خانه » مطالب درسی » بازنویسی حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود

بازنویسی حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود
4.2/5 - (39 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز بازنویسی حکایت نگاری صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود را تهیه و منتشر کرده ایم

بازنویسی حکایت صفحه 66 کتاب نگارش هفتم , بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود کتاب نگارش پایه هفتم , بازنویسی درس 5 صفحه 66 شخصی خانه به کرایه گرفته بود , بازنویسی کوتاه حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود به زبان ساده

 

حكايت زير را به نثر ساده امروزی  بازنویسی کنید :

شخصی خانه به کرایه گرفته بود. چوب های سقف بسیار صدا می داد. به خداوند خانه از بهر مرمّت آن سخن بگشاد. پاسخ داد: چوب های سقف ذکر خدا می کنند. گفت: نیک است؛ اما می ترسم این ذکر به سجود بینجامد. عبید زاکانی

 

بازنویسی ساده حکایت صفحه 66 نگارش هفتم :

 

مدت ها پیش مردی خانه ای خانه ای اجاره کرده بود ولی چوب های سقف این خانه بسیار صدا میداد. مرد به صاحب خانه مراجعه کرد و برای از نوسازی و دوباره سازی سقف خانه با او صحبت کرد. صاحبخانه در جواب به حرف مرد گفت: چوبهای سقف که صدا میدهند ذکر خداوند را به جا می‌آورند. مرد مستاجر ادامه داد: حرف شما صحیح است اما میترسم که ذکر این چوبهای سقف خانه به سجده برسد. نتیجه گیری این موضوع این است که اگر کارهایمان را با بهانه و پشت گوش انداختن به پیش ببریم در آخر آن کارها نابود می شوند و با ریزش سقف بر روی زمین به پایان خواهد رسید.

 

بازنویسی حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

سال‌ها پیش، یعنی زمانی که سقف اکثر خانه‌ها چوبی بود، فردی خانه‌ای قدیمی اجاره کرد. چندی نگذشت که متوجه شد سقف بالای سرش بسیار صدا می‌کند و نگرانی زیادی در او بوجود آورد که نکند یک شب بخوابیم و این سقف بر روی سر خودم و زن و بچه‌ام خراب شود؟!

 

پس به نزد صاحب خانه رفت و او را از این موضوع مطلع ساخت و از او خواست که برای باسازی و تعمیر سقف، کاری انجام دهد. صاحب خانه که آدم بی خیال و مسئولیت ناپذیری بود در جواب به او گفت: نگران نباش، چوب‌های سقف خانه ذکر خدا را می‌گویند و او را عبادت می‌کنند،‌ به همین خاطر است،‌ که از آن‌ها سر و صدا می‌شنوی! مرد مستاجر که از این پاسخ شگفت زده شده بود، به کنایه و طعنه گفت: خوب است که حتی چوب‌های سقف خانه تو نیز خدا شناس و اهل عبادت هستند! اما من می‌ترسم ذکر و تسبیح آن‌ها آنقدر زیاد شود که لازم شود سجده کنند! (کنایه از خراب شدن سقف)
در واقع جمله آخر این منظور را به دنبال دارد که این پشت گوش انداختن‌ها و بهانه آوردن‌ها در نهایت به ریزش و فرود آمدن سقف بر زمین خاتمه می‌یابد.

 

بازنویسی حکایت صفحه 66 نگارش هفتم  :

 

روزی مردی به مسافرت رفت.

هنگام غروب آفتاب به روستایی رسید و تصمیم گرفت شب در آنجا بماند.

پیرمردی را دید و از او پرسید: در کجا می توانم استراحت کنم؟

پیرمرد پاسخ داد: من اتاقی از خانه ام را به تو اجاره می دهم، مرد پذیرفت و با پیرمرد به سوی خانه رفت.

خانه پیرمرد قدیمی و با چوب ساخته شده بود.

در آنجا متوجه شد وقتی باد می آید، سقف خانه صدا میدهد.

صبح که می خواست حرکت کند، به پیرمرد گفت: پدر جان سقف خانه صدا میدهد. بهتر است تا بدتر نشده، آن را تعمیر کنی.

پیرمرد گفت: چیزی نیست؛ چوب های سقف خانه، خداوند را عبادت می کنند و آن صدایی که میشنوی، زمزمه عبادت آنهاست.

مرد گفت: درست است؛ اما من نگران این هستم که چوبهای سقف بعد از ذکر و دعا به سجده بیفتند از سقف جدا شوند و به زمین بیفتند

 

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

یکی از دوستانم تعریف میکرد که چند ماه پیش که به مسافرت رفتیم در شهری زیبا ماندگار شدیم.

تصمیم گرفتیم برای مدتی در آنجا خانه ای اجاره کنیم، خانه ای که اجاره کرده بودیم از چوب ساخته شده بود.

چوبهای سقف آن کمی صدا میداد، ترسیده بودیم که نکند خانه خراب شود.

بلافاصله از صاحبخانه خواستیم که به خانه بیاید و این مشکل را حل کند.

وقتی آمد گفت که موردی ندارد چند وقتی است که همین طور است و تا حالا چند نفری که خانه را اجاره کردند بدون مشکلی شب را پشت سر گذاشتند.

صاحب خانه رو به پدرم کرد و با لحن شوخی گفت: فکر کن سقف در حال ذکر گفتن است.

پدرم هم با شوخی در جوابش گفت: می ترسیم نصف شب بخواهد سجده کند و دیگر اثری از ما پیدا نشود .

خلاصه آن شب در بالکن خوابیدیم و حسابی به ما خوش گذشت.

 

بازنویسی کوتاه حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

این لطیفه در واقع یک حکایت هست. به زبان ساده می شه گفت که یک نفر در خانه صاحبخانه را میزنه و میگه که سقف خانه انقدر که خراب است چوبهای سقف یا همان ستون های خانه در حال صدایت کردن هستند و محکم نیستند و در حال تکان خوردن هستند. صبحانه در جواب این و مستاجر میگه که این سدها به خاطر سستی سقف و یا ستون های خانه نیست این صدا بخاطر اینه که سقف خانه شما در حال ذکر خداوند هستند. مستاجر در جواب خانمی که که درسته ولی صدای این ذکر آنقدر زیاد است که میترسم این ذکرها آخر شب سجده ختم بشه یعنی سقف خراب شود.

 

بازنویسی حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود با نثر ساده :

 

در یکی از روزها شخصی خانه ی کوچک و قدیمی را کرایه کرده بود تا در انجا ساکن شود. چوب های کهنه و پوسیده ی سقف بسیار صدا میدادند و باعث ازردگی و عصبانیت شخص شده بود . ان شخص فردای ان روز نزد صاحب خانه رفت و به او گفت:(( چوب های سقف خانه ات کهنه شده است و صدا میدهند و من در ان ارامش ندارم.)) صاحب خانه گفت:(( ان چوب ها مشغول راز و نیاز با خداوند متعال هستند.))شخص گفت:(( درست است اما من میترسم که در هنگام شب ذکر این چوب های خانه به سجده برسد و انجاست که سقف بر روی سر من فرود می اید.

 

بازنویسی حکایت درس 5 صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

امید خانه ای را برای ماندن در آنجا کرایه میکند بعد از مدتی چوب های سقف شروع به صد دادن میکند امید روزی به در خانه ی صاحبخانهمیرود میگوید سقف خانه دیگر فرسوده شده و چوب های ان صدا میدهند ،(صاحبخانه در جواب میگوید این سقف ها یاد خدا میکنند و با او سخن میگویند ) امید هم در جواب میگوید فهمیدم اما میترسم شب هنگام این چوب ها سجده واجبه کنند و بر روی می خراب شوند این متن توسط نویسنده ارسال شده است با تشکر از نویسنده عزیز.

 

داستان حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

یکی بود یکی نبود فصل بهار رسیده بود فصلی که مردم در ان به تغیر مکان می پردازند در اصل مانند پرندگان کوچ می کننند در یکی از همین روز ها مردی در ظاهر ساده لوح خواستار جابجایی خانه اش بود و می خواست خانه ای جدید کرایه کند هنگامی که مرد وارد خانه ی جدیدش شد طولی نکشید متوجه مشکل بزرگی شد چوب های سقف می لغزید او به صاحب خانه مراجعه کرد و مشکل را گفت ولی صاحب خانه که مرد را ساده لوح فرض کرده بود به او گفت قربان این خدا بروم که حتی چوب های سقف هم از او تعریف و تمجید می کنند نگران نباش اتفاقی نمی افتد مرد جوان که متوجه منظور مرد شد به او گفت راست می گویی از بس کخ خدا بزرگ و عظیم است سقف هم با او عبادت می کند ولی من می ترسم که این سقف خانه به سجده کردن فکر کند .

 

باز آفرینی حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

شخصی خانه ای را اجاره کرده بود . اما چوب های سقف قدیمی بود وبسیار سر و صدا می کرد .شخص به نزد صاحب خانه رفت و برای بازسازی و تعمیر سقف با او حرف زد . صاحب خانه در پاسخ به سخن مرد گفت : چوب های سقف که سر و صدا می کنند ذکر خداوند را به جای می آورند . مرد گفت : حرف شما درست است اما میترسم که ذکر و عبادت چوب های سقف خانه به سجده برسد.

 

انشا صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

روزی از روزهای زمستان فردی خانه ای در شمال کشور خرید شب که خوابید چوب های آن شروع به صدا کردن دادند فردا صبح پس از طلوع آفتاب او به خانه فروشنده رفت و این موضوع را با او نیز در میان گذاشت او گفت چوب ها با خدا راز و نیاز میکنند مستاجر گفت حرف شما درست ولی اگر شبی من خواب باشم و چوب ها به سجده بروند من در آن زمان چه کاری انجام بدهم و فروشنده به فکر فرو رفت.

 

حکایت صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود را بازنویسی کنید :

 

روزی فردی برای ادامه تحصیلات خود باید از این شهر میرفت وقتی که به آن شهر رسید پیش یک تاجر رفت تاخانه ای اجاره کند. این خانه هنگامی که باد می آمد چوب ها به هم می خوردند وسرو صدا میکردند ،فرد رفت پیش تاجروگفت سقف این خانه سروصدا میکندومن نمیتوانم با این سرو صدا درس بخوانم لطفاًاین خانه را تعمیر کن . تاجر بعد از چند دقیقه به او گفت سقف این خانه ذکر خداوند میکنند،فرد گفت درست است اما یه مشکلی اینجا است میترسم که هنگام ذکر سجده خانه روی من بریزد..

 

حکایت نگاری و بازنویسی صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

دریکی از روزهاشخصی تصمیم گرفت که از خانه خودش جابه جا شود.یک خانه ی چوبی را کرایه میکند.
سقف ان که از چوب درست شده بود چوب هایش مدت هاست پوسیده و کهنه شده بودند و بسیار صدا میدادند.و درشب ها نمیتوانست به راحتی بخوابد.
دریکی از روزها تصمیم گرفت که به صاحب خانه مراجعه کند و ازاو درخواست نوسازی چوب های سقف خانه را بخواهد.پس از تمام شدن حرف هایش صاحب خانه پاسخ داد : درست است چوب ها کهنه هستند اما ذکر خدارا به جا می آورند.
مرد مستاجر گفت:حق باشماست اما میترسم هنگام سجده ی آنها سقف روی من ریزش کند.

 

متن جالب صفحه 66 نگارش هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

یکی از روزها،یک شخص به نام محسن در خارجه زندگی می کرد.کار او،عکاسی بود.ازمکان های تاریخی شهرها،عکس می گرفت.تا اینکه یک روز به اوگفتند که در روز پنجشنبه به باکو سفر کندوازجاهای دیدنی عکس بگیرد.وسه شنبه برگردد.به خانواد خود گفت ولی انها راضی نبودند پس تصمیم گرفت که خودش به آنجا برود.پس خانه کوچکی کرایه کرد.وپنجشنبه فرا رسید.وقتی به آنجا رفت حسن به پیشواز او آمد همان صاحبخونه.تا محسن را به خانه اس راهنمایی کند وقتی خانه را دید که
قدیمی است .وقتی وارد خانه شد دید سقف آن از چوب است چدب هایش مدت هاست پوسیده سده است ،وبسیار صدا می دهند ولی شب ها نمی توانست راحت بخوابد و استراحت کند .دریکی از روز ها محسن به حسن مراجعه کرد که انجا را نوسازی کنند ول.
منتظر شما هستیم …

 

بازنویسی حکایت شخصی خانه به کرایه گرفته بود :

 

یکی بود یکی نبود فصل بهار رسیده بود فصلی که مردم در ان به تغیر مکان می پردازند در اصل مانند پرندگان کوچ می کننند در یکی از همین روز ها مردی در ظاهر ساده لوح خواستار جابجایی خانه اش بود و می خواست خانه ای جدید کرایه کند هنگامی که مرد وارد خانه ی جدیدش شد طولی نکشید متوجه مشکل بزرگی شد چوب های سقف می لغزید او به صاحب خانه مراجعه کرد و به صاحبخانه گفت که چوب سقف صدا می دهد و من آرامش ندارم.ولی صاحب خانه که مرد را ساده لوح فرض کرده بود به او گفت قربان این خدا بروم که حتی چوب های سقف هم از او تعریف و تمجید می کنند نگران نباش اتفاقی نمی افتد آن ها در حال عبادت خدا هستند. مرد جوان که متوجه منظور مرد شد به او گفت راست می گویی از بس که خدا بزرگ و عظیم است سقف هم با او عبادت می کند ولی من می ترسم که وقتی خوابیده ام این سقف خانه به سجده کردن فکر کند ..

 

بازنویسی حکایت صفحه 55 نگارش هفتم درس پنج صفحه شصت و شش :

 

شخصی روزی خانه ای به کرایه گرفت
تا در آن با آسودگی و آرامش با زن و بچه اش زندگی کند،
خانواده ای شاد و پرشور و تحرک که قبل از آن در خانه ای ویلایی زندگی میکردند
ولی الان تصمیم به آپارتمان نشینی نمودند و واحدی را در طبقه دومه ساختمانی ۶ طبقه کرایه کردند
خلاصه بعد از تمیز کردن و آب و جارو کردن آن به همراه خانواده،
قصد بر آوردنه وسایل منزل کردند و طبق خواسته خانم وسایلارو درجای مشخصش جابجا نمودند،
بقدری مشغول جابجایی وسایل بودند که زمان و ساعت را فراموش کردند
و حواسشان به این نبود که ساعت از نیمه شب هم گذشته است که با صدای زنگ درب به خودشان آمدند و در را باز کردند، مردی خشمگین که بدونه اینکه سلامی دهد گفت چه خبر است، چرا رعایت همسایه ها را نمی کنید بس است دیگر
مرد بیچاره که مات و مبهوت از رفتار مرد بود گفت مگه چه شده چه خطایی از ما سرزده است، همسایه گفت چه شده؟ آقا الان نیمه شب است و صدای جابجایی وسایلتان نمیگذارد که استراحت کنیم.
مرد با کلی شرمندگی عذرخواهی کرد و قول داد که دیگر دست به چیزی نزند
و برگشت به داخله خانه و از بچه خاست تا بقیه کارها را به صبح موکول کنند.
صبح بیدار شدن و بچه ها مشغول بازی و مادر به آشپزخانه رفت تا صبحانه آماده کند
که صدای در اومد و مرد رفت که در را باز کند دوباره همان مرد دیشب را بود،
مرد فک کرد که حتما امده است از رفتار دیشبش عذرخواهی کند ولی باز همسایه لب به شکایت گشود و از راه رفتن و بازی بچه ها شکایت نمود و گفت که راه رفتن بچه ها آنها را اذیت میکند.
مرد به داخل خانه بازگشت و از بچه ها خاست تا با سکوت و بدون دویدن بازی کنند و بهشون قول داد بعده صبحانه بیرون ببرنشان
صبحانه که تمام شد همه به سمت درب آسانسور رفتند
ولی بچه ها خیلی دلشان میخاست تا از پله ها پایین بروند
و پدر اجازه داد زن و مرد آسانسور سوار شدند و به پایین ساختمان رفتند که همین که از آسانسور خارج شدند مرد را به همراه بچه هایش دید که به آنها تذکر میدهد، و بچه ها خیلی ناراحت یه گوشه ایستاده اند، به سمته همسایه رفت و جریان را جویا شد و همسایه گفت که بچه ها در راه پله ها سرو صدای زیادی به پا کردند و دوباره منتظر عذرخواهی مرد شد.
بچه ها با ناراحتی سوار ماشین شدن و بسوی پارک رفتند،
بعد از رسیدن به پارک بچه ها برخلاف تصور مرد با سکوت و خیلی آهسته از ماشین پیاده شدند،
وقتی علت را جویا شد گفتند که میترسیم دوباره مرد همسایه به سراغمان بیاید،
ازین همه ترس بچه ها از خودم و از کاری که در حقه بچه هایم انجام داده بودم پشیمون شدم و تصمیم گرفتم با خانواده مشورت کنم و اگه موافق باشند دوباره برمیگردیم به خونه ویلایی خودمان.
بعد از بازی بچه ها همه در گوشه ای پارک نشستیم و موضوع را با آنها درمیان گذاشتند و همه با خوشحالی قبول کردند.

 

بازنویسی های کوتاه ارسالی از کاربران سایت :

 

روژین : شخصی خانه ای را اجاره کرده بود. او بعد استقرار در خانه پس از ساعاتی متوجه شد چوب های سقف بسیار صدا میدهند. مرد تصمیم گرفت به صاحب خانه مراجعه کرده و این موضوع را با او در میان بگذارد.وقتی به صاحب خانه جریان بازسازی سقف راگفت،صاحب خانه که مرد خسیس و تنبلی بود، بهانه ای اورد وباخنده ای موزیانه گفت:چوب های سقف خداوند را ستایش میکنندو ذکر او را میگویند.
مرد مستاجر گفت :درست است ولی من از سجده ی این ستایش میترسم،وقتی چوب های سقف سجده کنند،سقف ریزش کرده وبر زمین فرود خواهد امد

 

آرتمیس : شخصی خانه ایی اجاره گرفته بود. اما چوب های سقف بسیار صدا می داد. مرد به صاحب خانه مراجعه کرد و برای بازسازی سقف خانه با او حرف زد. صاحب خانه در پاسخ به سخن مرد گفت: چوب های سقف، ذکر خداوند می کند. مرد مستاجر گفت: درست است اما من می ترسم که این ذکر به سجده برسد. جمله آخر این منظور را به دنبال دارد که این پشت گوش انداختن ها و بهانه آوردن ها در نهایت به ریزش و فرود آمدن سقف بر زمین خاتمه می یابد.

 

هانا : یک بنده خدایی خانه ای را کرایه کرده بود که از بخت بد او خانه چوبی بوده و چوب های سقف صدای بسیار زیادی داشتند. مرد چند روزی تحمل کرد اما طاقت نیاورد و نزد صاحب خانه رفت و برای بازسازی و استحکام خانه با او صحبت کرد. صاحب خانه در پاسخ به او گفت که: چوب های سقف ذکر خداوند می کند!
مرد مستاجر گفت: بله پاسخ شما درست است اما من میترسم که بعد از گفتن این ذکر به سجده بروند! این پاسخ مستاجر به این معناست که دست به سر کردن و بهانه آوردن در کاری باعث میشود که بالاخره سقف خانه بر سر من فرود بیاید.

 

نیکی : علی خانه ای را کرایه کرده بود تا برای مدتی آنجا بماند.اما چوب های سقف خانه ی آن پوسیده بود و صدا می داد و علی نمی توانست این صدا را تحمل کند.صبح روز بعد علی به خانه ی صاحبخانه رفت و به او گفت چوب های سقف خانه ات پوسیده اند .صاحبخانه گفت آنها در حال راز و نیاز با خداوند هستند .علی گفت ولی من می ترسم که رازو نیاز آنها به سجده برسد و سقف به پایین بیفتد.

سام : شخصی خانه ای را اجاره کرده بود.اما چوب های سقف ان بسیار سر و صدا میکردنند وباعث آزار مرد میشدند
مرد به صاحبخانه گفت ولی مرد در پاسخ گفت:این چوب ها با خداوند مشغول راز و نیاز هستند.
شخص گفت:حرف شما راقبول دارم ولی من میترسم که ذکر و عبادات چوب های سقف به سجده برسد و آنجاست که سقف بر روی سر من ویران میشود.

پانته آ : یک شخص خانه ای را اجاره کرد که چوب هایش صدا میداد چوب های سقف کهنه و از نفس افتاده بودند تا اینکه به صاحب خانه گفت باید به تعمیر این مکان بپردازیم صاحبخانه گفت این ها همه ذکر و در حال عبادت خدایند و مرد اجاره نشین پاسخ داد این بسیار خوب است اما ترس دارم که سقف به سجده دراید.
امیدوارم خوشتون بیاد..

 

پایان مجموعه

بازنویسی حکایت صفحه 66 کتاب نگارش پایه هفتم شخصی خانه به کرایه گرفته بود 

کاری از گروه آموزشی درس کده

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *