خانه » مطالب درسی » انشا درباره پاییز / بیش از 100 انشای زیبا در مورد فصل پاییز برای همه پایه ها هفتم هشتم نهم

انشا درباره پاییز / بیش از 100 انشای زیبا در مورد فصل پاییز برای همه پایه ها هفتم هشتم نهم

انشا درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم
4.3/5 - (36 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز انشا های زیبا درباره فصل پاییز برای همه پایه ها ( دوم سوم چهارم پنجم ششم هفتم هشتم نهم یازدهم دوازدهم ) را تهیه و منتشر کرده ایم

 

انشا درباره پاییز , انشا در مورد پاییز با مقدمه بدنه و نتیجه ,انشا صفحه 20 کتاب نگارش پایه هفتم

فصل پاییز و زیبایی هایش را در قالب انشا های زیبا برای شما توصیف مینماییم

اكنون از ميان موضوع های زير يكي یرا انتخاب كنيد نخست كمی درباره آن بينديشيد و پس از شكل گيری نقشه ذهنی سفر نوشتن را آغاز كنيد :

 

انشا پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه : فصل پاییز یعنی مهر، آبان و آذر، فصلی رنگارنگ و زیبا، فصلی از سال که با حال و هوای درس و مدرسه همراه است.

بدنه : در پاییز هوا کم‌کم سرد و با تغییر ساعت روزها کوتاه تر می شود. در پاییز برگ درختان کم کم میریزند و مدارس باز می شود. در پاییز کار رفتگرها سخت می شود باید برگ هایی که روی زمین ریخته است را جمع کنند. در پاییز هیچ کس منتظر آمدن فصل زمستان نیست و وقتی که فصل زمستان می آید همه منتظر هستند که زود تر عید نوروز شود.

در پاییز جهت تابش آفتاب تغییر می کند و نور وارد خانه می شود. در فصل پاییز، هوای سوزان تابستان کول و بار سفر را بسته و جای خود را به نسیم خنک پاییزی میدهد.

فصل زیبا پاییز یک حال و هوای تازه ای دارد از طرفی بادی های خنک پاییزی دسته دسته برگ های رنگارنگ را حرکت داده و از طرف دیگر صدای ریزش برگها یک حس و حال تازه ای به ما می دهد. در این فصل سال میوه های پاییزی خوشمزه؛ انار و پرتقال و خرمالو و سیب سرخ طعم جدید به زندگی ما میدهد.

نتیجه : فصل پاییز همانند دیگر فصل های سال از خلقت زیبایی های پروردگار ماست. پس بکوشیم در این فصل زیبا و دل انگیز برای رسیدن به اهداف خود تلاش و همت کنیم و با کمک کردن به یکدیگر سریع به اهداف خود برسیم.

 

 

انشا درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

عاشق فصل پاییزم. از میوه های فصل پاییز، انار و پرتقال و نارنگی گرفته تا ریزش برگهای زرد و راه رفتن روی آنها و گوش كردن به سمفونی خرش خرش كردن برگها زیر پاهایم. چه لذتی می برم.

همیشه از اول مهر خوشم می آمد. بوی كتاب نو، روپوش جدید و كلاس جدید، حس رشد و شكوفایی را برایم زنده می كند. بیشتر ذوق و شوق شروع سال تحصیلی جدید و خرید لوازم التحریر و كیف و كتاب مدرسه را دارم .

وقتی بوی پاییز را از اواخر شهریور ماه حس می كنم شروع می كنم به تغییر دكوراسیون خانه و آماده شدن برای پذیرایی از یک فصل پرفعالیت. فصلی كه باید قدر روزهای كوتاهش را دانست . آخ چه حالی می دهد در شب های بلندش كناری بخاری یا کرسی بنشینی و در حالیكه به صدای شرشر باران گوش می دهی یه كاسه پر از دانه های انار را با نمك میل کنی.

 

انشا در مورد پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه : یکی از هزاران نعمت خداوند فصل هاست که به ترتیب تکرار می شوند اولین آنها بهار و دومین تابستان و سومین پاییز و آخری زمستان است که هر یک از چهار فصل دارای سه ماه می باشند ماه های این فصل عبارتند از مهر آبان و آذر .
بدنه: پاییز که سومین فصل سال است همانند فصل‌های دیگر زیبا و دلنشین است در اولین روز از فصل پاییز یعنی اول مهر مدارس نیز باز می‌شود که این نیز به زیبای فصل پاییز می‌افزاید در این فصل هوا کمی سرد و بادی میشود بادهای خنک پاییزی دسته دسته برگ های رنگارنگ را حرکت داده و بر زمین می‌ریزد صدای ریزش برگ های یک حس و حال تازه‌ای به آدم می‌دهد و کار رفتگرها سخت می‌شود هر فصلی چند میوه مخصوص خودش دارد میوه های فصل پاییز هم میوه های خوشمزه هستند که همه از خوردن آنها لذت می بریم و خدا را شکر می گویم مثل انار و پرتقال خرمالو و سیب سرخ…

نتیجه : خلاصه در آخرین روز از روزهای پاییز یعنی ۳۰ آذر بین مردم عزیز ایران و خیلی از کشورهای دیگر یک جشن بزرگی وجود دارد که مخصوص شب و نام آن هم شب یلدا است البته خیلی از مردم به آن شب چله هم می گویند پاییز هم با آن همه شور و نشاط خود به پایان می‌رسد و فقط یک چیز می ماند آن هم شکر خداوند بابت نعمت های توصیف ناکردنی “خدایا شکرت”

 

انشا در مورد پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه: در روز های آخر فصل تابستان هوای گرم با ما خداحافظی می کند و ما کمتر به تفریح و بازی می پردازیم و هوای سرد جایگزین آن می شود و بچه ها راهی مدرسه می شوند و خیلی زود روز های خوب را در مدرسه پشت سر می گذارند .

بدنه : هنگامی که برگ درختان به رنگ زرد در می آیند و به زمین می ریزند ما متوجه شروع فصل پاییز می شویم و چه منظره ی زیبایی ساخته می شود که باد برگ ها را به صورت دسته جمعی به روی زمین می ریزد و صدای خش خش آن برگ ها دل هر آدمی را می لرزاند که با راه رفتن بر روی آن برگ ها بوجود می آید .

در فصل پاییز با سرد شدن هوا باید لباس های گرمی را تهیه کنیم تا از هر نوع مریضی دور بمانیم و اگر مریض شدیم در خانه استحرات کنیم و زودتر خوب بشویم تا از درس هایمان عقب نمانیم و یا نفر دیگری از ما این مریضی را نگیرد ، که مریضی حتی چند لحظه اش هم برای انسان بسیار سخت و تلخ می گذرد و زمان برای آدم نا سالم یک ثانیه اش هم نمی گذرد .

در فصل پاییز با این که روز ها کوتاه تر می شوند اما بجای آن شب های بلندتری داریم که می توانیم دور همی هایی را داشته باشیم و در کنار هم و با وجود گرمای زیاد لذت ببریم .

فصل پاییز هم مانند دیگر فصل ها خوبی هایی دارد و ما در این فصل میتوانیم مزه انار های ترش و شیرین را بچشیم و یا میوه های دیگری در این فصل وجود دارند که عبارت اند از : گلابی ، چغندر ، کدو حلوایی ، خرمالو ، زغاله اخته که ما با خوردن بعضی از آن ها با وجود هوای سرد پاییزی به بدن خود گرمای مضاعف می دهیم و باعث گرم نگه داشتن بدن خود می شویم .

نتیجه گیری : در فصل پاییز با وجود این که برگ های درختان فرو می ریزند و در فصل زمستان به نظر می رسد که نابود شده اند اما در فصل بهار دوباره زندگی خود را آغاز می کنند و ما باید نتیجه بگیریم که بعد از هر پایانی دوباره شروعی نو هست .

 

انشا توصیف پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

پاییز همان فصلی اسـت کـه در آن برگ درختان می‌ریزند ودر زیر پای رهگذران بی‌تفاوت خش خش میکنند. پاییز شاید همان فصل غفلت اسـت و رخوت شاید هم نه فصل هوشیاری و تدبر اسـت؛ چـه فرقی میکند کـه در پاییز خواب باشی یا بیدار مهم آن اسـت کـه پاییز کار خودش را میکند.

بـه دقت و حوصله دست بکار آراستن می شود؛ آراستن درخت‌ها، شهر‌ها، باغ‌ها و زمین بـه زرد و سرخ و قهوه‌اي برگ‌ها؛ بـه قطرات گاه نم نم و گاه شرشر باران و بـه باد کـه می‌وزد. پاییز همان فصل دل انگیزی اسـت کـه گاه رویایی‌اش می خوانند همان فصلی کـه می تواني در آن ساعت‌ها از پنجره اتاق بـه درخت روبروی خانه نگاه کنی و خسته نشوی.

پاییز همان دل انگیزانه ایست کـه گاه هوس می کني زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند. پاییز همان مادر رقص خرامان برگ‌هاست کـه بـه ناز و عشوه تمام چرخ زنان از آسمان بر سرت می‌بارند، و تـو سریعتر می روي تا زیر برگ‌هایش برسی و با خودت بگویی این یکی بـه افتخار مـن افتاد. پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگ‌هاست.

همان برگ‌هاي خرامان کـه اینبار هوس می کنی کفشهایت را در آوری تا موسیقی هبوط برگ‌ها پاهایت را قلقلک کند. پاییز همان فصل درختان لخت خرمالو اسـت کـه سرخی خرمالوهایش ر ا بـه همه ی عرضه می‌دارد. همان فصل قاصدک‌هاي شیطون کـه برایت خبر می‌آورند، خبر‌هاي خوش، خبرهایی کـه هیچوقت نمیرسند وتو بازهم آنها را بر می‌داری و فوت میکنی.

و با نگاهت تعقیبشان می کني تا در آبی ابری آسمان پاییز گم شوند. آه عجب این پاییز برگ زیر هزار رنگ خوش می نشیند در چشم و خیال مـن … و مـن از ورای سفیدی دیوار‌هاي اتاقم همه ی را، همه ی را خوب خوب می دانم؛ دیگر جاده‌هاي پاییز را از حفظ شده‌ام.

 

انشا توصیف فصل پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

فصل پاییز چو آغاز شود / همه ی جا مدرسه‌ها باز شود

چون کـه پاییز بـه اتمام آید / فصل زیبای زمستان آید

چون زمستان گذرد عید شود / فصل تابیدن خورشید شود

 

پاییز فصل قشنگی اسـت. در پاییز برگ درختان زرد میشود. در روز اول پاییز كه اول مهرماه اسـت مـا بـه مدرسه میرویم و همکلاسی‌هاي خودرا میبینیم. پاییز فصل تلاش بیشتر دانش‌آموزان اسـت. در پاییز روزها کوتاه‌تر و شب‌ها بلندتر می شود. از میوه‌هاي پاییز انار و نارنگی اسـت. در پاییز برگ درختان می‌ریزد و هنگامیکه مـا بر روی آنها راه میرویم صدای خش‌خش می دهند.

 

در پاییز هوا سرد می شود و اگر مراقب نباشیم سرما می خوریم. در پاییز باد میوزد و باران می‌بارد. ماه‌هاي پاییز مهر، آبان و آذر هستند. پاییز فصلی اسـت کـه در آن برگ‌هاي درختان بـه زردی می‌گرایند اما بعضی از برگ‌ها هم در راه زرد شدن گاه قرمز و قهوه‌اي میشوند. تعداد زیادی از میوه‌ها در فصل پاییز می رسند.

 

اناره ساوه، خربزه، سیب، پرتقال، بـه، سنجد و… در فصل پاییز تعداد زیادی از پرندگان بـه مناطق گرمسیر مهاجرت می کنند. در فصل پاییز کشاورزان زمینها را شخم زده ودر آن محصولاتی مانند گندم و جو می‌کارند. در فصل پاییز روزها کوتاهتر می شود و شب ها طولانی می گردد.

 

انشا فصل پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

اي نام تـو بهترین سر آغاز / بی نام تـو نامه کی کنم باز. خداوندا امروز نیز همانند دوران دبستانم پاییزت زیباست، آسمانش صاف و خورشیدش خندان اسـت، هوایش لطیف و شب‌هایش دلپذیر اسـت. در آن دوران شب‌هاي پاییز می‌نشستم و قصه خواندم و با ذهن خیال پرداز خود صحنه‌هاي داستان را در جلو چشم خود مجسم می‌ساختم و دنیای درونم را پر از شیرینی و زیبایی می‌ساختم.

 

خداوندا خداوندا اي خداوند پیامبران و برگزیدگان و اي خداوند ابراهیم و اسماعیل و اسحق و یعقوب! رویم از خجلت زرد اسـت اما هرگز این زردی رویم رابا زردی پاییز تشبیه نمیکنم کـه پاییز زیباست و آن فصل خداست و زردی آن از فضل خداست کـه زردی پاییز پختگی و کمال اسـت و زردی پاییز جلوه دیگری از جمال اسـت. راستی در پاییز بود غروب سرد یکی از روزهای سرد پاییز کـه دهقان فداکار همان ریزعلی خواجوی لباسش را کند.

 

و آتش زد و جان مسافران را نجات داد ریزعلی هنوز زنده اسـت خداوند نگهدارش باشد ریزعلی لباسش را دوست داشت اما کند چون خطر بزرگی در پیش بود راستی وقت آن نرسیده کـه مـن و تـو نیز لباسها را بکنیم و آتش بزنیم و رهاگردیم؟

 

لباس هاي تعلق را می گویم و تعلق غیر از داشتن اسـت و می توان دارا بود اما تعلق نداشت و میشود ندار بود اما تعلق داشت. لباس هاي اسارت را میگویم زمین قیطریه و اختیاریه و بطلانیه و ظلمانیه و پوچلانیه و… را می گویم.

 

برجهای دوقلو و سه قلو وچهارقلو و… راستی زاییدن چندقلوها چقدر سخت اسـت پس چگونه می شود از آنها دل کند! تازه گرم نوشتن شده بودم دوستم از راه رسید و نگاهی بـه نوشته ام انداخت و قاه قاه خندید و گفت دوره قطار و ریزعلی گذشته اسـت و دوره چاق و چله‌هاست و دوره فضاپیماهاست و آن جنابان راکه می گویی هرگز نه وقت این را دارند کـه این چرندیات را بخوانند و بالفرض هم بخوانند وقعی بـه آن نخواهند گذاشت.

 

گفتم نمی دانم شاید حق با تـو باشد اما ذهن خیالباف مـن میگوید جوجه را آخر پاییز می‌شمارند و بعدش چله سختی در راه اسـت. اما تازه گرم نوشتن بودم سردم کردی مـن هم بـه تلافی چای داغی برات می‌ریزم تا لبت بسوزد تا درگرماگرم نوشتن ام لبت را بدوزی و از اسب اندیشه پایینم نکشی. راستی پاییز زیبا فصل قشنگم شاید دوباره با تـو حرف بزنم چون سینه ام هنوز خیلی پر اسـت و تا آن روز بـه صاحبت می‌سپارم.

 

انشا ادبی فصل پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

گر تـو بینی پاییز زیبا سرسری / غم بخور زیرا كه خیری نبری

آیینه جمال اسـت این فصل خزان / بی تامل از فصل ثالث مگذری

 

فصل خزان در نزد كائنات مظهر غم و اندوه بوده و حتی شاعران نیز برای نمایش دادن اندوه در اشعار خود از نام پاییز یاد می‌نمایند. لیكن این فصل،فصل زیبایی اسـت. فصل ریزش نعمت‌هاي آسمانی می باشد و همان قطرات ریز باران اسـت كه بـه تهذیب زمین می پردازد. نمایان شدن قوس قزح پس از باران نیز جلوه اي از جمال این فصل میباشد. كلمه برگ ریزان تنها مختص پاییز اسـت.

 

بدین معنا كه دراین سه ماه درختان خودرا می‌تكانند و برگ‌هاي زرد و سرخ خودرا رها كرده و بر دامان زمین بـه امانت میگذارند و شاخه‌هاي خشک شان نیز لخت‌وار منتظر میمانند تا در فصل دیگر الماس‌هاي آسمانی در ماتم كمبود مكان نمانند و بر شاخه‌ هاي آنان قرار گیرند. این فصل رابا نام خش‌خش نیز می‌شناسیم. همان گونه كه پا بر روی خاكهای ترک برداشته قدم میگذارد.

 

و موزیک زیبا می‌سازد صدای خش خش برگ‌ها نیز همین احساس را در دل مـا می‌نهد. این صدا پس از شنیدن بـه ماورای درون مـا می رود و روح مـا را تا آسمان‌ها بـه بالا می‌كشاند. پاییز را می توان فصل مهاجرت قلم داد كرد. بدین معنا كه پرندگان دراین فصل از كاشانه خود رهایی جسته

 

ودر كرانه‌هاي آسمان بـه جست و خیز می پردازند تا لانه مناسب پیدا كنند. نظاره بر حركات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می نماید. نكته اصلی این اسـت كه پاییز در مقابل این همه ی زیبایی كه در اختیار مـا میگذارد از مـا چیزی نمی خواهد جز این كه بـه تفكر بنشینیم و بـه خدا نزدیك شویم.

 

 

انشا پاییز را دوست دارم :

 

پاییز را دوست دارم… بـه خاطر غریب و بی صدا آمدنش

بـه خاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بـه خاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بـه خاطر صدای نم نم باران هاي عاشقانه اش

بـه خاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران هاي پاییزی

بـه خاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بـه خاطر غروب هاي نارنجی و دلگیرش

بـه خاطر شب هاي سرد و طولانی اش

بـه خاطر تنهایی و دلتنگی هاي پاییزی ام

بـه خاطر بغض هاي سنگین انتظار

بـه خاطر اشک هاي بی صدایم

بـه خاطر سال ها خاطرات پاییزی ام

بـه خاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بـه خاطر خود پاییز

بدون دلیل دوست داشته باش، عاشق شو وچون پاییز رنگارنگ و رها زندگی کن.

پاییز را دوست دارم

 

انشا فصل پاییز با مقدمه بدنه نتیجه گیری :

 

پاییز را دوست ندارم زیرا …
پاییز سرد و غمگین رابا همه ی زیبایی هاي اسرار آمیزش انتظار نمیکشم ، مـن عاشق نورم و گرما … اي پاییز زیبا پر از خاطرات دلتنگی مـن انتظار آمدنت را نخواهم کشید…. پاییز بار دیگر از راه رسید. پاییز با همه ی ابرهای تیره اش کـه کشیده می شود روی آبی آسمان در بیشتر روزها شاید پاییز پر از باران هایي کـه یادت می آورند هزاران خاطره ایی راکه نباید یا شاید هم می بارند کـه یادت بیاورند تمامشان را …

 

مـن اما نمی دانم چرا این فصل بی نظیر دلم رابا خودش نمی‌برد. چرا انتظارش را نمی‌کشم هیچوقت چرا آمدنش دلم را تیره می کند. چرا این فصل پاییز پر از تحول حتی با تمام رنگ هاي برگ هایش هم نمیتواند دلم رابا خودش ببرد نمی دانم چرا دوست ندارم بدون چتر زیر باران راه بروم نمی دانم … نمی دانم چرا صدای خش خش برگ ها زیباترین موسیقی این روزهای مـن نمی‌شود.

آری پاییز کـه می‌آید خورشید از مـن رو بر می گرداند. گرمایش دیگر نوازشگر صورتم نیست چشم هایم سبزی برگ هاي درختان را هرروز بهانه میگیرند. آغوشم درختان خفته را نمی خواهد پاییز انگار می‌آید تا بسراید دلتنگی را. پاییز انگار می‌آید تا تمام شادمانی ها و آرزوهای لحظه سال تحویلت رابا باران هایش بشوید. و تحویل بادهای پاییزیش دهد. پاییز انگار می‌آید تا … پاییز کـه می آمد اما یک چیز مسلم بود.

و مـن همیشه مبهوت بودم چرا برای دبیران مـن تعداد صفحات مهم تر بود تا کلمات … پاییز خود انبوهی اسـت از حرف ها، حس ها و … پاییز کـه بر زبانت جاری می شود دل مخاطبت ضعف می رود برای حال و هوایش اصلا بدون آن کـه حرفی زده باشی او زیر باران هاي پاییز خیس خواهد شد و غم غریبی بر دلش خواهد نشست. برگ هاي ریخته بر زمین زیر پاهایش خرد خواهد شد جوری کـه تـو می توانی صدای خش خش برگ ها رابه وضوح بشنوی.

 

شاید نام پاییز راکه بیاوری او دیگر هیچ، هیچ چیز نشنود جز صدای نم نم باران کـه بوسه میزند بر بی رنگی شیشه، بر چتر هایي کـه دو عاشق زیر آنها پناه گرفته اند. بر مو هاي شاعری کـه میـــخواهد زیر باران بدون چتر قدم بردارد. نام پاییز راکه بیاوری ناخود آگاه کیف هاي رنگارنگ مدرسه کـه بر دوش دانش آموزان سوار شده اند، مقابل دیدگانت صف می‌کشند.

 

انشا فصل پاییز صفحه 20 نگارش هفتم با مقدمه بدنه و نتیجه :

 

تـو کوچه‌ هاي سرد پاییز / قدم‌ زدن چـه حالی می‌ده

حال و هوای سرد غم رو / بـه‌ هم‌ زدن چـه حالی می‌ده

تـو کوچه‌ هاي سرد پاییز / با برگ و باد می‌آم و می‌رم

دیگه بهم گیر می‌ ده کوچه / دلم می‌خواد می‌آم و می‌رم

تـو کوچه‌هاي سرد پاییز / کنار آتیش تـو گرمم

تـو قوم و خویش آفتابی / چـه‌ قد خوشم پیش تـو گرمم

تـو کوچه‌ ها سری بـه اشک و / بـه غم زدن چـه حالی می‌ده

تـو کوچه‌ هاي سرد پاییز / قدم‌ زدن چـه حالی می‌ده

وقتی پاییز می شود مدرسه ها باز میشوند و مـا بـه مدرسه میرویم٬ و دوستان قدیمی را میبینیم شاید دوستان جدید هم پیدا کنیم٬مـا هنوز در حال و هوای تابستان هستیم. وقتی معلم نخستین درس را می‌دهد و نخستین تکلیف رابه مـا می دهد کم کم باور میکنیم سال تحصیلی شروع شده. در پاییز هوا کم کم سرد میشود و با تغییر ساعت ناگهان روزها یک ساعت کوتاه می شوند و شب ها یک ساعت بلند تر می شوند.

در پاییز صدای غار غار کلاغها بیشتر بـه گوش می رسد و فکر کنم بـه این دلیل باشد کـه روزها کوتاه تر شده اند و مـا در حالی بـه خانه برمیگردیم کـه نزدیک غروب اسـت و کلاغها دوست دارند دراین موقع روز غار غار کنند. هیچکس فصل پاییز را جدی نمی‌گیرد٬وقتی پاییز میشود هیچکس انتظار زمستان را نمی‌کشد٬ اما وقتی زمستان می‌آید همه ی منتظر اند کـه سرما تمام شود و عید نوروز از راه برسد.

فصل پاییز فصلی اسـت کـه برگهای درختان زرد میشود و اگر یکی یکی نریزند٬مناظر زیبایی بـه وجود می‌آید. پاییز فصل کار و تلاش رفتگرهای پارک اسـت کـه برگهای خشک را جارو می کنند. با شروع پاییز زاویه تابش آفتاب کم کم تغییر می کند و وارد خانه می شود و خیلی خوب اسـت کـه در روزهای تعطیل نزدیک ظهر توی خانه در زیر آفتاب استراحت کنیم. پاییز فصل آمپول و شلغم اسـت ٬ فصل لیمو شیرین و نارنگی.

 

وقتی در پاییز بـه هندوانه نگاه میکنیم سردمان میشود. سیب قرمز و هلو پاییزه بـه مـا یاد آوری میکنند کـه لباس هاي زمستانی را از گوشه گنجه بیرون بیاوریم و یک تکانی بدهیم. پاییز فصل برف پاک کن و بخاری اسـت٬توی خیابان خیلی ها را میبینیم کـه لوله بخاری خریده اند و بطرف خانه در حال حرکت اند. مـن دوست ندارم در فصل پاییز زیاد از خانه بیرون بروم٬ دوست دارم درکنار خانواده تلویزیون تماشا کنم و تخمه گل آفتابگردان بشکنم.

 

و باهم صحبت کنیم و لبووی داغ بخوریم تا از دلگیر بودن پاییز کم کنیم. شبهای پاییز برای شبنشینی خیلی خوب اسـت ٬ اما باید زود بـه خانه برگردیم تا فردایش بتوانیم آسان از خواب بیدار شویم. در شبهای پاییز ستاره ها کمتر در آسمان دیده میشوند چون هوا طبق معمول ابری اسـت و آلودگی تابستان هنوز در هوا اسـت٬کـه بارانهای پاییزی آنرا تمیز میکند. پاییز فصل انار اسـت٬ فصل گردو و شیره انگور نیز هست.

 

در پاییز می‌توانیم برای صبحانه ارده شیره بخوریم. چون خیلی مقوی اسـت و مـا را گرم می کند. دراین فصل گندم ها جوانه می‌زنند و زمین هاي کشاورزی کـه در آن گندم کاشته اند سبز هستند. وقتی کـه باران پاییزی و برف زمستانی روی گندم زار ها میبارد٬آدم فکر میکند آنها از سرما یخ می زنند٬ ولی این اتفاق نمی افتد و آنها سالم می مانند ودر سال بعد خوشه هاي گندم می دهند.

 

در پاییز گنجشک ها با پر هاي پف کرده ودر دسته هاي سه تا پنج تایی روی شاخه هاي بید مینشینند. و همراه باد پاییزی تکان می‌خورند و سرشان توی لاک خودشان اسـت. مـا باید دراین فصل و مخصوصا فصل زمستان برای پرندگان دانه بریزیم تا آنها آسان تر بتوانند فصل سرما را سپری کنند. و با فرا رسیدن بهار جوجه هاي زیادی بیاورند. در پاییز باید مواظب باشیم کـه سرما نخوریم و از لباس هاي گرم استفاده کنیم.

 

و اگر بیمار شدیم در خانه بمانیم و استراحت کنیم تا زودتر خوب بشویم. آرزو می کنم در چهار فصل سال زندگی شـما بهاری باشد و همیشه آفتاب گرم امید در وجودتان تابستانی باشد. نتیجه گیری: در این جا انشایم را بـه اتمام می‌رسانم ودر آخر اینطور نتیجه گیری می‌کنم کـه فصل پاییز زمین را برای بهاری دیگر آماده می کند.

 

انشا زیبای فصل پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

پاییز فصلی اسـت کـه در آن برگ هاي درختان بـه زردی می گرایند، اما بعضی از برگ ها هم در راه زرد شدن گاه قرمز و قهوه اي می شوند. پاییز همان فصلی اسـت کـه در آن برگ درختان می ریزند ودر زیر پای رهگذران بی تفاوت خش خش می کنند. پاییز شاید همان فصل غفلت اسـت و رخوت شاید هم نه فصل هوشیاری و تدبر اسـت؛ چـه فرقی می کند کـه در پاییز خواب باشی یا بیدار مهم آن اسـت کـه پاییز کار خودش را می کند.

 

بـه دقت و حوصله دست بکار آراستن می شود؛ آراستن درخت ها ، شهر ها ، باغ ها و زمین بـه زرد و سرخ و قهوه اي برگ ها بـه قطرات گاه نم نم و گاه شر شر باران و بـه باد کـه می وزد. پاییز همان فصل دل انگیزی اسـت کـه گاه رویایی اش می خوانند همان فصلی کـه می توانی در آن ساعت ها از پنجره ي اتاق بـه درخت روبروی خانه نگاه کنی و خسته نشوی. پاییز همان دل انگیزانه ایست کـه

 

گاه هوس می کنی زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند. پاییز همان مادر رقص خرامان برگ هاست کـه بـه ناز و عشوه ي تمام چرخ زنان از آسمان بر سرت می بارند، و تـو سریعتر می روی تا زیر برگ هایش برسی و با خودت بگویی این یکی بـه افتخار مـن افتاد. پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگ هاست _همان برگ هاي خرامان_ کـه اینبار هوس می کنی

 

کفشهایت را در آوری تا موسیقی هبوط برگ ها پاهایت را قلقلک کند. پاییز همان فصل درختان لخت خرمالو اسـت کـه سرخی خرمالوهایش ر ا بـه همه ی عرضه می دارد. همان فصل قاصدک هاي شیطون کـه برایت خبر می آورند ، خبر هاي خوش ، خبر هایي کـه هیچوقت نمی رسند وتو بازهم آنها را بر می داری و فوت می کنی

 

و با نگاهت تعقیبشان می کنی تا در آبی ابری آسمان پاییز گم شوند. آه عجب این پاییز برگ زیر هزار رنگ خوش می نشیند در چشم و خیال مـن … ومن از ورای سفیدی دیوار هاي اتاقم همه ی را ، همه ی را خوب خوب می دانم؛ دیگر جاده هاي پاییز را از حفظ شده ام.

 

 

انشا فصل پاییز را توصیف کنید صفحه 20 نگارش هفتم :

 

فصل پاییز یعنی مهر، آبان و آذر، فصلی رنگارنگ و زیبا، فصلی باحال و هوای درس و مدرسه همراه است.

در پاییز هوا کم‌کم سرد و با تغییر ساعت روزها کوتاه تر می شود. در پاییز برگ درختان کم کم میریزند و مدارس باز می شود. در پاییز کار رفتگرها سخت می شود باید برگ هایی که روی زمین ریخته است را جمع کنند. در پاییز هیچ کس منتظر آمدن فصل زمستان نیست و وقتی که فصل زمستان می آید همه منتظر هستند که زود تر عید نوروز شود.

در پاییز جهت تابش آفتاب تغییر می کند و نور وارد خانه می شود. در فصل پاییز، هوای سوزان تابستان کول و بار سفر را بسته و جای خود را به نسیم خنک پاییزی میدهد.

فصل زیبا پاییز یک حال و هوای تازه ای دارد از طرفی بادی های خنک پاییزی دسته دسته برگ های رنگارنگ را حرکت داده و از طرف دیگر صدای ریزش برگها یک حس و حال تازه ای به ما می دهد. در این فصل سال میوه های پاییزی خوشمزه؛ انار و پرتقال و خرمالو و سیب سرخ طعم جدید به زندگی ما میدهد.

فصل پاییز همانند دیگر فصل های سال از خلقت زیبایی های پروردگار ماست. پس بکوشیم در این فصل زیبا و دل انگیز برای رسیدن به اهداف خود تلاش و همت کنیم و با کمک کردن به یکدیگر سریع به اهداف خود برسیم.

 

انشا درباره فصل پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

پاییز فصلی است که در آن برگ های درختان به زردی می گرایند ؛ اما بعضی از برگ ها هم در راه زرد شدن گاه قرمز و قهوه ای می شوند.

پاییز همان فصلی است که در آن برگ درختان می ریزند و در زیر پای رهگذران بی تفاوت خش خش می کنند.

پاییز شاید همان فصل غفلت است و رخوت شاید هم نه فصل هوشیاری و تدبر است؛

چه فرقی می کند که در پاییز خواب باشی یا بیدار مهم آن است که پاییز کار خودش را می کند. به دقت و حوصله دست به کار آراستن می شود؛ آراستن درخت ها ، شهر ها ، باغ ها و زمین به زرد و سرخ و قهوه ای برگ ها ؛ به قطرات گاه نم نم و گاه شر شر باران و به باد که می وزد.

پاییز همان فصل دل انگیزی است که گاه رویایی اش می خوانند

همان فصلی که می توانی در آن ساعت ها از پنجره ی اتاق به درخت روبروی خانه نگاه کنی و خسته نشوی.

پاییز همان دل انگیزانه ایست که گاه هوس می کنی زیر بارانش بی روسری در کوچه قدم بزنی تا موهایت خیس شوند.

پاییز همان مادر رقص خرامان برگ هاست که به ناز و عشوه ی تمام چرخ زنان از آسمان بر سرت می بارند،

و تو سریع تر می روی تا زیر برگ هایش برسی و

با خودت بگویی این یکی به افتخار من افتاد.

پاییز همان موسیقی خوش خش خش برگ هاست _

همان برگ های خرامان_ که این بار هوس می کنی کفشهایت را در آوری

تا موسیقی هبوط برگ ها پاهایت را قلقلک کند.

پاییز همان فصل درختان لخت خرمالو است که سرخی خرمالوهایش ر ا به همه عرضه می دارد.

همان فصل قاصدک های شیطون که برایت خبر می آورند ،

خبر های خوش ، خبر هایی که هیچ وقت نمی رسند

و تو باز هم آنها را بر می داری و فوت می کنی و با نگاهت تعقیبشان می کنی

تا در آبی ابری آسمان پاییز گم شوند.

آه عجب این پاییز برگ زیر هزار رنگ خوش می نشیند در چشم و خیال من …

ومن از ورای سفیدی دیوار های اتاقم همه را ، همه را خوب خوب می دانم؛

دیگر جاده های پاییز را از حفظ شده ام.

 

انشا پاییز با مقدمه بدنه و نتیجه صفحه 20 نگارش هفتم :

مقدمه:
انشای خود را به جای مقدمه با این شعر زیبا در مورد پاییز زیبا آغاز میکنم.

شاخه هایت پر از کلاغ شدند*ای چنار قشنگ پاییزی

عکس خود را ببین در آیینه*واقعا که شگفت انگیزی

وقت تاریک و روشنای غروب*از کلاغان خسته سرشاری

توی فصلی که فصل بی برگیست*برگ دادی دوباره انگاری

می‌نشینم دوباره در ایوان*خسته و سرد و خواب آلودم

خوب می‌شد کلاغ من هم از*برگ‌های کلاغی ات بودم

بدنه انشا:

پاییز فصل قشنگی است. در پاییز برگ درختان زرد می‌شود.

در روز اول پاییز که اول مهر ماه است ما به مدرسه می‌رویم و همکلاسی‌های خود را می‌بینیم.

پاییز فصل تلاش بیشتر دانش‌آموزان است. در پاییز روز‌ها کوتاه‌تر و شب‌ها بلندتر می‌شود. از میوه‌های پاییز انار و نارنگی است.

در پاییز برگ درختان می‌ریزد و هنگامی که ما بر روی آن‌ها راه می‌رویم صدای خش‌خش می‌دهند.

در پاییز هوا سرد می‌شود و اگر مراقب نباشیم سرما می‌خوریم. در پاییز باد میوزد و باران می‌بارد. ماه‌های پاییز مهر، آبان و آذر هستند.

پاییز فصلی است که در آن برگ‌های درختان به زردی می‌گرایند، اما بعضی از برگ‌ها هم در راه زرد شدن گاه قرمز و قهوه‌ای می‌شوند.

بسیاری از میوه‌ها در فصل پاییز می‌رسند. اناره ساوه، خربزه، سیب، پرتقال، به، سنجد و…

در فصل پاییز بسیاری از پرندگان به مناطق گرمسیر مهاجرت می‌کنند.

در فصل پاییز کشاورزان زمین‌ها را شخم زده و در آن محصولاتی مانند گندم و جو می‌کارند.

در فصل پاییز روز‌ها کوتاهتر می‌شود و شب‌ها طولانی می‌گردد.

نتیجه گیری:

همه فصل‌های خدا زیبا هستند و هر کدام زیبایی‌های خود را دارند پاییز هم فصل بسیار زیبایی و دوست داشتنی است.

انشا درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

گر تو بینی پاییز زیبا سرسری غم بخور، زیرا که خیری نبری آیینه جمال است این فصل خزان بی تامل از فصل ثالث مگذری فصل خزان در نزد کائنات مظهر غم و اندوه بوده و حتی شاعران نیز برای نمایش دادن اندوه در اشعار خود از نام پاییز یاد می‌نمایند. لیکن این فصل، فصل زیبایی است.
فصل ریزش نعمت‌های آسمانی می‌باشد و همان قطرات ریز باران است که به تهذیب زمین می‌پردازد.

نمایان شدن قوس قزح پس از باران نیز جلوه‌ای از جمال این فصل می‌باشد. کلمه برگ ریزان تنها مختص پاییز است.

بدین معنا که دراین سه ماه درختان خودرا می‌تکانند و برگ‌های زرد و سرخ خودرا رها کرده و بر دامان زمین به امانت می‌گذارند وشاخه‌های خشک شان نیز لخت وار منتظر می‌مانند تا در فصل دیگر الماس‌های آسمانی در ماتم کمبود مکان نمانند و بر شاخه‌های آنان قرار گیرند.

این فصل را بانام خش خش نیز می‌شناسیم. همان گونه که پا بر روی خاک‌های ترک برداشته قدم می‌گذارد و موزیک زیبا می‌سازد صدای خش خش برگ‌ها نیز همین احساس را در دل ما می‌نهد. این صدا پس از شنیدن به ماورای درون ما می‌رود و روح ما را تا آسمان‌ها به بالا می‌کشاند.

پاییز را می‌توان فصل مهاجرت قلم داد کرد. بدین معنا که پرندگان دراین فصل از کاشانه خود رهایی جسته ودر کرانه‌های آسمان به جست و خیز می‌پردازند تا لانه مناسب پیدا کنند.

نظاره بر حرکات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می‌نماید. نکته اصلی این است که پاییز در مقابل این همه‌ی زیبایی که در اختیار ما می‌گذارد از ما چیزی نمی‌خواهد جز این که به تفکر بنشینیم و به خدا نزدیک شویم

انشا در مورد پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه:

به نام خداوند مهربانی که این همه زیبایی برای آفریده است، انشای خود را آغاز میکنم.

بدنه انشا:

من خیلی فصل پاییز را دوست دارم.

چون مدرسه‌ها در پاییز شروع میشوند و دوباره دوستانم را میبینم و با آن‌ها بازی میکنم و شروع به درس خواندن و تلاش برای ساختن آینده خود میکنم. البته شاید بعضی‌ها از شروع شدن مدرسه خوشحال نشوند و دلشان بخواند همیشه بازی کنند و در خانه استراحت کنند. ولی بعد از مدتی حوصله شان سر میرود و دوست دارند دوباره به مدرسه بیایند و دوستان و معلمان مهربان را ببینند.

یک دلیل دیگر هم که من پاییز را خیلی دوست داریم این است که فصل پاییز خیلی زبیا است. همه برگ‌ها که در بهار و تابستان سبز بوده اند به رنگ‌های زرد و نارنجی و قرمز و قهوه‌ای در میایند و انگار همه جا رنگارنگ و زیبا و چشم نواز میشود. وقتی به پارک میرویم هر درختی به یک رنگ در آمده است و همه جا بخصوص جنگل‌ها و پارک‌ها خیلی قشنگ شده است.

در پاییز خرمالو‌ها میرسد و لیمو شیرین و پرتقال و انار به بازار می‌آید. بعضی وقتی‌ها مادرم انار‌ها را دان میکند و به آن‌ها گلپر و نمک میزند و در کاسه‌های کوچک میریزد و به ما میدهد که من خیلی خوشم می‌آید. در پاییز لبو فروش‌ها در روی گاری‌های قدیمی لبو‌های شیرین و قرمز میپزند و به ما می‌فروشند من گاهی با دوست هایم از آن‌ها لبو داغ میرخر مو در راه رفتن به خانه با هم میخوریم که خیلی کیف دارد.

من به خاطر باران هم خیلی پاییز را دوست دارم، چون عاشق باران هستم و روز‌های بارانی دوست دارم زیر باران بروم و بازی کنم. البته باید مراقتب باشیم در زیر باران سرما نخوریم. ولی حتی اگر سرما بخوریم ماردمان برای ما سوپ خوشمزه و شلغمی میپزد. ما کنار بخاری می‌خوابیم تا خوب شویم. تازه پاییز خیلی هوا خوب است نه خیلی گرم است نه خیلی سرد به خاطر همین میتوانیم به راحتی در خیابان و حیات و پارک بازی کنیم و تا خسته شویم.

نتیجه گیری

پاییز خیلی خوبی‌ها و قشنگی‌ها و خوراکی‌های خوشمزه دارد، که من آن‌ها را خیلی دوست دارم و همیشه دوست دارم زودتر پاییز شود.

من در فصل پاییز خدا را به خاطر این همه قشنگ و زیبایی که برای ما آفریده است شکر میکنم. این بود انشای من.

انشا درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

پاییزی دیگر از راه رسید پاییزی با همه‌ی ابر‌های تیره اش که کشیده میشود روی آبی آسمان در بیشتر روز‌ها شاید پاییزی پر از باران‌هایی که یادت می‌آورند هزاران خاطره ایی راکه نباید یا شاید هم می‌بارند که یادت بیاورند تمامشان را …

من، اما نمی‌دانم چرا این فصل بی نظیر دلم رابا خودش نمیبرد؛ چرا انتظارش را نمیکشم هیچوقت؛ چرا آمدنش دلم را تیره میکند؛ چرا این فصل پر از تحول حتی با تمام رنگ های برگ هایش هم نمی‌تواند دلم رابا خودش ببرد؛ نمی‌دانم چرا دوست ندارم بدون چتر زیر باران راه بروم

نمیدانم …

نمی‌دانم چرا صدای خش خش برگ‌ها زیباترین موسیقی این روز‌های من نمی‌شود؛ آری پاییز که می‌آید خورشید از من رو برمی گرداند؛ گرمایش دیگر نوازشگر صورتم نیست؛ چشم هایم سبزی برگ های درختان را هرروز بهانه میگیرند؛ آغوشم درختان خفته را نمی‌خواهد؛ پاییز انگار می‌آید تا بسراید دلتنگی را؛ پاییز انگار می‌آید تا تمام شادمانی‌ها و آرزو‌های لحظه سال تحویلت رابا باران هایش بشوید و تحویل باد‌های پاییزیش دهد

پاییز انگار می‌آید تا …پاییز که می‌آمد، اما یک چیز مسلم بود؛ و من همیشه مبهوت بودم چرا برای دبیران من تعداد صفحات مهم‌تر بود تا کلمات …

پاییز خود انبوهی است از حرف ها، حس‌ها و …پاییز که بر زبانت جاری میشود دل مخاطبت ضعف میرود برای حال و هوایش؛ اصلا بدون ان که حرفی زده باشی او زیر باران های پاییزی خیس خواهد شد و غم غریبی بر دلش خواهد نشست؛ برگ های ریخته بر زمین زیر پاهایش خرد خواهد شد جوری که تو میتوانی صدای خش خش برگ‌ها رابه وضوح بشنوی؛ شاید نام پاییز راکه بیاوری او دیگر هیچ، هیچ چیز نشنود جز صدای نم نم باران که بوسه میزند بر بی رنگی شیشه، بر چتر‌هایی که دو عاشق زیر ان‌ها پناه گرفته اند

بر مو‌های شاعری که میـــخواهد زیر باران بدون چتر قدم بردارد؛ نام پاییز راکه بیاوری نا خود آگاه کیف های رنگارنگ مدرسه که بر دوش دانش آموزان سوار شده اند، مقابل دیدگانت صف می‌کشند؛ نام پاییز راکه بیاوری چشم های پر از اشتیاق دانش آموزانی را تصور خواهی کرد که سال‌ها به انتظار چنین روزی روز شماری کرده بودند؛ فصلی دل انگیز که با آغازش درخت یادگیری جوانه می‌زند و عطر کتاب های جلد شده، مداد و پاک کن های نو فضا را پر خواهد کرد.

آری پاییز خود انبوهی است از واژه‌ها و من همیشه می‌ترسیدم به او بر بخورد که توصیفش می‌کنیم که ان چه راکه باید با گوشت و پوست و احساس خود حس کنیم دیگر گفتنی نخواهد بود اصلا رسمش نیست که تو بگویی و دیگران بشنوند

پاییز را باید نفس کشید؛ پاییز را باید لمس کرد

پاییز …

آه

پاییز که می‌آمد یک چیز مسلم بود و من همیشه مبهوت بودم چرا برای دبیران من تعداد صفحات مهم‌تر بود تا کلمات …

 

انشا توصیفی ادبی درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه:

با نام خداوند هستی بخش زیبایی آفرین انشایم را در مورد پاییز آغاز میکنم.

متن انشا:

چطور میتوان پاییز را دوست نداشت؟

با این این همه مهر و زیبایی و زلالی که این فصل مظلوم و مهربان دارد.

انگار خود پاییز هم عاشق است. عاشق ما!

مگر نه چه دلیلی داشت در برابر سرما مقاومت کند و برای ما بهشتی از رنگ‌های شگفت انگیز بسازد؛ که هر چه نگاه کنی سر نشوی از دیدن زیبایی هایش!

پاییز فصل سرد و گرمی در کنار هم است.

سردی هوا در کنار گرمی رنگ‌های برگ‌ها (زرد و نارنجی و قرمز..)

مگر میتوان پاییز را دوست نداشت.

فصل قدم زدن روی برگی‌های خشک با آن نغمه دل انگیز خش خسش کردن زیر برگ‌ها.

مگر میتوان پاییز را دوست نداشت، تنها به این گناه که سرد است؟

سرما که علاجش یک بسته قرص سرماخورگی است و سوپ‌های پر مهر مادرم که انگار تک تک اجزایش طعم عشق میدهند.

اصلا من پاییز را دوست دارک که سرما بخورم!

بعد مادرم بیاید دست بگذارد روی پیشانی ام

و برایم شلغم درست کند و با غرغر تکه تکه در دهانم بگذارد.

اصلا من پایی را دوست دارم که برویم زیر بارن بستنی بخورم؟!

که شال گردن‌های رنگی ام را از چمدان بیرون بیاورن و آن رو دور گردنم ببندازم و همه پارک‌های شهر را با قدم بزنم، یخ کنم ولی خسته نشوم!

بعد برگردم خانه و دستانم را با چای گرمی که مادرم دم کرده گرم کنم.

پاییز سرد است، اما به مهربانی‌های ما گرم میشود؛ و من عاشق مهربانی پاییزم.

انشا درباره چرا پاییز را دوست دارم صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه:

عشق بی دلیل است … محتاج استدلال نیست … دل دلیل و برهان وجود عشق است و من بی هیچ بهانه‌ای عاشق پاییزم

متن انشا:

پاییز را دوست دارم…

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران‌های عاشقانه اش

بخاطر رفتن و رفتن… و خیس شدن زیر باران‌های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه‌ها

بخاطر غروب‌های نارنجی و دلگیرش

بخاطر شب‌های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی‌های پاییزی ام

بخاطر بغض‌های سنگین انتظار

بخاطر اشک‌های بی صدایم

بخاطر سال‌ها خاطرات پاییزی ام

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

نتیجه گیری:

بدون دلیل دوست داشته باش، عاشق شو وچون پاییز رنگارنگ و رها زندگی کن.

 

انشا درمورد زیبایی های پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه:

دلم، چون برگ‌های زرد پاییزی پر از درد است

صدای خش خش برگها…

به همراه تپیدن‌های قلبم می‌شود آغاز و…

متن انشا:

فصل خزان در نزد کائنات مظهر غم و اندوه بوده و حتی شاعران نیز برای نمایش دادن اندوه در اشعار خود از نام پاییز یاد می‌نمایند.

لیکن این فصل، فصل زیبایی است.

فصل ریزش نعمت‌های آسمانی می‌باشد و همان قطرات ریز باران است که به تهذیب زمین می‌پردازد.

نمایان شدن قوس قزح پس از باران نیز جلوه‌ای از جمال این فصل می‌باشد. کلمه برگ ریزان تنها مختص پاییز است.

بدین معنا که در این سه ماه درختان خود را می‌تکانند و برگ‌های زرد و سرخ خود را رها کرده

و بر دامان زمین به امانت می‌گذارند وشاخه‌های خشک شان نیز برهنه وار منتظر می‌مانند

تا در فصل دیگر الماس‌های آسمانی در ماتم کمبود مکان نمانند و بر شاخه‌های آنان قرار گیرند.

این فصل را بانام خش خش نیز می‌شناسیم. همان گونه که پا بر روی خاک‌های ترک برداشته قدم می‌گذارد

و آهنگ زیبا می‌سازد صدای خش خش برگ‌ها نیز همین احساس را در دل ما می‌نهد.

این صدا پس از شنیدن به ماورای درون ما می‌رود و روح ما را تا آسمان‌ها به بالا می‌کشاند.

پاییز را می‌توان فصل مهاجرت قلم داد کرد.

بدین معنا که پرندگان در این فصل از کاشانه خود رهایی جسته و در کرانه‌های آسمان به جست و خیز می‌پردازند تا لانه مناسب پیدا کنند.

نظاره بر حرکات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می‌نماید.

نتیجه گیری:

نکته اصلی در مورد پاییز این است که پاییز در مقابل این همه زیبایی که در اختیار ما می‌گذارد از ما چیزی نمی‌خواهد جز این که به تفکر بنشینیم و به خدا نزدیک شویم. به تعبیر زیبای حافظ

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟ به دست مردم چشم، از رخ تو گل چیدن.

 

انشا درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

مقدمه: به نام خداوند آفریننده زیبایی‌ها. راستش را بخواهید از زمانی که یادم می‌آید پاییز فصل مورد علاقه من بوده است شاید یه این خاطر که خودم در فصل پاییز به دنیا آمده ام. اما این موضوع دلایل دیگری هم دارد. امروز میخوام در این انشا به شما بگویم چرا عاشق فصل پاییز هستم.

متن انشا:

فصل پاییز برای من یک فصل جادویی است. همه چیز از آب و هوا گرفته تا رنگ‌ها برای من زیبا و خیره کننده هستند. با این که همه مناظر و زیبایی‌ها هر سال و هر سال تکرار میشوند، ولی برای من تازگی دارند و انگار هر سال با دیدن زیبایی‌ها و رنگارنگی فصل پاییز دوباره جادو میشوم.

اما قبل از هر چیز پاییز برای من حسی از بندگی خداوند دارد خداوندی که در بهار همه جا را سبز و تازه و درخشان میکند در تابستان پر از گرما و نور و انواع میوه‌ها می‌نماید و در پاییز درختان را خشک میکند. اما نه یک خشک شدن ترسناک و سرد و زشت. برعکس خداوند زیبایی آفرین حتی فصل خشک شدن و خواب زمستانی زمین را نیز به بهترین و قشنگ‌ترین صورت رنگ آمیزی میکند و در نهایت در زمستان با پوشاندن زمین با برف پاک و سفید هنر نمایی اش را به اتمام میرساند.

به این خاطر است که پاییز حس میکنم به خدا نزدیک ترم و دیدن برگ‌های رنگارنگ و باران حسی از سپاس گذاری و شکر نعمت را گاهی در هیاهوی زمانه فراموش میکنم در من زنده میکند.

همه چیز فصل پاییز برای من زیبا و دوست داشتنی است از جمله میوه‌های خاص و شگفت انگیزش … چه کسی باور میکند وقتی همه درخت‌ها کم کم به خواب زمستانی میروند و درختان خشک شده و برگ هایشان را زمین هدیه میکنند. طبیعت بتوانید این میوه‌های درخشان و خوشمزه را به ما هدیه کند. میوه‌هایی مثل انار، خرمالو، پرتغال، لیمو شیرین و نارنگی‌های آبدار… من عاشق انار و خرمالو‌های رسیده هستم. انقدر که دوست دارم همه سال خرمال بخورم و پرتغال‌ها را با آن رنگ نارنجی زیبایشان در دست بگیرم و از ته دل بو کنم و به خودم بگویم چه کسی گفته میوه‌های خوشمزه فقط متعلق به بهار و تابستان هستند؟

نتیجه گیری:

همه این موارد از زیبایی‌های طبیعت هوای خنک و لطیف، باران دوست داشتنی و میوه‌های خوشمزه باعث میشود من عاشق فصل پاییز باشم و خداوند را بابت این زیبایی شگفت انگیز شکر کنم. خداوند مهربان دوستت دارم.

 

انشا درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

پاییز با باران، برگ های رنگارنگ و میوه های بی نظیرش می آید. انگار پاییز لباس رنگارنگی به روستاها می بخشد که آن را زیباتر از قبل نشان می دهد.

در روزهای پاییزی تک تک برگ ها آرام آرام با وزش هر نسیم پاییزی روی زمین می افتد و زمین باغ ها و روستاها را به فرشی تبدیل می کند که نظیرش را جای دیگر نمی توان دید، فرشی بافته شده از برگ های رنگارنگ پاییزی.

روستائیان روزهای سرد پاییزی را با گرمای لذت بخش پیچیده در خانه های شان به لحظه های دلپذیری تبدیل می کنند، و از پنجره هایشان به مناظر بکری خیره می شوند که در شهرها نمی توان یافت.

پاییز فصل استراحتی است برای روستائیان کشاورز، آن ها شب ها دور هم جمع می شوند و برای شب نشینی به خانه ی یکدیگر می روند زیرا این فصل فرصتی است برای کارهایی که در بهار و تابستان نمی توان انجام داد.

روزهای بارانی، جاده های خاکی روستاها را به جاده های گِلی تبدیل می کند که رفت و آمد در آن را مشکل می کند اما مردمان روستاها به آن عادت دارند و باران برکتی است از سوی خداوند برای مزارع شان تا در بهار سرسبزتر و باغ هایشان که پر بارتر باشند.

انار، پرتقال، کیوی، نارنگی، سیب، گلابی و خرمالوی خوش طعم زیبایی پاییز را چند برابر کرده است. انار با دانه های سرخش که نشانه ی عشق و میوه ی بهشتی است در این فصل زیبا می رسد.

درخت خرمالو با برگ های رنگانگ و خرمالوهای نارنجی رنگش در این فصل بسیار دیدنی است و درمانی است برای بیماری های فصل پاییز.

سبدهای پر از میوه های پاییزی که در میوه فروشی هاست بسیار وسوسه انگیز است تا حتی مقدار کمی از آن را بخریم و به خانه ببریم و کنار عزیزانمان لذت خوردن آن ها را تجربه کنیم.

 

انشا علمی درباره پاییز صفحه 20 نگارش هفتم :

 

هر سال، از چهار فصل تشکیل می شود، بهار، تابستان، پاییز و زمستان، سومین فصل سال که به پادشاه فصل ها معروف است فصل پاییز است.

پاییز هم مثل فصل های دیگر سه ماه دارد که نام آن ها مهر، آبان و آذر است.

پاییز فصل متفاوتی برای دانش آموزان و فصل تلاش و کوشش برای آن هاست، چون در اولین ماه از این فصل یعنی ماه مهر مدرسه ها شروع می شود.

در پاییز برگ های درختان به رنگ های قرمز، زرد و نارنجی در می آیند و با وزش باد، برگ های رنگارنگ از روی شاخه ها به پایین می ریزند.

یکی از قشنگی های پاییز زمانی است که ما، پا روی این برگ ها می گذاریم و صدای خش خش آن ها گوش مان را نوازش می کند و آرامش خاصی به ما می دهد.

در این فصل دمای هوا پایین می آید و سرد تر می شود به همین علت ما باید لباس هایی مناسب این فصل بپوشیم تا سرما نخوریم و مریض نشویم.

هم چنین باید حواس مان به پرندگانی که اطراف ما زندگی می کنند نیز باشد و برای آن ها دانه بریزیم و کمک کنیم تا سیر شوند، چون در این فصل آن ها کم تر می توانند برای خود غذا تهیه کنند.

در پاییز روز ها کوتاه و شب ها طولانی تر می شود و ما وقت بیش تری برای دور هم بودن و استراحت داریم.

میوه های فصل پاییز مثل فصل تابستان متنوع نیست اما من آن ها را خیلی دوست داریم میوه هایی مثل، خرمالو، سیب، گلابی، لیمو شیرین، پرتقال و انار که همگی بسیار خوشمزه هستند.

یکی دیگر از ویژگی های فصل پاییز روز های ابری است، در این فصل بیش تر روز ها خورشید پشت ابر ها پنهان می شود و باران شروع به باریدن می کند.

زمانی که روی برگ های روی زمین باران می بارد لحظه های بسیار زیبایی را به وجود می آورد، بعضی از آدم ها در این لحظه ها چتر روی سر شان می گیرند تا خیس نشوند اما من دوست دارم روی برگ های باران خورده، بدون چتر راه بروم و بازی کنم.

بعضی از آدم ها فصل پاییز را دلگیر و بعضی دیگر آن را جادویی می دانند، من فکر می کنم که هر چهار فصلی که خداوند بزرگ آفریده است بسیار زیبا و دوست داشتنی هستند و خصوصیات هر کدام از آن ها برای همه ی موجودات کره ی زمین لازم و ضروری است.

 

انشا کوتاه پاییز ارسالی از کاربران سایت :

 

انشا کوتاه درباره پاییز :

 

فصل پاییز؛ سومین فصل از سال که از اواخر شهریور، خرامان خرامان به دل زمین نفوذ می کند. از دل زمین گذر می کند و با ورود به ریشه درختان، تغییری اساسی در حال و برگ آنان ایجاد می‌کند.

پاییز که از راه می رسد، بویی لطیف و ادغام از باران و خاک به مشام آدمی می رسد، گویا به این منظور آمده است تا حال دل هایمان را زیر و رو کند.
دل که زیر و رو شود دیگر چه چیزی از او خواهد ماند، جز تمنای فنجانی چایی در کنار پنجره و محفل دوستانی که از خود به خویش نزدیک تر ند.
حال و هوای پاییز را انگار دخترکی غمزده با بغضی چندین ساله طراحی کرده است، چرا که ابر هایی پر بار همچنان در زمین سایه انداخته اند و با تکانی از باد به حال برگ های زرد می گریند.
گویی همه ما پاییز را با برگ زرد به روی درخت، ابرهایی تیره در آسمان، خش خش و برگ های خشک در زیر پا و هوایی که تکلیفش معلوم نیست، گرم بماند یا سرد شود، می شناسیم.
پاییز دلگیر نیست،دلِ ما گیر پاییز است.وگرنه می‌فهمیدیم پاییز، بهاریست که عاشق شده است!!!

 

انشا کوتاه درباره پاییز :

 

پاییز!
پاییز بهارسیت که برگ هایش نقش گل ها را دارند.🍁
اهسته تر از هر زمان دیگری صدای درونم نجوا میکند که پاییز نزدیک است.🍂
امسال نگاهم به پاییز دگرگونه تر است!🍁
حسی همراه با بیم وامید عاطفه ام را در تردید دارد،که ایا میشود به پاییز امسال دل بست؟یا چون بهار حسرت دیدارش در دل میماند ؟ایا هوای شاعرانه ما،در خش خش برگ ها در قاب خاطره ماندگار خواهد شد؟🍂
چگونه میتوان ایمن وشاداب در پنجه بی رحم کرونا از این وسعت زیبایی ها گذر کرد؟🍁
شور پاییز بی نهایت است،اما حیف که دست به دامان زیبایش نمیرسد.🍂
چه،خوش نشین است در قاب نگاهمان پاییز.🍁
امسال پاییزدرخشان ، عالی وزیباست،اما ترس کووید ان را غیر قابل لمس کرده است .🍂
برگ های پاییزی،چون چکاوک های زیبا وخوش ذوق به شوق پرواز بال هایشان را باز میکنند،اما حصار بینمان انگار قصد دارد که دست به لطافت زیبایشان نرسد🍂
چه ویرانگی دارد این چرخ کووید!🍁
دراین میدانک رزم بازافرینی رستمی باید که در دام نهد این ویروس یل را تا پاییز را چون ارزوی به اخر نرسیده نکند.

 

انشا کوتاه درباره پاییز :

 

به نام آن که تن را نور جان داد
خرد را سوی دانایی عنان داد✨

زمانی که با یک جرقه ، رنگ های پاییزی
شعله های اتش برافروخته می شود؛ می توان شاهد مزایای فراوان و کثیر دانش شد.
یا حتی میتوان به آن فکر کرد که همین جرقه حاصل استفاده انسان از دانش می باشد.

🤓🔥🤓🔥🤓🔥🤓🔥🤓🔥🤓🔥
کسانی که از دانش گریزانند را می توان به «سنگ» تشبیه کرد ؛ جسمی سخت و فاقد احساس و عقل .

🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁

دانش اموختن امری ضروری است ؛ زیرا با «دانش »است که زندگی معنا پیدا میکند.
دانش اموختن برای دانشمند و یا نخبه بودن نیست !
بلکه از طریق دانش «انسان های باسواد» به وجود می ایند ، برای مثال مادری باسوادکه میتواند فرزندش را در هر زمینه ای راهنمایی کند 👧🏼.
یا آشپزی با سواد و حرفه ای که میتواند غذا های خوشمزه و سالم و مفید درست کند👩🏻‍🍳

💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
«دانشمند» یعنی کسی که شیفته ی اموختن است ؛ کسی که تمام لحظات زندگی را غنیمتی برای فرا گرفتن «دانش» به شمار می اورد.
اگر شما اینگونه هستید ؛ باید به شما تبریک گفت زیرا شما یک دانشمندید🌈

 

انشا کوتاه درمورد پاییز :

 

پاییز را هرچه از آن بنویسیم باز به تلخی میرسیم
شما تمام شادی های جان را بیاور و در یک پاکت در روزی پاییزی ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه ی بعد از ظهر به من هدیه کن
من پاکت را باز میکنم حیرت زده میشوم از آنهمه خوشحالی که میبینم، اما باز یاد آن هوای بارانی دلگیر میافتم،یاد اینکه ساعت ۶و ۳۰دقیقه ی پاییز چقدر میتواند غمگین باشد..شاید برای اینکه ناراحت نشوی کمی ذوق نشان بدهم..اما این را به من بگوو..آیا میتوانی بغض توی گلویم را نادیده بگیری؟یا که اشک حلقه زده توی چشمانم را..حسم را چه؟!
این که هر لحظه در پاییز پر میشوم از وسوسه های رفتن،و نمادن
رفتن و رسیدن و تازه شدن‌‌..
بعضی ها با قدم زدن روی برگ حالشان خوب میشود من اما راه که میروم مدام با خودم بهار را صدا میزنم
او هم گه گداری خودی در لا به لای شبدر ها نشانم میدهد به این منظور که نگرانش نباشم و به زودی یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد
و اما پاییز،او که میداند لجم گرفته از تمام فوت و فن هایش برای آشتی مان استفاده میکند.
مثلا وقتی برای خودم چای میریزم بخارش را اینور و آنور میراند،آخر میداند دیدن این صحنه چقدر برایم جذاب بوده یا گهگداری زیر درختی که می‌نشینم برگ هایش را رها میکند
‌بله گفتم آشتی..آخر زمانی تمام کیف و حالمان باهم بود
خوب به یاد دارم که پاییز عاشق زوق هایم بود
حال اما از سرمایش تنفر دارم،از رها شدن برگ هایش، رها شدن، رها شدن..
تو تمام زوق هایم را جمع کن در یک پاکت و ساعت۶و۳۰دقیقه ی پاییز به من بده
آنها پاییز ها مال من نیستند..
آری
لطفاً
کسی
در پاییز
دنبال شاد کردن من
نباشد!

 

انشا کوتاه درباره پاییز :

 

به نام خدایی که عشق را در نهاد ما نهاد
پاییز آمده،پر از دلتنگی؛از عطری که در هوا پخش کرده می توان فهمید که چقدر دلتنگ است.گوش کن!صدای قدم های دلبرانه خزان را می شنوی؟برای من که دلم چون غروب پاییز است،صدای تو از دور هم غم انگیز است.
هرچه که هست،من خزان را دختر دردانه ای می دانم که نیامده بساط گریه اش را پهن می کند.او با لباسی چین چین،پرشده از برگ های خزان وگل سری با یاقوت های سرخ انار و چندپره ای از نارنگی و خرمالویی بزرگ که آن گوشه ی گل سرش به شدت خودنمایی می کند،می آید و میان فصل ها ردپایی می گذارد فراموش نشدنی.
پاییز به قدم زدن های دونفره اش معروف است،راه رفتن روی برگ های خشکیده ای که تا متولد می شوند،مادرشان را ازدست می دهند!پاییز است و رنگ های زرد و نارنجی اش که زبانزد همه ی رنگ هااست.پاییز فصل اشک ریختن های بی دلیل است و عشق،زیباترین راز پاییز است.
عاشق شدن در پاییز رنگ و بوی دیگری دارد.راه میروی،دست در دستانش.بوی باقالی و لبوی کنار خیابان مستتان می کند!پا می گذارید روی برگ هایی که قلب هایشان زیر پاهایتان جان می دهد.کوچه به کوچه راه میروید و خیابان ها شاهد زمزمه هایتان می شوند.زیر باران پاییز راه می روید و گونه هایتان از اشک خدا خیس می شوند.وچه لذتی دارد تو باشی و من و پاییز که خیابان هارا بخاطر تو زرد و نارنجی می کند.
و به راستی پاییز قصه بهاریست که عاشق شده.🍁🍁🍂🍂

 

انشا کوتاه درباره پاییز :

 

نگاه کن به آسمان هوای پاییز است؛ آری پاییز هم آمد ،چه آمدنی … امسال از عاشقانه های پاییز خبری نیست، دیگر غروب هایش را با لیوانی داغ در انتهای ایوان انتظار نمی کشی.
پاییز امسال دلگرم خش خش و برگ هایش در گذر نمی شود، این پاییز با مهر نمی آید. پاییز امسال غولی در سینه دارد که با آنفولانزا و سرماخوردگی مثلث مرگ تشکیل می دهند و خودمان و عزیزانمان را به یغما می برد. آری کرونا نیز به عاطفگی های پاییز اضافه شد، پاییزی که حکایت عشق برگ هایش زبان زده خاص و عام است. می راند، از خود برگ ها را تا با آخرین صدای خش خش خردشدنشان در زیر پای ما آخرین پچ پچ دوستت دارم ها را بگوید. آسمان غرش میکند و اشک ابرها به وجودمان سیلی می زند،ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزند اسمان سینه ام پر از درد میشود، پاییز خاکستری کرونازده را کجای دلم جا کنم.
هوای حوصله ام ابریست،دلم انگاری گرفته قدبغض یاکریم ها…حتی دلمان قرص نیست به قرص خواب های دولت؛ مردم زیر بار این فشار، طعم فرق و مرگ را با هم می چشند. دلم تنگ است ازبه آغوش کشیدن آن هایی که دوستشان دارم،از لمس وجودشان ،تا دلگرم شویم در این روزهای غم انگیز و زمستانی پاییز؛ نمیدانم امتحان است یا گلچین بهترین هایت ،هرچه که هست طاقتمان طاق شده.
ای کریم دلهایمان، قسم به پاییزت که خانه حیات عشاق است، دستگیرمان باش که آرزوهایمان ،آرزو نماند گرچه بنده بندگی نبودیم.

 

انشا کوتاه در مورد پاییز :

 

پاییز، این همه نعمت و خوبی به آدم ها میبخشد ؛اما همین آدم ها ،تهمت ناروای خزان رابه او میزنند.

خودمانیم …

تقصیر خودش است ؛

بلد نیست مثل ” بهار” خودگیر باشد

تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و

با هزار ناز و کرشمه سال تحویل را هدیه دهد …

سیاست ” تابستان ” را هم ندارد

که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد

ولی از پشت ، خنجری سوزناک بزند

بیچاره …..

بخت و اقبال ” زمستان ” هم نصیبش نشده

که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد !

او ” پاییز ” است

رو راست و بخشنده و

ساده دل…

فکر می کند اگر تمام داشته هایش را زیر پای

آدم ها بریزد،

روزی ،

جایی ،

لحظه ای ، از خوبی هایش یاد میکنند …

خبر ندارد آدم ها ، رو راست بودن و بخشنده بودنش رابه پای محبتش نمی‌گذارند … یکی به این پاییز بگویید

آدم ها یادشان می رود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای …

دست در دست معشوقه ای دیگر، پا بر روی

برگ هایت می گذراند و میگذرند.

تنها یادگاری که برایت می‌ماند ” صدای خش خش برگ های‌ تو بعد از رفتن آنهاست ” ..

🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂

 

انشا کوتاه در مورد پاییز :

 

نمیدانم چرا از تو بیزار شده ام،تویی که رنگارنگی برگ هایت روح انسان را تازه می کند و غرور درختانت به طبیعت ابهت دوباره می‌بخشد.
تویی که بهترین فصل برای من بودی اما به راستی چرا چنین شد؟من که خود زاده ی پاییزم و با برگ هایش خاطره دارم.
چه حیف که به این سادگی بیزار شدم، و صد افسوس که دلم برای دوست داشتن پاییز لک زده است. ای سرور فصول میدانی چرا اینگونه از تو بیزارم؟
غمت بر روی شانه های بی جانم سنگینی می کند، تو دلگیری برای منی که با درد عشق زیسته ام. باران هایت گوش هایم را نوازش می کند اما از تو متنفر میشوم،وقتی که همه جا را کرونا فرا گرفته است.
وقتی صدای باران را دوست داری یعنی غمگینی،وقتی با تاریک شدن هوا زانو هایت را به آغوش می گیری یعنی دلت برا ی عزیزی که کرونا اورا کشت تنگ شده است.

🍂انشا کوتاه در مورد پاییز :

 

درست است که می گویند پاییز زیباست؟
گوش کن صدای نفس های پاییز را می شنوی؟
و این زیباترین فصل خدا می اید تا به هزاران حرف و سخن بیاموزد.
بیاموزد که حتی اگر بی نهایت غمگینی می توانی غم و اندوهت را به برگ درختان اویزان کن که چند روز دیگر می ریزند حتی اگر دلت پراز خشم و کینه و عصبانیت نسبت به ادم های اطرافت هست می توانی دلت را به باران پاییزی بسپاری تا برایت بشوید و پاک و زلال تحویلت دهد اگر کسی یا چیزی را که دوست داشته ای یا از دست داده ای و امیدت برای شروع دوباره زندگی از دست رفته است به پاییز نگاه کن که چگونه برگ های زیبا و عزیزش را دانه دانه به زمین می بخشد و سبک می شود و دوباره در بهار، زندگی را از سر می گیرد اگر فکر می کنی خیلی خسته ای و فکر می کنی دیگر هیچ کار مفیدی از تو ساخته نیست به درختان خرمالوی پاییزی نگاه کن که چگونه حتی وقتی برگ هایشان درحال ریختن هستنددست از میوه دادن ان هم میوه های شیرین،و اب دار، وسرخ و خوشمزه برنمی دارد.
صدای نفس های پاییز می اید فصل زیبا و شگفت انگیز می اید که به ما چیز هایی یاد می دهد.
آری پاییز می اید که بگوید حتی می توان در سرد ترین روز های زندگی زیبا و شکوهمند بود.
می توانی همه چیزت را از دست بدهی ولی باز هم شاد و مفید باشی و اینکه هیچ وقت برای شروع دوباره دیر نیست و مهمترین اینکه خداوند را بابت همه ی نعمت هایی که به تو داده انقدر که گاهی فراموششان می کنی شکرگزار باش.

🍂🍁🍂🍁

 

انشا کوتاه در مورد پاییز :

 

به نام خالق زیبائی
🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️

دلم چون برگهای زرد پاییزی پر از درد است

صدای خش خش برگها…

به همراه تپیدنهای قلبم می شود آغاز و..

فصل خزان در نزد کائنات مظهر غم و اندوه بوده و حتی شاعران نیز برای نمایش دادن اندوه در اشعار خود از نام پاییز یاد می نمایند.
لیکن فصل پاییز ،فصل زیبایی است.
فصل ریزش نعمت های آسمانی می باشد و همان قطرات ریز باران است که به تهذیب زمین می پردازد.
نمایان شدن قوس قزح پس از باران نیز جلوه ای از جمال این فصل می باشد. کلمه برگ ریزان تنها مختص پاییز است.
بدین معنا که در این سه ماه درختان خود را می تکانند و برگ های زرد و سرخ خود را رها کرده
و بر دامان زمین به امانت می گذارند وشاخه های خشک شان نیز برهنه وار منتظر می مانند.
تا در فصل دیگر الماس های آسمانی در ماتم کمبود مکان نمانند و بر شاخه های آنان قرار گیرند.
این فصل را بانام خش خش نیز می شناسیم. همان گونه که پا بر روی خاک های ترک برداشته قدم می گذارد
و آهنگ زیبا می سازد صدای خش خش برگ ها نیز همین احساس را در دل ما می نهد.
این صدا پس از شنیدن به ماورای درون ما می رود و روح ما را تا آسمان ها به بالا می کشاند.
پاییز را می توان فصل مهاجرت قلمداد کرد .
بدین معنا که پرندگان در این فصل از کاشانه خود رهایی جسته و در کرانه های آسمان به جست و خیز می پردازند تا لانه مناسب پیدا کنند.
نظاره بر حرکات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می نماید.

نکته اصلی در مورد پاییز این است که پاییز در مقابل این همه زیبایی که در اختیار ما می گذارد از ما چیزی نمی خواهد جز این که به تفکر بنشینیم و به خدا نزدیک شویم . به تعبیر زیبای حافظ:

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟ به دست مردم چشم، از رخ تو گل چیدن

 

انشا کوتاه در مورد پاییز :

 

پاییز این‌بار صحنِ خیال است، دنیای کلمات؛ که مرا با او سرگذشتِ کهنه‌ای است.
مدت هاست در این عرصهٔ مشعشع، سر از گریبان برنداشته‌ام. منتظرم، بی قرارِ مسافری؛ چه بی صبرانه چشم به راه هستم!
کسی که هرلحظه در ضمیرم رقص رخسارش جانی تازه می‌گیرد.
گویی روحِ من است با درونی پاک و قلبی خاشع، هستی و عدمِ من. در پهنه روح و روانِ طغیان، خویشتن مجهولاتم را تا بی نهایت به تماشای بی‌کران ها پرواز می‌دهد.
برخیز! حوالی پاییز، زادِ سفر برگیر آنجا که پیام آشنایی نیست. برخیز تا وجههٔ فرسودگی را از رخ فرسوده ات پاک کنم. منی که در سایه پژمرده ام، با رنگ‌ها اُنس نبسته‌ام و در وهله‌ها نزیسته ام، یقین کردم که این پاییز از آنِ من نیست؛ حتی که خود بسیط است و صمیمی!
به گمان دور نیست، نسیمی که از سینه‌ی این ماجرا پیش میاید و در من می وزد.
تو مرا خواهی ساخت، پیش از آنکه جوانه‌های بی قرارِ انتظارم به خاک بیفتد، مرا در خویش خواهی یافت، پیش از آنکه شکوفه‌های سپیدِ معطّر هستی‌ام خشک شود زمانی که دردهای دیرینه ام، فریادهای غربت سر می‌دهند.
بیا که نسلِ امروز، عاشقی را خوب نمی‌داند. چه عاشقانه زندگی کردیم و جرم سنگینی نوشتند به پای ما‌. این روزها پاییز نقطه می‌گذارد انتهای دلدادگی هایمان.
گمشده‌ای دارم.
حضوری که هنوز جسارت عبور از کنار نفس های در سینه مانده اش را ندارم. هنوز نیافتم او را که مخاطب عطر یاس آرزوهای من است.
پاییز را در رویاهای خویش دنبال می گیرم، در آرزو و امیدهایم. هنوز نمی‌دانم که چندی است مرا بی تاب خویش کرده، و این بضاعتِ نمی‌دانمی است که سر و سامان به هم ریخته‌اش عاشقانه بوی یاری می‌دهد. این پاییز سفر می کنیم، برمی‌گردیم به سرزمین خودمان، آنجا که تشبیه و کنایه راه ندارد.
برمی‌گردیم.
زندگی را از سر می گیریم در آنجا که رقص تنهایی در آن هنگامه‌ی غربت نیست.

🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

از بس که خدا عاشق نقاشی بود هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید، یک بار ولی گمان کنم شاعر شد…گوشه ای دنج رفت و پاییز را کشید.
همه پاییز را بهانه کرده‌اند! یکی نیامده اش را از پاییز می‌خواهد! یکی آمدن هایی را در پاییز انتظار می‌کشد! یکی مدام از نرسیدن هایش می‌گوید! یکی از خش خش برگ ها آرامش می‌خواهد! چقدر پاییز کار دارد برای تمام این بنده خدا ها، فکر کن لابد با خودش می‌گوید زمستانی را رقصیده اند، بهاری را روییده اند، و تابستانی را چرخیده اند و حالا که فصل خزان آمده فکر خستگی هایشان افتاده اند!
پاییز سرد و بی رحم نیست، فقط جسارت زمستان را ندارد ذره ذره زرد می‌کند اندک اندک جان می‌ستاند.
برای همین پاییز را دوست دارم.. پاییز، زمستانی است که تب کرده! تابستانی است که لرز کرده! بغضی یست که رسوب کرده و حرفی است که سکوت کرده من سکوت رسوب کرده در تبو لرز پاییز را میپرستم، یادم باشد این پاییزی که در راه است لِه نکنم برگ های را که روزی هزار بار نفس ارزانی ام می‌کردند.

🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️🍁☘️

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

پاییز فصل زردی هاست.
فصلی که باید از هرچیز و هرکس دور شد!
فصلی که باعث میشود تنهایی ام را بیشتر درک کنم و بشناسم.
امسال که به پاییز نزدیک می شدیم نگران بودم!
نگران از اینکه،نَکُنَد پاییز هم بخاطر بیماریِ کرونا فقط بگذرد و تمام شود!
و بعد از پایانش متوجه نشویم اصلا پاییزی امده باشد
به پاییز که نزدیک شدیم حس هرسال را داشتم
دیگر نگران نبودم،چون پاییز مثل تابستان نیست،مثل زمستان نیست،مثل بهار نیست
پاییز حد وسطه فصل هاست
پاییز حال و هوای خود را دارد
پاییز فقط فصل نیست پاییز یک همراست
همرایی که در تنهایی کنارت مینشیند
درکت می‌کند
و از همیشه اروم تر.

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

پاییز این فصل دلدادگی و قشنگی فصل هاست!
پاییز آرایشگریست که قیچی به دست گرفته و موهای درختان را کوتاه و کوتاه تر می کند!
اگر پاییز نبود شاید کسی عاشق نمی‌شد!
شاید دست مهر بر سرمان کشیده نمی‌شد!
شاید دختری از جنس پاییز با کوله باری از مهر و پر از برگ های زرد دیگر، پا به کوی روزگار تنهایی نمی گذاشت.
به راستی که. اگر خزانی نبود، عشق هم وجود نداشت!

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

می دانی عشق چیست؟ دوست داشتن چه آن را هم میدانی؟ لحظه به لحظه ی انتظار کشیدن و آب شدن جلوی چشم خویش را می فهمی؟ البته این انتظار من به سر می رسد، هر چقدر هم دیر ولی روزی به پایان می رسد. صدالبته که کشیدن این درد آسان نیست و دوست داری نزد معشوق گلایه کنی، و اندکی آرام شوی ولی راستش را بخواهید همان لحظه، نسیم ملایم و خنک و زردی برگ ها این اجازه را از من می گیرند.
سرم را به سوی آسمان صاف و آبی برافراشته ام. بعد از کمی تماشا کردن متحیر و مدهوش می شوم. چشمانم را ریزتر می کنم. با خود می گویم؛ درست می بینم؟ نکند در رؤیا و خواب و خیال همیشگی ام به سر می برم؟ آخر خدای من این همه زیبایی و جذابیت چگونه می تواند در پاییز خلاصه شود و همه را مجذوب و غرق خود کند. گردنم را کمی پایین تر می آورم و به عمق و ژرفای برگ های زرد و خشک شده ی روی آسفالت سیاه و ترک خورده پی می برم. پاییز حال و هوای شاعرانه و عاشقانست. پاییز فصل شاعران و عشاق است. فصلی که همانند چتری زیبا رنگی و بچگانه است و حسابی برای خودش دل می برد و دلبری می کند و با هو هوی کردنش ماهرانه می رقصد و قند در دل هر کسی آب می شود.
لذت بردن و با عشق و علاقه و محبت زندگی کردن در تمامی لحظات حق ماست، حقی که اگر ثانیه ای از آن دریغ شویم، مقصر خود ماست. باید کوچکترین لحظات زندگی مثلا همین پاییز رنگارنگ را قدر بدانیم و با تمام وجود آن را درک کنیم و فیض ببریم.
یک نفر در را بر روی حضرت پاییز وا کند.
(علیرضا بدیع)

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

آری من همان پاییزم
امده ام تا دنیای بیرون را با برگ هایم نقاشی کنم
با رنگ زرد نقاشی بکشم تا افتاب ببیند
زیبا تر از رنگ خود هم وجود دارد
می خواهم از شاخه هایی
بگویم که شادمانه به لباس جدیدشان می نگرند و از خیاط لباس خود همان خدا سپاش گذاری می‌کنند
امده اند تا دستان پر مهر خود را در اولین روز مهرماه بلند کنند و
تولد مهر ماهی ها را تبرک گویدند
خوشا به حالشان
هم در لباس شان لذت می برند
هم در اب و هوایشان
کاش روزی برگ ‌پاییزی بودم و در امواج خیال مسافر باد می شدم و در هر مکانی
به پرواز در می امدم
پاییز هم زیبایی دارد هم رنگان قشنگی در خود اختصاص داده است.
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

به ‌نام ‌خدایی ‌که ‌چهار فصل‌ سال ‌را آفرید🍂

شروع می شود فصل رنگ ها و درخت ها جامه زرد،نارنجی و قرمز می پوشند”🍁”

فصلی ک همه منتظر آمدنش بودند امسال کسی منتظرش نیست”😞”
پاییز امسال ترسناک است همه از آمدن دوباره ی کرونا میترسند کسی برای قدم زدن و شنیدن خش خش برگ ها بیرون نمی رود”🚶‍♀️”
با وجود اینکه فصل پاییز شاعرانه است اما شاعران هراسانند و شعر نمی گویند”📃”
فصلی ک همه از سرما خوردگی و سرمایش میترسیدند امسال ترسی نیست چون میدانند که کرونا جای همه را گرفته است”🤒”
امسال ب جای خریدن لباس های پاییزیی همه در فکر خریدن ماسک و ضد عفونی هستند”😷”
ب من نگویید که پاییز شده من هنوز منتظر عید۹۹ هستم “🦠”

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

خیابان پرشده ازسکوت،سکوت گویای پاییزهمین صدای خش خش برگ های درختان است که هرازچندگاهی زیرپایم می آیند.
.هرطرف راکه نگاه می کنم چیزی جزخواب غنچه های کوچک گل رزکه دربالین مادرخودآرام گرفته اندوپرنده ای که در حال سیرکردن کودکان خوداست، وپرستوهایی که به جنوب سفرمی کنند،چیزی نمی بینی.
.بیشترکه به راهم ادامه می‌دهم،سردی هوابیشترمی شود،به ناچارکلاه پشمی ام را که تاروپودآن ازعشق ومحبت است راپایین ترمی کشم تاسردی هواراکمتراحساس کنم ومحکم دستانم رامی فشارم وگاه گاهی آنهارا ها می کنم تاگرم شوندوزیرلب ترانه ای رازمزمه می کنم.
.جلوترکه می روم چاله ای پرازآب می بینم که کلاغی برلب آن نشسته ومشغول نوشیدن آب است،صدای گریه کودکی سکوت خیابان رامی شکند ومن نگران به سمت اومی دَوم،دستی برسرش می کشم واورادرآغوش می گیرم ومی فهمم تنهادلیل گریه اش چندقطره آبی است که روی چکمه های قرمز پلاستیکی اش ریخته است،اوراروی پایم نشاندم وبادستمالی قطرات اشک که دریای چشمان معصومش راطوفانی کرده بودپاک کردم واورابه خداسپردم.
.ازدخترک که جداشدم،بیشتر احساس تنهایی کردم وغرق درخاطرات کودکی ام بودم که کم کم باران گرفت،قطرات باران مانندنگین هایی درخشان آرام آرام صورتم راخیس می کردوآنهامونس وهمدم من درآن سکوت بودند،درراه نیمکت چوبی رادیدم که ازترس خیس شدنش زیرسایه درختی قایم شده است،رفتم وروی آن نشستم،باران شدیدوشدیدتر می شدومن نمی خواستم نظم سمفونی زیبای پاییزی رابرهم بزنم،پس نشستم وتماشاکردم.
.دلم می‌خواست دراین خلوت باپاییزحرف بزنم،اماخجالت می کشیدم ولی کم کم خجالتم مانندیخ آب شد،انگارپاییزهم دلش هم صحبت می خواست اما رُوش نمی شد،من سفره ی دلم را برایش بازکردم ،ازخودم گفتم ،از خودش گفتم.اماانگار اودوست داشت، فقط ازخودش بگویم ومن هم گفتم:
🍁پاییز ای عروس فصل ها،ای خوش صداترین خواننده ی فصل ها،ای قصه ناتمام خاطره هایم….نمی خواهم سرت رابه دردبیاورم،فقط چندچیزرامی خواهم به تویادآور شوم:
🍂🍁پاییزجان توزیبایی،اماهیچ وقت به زیبایت مغرورنباش.زیراغرورتوراازبین می برد .
🍂🍁بدان همیشه همه راهرطورکه هستند دوست داشته باشی،مثل من که تورابرای بارانت دوست دارم وتوقع برف ازتوندارم.
🍂🍁پاییزجان خیلی دلم برایت تنگ شده است،برای نگین ها نمناکت،برای بچه‌هایت؛راستی حالشان خوب است؟!دلم لک زده برای طعم گس خرمالویت،شیرینی نارنگی ات وزبری کیوی ات.
🍂🍁پاییز عزیز هروقت آمدی سری به من هم بزن،منتظرت هستم.

 

انشا های زیبا و دل نشین در مورد پاییز :

 

به نام خالق مهر مهرکه برشاخه پاییز می رسد کفش های انتظاربه شوق وصال ازسپیده جفت شده کوله ،سنگین انباشت میوه های خاطره ایست که از تابستان چیده نرسیده به کوچه آغاز طوفان بیم، شاخه های امید را درهم می شکند انگار مهرازبیم مرگ به انجماد رفته حیاتش امسال جاری نمی شود آشیانه ترس کووید برتنه عقل تاریک و سرد و خموش ‌‌‌‌‌‌ مهر نگاه از نقاب هراس رد نمی شود که بر رواق منظر چشم دوست نشیند آوای خوش خیال از حنجره نگارش به گوش مرید اندیشه نمی رسد فضای نفس کشیدن کلاس ،تنگ بال خیال بسته است ناگاه نگاه خیال از پنجره فرار پر می کشد شوق نوشتن از پی او دوان به سایه پاییز می رسند نقاب از نگاه می افتد برگ از ساقه پاییز دل می تپد عشق پاییزرا می بوید درآغوش می کشد قلم بربالای شاخه نشسته از لمس پاییز می نویسد این سال پاییز و قلم دربزمگاهی شادمانه به وصال رسیده اند!

🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

 

من همزاد بارانم.
باران، تنها معشوقه جاودانه قلب تنهای من است.
همان مهربان همیشگی که هر سال به وقت پاییز می‌آید و مرا سرشار از حس تازگی می‌کند.

هر سال، پس از گذراندن روزهای طویل تابستان به انتظار “باران” رفته رفته دست شاخه‌هایم را رها می‌کنم و
بر زمین سرد می‌نشینم تا ملاقاتی نه چندان طولانی، با معشوقه‌ام داشته باشم…
اما
همینکه خودم را در چشمان آبی همچون آینه اش می‌نگرم، غمی دل گداز تمامم را در بر می‌گیرد؛
هر سال
در چشمانش خودم را با رخساری زرد و مکدر می‌بینم.
با بغضی سرشار از شکوه به او می‌گویم:
آنقدر چشم به راهت بودم که دیگر جان سبزی در من نمیابی،
هیچگاه به هنگام سرسبزیم نیامدی تا رقص دلبرانه ام را بادهای عیاش عصر های مرداد ببینی…

آنقدر گلایه های پاییز گونه‌ام را فریاد میزنم که تمامم را در آغوش می‌گیرد و نجواگونه در گوشم می‌گوید:
من به دیدار همین تکِ برگِ پنج پرِ زرد و ماتم زده چنار آمده‌ام.

🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍁

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

سلام!
اول از همه مخالفت خودم را با موضوع انشا اعلام میکنم.🙏

.ب عقیده من هیچ یک از فصل های خدا در هیچ شرایطی ناپسندیده و زشت نیست.
.درست است در این پاییز نمیتوانیم به طور قبل، در کنار عزیزانمان باشیم ؛اما باید دست دل به همدیگر بدهیم دلی را شاد کنیم و دستی ب نیکی بگیریم.
.بله من هم موافقم ! امسال پاییز متفاوت تر از سالهای قبل است شاید طبیعت امسال میخواهد زیباییش را بیشتر به رخ من و شما بکشد .شاید طبیعت قصد دارد نفسی تازه کند ،شاید امسال ترکیب زردی برگ های بر زمین افتاده ی درختان پاییزی با لباس سفید مدافعان سلامت قصد دارد برایمان وظایف اجتماعیان و این که مسئولیتمان در مقابل یکدیگر به نحو احسن در صفحه روزگار نقاشی کند.

و اما چند تلنگر:

.در این پاییز کرونایی خیلی از خانواده ها توان خرید مایحتاج زندگی و حتی لوازم تحریر فرزندانشان را برای ادامه تحصیل از دست دادن ،دستگیر باشیم 😊
.از همین اول پاییز برای شب یلدایمان برنامه ای زیبا بچنیم ، دور از هم ولی یک دل فصل زرد سال را به پایان برسانیم ،ینی دستگیر هم باشیم .

تلنگر آخر:

.درست است که کرونا جان عزیزترین کسانمان را تهدید میکند ؛اما با تمام بدی هایش خوبی هایی هم دارد :کرونا یعنی به فکر هم باشیم ،کرونا یعنی مسئولیت های یکدیگر را بر دوش هم بگذاریم ، کرونا یعنی در اوج سختی هم میشود لبخند هدیه داد .
.شاید کرونا آمد تا به ما بفهماند قدر داشته هایمان را بیش از پیش بدانیم.
و در آخر به قول شاعر :
چشم هارا باید شست ***جور دیگر باید دید
. پس با این حساب پاییز امسال میتواند زیباترین پاییز عمرمان باشد ☺️🌹❤️🙏

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

 

پاییز!
پاییز!
پاییز امسال؟
کدام پاییز؟ پاییز امسال نیامده است! هنوز در گرمای تابستان مانده ایم.
پاییز نیامده اگر آمده بود بویش را احساس می کردم.
رنگش را لمس می کردم.
زیبایی هایش را با تمام وجود می دیدم.
اما هنوز خبری از بو و رنگ و زیبایی نیست، پس نیامده!
_”عاشق نشدی وگرنه میفهمیدی پاییز بهاری است که عاشق شده است”!
عاشقم و سوگند یاد می کنم به خدای آفریننده پاییز، به خدای خالق عشق و خدای به وجود آورنده قلم، که عاشقم! اما پاییز امسال بهاری نیست، پاییز امسال زمستانی ترین و بی روح ترین پاییز تاریخ است.
پاییز امسال نوایش غم و اندوه و صدایش صدای پرندگانی است زشت و بد صدا پس نامش پاییز نیست.
نمی‌توان در یک فصل صدای کلاغ شنید و گفت این فصل پاییز است.
نمی‌توان زمانی چشمت اشک آلود باشد و بگویی این زمان پاییز است.
نمی‌توان وقتی که دلت را غم فتح کرد بگویی به وقت پاییز است.
اگر پاییز بیاید با صدای خش خش در از خواب تابستانه ام بیدار می شوم در را برای حضرت پاییز باز می‌کنم، او نیز بقچه ای را که از عشق است در دستم میگذارد و می رود، او می رود می رود تا همه جا را پر از حس عاشقی کند.
اما هنوز پاییز در نزده و من در خواب مانده‌ام!
پاییز صدای عاشقی می‌دهد، نوای عشق می سراید، و زبان به سخن با معشوق می گشاید؛ پاییز سراسر احساس ناب عاشقی است.
پاییز امسال جز تنهایی، هجران و دوری چیزی ندارد.
پاییز امسال را پاییز بهاری نمی‌نامم من پاییز امسال را پاییز زمستانی می‌گویم تا آن زمان که دوباره در فصلی هوس عشق به سرم بزند، عاشق شوم و بگویم اکنون پاییز است؛ که پاییز، نماد عشق است.
صدای مرا از پاییز امسال شنیدید اگر بر دل ننشست دلیلش این است که پاییز امسال بر دلم نیست!

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

 

پائیز معجزه است🍁🍂 …

فکرهای خسته ، این عابران ِ همیشگی ِکوچه پس کوچه های ذهن پای کشان می آیند و گویی قصد گذر ندارند …
نفس ِ عمیقی می کشم …
درونم پر می شود از عطری آشنا …
ذهن م خالی می شود از هر چه هست …
عطر، عطر ِ عجیبی ست . بی دلیل نیست …
امروز چندم ماه است ؟
امروز یکم است؟! یکم مهر ماه؟!
چه زود گذشت تابستانی که روز های گرمش بسیار سرد بود !
سرانجام سمند ِ یال افشان پاییز آمد
با مهر ِ مهر انگیزش
مهری که اولین روز بودنش نم نم ِ باران است و جنبش ابری گریان در دستان باد.

به لبه ی پنجره تکیه می دهم
نگاه می کنم به درختانی که درحال تکاندن لباس هایشان هستند و خود را رها می سازند از دلبستگی ها.
به نوای باد گوش می سپارم که با استادی هر چه تمام تر آخرین سمفونی ِ زندگان را برپا کرده است .
به هر طرف نگاه می کنم گویی شاعری در حال سرودن است و نوازنده ای در حال نواختن .
انگار کسی از عالم غیب آمده است و چوب ِ طلایی اش را چرخانده و صرّه صرّه زر افشانده بر سر ِ خاک.
نفس ِ عمیقی می کشم …
در دل می گویم : پاییز معجزه است … معجزه.
باید خود را تکاند از هر چه تعلّق …
باید رهسپار شد با او ..
ماندن جایز نیست.

🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

 

به نام خالق پاییز….”

روزها و ماه ها از پی هم گذشتند و دوباره وصال از سر گرفته شد… پاییز عزیزم سلام🍂🍁
هم من و هم تو به شرایط کنونی و به حجم غم بارش واقفیم، پس بیا و امروز را به طرب و شادی سپری کنیم…
در آخرین ساعات آخرین تابستان قرن برایت می نویسم پاییز قشنگم، پاییز دلبرم، تو با آن برگ های رنگارنگ و غروب زیبا سلطان فصل ها و ماه ها و سال ها هستی و در پادشاهی تو شکی نیست… دوست نداشتم آخرین سال دبیرستان مهر ماه در مدرسه نباشم اما خوب همیشه همانطور نمی شود که ما فکر می کنیم… مثلا با ماسک قدم زدن در هوایت در مخیله چه موجودی می گنجید ؟! پاییز حد اقل تو زیبا بمان تو دلبر بمان با آن صدای خش خش گوش نوازت یا عطر میوه های رنگ به رنگت…. 🍊🍋 غروب از پشت پنجره اتاقم هر روز عاشق و معشوق هایی که ازین کوچه میگذرند را تماشا خواهم کرد ، هر روز با نغمه بانو مژگان شجریان از خواب برخواهم خاست، هر شب با دمنوش گل داوودی در تراس قدم خواهم زد… پاییز عزیزم به تو قول می دهم دیگر از دستت ندهم، عهد می بندم حتی یک دقیقه از تو را هدر ندهم … تو بمان برایم در میانه تمام نماندنی ها در میانه تمام نبودنی ها… مثل همیشه تو را با فروغ شروع می کنم دلبر ناب زیبای من!

“وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم…
وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم…
شاعری در چشم من میخواند شعری آسمانی، در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی…
کاش چون پاییز بودم…”

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

 

رنگ غروب را دیده‌ای؟ گمان نکنم ندیده باشی، هرچه رنگ داری از اوست.
زردی رخت، گونه گلگونت و هوای تنت درست شبیه غروب است.
دست در دستان نارنجی و زردت که می‌گذارم، حسی از رفاقت وجودم را فرا می‌گیرد، هوایت را که نفس می‌کشم بوی غربتت سراپایم را لمس می‌کند، هرچه در درون دارم واژه به واژه بر زبانم جاری می‌شود، دردهایم را یکی یکی از درون قلبم بیرون کشیده و با تو سخن می‌گویم.
از رنگ به رنگ شدنت برایم می‌گویی، اینکه مجبوری با سرخ ها سرخ شوی با زردها زرد و با ارغوانی ها ارغوانی، اینکه باید رنگارنگ باشی زیرا نمی‌توانی هزار رنگ شوی.
لعنت به غروبت که آدم وقتی نگاهش می‌کند زبانش لال می‌شود از دلتنگی.
با تو می‌رقصم، قدم می‌زنم، سخن می‌گویم، لمست می‌کنم، فریاد میزنم، پا به پایم می‌آیی، چقدر رفیقی تو!
پاییز جان باز می‌گویم غمی در وجودت است که پایان ندارد.
چقدر حرف دارم با تو بگویم اما حیف که طول عمرت کوتاه است. بویت را که می‌شنوم نفسم در سینه حبس می‌شود، هرچه احساس دارم پایت می‌ریزم، سبُک می‌شوم از همدردی و هم‌نواییت.
شاید دیوانه‌ام بپندارند اما تو همیشه رفیقم بوده‌ای چه کسی می‌داند که چقدر راز درونت داری؟
پادشاه فصل‌ها خوش آمدی.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

 

من همان پاییزم
با اینکه از گذشته ام دور شده ام
اما صدای ریختن برگ هایم
هنوز در گوشم خش خش میکنند
من همان پاییزم
که درختان از من شکایت میکنند
که زرد و بی حال شده اند
فکر میکنند که دیگر وقتی
تا پایان عمرشان نمانده است
و میگویند که مقصر منم
اما من خواب آلودگیِ شبانه ای هستم
که لازمه ی پر و بال کشیدن
در صبحگاه بهارم
آری تا من می آیم همه ابراز دلتنگی می‌کنند
عده ایم مرا بخاطر رنگ مورد علاقه شان دوست دارند اما من با تمام وجود دلم میخواهد حتی اگر یک نفر هم شده مرا بخاطر خودم بخواهد
بیخیال من از اولش هم تنها بودم
کاش هر فصل ۴ ماه بود و من از تقویم حذف می‌شدم
سرتان را به درد نمیاورم
شاید توقع زیادی باشد اما
کاش کسی هم مرا درک می‌کرد.

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

خدایا به ما بیاموز درست زندگی کردن را ، که هیچ گاه تو را به پاس تمام مهربانی هایت از یاد نبریم ؛ هیچ گاه از تو دور نشویم ، تو را شکر میکنیم به خاطر چیزهایی ک به ما داده ای و قدربدانیم تمامی آن ها را ، تو را شکر میکنیم به خاطر تمامی زیبایی های جهان ، به خاطر درختانی که سر به فلک کشیده اند و به تو از ما نزدیک ترند و با لباس های رنگارنگشان دنیا را برای ما دل انگیز تر کرده‌اند ، تو را شکر میکنیم به خاطر پرندگانی که آوازشان مهربخش دل هایمان است و گل هایی که طراوتشان روح بخش و جان بخش است ….
میخواهم یکی از هزاران زیبایی های خدا را برایتان وصف کنم که نامش برای تک تک ما آشناست ، آری [پاییز] را میگویم .. پاییز دل انگیز و یا غم انگیز … هرچه که میخواهد باشد اما آیینه جمال است این فصل .
پاییز با ظاهر سرد و آرامش سرشار از زیبایی و بالندگیست با آنکه در این فصل برگ ها می‌ریزند و شاخه های درختان برهنه میشوند اما باز همین ریزش و افتادن و ازبین رفتن هم زیباست…
واین نابود شدن بوی زندگی می‌دهدپاییز که می آید ما تغییر را احساس می‌کنیم گویی زمین خودش را برای آغازی دیگر آماده می‌کند..پاییز که می آید می دانیم که گرمای کشنده تابستان جای خود را به خنکی نسیم پاییز می دهد
من همیشه احساس می کنم پاییز نشانه زندگی ست چرا که بارش باران در این فصل نوید زودهنگام بهار است… پاییز که می آید امیدوار به آمدن زمستان می شویم چراکه بهار زیبا بعد از این ها می آید .
پاییز فصل رنگ هاست ،زردی برگ درختان ، سرخی دانه های انار و رنگ طلایی سیب های درختی در این فصل نمایان می شوند و چه زیبا هستند همگی اینها … پاییز موسیقی زیبای خش خش برگ ها زیباترین سرود را در گوشمان زمزمه می‌کنند و یادم نمیرود که پاییز برای من زیباتر از سایر فصول است چراکه در این فصل اولین لبخندهای زیبای زهرا خواهرم را مشاهده کردم…
این فصل نشانه‌ای از جمال و جلال خداوند است که این همه زیبایی را در پاییزی که نماد ریزش و پایان حیات گیاهان است درآن نهفته است… و این شاید رازی از قدرت خداوند باشد که این همه زیبایی و شکوه را در دل این فصل خشک و سرد قرار داده است و در پایان پاییز برای ما ایرانی ها ماندگارتر و زیباتر است چراکه مهر و مهربانی مدرسه را درآغاز این ماه زیبا دیدار می‌کنیم..
خوشحالم که در سرزمینی زندگی می‌کنم که زیباترین شعرها و سوزناک ترین ترانه‌ها و غمگین ترین مویه‌‌ها درکنار شادترین چکامه‌ها و احساسی ترین دلنوشته ها با الهام از پاییز به دنیای شعر و فرهنگ هدیه شده است …

 

انشا های دلنشین در مورد فصل پاییز :

 

وارد باغی می‌شوم؛ سکوت تلخ باغ ،همه جا را فرا گرفته است درختان خسته و لاغری را می‌بینم که روی بدنشان خط و خطوط و خراش هایی وجود دارد. شاخه های لخت درختان مرا متوجه خود می‌کنند هیچ لباسی به تن ندارند. شبیخون برگ های خزان،مرا در بر می‌گیرد. برگ های خزان مانند لباسی بر تن یک درخت در سمت راست باغ وجود دارد و روی خاک خواب آلود در زیر درخت هایی به رنگ آتشین همه جای باغ را پوشانده است. باخودم می‌اندیشم که این رخ داد به این زیبایی قطعا کار خداوند خلاق است. در کنار باغ می‌نشینم و غرق در نقاشی خداوند می شوم.

 

انشا های دلنشین درباره فصل پاییز :

 

درخت خرمالوی حیاط خیلی وقت است که خشک شده …
کلاغ بیچاره لانه کرده روی شاخه هایش و رو به روی پنجره اتاق غار غار میکند ، گاهی با خودم فکر میکنم که حتما میخواهد چیزی را به من بگوید …گاهی ام پنجره را باز میکنم پای پنجره می نشینم و یک دل سیر با او حرف میزنم دیگر غار غار نمیکند فقط گوش میدهد ،حرف را خوب فهمیدن کار هر کسی نیست که کلاغ از سکوتش معلوم است از همه بهتر میفهمد …
پاییز امسال پاییز همیشگی نیست پاییز عشق ورزیدن و قدم زدن زیر باران ، پاییز رقصیدن بین برگ های زرد با خنده های بلند ، پاییز بغل های گرم نیست…
همیشه وقتی پاییز می آمد مامان و بابا را مجبور میکردم که به بلوار برویم …بلوار طاقبستان…
یه بلوار پر از برگ های زرد درخت های بلند ، صندلی های تنها و تاب های دونفره ..پر از خاطره ..پر از زیبایی …
بیشتر عکس های پاییزی ام را آنجا گرفتم !
امسال هم میروم و همان سویشرت قدیمی ته کمد که جیب های بزرگی دارد را میپوشم و میروم روی یکی از تاب ها مینشینم و به صدای خش خش برگ ها گوش میدهم و آن لحظه دوباره قطعا همان حس را دارم …همان حس و حال پاییزی ام یک حس دلتنگی برای جایی و چیزی که هر گز نبودم و نرفتم و نداشتم…
اینبار خبری از دو نفره ها نیست …از خنده های بلند …اینبار همه از باران فرار میکنند…. ولی من مینشینم روی صندلی زیر باران خیس خیس میشوم برای اولین بار در طول عمرم ! من میشوم تنها عابر خیس آن خیابان که دلش کمی دیوانگی را خواسته در این دنیای به ظاهر نرمال…
و بعد بدون هیچ عکسی بر میگردم دوست دارم از این روزها خاطره ای نداشته باشم . بعد با یک فنجان چای تلخ روبه روی پنجره می نشینم و زانوهایم را بغل میکنم و یکی از سمفونی های بتهوون را می گذارم و ادامه ی عشق سالهای کرونایی را می نویسم عشقی که در کار نیست حداقل بگذار فکر کنند که دست کم عشق را برای ادامه زندگی داشته ایم که دوام آورده ایم ….
در این روز ها دل و دماغ انجام هیچ کاری را ندارم …
به قول مادربزرگم : مادر جون دل و دماغ ندارم دیگه گل ها رو آب بدم و حوض و پر از آب کنم…. شده لونه‌ی مورچه ها میدونی قبلا بابا بزرگت بود با هم انجام میدادیم اما الان که نیست حوصله ندارم …)
راستی چه قدر دنیای مامان بزرگ پاییزیه….
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

انشا های دلنشین درباره فصل پاییز :

 

🍁 پاییز 🍁

فصل پاییز مانند نقاشی زیبایی است که خداوند خلاق ایجاد کرده است.وارد باغ شدم،وجود پاییز حس میشد سکوت تلخ باغ مرا ازار می داد. ناله های برگ هایی که از شاخ های لخت درختان می ریختند و درختان خسته و لاغر که تا چند ماه پیش شکوفه داده بودند و سبز و زیبا بودند،خبری نبود.نسیم تندی که میزد باعث میشد برگ ها با سرعت بیشتری از شاخه ها به پایین بیفتد،زیبایی برگ ها سبز و درخشان بودند از دست رفته بود الان خشک و بی جان بودند اما خواستم جور دیگری نگاه کنم و تصورم را تغییر بدهم چون هر فصل برای خودش زیبایی هایی داره اما من نمیخوام اونارو ببینم اما خواستم عقیده ام را تغییر دهم.
نگاه کردم شاخه های لخت درختان را با افکاری که داشتم تغییر دادم برای همین جوری نگاه کردم که انگار برگ های روی درخت،درختان را مانند درختان اتشین رنگ کرده است در مسیر که راه میرفتم صدای خش خش ناله های برگ ها را می شنیدم یکی از ان برگ ها را برداشتم و افکارم را تغییر دارم آن برگ زشت و بی جان و خشک را رنگ های درهم تنیده شده بودند،نارنجی.زرد و قرمز،زیبا بود باد شدیدی که میزد تمام برگ ها و برگی که در دستم بود رو با خود برد بیشتر برگ ها از درخت افتاده بودند ، خاک خواب الودی که ریشه درختان را در خود نگه داشته بود نسیم تند ان را بیدار کرد و خاک دوباره جان گرفت و به خودش امد.افکارم را در میحیط اطراف و پیرامون خودم تغییر دادم و زیباتر نگاه کردم و از اون پاییز زشتی که در سرم داشتم خبری نبود.
🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂

 

انشا های دلنشین درباره فصل پاییز :

 

سکوت تلخ را برخاک خواب‌آلود چیره کن، آیا اینگونه پاییز را درک کردی؟ آری، تعریف کوتاه ما همین است..
سکوت تلخ را با خش خش ناله های برگ جمع ببند جوابش پاییز است، با هرچه حساب کنی جوابش پاییز میشود
پاییز معنی کوتاه رفتن است، با ناله برگ صدایی شنیده میشود که نشانه پاییز است، هرگاه این صدا را میشنوی به یاد دختر تنهایی ها یک لیوان چای خوشرنگ با نقش گل محمدی رویش بریز، کنار درخت دختر خاک بنشین و خروش پرنده ها را بنگر،
آری پاییز، پادشاه است، پادشاه احساس؛ بی رحم نیست، اما اگر دیدی یارت زیر شاخه لخت درختان گریه میکند، بدان پاییز است.. در این میان خزان، نسیم سوزناک رخ داد و لایه های گرما را نرم نرمک خراش داد، اینگونه میفهمی پاییز است..
پاییز در خلاصه یعنی یاد بعضی نفرات، در گردش فصول، مهر،آبان، وای از آذر..

 

انشا های دلنشین درباره فصل پاییز :

موضوع انشا: پاییز

 

شبیخون خزان سکوت تلخ باغ ها را می شکند درختان خسته و لاغر شده اند؛ خش خش ناله های برگ به گوش می رسد این درختان خسته تن به اینور و آنور تکان می خورند خاک خواب آلود با قطرات گریه ابرها از خشکی در آمده است و از خواب بیدار شده است. شاخه های لخت درختان در خزان بسیار زیبا می رقصند در کنارم درخت آتشین رنگی است در کنار درخت دختری نشسته است .دختر خاک را نوازش می کند وبا لذت به اطراف نگاه می کند و از خداوند خلاق بابت این همه زیبایی تشکر می کند.

🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

از خانه بیرون می آیم و به سمت باغ حرکت می کنم، روی خاک خواب آلود قدم می زنم.خش خش ناله های برگ دختان خسته و لاغر سکوت تلخ باغ را می شکند. ماه پیش بود که شبیخون خزان رخ داد و این همه زیبایی را با خود آورد.هنگامی که به شاخه های لخت درختان می نگرم،آن خط ها و خراش ها که پس از سال ها شکل گرفته و از تجربیات آن درخت به حساب می آید،نظرم را جلب می کند.به انتهای باغ می رسم به بزرگ ترین درخت آتشین رنگ‌‌؛خزان با این درخت چه کرده.هنگامی که برمی‌گردم کل باغ را در یک نگاه می بینم،حس غیر قابل توصیفی به من دست می دهد.دلم نمی خواهد چشم از این منظره ی خیره کننده بردارم.ماه بعد که به اینجا می آیم خزان بار خود را بسته و نوبت زمستان است که زیبایی هایش را نمایان کند و من هر لحظه بیشتر به خداوند خلاق ایمان می آورم.

🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

موضوع انشا: پاییز

 

پائیز ای ملکه ی زرد جامه! نمیدانم چرا از تو بیزار شده ام.تویی که رنگارنگی برگ هایت روح انسان را تازه می کند و غرور درختانت به طبیعت ابهت دوباره می بخشد. تویی که بهترین فصل برای من شاعر هستی اما به راستی چرا چنین شد؟ من که خود زاده ی پائیزم و با برگ هایش خاطره دارم. چه حیف که به این سادگی بیزار شدم و صد افسوس که دلم برای دوست داشتن پائیز لک زده است.
ای سرور فصل ها می دانی چرا این گونه از تو بیزارم؟ غمت بر روی شانه های بی جانم سنگینی می کند، تو دلگیری برای منی که با درد عشق زیسته ام ، منی که در سرمای پائیز دستانم یخ می کند و فقط نفس گرم وجودم می تواند آن را گرم کند،پائیز جان تو برای قلب خسته من زیادی زیبایی!
باران هایت گوش هایم را نوازش می کند اما از تو بیزار می شوم وقتی که بارانت سیل می شود و جان انسان ها را می گیرد.
ای فصل باران ها! تو زیبایی مشکل از من است که از تو بیزارم.میدانی پائیز برای منی که با باران اشک می ریزم زیادی دلگیر است. تنهایی مرا چندین برابر می کند و تیری می شود و فرو می رود در قلبم.
وقتی صدای باران را دوست داری یعنی غمگینی، وقتی با تاریک شدن هوا زانوهایت را به آغوش می گیری یعنی غمگینی.پائیز تو برای تنهایی های من زیادی زیبایی.مرا ببخش که زاده ی پائیزم و در پائیز همچون نوزادی می گریم،مرا ببخش که در پائیز تمام بدبختی های عالم روی سرم خراب میشود، مرا ببخش که از مرگ گل ها دلگیر می شوم،مرا ببخش که دوستت دارم و از تو بیزارم!
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂

 

موضوع انشا: پاییز

 

وزش نسیم بوی پاییز را در کوچه پس کوچه های شهر پخش می کند، صدای خش خش برگ های رنگارنگ پاهایم را مجاب برای برداشتن قدم های بیش تر می کند.

خش خش … صدای پای خزانی است که نغمه ی شروع مهر را به گوش می رساند، زنگ ها به صدا در می ایند شور و شوق دانش اموزان، هر کس را به یک سوی مدرسه دعوت می کند.کم کم اغوش گرم هوا خداحافظی می کند و در را برای ابان ماه باز می کند،گویی اسمان دلش گرفته، فریاد های خشمناکش همه را می ترساند و از خود دور می کند، اما بعد از چندی صدای شرشر اشکهایش دل همه را بدست می اورد، اولین باران پاییزی شهر را پر از طراوت و ارامش می کند.ریشه های درختان کم کم سوزش سرما را احساس می کنند و شاخه و تنه هایشان را چروکیده می کنند، خبر از پایان اذر است گویی این پاییز نیز به پایان رسیده است.

پاییز زمستانی است که تب کرده، سکوتیست که سخنش را قورت داده، شروعش شور و شوق و پایانش سکوت و سرمای کوچه هارا فراخوانده .
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁

 

موضوع انشا در مورد فصل پاییز

 

پاییز / وفادارترین فصل خداست / حافظه ی خیس خیابان های شهر را همیشه همراهی میکند / لعنتی هی میبارد و میبارد …./ و هر سال / عاشق تر از گذشته هایش / گونه های سرخ درختان شهر را / میبوسد و / لرزه میاندازد به اندام درختان / و چقدر دلتنگ میشوند برگ های عاشق / برای لمس تن زمین / که گاهی افتادن / نتیجه ی عشق است … (شعری از آقای اسفندیاری)

🍁چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان ! برگ هایی که روزی برای آرامش به سکوتشان پناه میبریم ….و چه عاشقانه است آفریدگار نقاش که رنگ زر و طلایی سیمای خورشیدی را بر صورت درختان پاییزی میگستراند تا چون به آن ها می نگریم درخشش آسمان را بر چشمان پر شوقمان منعکس کند تا ما دریابیم که چقدر کوچک هستیم در این دنیای پر از جمالات !
نسیم پاییزی که از راه میرسد ، شانه میکشد برگ های طلایی چنار سالخورده ی پاییزی را و سلامی میکند به میوه های پاییزی از انار و انگور تا سیب و لیمو اش را ….و چه زیباست گریه ی آسمان در هنگام غروب پاییزی …و خرد شدن سنگ ها در هنگام وداع با پاییز که آن ها هم طاقت دوری او را ندارند !
پاییز همان فصلی است که خش خش برگ ها در زیر پاهای آدم ها ، آن ها را حتی بی تفاوت تر از قبل میکند و سکوت گنجشککی در زیر باران پاییزی که حتی ابر های تیره ی آسمان را خشمگین میسازد و نعره ی آن ها بیدار باشیست که همچون اره ای بر درخت غفلت ها که شیره ی هوشیاری را میمکند فرود میاید و چقدر نابینا هستند آدم ها در برابر زیبایی های پاییز و مخلوقات خدا !
آری ….پاییز سرور فصل هاست ، شاهکار خداوند است که با آمدنش زیبایی را در همه جا می گستراند ، و چه دل انگیز است نم نم باران پاییزی هنگام برخورد با پنجره …که پاییز مهربان ترین فصل هاست !

🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁

 

چای را در فنجان دهان گشاد ریختم و از پشت پنجره پاییز را به نظاره نشستم .
پاییزی که مثل هر سال در رخسار دختر مو طلایی پا به شهر مان گذاشته .
چشم که می چرخانی ، گویی گیسوان پرپشت طلایی رنگش را روی شهر رها کرده تا مردم
زیر گرمای موهایش چای بنوشند ، کام شیرین کنند و نهایتا زندگی کنند.
آخ که اگر در پاییز شاعر بشوی ، این طبیعت همچون نارنج در دست زلیخا هوش از سرت می برد و کارت را به جنون می کشاند .
پاییز که باشد ، شاعر که باشی گویی بر چوبه ی اعدام ایستاده ای و یک نفر مدام چهارپایه زیر پایت را تکان تکان می دهد و تو ، دست و‌پا می زنی برای زنده ماندن .
جرعه ای از چای را می نوشم و حالا احساس آدم برفی زمستانه ای را دارم که چای در گلویش بالا و پایین می شود.
بیا پاییز جان ، بیا و دست در دستم بگذار تا به ایوان برویم .
تو بنشین ، برایم انار دان کن و من برایت پی در پی شعر بخوانم :

« با تو ام قاب عکس نارنجی

« با تو ام زر قبای پاییزی

« در نگاهت حضور مولاناست

« پا رکاب دوشمس تبریزی

می گویند از پاییز بگو و من از گرامافونی می گویم که در گوشه ی اتاق سرفه می کند ، از قطاری که در پیاده رو می ایستد و شاعری که پی در پی خودکارهایش را می تراشد .
بد بین نیستم عزیزم ، اصلا بد بین نیستم فقط کمی شاعرم .
شاعرم و تو را با عطر خرمالوهایت می شناسم ، شاعرم و می دانم که روزهایت به اندازه تک تک دانه های انار سرخ است و شاید فقط یک شاعر بداند که پاییز تاجی از اشعار حافظ به سر دارد.
می گویم پاییز و بخار سینی لبو فروشی سر خیابان انقلاب مقابل چشم هایم جان می گیرد و‌مزه گلپر روی باقالی ها زیر دندان هایم رژه می رود .
بیا پاییز جان که از جان دوست تر می دارمت .

خش خش صدای پای خزان است یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند

 

انشا های دلنشین درباره فصل پاییز :

 

پاییز دوباره از راه رسید و هوهو کنان سلامی دوباره در گوش زمین زمزمه کرد، با نیروی ارتش باد ها لرزه ای به تن گرم تابستان انداخت و به دست سلیقه خویش، دنیارا رنگ آمیزی کرد.
پاییز از راه رسید و با نبردها و تحولاتش فرمانروایی قلب هارا به دست گرفت و بی رحمانه جامه ی زرد را بر تن سبز درختان تحمیل کرد!
زنگ آغاز پاییز و پیکار های طبیعت که سراسر آرامش اند زده شد و نوید تلاش و پیشرفت را در گوش هوشیاران زمزمه کرد.
حال وقت آن رسیده که غم و اندوه هایی که حاکممان بودند را به برگ ها آویزان کنیم تا رقص کنان از عرش به فرش برسند و زیر پاهای توانمندمان له شوند…
فصل نبرد ابر ها فرا رسید!
ابر هایی که عاشقانه یکدیگر را دوست دارند و با هر رعشه به دیگری تن خودشان نیز به لرزه می افتد.
ابر ها بر خلاف انسان ها قلب مهربانی دارند، نمی توانند با همسفری که تمام دنیا را باهم گذر کردند و هر گوشه خاطره ای خوب یا بد دارند پیکار کنند، تنها می‌توانند برای خودنمایی با رعد های آتشین سر و صدا به پا کنند و سرانجام در آغوش هم باران شوند و با صلح عاشقانیشان روح زمین و زمینیان را تازه کنند…
هرگاه میخواهم از زیبایی های این فصل نارجی بنویسم رگبار کلمات چنان مغزم را هدف می‌گیرند که برای شرحش باید باهم تا بی نهایت برویم…
افسوس که زمان محدود است!

 

نگارش یازدهم درس اول موضوع توصیف پاییز ساختار بیرونی داستان گونه

موضوع انشا: پاییز

موضوع انشا در مورد فصل پاییز نگارش یازدهم درس اول

 

سرد وگرم شدن هوا،عوض شدن پوشش طبیعت و از همه مهم تر باز گشایی مکتب علم همگی ندای امدن چیزی را به ما می دهد،آری حدستان درست است.
اخم صورتم را می پوشاند تمام شدن خوشی های تابستانم یکطرف،مریض شدنم دراین فصل یکطرف دیگر.نمیدانم چگونه فروغ فرخزاد دلش میخاهد مانند پاییز باشد درشعری میگوید:(کاش چون پاییزبودم،کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم،برگ های ارزوهایم یکایک زرد می شد،افتاب دیدگانم سرد می شد،ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد،اشک هایم همچو باران دامنم را چنگ می زد،و…چه زیبا بود اگر پاییز بودم)باشروع این فصل شاعران‌همگی دست به قلم میشوند ،عکاسان دوربین به گردن میشوند،عاشقان جفت جفت راهی خیابان ها میشوند،اه چه فصل پر کاری است این پاییز.‌و اما به من چیزی به جز عطسه های مداوم و بد حالی چیز دیگری نمیرسد.این فصل شانس بامایار نیست.پاییز توصیف های زیادی دارد البته دیدگاه هرکس مشخص میکند که نظر مادرمورد این موضوع چیست؟ یکی مانند من فقط به جنبه ی منفی می رسد و دیگری مثل شاعران و نویسندگان همگی جان نثار پاییز هستن واز زیبایی بی کران او حرف می زنند.اگراز حق نگذریم بنده به شخصا عاشق میوهای پاییزی ام از انار دانه یاقوتی گرفته تا لیمو شیرین و نارنگی هایی که بویشان زودتر از خودشان می اید.می دانم اگر مریضی را فاکتور بگیرم حال و هوای پاییز را،رنگ زرد ونارنجی برگ هارا و حتی باز شدن کلاس درس را هم دوست دارم.نامردی است اگر کسی بگوید پاییز زیبانیست.بالا سری چیزی را بد خلق نمیکند پاییز هم مانند تمام نقاشی هایش بی نظیر و فوق العاده است ولی حیف ک این جلوه ی شکوهمند زود بارش را می بندد و راهی لانه اش می شود در اخر نوشته ام از قیصر امین پور بیتی را مینویسم (اگر سراپا زرد و پژمرده ایم،ولی دل به پاییز نسپرده ایم)چشم هایمان نظاره گره خلقت بعدی ینی زمستان است…

 

انشا های دلنشین درباره فصل پاییز :

 

پاییزاست.اگر خلاصه بخواهم بگویمت پاییز است.دیروز باران بارید.ابر بغض در گلویم شکست.انگار قطرات عشق خداوند روی زمین ریخته بود.خورشید خسته از بیدار شدن های هرروز صبح,و ما خسته از لبخند زدن های احمقانه و گفتن این دروغ به جهانیان که من خوبم.حال و احوالم این روزها خوبست. هوا زود به زود تاریک میشود.آیا تا به حال شده از خود بپرسید شب سایه روح سیاه کیست؟زندگی درد است یا شادی؟آیا ما شاد هستیم؟آیا از ته ته ته دلمان نقش لبخند روی لبانمان مینشانیم؟نه اینکه بخواهم بگویم زندگی تهی از شادیست اما اگر وسعت عشق را ضرب در عمق مظلومیت کنیم چیزی جز خطوط نامفهوم و درد نخواهیم دید.شادی شاید درون لحظه هامان رنگ میگیرد.مثل همان لحظه که مادربزرگ سراز سجده برمیدارد.یا شاید همان لحظه که خنده کودکی به هوا برمی خیزد.می رود بالاتر می رسد به آنجا که بوی نور میدهد.یا همان روزهایی که مادر با جشنواره ای از دعا صبحانه می چیند همان روزهایی که بوی برگ های نو و دست نخورده یک کتاب کنار لیوان های دسته دار و لبریز از چایی رفیق جان,جان از بدن می رباید.خوب است کسانی در زندگی انسان باشند که از صدای خنده شان خنده ات بگیرد.اما با همه این تفاسیر گاهی اوقات یک جای کار می لنگد.انگار که چیزی را جایی جا گذاشته باشیم حیران میشویم.انگار انسان را هزار تکه کنند و هرتکه اش را جایی بگذارند,هرجا میرویم یک تکه از خود را میبینیم مانند تکه های یک پازل سخت و پیچیده که هرکار می کنند سرهم نمیشود.همین است که میگویند آدم هارا از روی ظاهر قضاوت نکنید .آدم ها پریشان تر از آنند که میپنداریم شده آیا ته یک شعر ترک برداری؟ رفیق جان میگفت همیشه یک نفر میان مشغله های زندگیت,آن پشت مشت های دیوار دلتنگی هایت ,هست که مدام حواسش باتوست.رفیق جان همیشه درست میگفت احتمالا به دلیل اینکه رفیق جان بود.آدم گاهی اوقات نه عاشق است نه فارغ نه تنهاست نه خوشحال است نه ناراحت.ادم گاهی اوقات خسته است.روحش,جسمش,فکرش همگی خسته هستند.انگار که از پیکاری تن به تن و نابرار جان سالم در برده باشند آسوده,اما بی رمق اند.نه اینکه لبخند لب نداشته باشند,نه. دارند اما غمگین.احوالم این روزها چیزیست شبیه این.خسته ام روحم پاکسازی نیاز دارد.چند وقتی میشود چیزی خوشحالم نکرده.میداند جانم میگفت پروسه درمان دارد شاید طولانی باشد اما سر آخر درست میشود.جان من همیشه چیزی میگفت از جنس حکمت بودا و قدیسان صرفا به دلیل اینکه جانه من بود. می دانید چجورکی هاست؟وقتی توی آیینه نگاه می کنید,نقاب هایتان دیگر شبیه آن چیزی نیست که هرروز به چهره می زدید.دیگر نه لبخند دندان نما بلکه سفیدی دندان های مرده ایست که لب هایش وا افتاده اند. یک جوری میشود که خیال میکنی انگار از اول هم زنده نبوده ای.میدانید,بین خودمان بماند بهتر است.آدمها درست جایی میبازند که خیال می کنند به آرزوهایشان رسیده اند. با این حال زندگی میگذرد.خوب یا بدش را شاید ما انتخاب نکنیم اما در پیشرفتش سهیم هستیم.اگر بخواهیم شاد باشیم باید چیز هایی را بین ای کاش و چه بهتر جا بگذاریم.باید خودمان را توی خودمان بپیچیم و بی پا و کفش و کوچه برویم.حتما شنیده اید که میگویند سکوت ادمها به معنای دلخوری و پرحرفیشان به معنای دلتنگیست.آخ!لعنت به این دلتنگی خودم میدانم دلم که تنگ میشود خودم را سخت تر از باقیه روزها در آغوش میگیرم دلم که تنگ میشود قلمم تلخ تر از روزهای بی تو میشود.به گمانم روده درازی کافیست همه این هارا گفتم تا بگویم:لبخند بزن جانا روزت بخیر

 

انشا پاییز پایه ششم هفتم یازدهم :

 

پاییز ورای رنگ رنگ،لباسی است به تن دخترکی بازیگوش که دامن بلند و رنگ رنگش روی زمین کشیده میشود.
کودک میدود و میرقصد و بازی میکند مانند بادی بازیگوش،بازی میکند و برگهای دامن زیبایش رقص کنان پشت سرش جا میمانند.گاه زمین میخورد و اشک هایش گونه های زمین را نوازش میکنند و گاه چنان آرام میشنینندوآرام اندیشه میکنندکه گویی زمان ایستاده است.پاییز زیباست،مانند نگاه همان دخترک دلت را لبریز از ترانه میکند،شادت میکند اشک های صادقانه اش دلت را به درد می آورندو گاه پا به پایش توهم اشک میریزی و دلت را سبک میکنی.
پاییز شبیه ماست،مایی که باید برای رست خیزی بزرگ آماده شویم،بادش،بارانش،دانه هایی که در خاک میشوند..
آسمانش زندگی ماست.گاه ابری و گاه بارانی و گاه آفتابی،گاه نسیم سردی میوزد و به یادت می آورد که میرویم،رخت میبندیم و به خواب مرگ فرو می رویم تارست خیزی بزرگ…
اتفاقات کوچک و بزرگ،شادی های کوچک و بزرگ و همینطورغم هایش آنقدر سریع میگذرنندکه گاه یادت میرودکه بهاری راپشت سر گذاشته ای.تابستان رفت و الان پاییز است.باید آماده باشی زمستان سفید در راه است،همان زمستانی که در گور سردت باید بخوابی به امید بهار.مانند همان کارهایی که کردی از خوب و بد.مانند دانه هایی که در خاک کردی،دانه گلی کاشتی یا تیغ؟
ظلم کردی یا رحم؟گذشت کردی.
شاید همین است که می گویندجوجه را آخر پاییز میشمارند.جوجه هایی که ماندند و نمردندتباه نشدند تاتواز آنها بهره مند شوی.بیایید جوجه های زیادی را از سرمای زمستان عبور دهیم اعمالمام را تباه نکنیم بایک نگاه،با یک حرف،بایک اشاره.
چه اعمال بزرگی که به همین آسانی تباه شدند و به کار صاحبانشان نیامدندمانند دوست که یافتنش آسان ولی نگه داشتنش دشوار است.شاید کارنیک کردن آسان باشد ولی نگه داشتن عمل صالح سخت است.
بیایید بیشتر به فکر بهار اصلی زندگیمان باشیم….

 

انشا پاییز پایه ششم هفتم یازدهم :

 

آری جان دلم
باز هم پاییز آمد ، فصلی که مانند تو نارنجی به تن دارد ،
لبخندش هم مرا یاد چال گونت می اندازد ، دست و پای دلم میشنکد و حواسم جوری پرتت میشود که زمین میخورم…
آری باز هم پاییز است ،خیابانها همان هستند ،هنوز هم جای قدمهایت در دلشان حک شده ،
ختی نسیمش هم بوی تو را گرفته
آری نیستی تا ببینی این وسط یک چیزی سر جایش نیست
اینجا هوایش نفس کم دارد ،اینجا بوی غریب تنهایی می آید اینجا دست هایم ،خالی اند ،انگار وجودم نصفه و نیمه است اینجا من بی تو ،نفسم بالا نمی آید
گفتم اینجا یک چیزی کم دارد ،آری تو را کم دارد
که اگر بودی ،من پشت این پنجره ی بغض گرفته به ناکجا آباد احساساتم زل نمیزدم تا بویی از تو را استشمام کنم
نیستی ،تا ببینی بغض میکنم و دیگر نمیتوانم قورتش دهم ،نمیبینی که بغض میکنم و میبارم ،اشکهایم هر بار تو را فریاد میزنند
مینشینم ،صندلی کنارم را نگاه میکنم ،با انگشتانم چشمانم را تمیز تر میکنم ،اما تو نیستی …
نه هستی ،شاید مشکل از چشمان من است
خب اگر چشمان من کم سو شده اند ،پس چرا حتی بوی عطرت هم وجودم را نمیلرزاند ؟؟
جان دلم انگار که واقعا نیستی
اما
حتی این پاییز هم زیباست ،
با اینکه تو نیستی تا موهایت در میان برگ ریزان احساسش برقصند
هوایش آلوده به عطرت نیست ،
اما هنوز هم میتواند مرا سوق دهد به قدم زدن در خیابانها تا خود صبح…اما بعد از آن میتوانم مرگ را حس کنم …
پایبز ،پاییز است…
باران دارد ،حتی بدون عطر تنت هوای دلدادگی دارد،حتی بدون دلدار
خش خش برگهایش هم هنوز سر جایش است ،حتی بدون صدای خنده هایت …
اما
پاییز فصل رفتن نیست
هی میروید گند میزنید به تمام زیبایی هایش
آنوقت میشود فصل گند دلتنگی شما را به خدا
دست از سر این این فصل ها بردارید
می آیید در هر ثانیه شان خاطره میسازید ،
بعد میروید و خاطره هایتان تمام زیبایی فصل ها را زیر سوال می برند …
اگر میروید ،در فصل دیگری بروید
مثلا در فصل پنجمی که خالی باشد ،
از هر چه زیباییست
هوایش عطر نداشته باشد ،
درختانش برگ نداشته باشند،
برف و باران و نسیم هم نداشته باشد،
خالی خالی باشد
نامش را هم بگذارید:فصل تنهایی

 

انشا پاییز پایه ششم هفتم یازدهم :

 

چه زیباست پاییز!

سومین فصل سال
رنگ هایش شیرین است مثل پرتقال
رنگ سبز رفت و نارنجی آمد،
بوی گل رفت و بوی مدرسه آمد
روز کوتاه شد شب طولانی تر،
گرما رفت و سرما بیش تر.
درختان با لباس نارنجی رد می‌شوند از کنار ما و می گویند چه لباس های زشتی ! لباس های ما تکراریست اما لباس درخت یک بار در سال پوشیده می شود .
لباسش خشک است و خش خش کنان ، رنگش جیغ است و چشم نوازان
عطری که درخت می زند برخورد در این فصل اصل است و بدل ندارد
چون طبیعی است و امکان ساختن ندارد
پاییز علاقه خاصی به نارنجی دارد که میوه هایش نارنجی مثل نارنگیست
در آسمانش سه ماه دارد ، مهر ،آبان ،آذر ، سه دوستند اما کمی خسیس
چون مهر دارد امتحانات آغازین و آذر هم دارد امتحانات ترم همچنین
آبان کمی مهربان تر است چون می گوید زندگی درس نیست خود را بینشان سبز کنم بد نیست
این است زیبایی های پاییز
خداوند آفرید پاییز را با دانایی ، پس بکوش و بگو شکرت از این همه زیبایی.

 

انشا پاییز پایه ششم هفتم یازدهم :

 

و باز میکند پلکانش را و میتابد انوار طلایی اش را برتن نقره فام زمین.امروز باید بیشتر بتابد.خودش نظاره گر بود که تابستان شاهکلید زیبایی هارا در صندوق امانات دستان پاییز گذاشت و تن گرم زمین دامان سرد پاییز را برتن کرد.
دفتر نقاشی پاییز رنگی میخواست باب دلش…!پس کشید و کشید و رنگ‌زد و رنگ زد و با تبسمی شیرین تر از شیرین ،چشمانش را با طنازی باز و بسته کردو گفت:«باز هم محشری دیگر!». کوه هارا چون نگهبانانی کشید که احاطه کرده بودند خانه های کاهگلی را .خانه هایی که صفا و صمیمیت بینشان می رباید دل هر رهگذری را.
اگر چشمان آسمان گریان شودو اشک هایش چون یاقوت هایی بغلتند بر گونه هایش و بارانی ببارد ک زیبا ترین اَشک دنیاو نالان ترین خنده ی دنیاست،نقاشی پاییز دلبرانه ترین تصویر ممکن میشود.
می نگرد هزار باره درختانی را که برتن کرده اند برگ هایی از جنس گیسوانش را.
و پاییزی خسته مانده!
آرام آرام می خرامد و به سوی خانه اش می رود.در آبی اش راباز کرده و داخل می شود.لحاف و تشکش را پهن میکند،ساعت نارنحی اش را کوک کرده و در دریای خواب غوطه ور می شود.می خوابد تا هرگاه ساعتش زنگ زد،شاهکلید زیبایی هارا در صندوق اَمانات دستان زمستان بگذارد.

 

انشا پاییز پایه ششم هفتم یازدهم :

 

زرد شدن درختان، سرد شدن هوا،بوی خاک، صدای خش خش،همه و همه خبر از آمدن فصلی رنگارنگ می دهند.
فصلی که غروب هایش بغض آلود و دم صبح هایش گرفته است؛انگار همه ی روز ها جمعه است. جمعه ای که چه زیبا خورشیدش طلوع و چه غم انگیز غروب می کند. غروب های جمعه،عجیب بوی پاییز می دهد. اما چند سالی است که غروب های جمعه اش با جگرسوز ترین اتفاق بشری گره خورده است.
پاییزی که تاسوعا می شود و عاشورا،تشنه می شود و سوزان،غم بار می شود و خیس.خیس از اشک های عزاداران؛و عجیب زیبا می شود زرد برگ هایش با سیاه سیاه پوشان.
امسال را که دیگر نگویم، پاییزمان مزه ی بهار پاییز شده ای را می دهد که هیچ سالی از قرن چهارده به بعد آن را نچشیده است. مگر می شود شهیدی بی سر را بیاورند و حالها را دگرگون نکنند؟شهیدی که مارا دوباره به چهارده قرن پیش برد و فکر هایمان را دوباره در خاکش دفن کرد. خاکی که از آن به بعد همه و همه اش پاییز بود. سر حرفم با تمام افکاراست؛سیاه،سفید،طلایی،قرمز،شاید سبز و شاید هم فکر های بی رنگ. روزی که آمد نسیمش همه جا را گرفته بود انگار همه ی باد های پاییزی دستور معطر کردن جهان را از عطرش داشتند. عطری که شاید پاییز تا به الان خوش تر از آن را حس نکرده بود. او عاشق کسی بود که عاشق خدا بود. اگر عاشق خدا شوی او نیز عاشق تو می شود و تو را در این راه می کُشد. شاید به خاطر همین است که می گویند پاییز فصل عاشق ها است. هوای دو نفره دارد و قدم زدن های دو نفره؛پس شاید او با خدایش در این هوا قدم زده و وصالش را خواسته بود.
خدایا!من هم می خواهم از درد هایم بگویم،از دلتنگی هایم،می خواهم با معشوقم در این هوا قدم بزنم؛با تو… وقت اضافه ای داری میان این همه عشاقت اندک زمانی را هم به من بدهی؟

 

انشا پاییز پایه ششم هفتم یازدهم :

 

پاییز یعنی باد، آفتاب، صدای باریدن باران بر روی خاک ، زیبایی این فصل بر باران است و خاک باران خورده ؛ فراموش نکن صدای خش خش برگ هایی که تورا بدرقه ی راهت می کنند ، به راستی که خداوند در این فصل دست به قلم شده است .
چترم را محکم در دست می گیرم و بی هدف قدم می زنم ، باران تازه تمام شده و حالا با سخاوت عطر دلنشین خاک باران خورده را در اختیارم می گذارد ، باد همچون دوستی قدیمی در گوشم شعر سر می دهد و برگ ها را از جلوی راهم کنار میزند.
صدای اشنایی از دور دست ها به گوش میرسد و هنوز دقیقه ی نگذشته پرستو ها دسته دسته از پشت ابرها بیرون می ایند و مثل ستارگان در شب می درخشند، ستارگانی که در زیر ابر ها می چرخند و در زیر نور افتاب می رقصند ، گویی خوشحالند که به سلامت این جنگل را ترک می کنند .
برگی با باد در رو به روی چشمانم به حرکت در می اید و نگاهم را از ان همه پرستوی رقصان می گیرد و ارام در اسمان چرخی می زند، انگار که با زبان بی زبانی می گوید :(پرستو ها رفتند ما که تازه رسیده ایم) شاخه ی خشک شده اش را در دست می گیرم و به رگ برگ هایش چشم می دوزم، رنگ زرد اطراف برگ با سرخی که در دل برگ وجود دارد به ان جلوه ی خاصی داده است .
نفسم را به بیرون فوت می کنم و دستم را در جیب هایم فرو می کنم کم کم باید به فکر لباس گرم باشم ، کمرم را به تنه ی درختی تکیه می دهم و ارام بر روی زمین می نشینم ، حالا افتاب کاملا بالا امده و دشت زیر پایم را به زیبایی به نمایش گذاشته …
به اطرافت نگاه کن! ودر دل چشم بصیرت را باز کن و ببین عظمت خدا را که فصل ها را پشت سر هم و با ویژگی هایی کاملا متفاوت افرید میراند و زنده کرد که تو ای انسان درس بصیرت بگیری.

 

 

پایان مجموعه

انشا پاییز | مجموعه انشا های زیبا درباره فصل پاییز برای همه پایه ها

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *