خانه » مطالب درسی » انشا درباره حس و حال شنیدن صدای باران صفحه 53 نگارش هشتم

انشا درباره حس و حال شنیدن صدای باران صفحه 53 نگارش هشتم

انشا صدای باران
4/5 - (53 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز انشا صدای باران صفحه 53 نگارش هشتم را تهیه و منتشر کرده ایم

 

انشا درباره صدای باران , انشا صفحه 53 کتاب نگارش پایه هشتم , فعالیت نگارشی درس 4 صفحه 53 با مقدمه و نتیجه

شنيدن صداهای زير چه حس و حالي به شما ميدهد ؟ یکی از صداهای زیر را انتخاب كنيد و حس و حال خود را درباره آن بيان كنيد.

ما در مورد حس و حال بارش باران و صدای آن انشا می نویسیم

 

انشا درباره صدای باران با مقدمه بدنه و نتیجه : صفحه 53

 

مقدمه انشا صدای باران : کنار پنجره خانه ایستاده بودم و بیرون را نگاه می کردم برگ درختان که بر زمین روان میگشتند فریاد می زدند که پاییز است خورشید دلگیر تر از همیشه در آسمان خود نمایی میکرد ابرهای تیره آسمان را فرا گرفته بودندگویی دلی پر از درد دارند و می خواهند بگریند.

بدنه انشا : در همین افکار بودم که قطرلت باران آرام آرام به شیشه برخورد می کردند با خود گفتم که بالاخره بغض آسمان شکست . از خانه بیرون آمدم صدای باد و بوی باران را که حس کردم روحم تازه شد به یاد روزهایی افتادم که پاییز بود و باران می بارید و با هم خیابانها را متر میکردیم وقتی باران می بارید صورتمان را رو به آسمان می گرفتیم تا قطرات باران گونه هایمان را نوازش کند . گاهی خیلی سرد بود و صورت و دستهایمان یخ می کرد بعد با هم به همان کافه می رفتیم و یک لیوان شیر داغ می خوردیم .
حالا من در طول همان خیابان قدم می زنم ،روبروی همان کافه می ایستم اما چرا تو نیستی ؟چرا اینقدر جای خالی ات خود نمایی میکند ؟به همان کافه همیشگی میروم ولی شیر نمی خورم یک لیوان قهوه تلخ می خورم ، تلخ تلخ .
باران برای من یعنی یاد آوری نبودن تو. یاد آوری آن روز که تو برای همیشه رفتی ، برای همیشه چشم به راهم گذاشتی ، وقتی رعد و برق می زند و باران شدیدتر می شود با خود فکر می کنم آسمان چرا اینقدر غمگین است . آسمان در فراغ چه کسی چنان بی تابانه میگرید.

نتیجه : من فراموش میکنم ، آنقدر فراموش میکنم که گویی همه چیز دیروز اتفاق افتاده است . بله فراموش میکنم .ولی باران که می بارد دو باره همه چیزاز مقابل چشمانم عبور می کند و من فراموش میکنم که باید فراموشت کنم ! گاهی فکر میکنم باران غمها را می شوید و دلم را شاد می کند اما نه باران فقط مرا فراموش کار تر میکند .

البته اینو ننویسید درسته قشنگه ولی مورد داره بعدیا مناسب ترن 

 

 

انشا درباره صدای بارش باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

آسمان صاف و آبی بود .خورشید زیبا در حال غروب کردن. ابرهای سفید پاورچین پاورچین در آسمان به این سو و آن سو میرفتند. ابر سیاه بزرگی از غرب سر براورد.او تمام آسمان را پوشانده بود.حتی آفتاب مهربان را!
نور شدیدی به زمین تابید.صدای رعدو برق در کوه ها پیچید؛صدای وحشتناکی بود.باد شروع به وزیدن کرد.برگ های درختان تکان میخورد و همه چیز درهم پیچیده بود.همه منتظر باران بودند.صدای باد،رعدوبرق و برگ های درختان درهم تنیده بود و موسیقی باران را نوید میداد.
باران شروع به باریدن کرد.باد آرام گرفت.رعدوبرق نیز با نعره های عجیبی خاموش شد.آواز قطرات شروع شد چه آهنگین و چه دلنواز.چه موسیقی دلنشینی است صدای باران.کاروان باران از آسمان شب گذشت.
عطر دل انگیز باران،صدای شرشر ناودان،پرآبی نهر،جاری شدن آب درکوچه ها و…همه زیبا و دوست داشتنی هستند.
مرحوم قیصر چه زیبا سروده است:

دیشب باران،قرار با پنجره داشت

روبوسی آب دار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره،پچ پچ کرد

چک چک،چک چک چکار با پنجره داشت!

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

مقدمه : باز باران با ترانه با گوهر های فراوان می چکد بر بام خانه …

بدنه: آسمان از صبح دلی پر دارد و آماده گریه است.

نمی دانم چه چیزی آسمان را ناراحت کرده که اینگونه رنگ سیاه به خود گرفته و مانع تابش آفتاب به زمین شده است.

در حال نوشتن درس هایم بودم که صدای خوردن چیزی به شیشه ی اتاقم حواسم را پرت کرد.

آرام آرام به پنجره نزدیک شدم، پنجره را باز کردم و سرم را بیرون بردم تا چیزی که با شیشه برخورد کرده است را ببینم.

ناگهان قطره ی باران بر پیشانی ام چکید.
لبخندی زدم، دستم را دراز کردم تا قطرات باران بر روی دستم بچکد. صدای رعد و برق در گوشم طنین انداز شد.

یکباره قطره های زیادی به زمین ریختند و من را غافلگیر کردند.

صدای باران مانند لالایی مادر گوش نواز است و آدم را غرق در خود می کند آنقدر ذهن را آرام می کند که یادت می رود چندین ساعت است که بر روی صندلی نشسته ای و مشغول شنیدن صدایی آرام بخش هستیم.

چه زیباست صدای آهنگ باران که گاهی با خشونت خاصی بر زمین ضرب می‌گیرد و گاهی به آرامی فرو می‌ریزد.

باران از پنج حرف تشکیل شده است که هر کدام از این کلمات معنی خاصی از آن را تعبیر می کنند (ب) بوی خانه کاهگلی (الف) آسمانی دلگیر (ر) رنگین کمانی زیبا ( الف) آرامش و (ن) بوی گل نسترن را در ذهنم تداعی می کند.

نتیجه: باران زیباست و نشان دهنده عظمت و نعمت های بی پایان خداوند است که برای همه ما بندگانش سرازیر کرده است.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران : وقتی آسمان تیره و خاکستری می‌شود به این معناست که باران کم کم شروع می شود .

ناگهان صدای مهیبی شنیده می شود این همان صدای رعد و برق است .

کم کم باران تند تر و تندتر می شود .

اگر در خیابان باشید می بینید که مردم در خیابان هر کدام به طرفی می روند تا در زیر پناهگاهی قرار بگیرند .

با گذشت زمان کم کم خیابان ها خلوت می شود و خیلی کم پیش می آید که فردی را ببینید که در خیابان است این در حالی است که خیلی ها ادعا می کنند که دوست دارند در زیر باران قدم بزنند .

تا حالا دقت کرده اید که وقتی باران بند می آید خیابان ها چقدر زیبا میشوند همه جا پاکیزه و تمیز می شود و آسمان آبی را می‌توان به راحتی دید .

شاید در لحظه ای که باران میبارد عده ی کمی باشند که از شنیدن صدای باران لذت می‌برند و به آن گوش می دهند اما به نظر من صدای باران یکی از آرامش بخش ترین صداهای موجود در زمین است .

این صدا می تواند خاطرات خوب و بد بسیاری را مانند یک حافظه قوی در خود بگنجاند .

امیدوارم شما نیز جز آن دسته کسانی باشید که از شنیدن صدای باران لذت می برد و صدای باران پر از خاطرات بسیار زیبا و قشنگ برای شما باشد .

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

 

مقدمه : باران سیل آسا می‌بارید و صدای آن ریتمی کاملا موزون و خوشایند داشت. چشمانم را بسته و به ضرب‌آهنگ آن گوش دادم؛ این آهنگ برایم شنیدنی و دوست داشتنی بود. به کف آسفالت نگاه کردم، هر قطره باران که روی آسفالت خیابان می‌چکید، در شعاع چند سانتی متری خود، بازتاب داشت.

بدنه : باران می‌بارید و من در تب و تاب رفتن زیر شره‌های آن بودم. دلم می‌خواست به کوچه دویده و در باران به بازی و جست و خیز مشغول شوم. می‌دانستم که مادر چنین اجازه‌ای به من نمی‌دهد، اما صدای شرشر و تند باران نیز اجازه نمی‌داد نسبت به آن بی‌تفاوت باشم.

از غفلت مادر استفاده کرده و بی‌محابا به کوچه دویدم. توپ مچاله شده‌ای گوشه دیوار افتاده بود که به نظر می‌رسید پیش از من کودکان دیگری با آن سرگرم بوده‌اند. با وجود خراب و کم باد بودن توپ، به سراغش رفتم و لذت شوت زدن زیر بارش باران را تجربه کردم. صدای باران با صدای ضربات پای من به توپ له شده، آمیخته و چیزی شگفت‌انگیز خلق کرده بود.

از توپ خسته شدم و شروع به جست و خیز در زمین پر از آب کردم. آب به هر طرف پرتاب می‌شد و هیجانی جذاب به وجود می‌آورد. نگاه و سرم را به سمت آسمان بالا بردم. قطرات باران مانند خنجرهای نوک تیز از آسمان به سمت زمین پرتاب شده و گویی هر لحظه شتاب آن‌ها بیشتر می‌شد. دستانم را باز کردم و زیر باران و صدای شر شر آن، شروع به چرخیدن کردم. این چیزی بی‌نظیر بود و احساسی خاص داشت.

نتیجه گیری : صدای باران رفته رفته کمتر شد و از شدت بارش آن نیز کاست. دیگر از بازی کردن زیر باران سیراب شده بودم و در حالی که تمام لباس‌ها و موهایم خیس بود، به سمت خانه روانه شدم. حالا تنها یک فکر در ذهنم بود؛ این که جواب مادر را چطور بدهم!

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

شب گذشته همانند شب های دیگر بعد از اتمام یک روز طولانی در حال استراحت در اتاق خوابم بودم که ناگهان صدایی آشنا از بیرون خانه توجه مرا به خود جلب کرد.این صدا،صدای باران بود! صدای چک چک قطرات باران خواب را از سرم ربوده بود نمی توانستم چشمانم را با مردم خواب آلود شهر همراه سازم. هپچون کودکی با شور وشوق از جای خود برخاستم و به سمت پنجره ی اتاقم رفتم پنجره را باز کردم با باز کردن پنجره بادی خنک روح لطیفم را نوازش کرد. به اطرافم نگاه کردم باران آلودگی را از زمین پاک کرده و طراوت شادابی را به آن هدیه کرده بود.دوست داشتم با زمین همراه شوم و آلودگی ها رااز خود پاک کنم و زندگی دوباره به خود ببخشم . حال دیگر باران تمام شده بود اما هوا هنوز مملوء از بوی باران بود. دوباره به اتاقم بازگشتم حال با خود می اندیشم که چه خوب است ما انسان ها نیز گاهی همانند باران باشیم آلودگی رااز یک دیگر پاک وشادابی را به هم هدیه دهیم.پس بیاید باران باشیم

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

صدای باران…

صدایی به گوشم میخورد…
صدای چک چک …
چک چک آب که هر لحظه صدایش بیشتر و ضربانش تند تر میشد…

در ساحل دریا قدم میزدم، قطره های باران به صورتم میخورد و نسیم دلپذیر بهاری قطرات را به خود جذب میکرد.
احساسی دلپذیری داشتم…
در آن هوای ابری و بارانی من فقط به گرمای وجود مادرم فکر میکردم…
مادرم همچون قطراتی است که همه ی وجودش را برای طبیعتش میدهد و همیشه برای فرزندانش آرزوی خوشبختی دارد…
من دریافته ام واقعا هیچ چیز جای مادر را نمیگیرد او با جان و دل به گل ها و درختانش همچون باران آب میدهد و سیرابش میکند…

از فکر خارج میشوم
و به فکر باران میافتم.. کجایییی باران؟ رفت؟!
اشکالی ندارد…
او رفت ولی روزی باز میگردد…
خدایا شکر

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

پشت پنجره ى اتاقم نشسته بودم و به فکر فرو رفته بودم،بعد از چند لحظه به اسمان خیره شدم،اسمان ابری بود و ابرها به هم پیوسته بودند انگار میخواست رحمت الهى ببارد!؟! اری! پس از چند دقیقه باران شروع به باریدن کرد،صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت و سردرگمی بیدار کند،مانند ان روزی که وقتی امام حسین(ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث پایداری اسلام شد.
پس از چند دقیقه باران شدید و شدید تر شد به قدری که صدایش همانند سنگی بود که به شیشه برخورد میکرد و مرا میترساند.
شیشه های اتاقم عرق کرده بود پس از مدتی من شروع به نوشتن روی شیشه های عرق کرده ی اتاقم بودم،شعری را که در دوران ابتدائی اموخته بودم نوشتم:
باز باران با ترانه
با گهر های فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم أرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو أهو
می پریدم از سر جو
دور می گشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
از لب باد وزنده
داستان های نهانی
راز های زندگانی

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران می‌آمد و ضربی که روی شیشه‌های خانه گرفته بود، راستی شنیدن داشت. به لب پنجره رفتم، مادر و کودکی از خیابان رد می‌شدند و چتری همراه نداشتند. اما به نظر نمی‌رسید که از ریزش تند باران بر سر و صورت خود، نگرانی و ناراحتی داشته باشند. در سمتی دیگر لبو فروشی را دیدم که نایلونی روی چرخ لبوهای خود کشیده و آرام آرام چرخ دستی را هل می‌داد تا زیر سرپناهی برسد.

صدای باران همچنان می‌آمد و به رفت و آمد مردم در خیابان، ریتم خاصی می‌بخشید. گویی هر کسی که از این خیابان عبور می‌کرد گام‌های خود را از قبل با ریتم صدای باران هماهنگ ساخته بود.

چند دقیقه‌ای که گذشت، ترافیک سنگینی در خیابان شکل گرفت و بر آن حاکم شد. ماشین‌ها بوق می‌زدند و صدای باران در صدای بوق آن‌ها، گم می‌شد. از این فاصله هنوز می‌توانستم حرکت تند برف پاک‌کن‌ها را ببینم که قطرات تند باران را از روی شیشه خودروها پاک می‌کردند.

پلیس راهنمایی و رانندگی یک کاور نایلونی روی لباس فرم خود پوشیده و ظاهری بامزه پیدا کرده بود. برای لحظاتی چشمانم را بستم و سعی کردم با صدای باران، خود را در کف خیابانی که مقابل خانه ما بود تصور کنم. لحظه‌ای خودم را جای لبوفروش گذاشتم و لحظه‌ای دیگر به جای مامور پلیس راهنمایی و رانندگی در حال هدایت ماشین‌ها بودم…

صدای باران مانند یک لالایی مهرآمیز بود و من در کمترین زمانی احساس کردم که خواب آلودگی به من هجوم می‌آورد. سرم را روی لبه پنجره گذاشتم و در حالی که به ریزش قطرات باران خیره شدم بودم، لحظه لحظه احساس سنگینی بیشتری در پلک‌هایم می‌کردم. رفته رفته دیگر چیزی نمی‌دیدم و در حالی که چشمانم را بسته و به خوابی خوش فرو می‌رفتم؛ صدای باران و ریتم آهنگ آن ذهنم را همراهی می‌کرد.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

چقدر لذت بخش است هنگامی که با طنین دلنشین باران که از پشت پنجره با باد رقصان ضربه های آرام به شیشه ی آن میزند صبح خود را آغاز کنیم…..
صبحی که سرآغاز آن نعمت گوارای پروردگار باشد بارانی که گاه آرام و بی صدا گونه گلهارا نوازش میدهد و گاه با بی رحمی بالها پرندگان را خیس میکند…..
باران با دانه های نگین مانند خود” آسمان را به زمین وصل میکند. وقتی باران به صدا در می آید دلم میگیرد…..
کاش من هم مانند کودکانی که آمدن باران را به یکدیگر خبر میدهند و به دنبال چترهای رنگی خود میگردند شور شوق بازی در زیر اشک های آسمان را داشتم…..
لحظه های زیباییست وقتی که دختر بچه ای آرام با جعبه ی شکلاتش کنار جاده زیر قطره های باران نشسته است ولی پسرک او را با سایه ی چتر خود مواجه میکند…..
باران رحمت اتهی را از معصیت پاک و منزه میکند کاش می شد دلهایمان هم با بارش باران همچون گلی نو شکفته تازه و پاک میشد…..
کاش قلب هایمان صاف و آینه مانند قلب کودکان بود که با آوای دلنشین باران همخوانی می کردند و در هنگام برق آسمان یکدیگر را در آغوش می کشیدند به گمانم آماده ی عکس انداختن آسمانی بودند…..
صدای تپش قلب آسمان به وسیله قطرات ریز باران به زمین میرسد…..
کاش زودتر برسد روزی که همه ی ما بدون چتر در زیر بارانی که به یمن ظهور امام مهدی (عج) می بارد بایستیم…..

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

آسمان که میبارد تمام وجودم رادرآغوش میگیرد . گاهی حس میکنم که قدم زدن درجاده های بارانی مرابه تک تک صدای تپش های قلبم نزدیک ترمیکند.

راه میروم وبه حرف های دلم گوش فرامیدهم وگاهی آنقدرغرق حرف هایش میشوم که فراموش میکنم دنیای اطرافم را؛ فقط صدای باران یادم میماند و قطرات اشک آسمان؛اشک هایم فرو می ریزد وقتی میشنود ناله های بی صدای قلبم را…

انگار حرف حرف صدایش مثل قطرات باران به وجودم تنه میزند…

حرف دلم را میشنوم و به خاطر شکستن آن اشک میریزم؛ چرا که گاهی ازروی بغض میخندم وگاهی از گریه قهقهه میزنم….

ابرها میبارند و میبارند و آسمان مرا در آغوش بارانی خود میفشارد….

صدای باریدن باران و صدای باریدن چشمانم و باریدن حرف های دلم در وسعت آسمان شب مرابه تنهایی ها لحظه به لحظه نزدیک تر میکند و چه دردناک است

دوری قلب ها با وجود ما!

پس توهم گوش کن به حرف هایش و ناله های بی صدایش را بشنو و او را درک کن و با باران هم صداشو!

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

گوش هایم، بدون شنیدن این صدا،‌‌ توان زنده بودن نداشته و بی آن صدا، خستگی در من دمیده و بی حالی را مهمان زندگی ام می کند.
به شوق همین صدا است که برخواب رفته و آرامش خاصی در خواب را به من هدیه می کند، چرا که ساده ترین کلمات از زبان او، گوهر بار بوده و در نظر، هرکدام معنایی پر محتوا و سنگین خواهد داشت.
چونان آوایی است که با ریتم خاص خود، پلکانم را بر آغوش یک دیگر هدایت کرده و پرده آرامش را بر چشمانم می کشد، همه چیز برای ساعت ها ساکت شده و تنها آرامش و حس خوب ملایمت است که حکم فرماست و به من دستور می دهد.
همین صدا و نوا است که علاوه بر گوش هایم، در سراسر وجودم پیچیده و در قلبم می نشیند و برای ساعت ها حکومت آن جارا با آرامش خود به دست گرفته و راه را برای مشکلات و سختی ها سد می کند.
حال که در این سن و سال هستم و دیگر خبری از آن صداهای آهنگین نیست، باز نیز با شنیدن کوچک ترین لالایی مادر، آرامش در تنم تنیده و روحم را قلقلک می دهد، من هرقدر هم که بزرگ شوم، باز هم با شنیدن این طنین، کودکی دو ساله مهتاج نوازش می شوم.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

مقدمه : قطرات باران از آغوش آسمان ریخته و قطره به قطره ، درب پنجره های مارا زده و خبر از آمدنش میدهد .
بدنه این انشای زیبا : زیباتر از این ، چه میهمانی میتوانستیم داشته باشیم ؟ که با عطرش هوا را مست کند ، با عبورش گل ها را شاداب کند .
با نشستن صدایش بر گوشم ، جان تازه ای در من دمیده و روحم را لمس میکند‌، صدایش ، مرا به سمت آزادی کشانده و به زور خودش ، چشمانم را بسته و پلکانم را بر آغوش هم فرو میبرد .
حسش را نمیتوان با زبان انسان توصیف کرد ، حسیست همیشگی و پر از لطافت ،‌که دوست دارم همیشه در گوشم بچرخد و مغزم را بشوید و آلودگی ها را به یک باره فرو ریخته و آرامشی همیشگی برایم به ارمغان بیاورد .
هیجوره نمیتوان با شنیدن صدایش ، از دیدنش غافل شده و فقط به شنیدن صدایش اکتفا کرد ، بلکه حتی شده از پشت پنجره باید سلامی گرم به او داده و خوشحال شدن از بودنش را به او نشان دهم .
نتیجه گیری ‌: حس های خوب ،‌ جز همین ها که همه را ، حتی گیاهان را خوشحال میکنند نیست ، کاش آن هارا سرزنش نکرده و با آمدنشان اخم بر چهره نکشیم

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

مقدمه : صدای رعد و برق آسمان سکوت سنگین شهر را می شکند.دانه های تسبیح از دست ابر رها می شوند و هر کدام در جای جای این شهر فرو می افتند.یکی بر سر دشت،یکی بر روی رود.دیگری بر صورت گلی سرخ و آن یکی بر سقف خانه ما.

بدنه : باران با همه عظمتش می بارد تا گلی را زنده کند و زمینی را تازه کند و دل خاک خورده انسانی را از غم بشوید.بارانی که از خود می گذرد تا شاعر با آهنگ دل نشینش شعری بسراید و به راستی که چه صدای موزونی دارد! صدای تپش قلب آسمان همانند لالایی مادران آرام و گوش نواز است و انسان را به وجد می آورد.

صدای شلپ شلپ پای مردمی که با چترهایشان زیر باران قدم می زنند و چاله های آب را رد می کنند نیز زیبا است. جالب تر ازآن کودکانی هستند که بدون توجه به باران ، همچنان گل کوچک بازی می کنند سر و از پا نمی شناسند وبدون هراسی از سرما خوردگی فریاد می دوند و فریاد می زنند ، دعوا می کنند و در نهایت خسته می شوند.

باران شدید مرا مجبور میکند به خانه پناه می ببرم.بهترین مکان خانه هنگام بارش باران اتاق زیر شیروانی است.صدای تاک تاک باران اتاق را پر کرده است و این پیام را به من می دهد که باران هنوز ادامه دارد. و درپس این پیام ، امید به آینده را نیز در وجود من تداعی می کند.اینکه بالاخره باران تمام می شود و از خانه بیرون خواهم آمد.

نتیجه : مروارید های الهی به بزرگی خداوند متعال ایمان دارند و این گونه از اوج آسمان پایین می آیند و سر بر خاک می گذارند.در حالی که ما انسان های روی زمین هنوز در خواب غفلت به سر می بریم.پس چه خوب است که با شنیدن صدای این نعمت بزرگ الهی ، از خواب غفلت بر خیزیم و خدا را با تمام وجود حس کنیم.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جايم بلند شدم . آرام آرام به سمت حياط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حياط رسيدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست زير باران بايد رفت
فکر را ، خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد عشق را زير باران بايد جست
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا عشق ، زمين مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس ميکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دميد و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسكين می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجيبی داشتم يك نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند كردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صيحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخيز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشك بر بستر خشك تنهايی ام جاری گشت .
حرفهايم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

آسمان پر از ابرهای تیره است، باران می بارد، قطره های ریز باران روی برگ های زرد و ارغوانی پهن شده روی زمین، می خورد، این صدای دلنشین باران است.

چشمانم را می بندم و دستانم را رو به آسمان باز می کنم قطرات باران روی دستانم می لغزد. صدای باران و نوازش قطره های باران، لذت بخش ترین لحظه ی من است.

باران می بارد، قطره های ریز باران روی دیوارهای کاهگلی روستای مادری ام می خورد این بوی خاک است، عطر طبیعت و باران و خاک که همه ی فضا را پر می کند. نفس عمیق می کشم، بوی آشنای خاک مرا مست می کند.

فکر می کنم آیا بوی بهترین عطرها در دنیا بهتر از بوی خاک باران خورده است؟! بدون شک برای من این طور نیست..از خاک آمدیم و سرشت ما از خاک است، شاید به همین خاطر تا این اندازه بوی خاک را دوست دارم.

باران که می بارد بخشش بی دریغ آسمان است. بخشش آسمان به زمین و انسان. باید از خانه بیرون بیاییم و به دل طبیعت برویم و زیر باران باشیم، به صدای باران گوش کنیم و نفس های عمیق بکشیم و لذت ببریم.

معجزه ی باران همیشه مرا شاد می کند. روزهای بارانی همیشه برای من از بهترین روزهای زندگیم است. بعضی وقت ها به خیابان می روم به آدم ها نگاه می کنم که تندتند حرکت می کند تا از خیس شدن در امان باشند به آن ها لبخند می زنم و زیر بارش باران شروع به دویدن می کنم تا صدای قدیم هایم با صدای چک چک قطره های باران یکی شود، تا من و باران با هم یکی شویم.

در روزهای بارانی بیش تر سپاس گذار خداوند مهربان و بخشنده هستم. او بهترین ها را برای ما آفریده، و یکی از بهترین نعمت هایش همین باران است.

 

انشا درمورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

انشا خود راکه توصیف مـن از یک روز بارانی اسـت با نام آفريننده زیبایی ها آغاز میکنم. آسمان بـه یکباره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی بـه گوش رسید. گویا رعد و برق اسـت. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع بـه بارش کرد. آرام آرام بارید، آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،مـن خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود، تند تند نفس هاي عمیق می کشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.

اما هر چـه میگذشت شدت بارش باران بیشتر می‌شد روی لباس هایم علامت قطره هاي باران افتاده بودو خیس شده بود. برگ هاي درختان هم حسابی شسته و شفاف شده بودند،گویی حمام کرده اند! مادران چادرشان رابه روی سر کودکشان می کشیدند تا مبادا خیس شوند و سرما بخورند،اما مـن بی خبال دنیا… دستانم را باز می‌کردم صورتم را بالا می‌گرفتم تا هر چـه باران هست نصیبم شود.

چندی نگذشت کـه خیابانها پر از آب شد،اتومبیل ها با برف پاک کن هاي روشن شان کـه از خیابان می گذشتند آب کف خیابان رابه اطراف می پاشیدند.گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه بـه دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند. بالاخره بـه کوچه مان رسیدم. خدای مـن ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده اسـت ! قبل از بارندگی بنظر می رسید کـه کوچه ي بی عیب نقصی داریم!!!

اما حالا می‌بینم کـه کوچه پر از چاله هاي کوچک و بزرگ اسـت. بارش باران تقریباً قطع شده بود،فقط قطره هایي کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب هاي جمع شده در چاله می افتاد و حلقه هاي زیبایی را بوجود می آورد… زنگ خانه را زدم.مادر درب را باز کرد و بـه مـن خيرمقدم گفت. لباس هایم را عوض کردم و کنار بخاری نشستم و مهمان یه فنجان چای گرم مادرم شدم…

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

درکنار یک دریای پرتلاطم روی صخره اي نشسته بودم، غرق در تفکرات خویش بودم، البته بـه دنبال یک موضوعی می گشتم کـه انشاء خودرا با آن آغاز کنم کـه ناگهان صدای امواج خروشان دریا مرا بـه سمت خود کشاند، در همین حین چشمم بـه صدفی خورد کـه موج دریا با خود آورده بود، هنگامیکه صدف را در دستانم گرفتم یک نور زیبایی ازآن بـه چشم می خورد.

در لابه لای نور زیبای این صدف کلمه اي چون « باران » می درخشید، آری آن گونه تلنگری بر مـن وارد شد کـه موضوع انشاء خودم را باران انتخاب کنم. «ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ، باران کـه می بارد بوی کاهگل بـه مشام میرسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک… «الف» باران یعنی آسمانی دلگیر.

باران کـه می بارد انگار آسمان دلش گرفته اسـت، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین اسـت… «ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ، باران کـه می بارد رنگ هاي قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد، وقتی کـه نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد بـه رنگ هاي اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل میدهند.

«الف» باران یعنی آرامش، باران کـه می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می‌گیرد، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی رابه وجد می آورد، صدای چکیدن قطره قطره هاي باران کودکیم را زنده می کند، بـه روحم ! بـه احساسم ! طراوت می بخشد… «ن» باران یعنی ناودان هاي خونه هامون، نسترنهای باغچه هامون، باران کـه می بارد ناودان ها یک خودی نشان میدهند، نسترنها جان می گیرند…

باران خوب اسـت

زندگی زیباست

باران مرا می برد بـه دوران کودکی

بـه آن زمان کـه منازل کاهگلی بود

دورهمی ها سادگی بود

قصه رنگین کمان توأم با شادی کودکی بود…

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

باران یکی از با ارزش ترین نعمت های خداوند است. این نعمت اگر روزی نباشد بشر نیز نابود می شود

تنه انشا: باران همواره نعمت با ارزش خداوند است که از ابرها حاصل می شود. باران از برخورد ابرها و ارتعاشاتی که در آن ها صورت می گیرد حاصل می شود. در بعضی از نقاط ایران به دلیل نزدیکی به دریا باران بیشتری می بارد مانند مناطقی چون گیلان و مازندران. اما مناطق مرکزی ایران به دلیل خشکی و دوری از دریا همواره با کمبود باران و کم آبی رو به رو هستند. صدای باران برای این مناطق بسیار دلنشین تر است هر چند که باران برای مناطق شمالی نیز سرشار از شعف و سرور است. وقتی باران می بارد صدای نم نم باران که بر برگ های درختان می خورد احساس بسیار زیبایی در من ایجاد می کند. باران وقتی می بارد بوی خاک را بلند می کند که با آن صدا، من را به زیباترین رویاهایم می برد. صدای باران همواره این احساس را تلاقی گر است که اگر روزی نباشد بشر چه خواهد کرد باران باعث رویش درختان و مزارع و پر شدن آب های زیرزمینی است و نقش بسیار مهمی در تامین آب شیرین زمین دارد. باران گاه به صورت نم نم است و گاه انقدر شدید می شود که باعث آب گرفتگی معابر و سیل می شود. سیل یک بلای طبیعی است که گاهی گریبان گیر انسان ها می شود و صدمات جبران ناپذیری را به بار می آورد. صدای باران هرگاه بسیار شدید شود. در من ترسی را ایجاد می کند که مبادا به سیل منجر شود. ولی در بیشتر مواقع از صدای نم نم باران لذّت می برم و احساسی سرشار از آرامش را به روح ام تزریق می کند.

نتیجه گیری: باران یکی از با ارزش ترین نزولات خداوند است. صدای آن بسیار دلنشین است، زیرا نمایانگر حاصل خیزی و رشد گیاهان و درختان است. باران سرشار از عشق و محبت است.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

نه ، از پشت پنجره روی صندلی چوبی نشستن و چای گرم در دست گرفتن و کتابی زیر بغل گذاشتن نمی نویسم ، از شیشه ماشین های در حال حرکت نمی نویسم . می خواهم با باران روبرو شوم و طعم و صدا و عطرش را احساس کنم. باران چه در خود دارد که این همه احساس در شعر و ادبیات تمام ملتها برانگیخته است؟

این قطره آب های سرگردان در هوا و معلق میان زمین و آسمان چه در خود نهان دارند که اینچنین ما را به وجد در می آورند .

برای فهمیدن و درک کردن باران ، به خیابان می روم و زیر بارش تند باران قدم می زنم ، می دوم و شیره ی باران را با بوییدنش به عمق جانم می کشم.

چند لحظه می ایستم ، با تمام تن گوش می شوم و صدای برخورد دانه دانه های باران را که به کف خیابان ها و تن درختان و پیشانی خودم برخورد می کند ، پذیرا می شوم.

موسیقی عجیبی است ، باید خودت را درونش حل کنی و قطره قطره باران شوی و از گوشت آسمان کنده شوی و به قلب زمین فرو افتی تا بفهمی صدای باران چیست .

باید حنجره ی ابرها شوی که انعکاس هیاهوی شان بر زمین نقش می شود ، تا بتوانی ترنم باران را بشنوی و لذت ببری.

اصلا حیف باران نیست که بنشینیم زیر سقف سیمانی؟ حیف ابرها نیست که بر سر ما نبارند؟ حیف ما نیست که زیر سایه ابر نرویم… باران دارد می بارد برای ما، برای شما! ابر دارد می خواند برای گوش های ما، که آوازش را بشنویم!

زبان تنها مال آدم ها نیست! ابرها هم زبان دارند. و در زبان ابرها کلمات بهتری یافته می شود.

 

انشا کوتاه صدای باران و تعدادی انشا کوتاه راچب صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران سرودی است در دل طبیعت که از بارگاه الهی فرمان می گیرد و با ضرب آهنگی متعالی به زمینیان تقدیم می شود، تا در دلشان نشاطی الهی جان بگیرد و شادباشی همیشگی از این نشاط در جان شان بنشیند. سرودی که هماهنگ می نوازد و هماهنگ می خواند، راز خلقت و راز عشق همیشگی نهفته در این خلقت بی نظیر را.

صدای باران صدای بوسه های با طراوت جوانی و نشاط است که یکی پس از دیگری و دانه به دانه، عاشقانه و پیاپی، آرام و محجوب، بر گونه های زمین می نشیند و زلال و ناب، با آرامشی تمام، تا قلب خاکی آن نفوذ کرده، نقطه به نقطه زمزمه ی زندگی ای سبز از دل خاک بی تاب، شنیده می شود، که آرام آرام با ارتعاشی هماهنگ جان می گیرند و رقص کنان بر بستر پر از طراوت و نمناک زمین، تازه تازه، سرک کشیده، جوانه می زنند و سبز در سبز و دست در دست هم، آغوش می گشایند به سمت آسمان سخاوتمند و در این حرکت رو به بالای خود، وسعتی سبز را بر تن خیس و پر از هیجان زمین می پوشانند و آن چنان زمین و زمان را به وجد می آورند که با تکانی از جنس تحولی بزرگ، جهان و جهانیان را به بهترین حال، احسن الحال می رسانند، آری صدای باران احسن الحال طبیعت است.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران صدای نوازش های مکرری است بر روی پوسته ی سبز و سرزنده ی طبیعت در جای جای دنیا، که از قلقلکی نرم و مطلوب بر تنه ی تنومند درختان کهنسال تا ناز و نوازشی دلنشین بر ساقه های نازک گیاهان علفی خوابیده بر دامن جنگل، یکنواخت و آرام جاری می شود و تا دل دشت های تشنه، هم نوا با نی زدن های سوزناک چوپان هایی که روزها و شب ها در انتظار شنیدن صدای مهربان و زندگی بخش آن نشسته اند، ساز زندگی را در پهنه ی دریایی دشت با مهارتی تمام کوک می کند. صدای باران صدای خوشایند زندگی است، مقدمه ی آفرینش هستی است در قلب نیستی، مثل نوری عظیم که پای در تاریکی محض می گذارد، صدای باران صدای رسیدن سخاوت بی انتهایی است از بزرگی آسمان به زمینی بزرگ برای بخششی به اندازه ی به بار نشستن خوشه خوشه برکت، برخاسته از خواست و همت، خواست خدا و دستانی توانمند و همت غیرتمندی خداشناس.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران موسیقی بی نظیر زندگی است که در گوش زمین آرام آرام زمزمه می شود و نتیجه اش شکوفه شکوفه شکوفا شدن لبخندهایی است بر شاخه شاخه های طبیعت، تا به بار بنشینند و ترش و شیرین روزگار را به کام رهگذران این جهان هستی شیرین ساخته، نتیجه ی گذر عمر را با متانت و با وقار تا مسیر دریایی شدن به پیش ببرند.

موسیقی صدای باران از صدای افتادن قطره قطره های باران در دل برکه هایی کوچک گرفته تا صدای دویدن در دل دریایی اقیانوس ها، صدای گرمی است که پیوستن و همبستگی برای زنده نگاه داشتن حیات را به تماشا می گذارد، یک تابلوی بی نظیر از تلاشی منظم و دقیق.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران همان صدای بی همتایی است که تن خسته ی تبدار و گُر گرفته ی کویر، فصل به فصل در انتظار شنیدن طنین دلکش آن گوش به آسمان آفتاب سوخته سپرده است تا سرانجام در روز موعود و لحظه ای شاد، دل سنگین و گرفته ی خود را سبک کند و بغض سوز بر دل نشسته اش را باز کرده، خنک شود و قطره قطره عشق بر دل گرم زمین ببارد و تب داغ و تند کویر را به خنکایی دلچسب برساند، کویر نیز به رسم دیرینه ی کریمانه ی خویش بستری می شود مواج برای به هم پیوستن عاشقانه های قطره قطره های بی قرار باران، تا با شور و شعفی جذاب، با بالا و پایین پریدن هایی شیطنت آمیز، دریایی شدن را تجربه کنند و زلال و شفاف تا نهایت خلوص کویر به زلالی جاری شوند و عاشقانه هایی جان بخش در دل دریایی کویر طنین انداز شود. صدای باران عاشقانه ای است که از دل کویر بلند می شود و در گوش آسمان و زمین بارها و بارها می چرخد و می چرخد و وعده ی زندگی می دهد و بلافاصله سرسبزی مژدگانی می گیرد.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران نوید التیام بخشیدن به ترک های خشکیده ی فصل های مکرر در انتظار نشستن کویر است برای شنیدن این صدای روح نواز، و مژده ی ساختن دوباره ی گِل وجودی کویر با اصالت و پابرجا، تا در رستاخیزی بی بدیل و شگفت، چشم اندازی زیبا را پیش روی چشم های مهربان و منتظر آسمان بخشنده، رنگ به رنگ از سبزه و گل به تماشا بگذارد، تا نگاه لبریز از محبت آسمان، پرسه زدن ها و بازیگوشی های زندگی های پا گرفته در این دگرگونی طبیعت را از لا به لای عرصه ی سبز کویر تماشا کند و از سخاوت خود غرق شادی ای دمادم شود.

صدای باران از نوازش های تن خسته ی کویر با قطرات باران شنیده می شود و با نوازش هایی مهربانانه بر بستری سبز بر روی تن جان گرفته ی کویر ادامه می یابد؛ تداومی رنگارنگ و بسیار دیدنی و دوست داشتنی.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

انگار که صدای باران زنگ بیداری ای بود که تمام زندگی های خوابیده در بستر نرم و گرم کویر را بیدار کرده و همه ی آن ها را به شوق آورده است، شوق تکاپویی بزرگ و سریع برای رسیدن به نهایت رشد و بلوغ، آن هم در فرصت سبزی کوتاه و به یکباره، به منظور رساندن پیغام سپاسگزاری شان به پروردگاری که این فرصت هست شدن را با قدم های پر برکت باران به آن ها بخشیده است.

صدای باران زیباترین زنگی است که بیدارباشی به قشنگی ساختن طبیعتی سبز، بکر، زنده و پویا را می دهد، برای رشد کردن و رشید شدن در فرصتی که تقدیم آن ها شده است.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران در طبیعت با شوقی وصف ناپذیر به پیش می رود و به همه جای آن سر می زند، در تمام دنیا به زیبایی نواخته می شود و خود را به گوش هر کس و هر جایی که در انتظارش نشسته است می رساند، و در این گشت و گذار پیاپی، رسیدن پر از شوق آن به فضای خالص و بی غل و غش روستا، شور و شادمانی ای به همراه دارد که قابل توصیف نیست؛ چراکه صدای باران بشارت فوق العاده ای است که شوری عجیب را در شریان های حیات روستاها جاری می سازد و مزرعه به مزرعه، باغ به باغ و خانه به خانه پیش می رود و دانه به دانه برکت را در نقطه به نقطه ی روستا تقسیم می کند، صدای باران آواز بلند دلگرم کننده ای است که خانه ی دل روستاییان را به اندازه ی فصل های کاشت، داشت و برداشت، خرمن خرمن گرم می کند، و نتیجه ی پیچیدن این ترنم دلپذیر در فضای مطبوع روستا برکتی می شود نشسته در سفره ای به بزرگی تمام مردم این سرزمین مهرآفرین.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

پیچش صدای باران در کوچه باغ های روستا همراه با نغمه های ساده ی پرندگان، مژده ی خرمی می پراکند و عشق به زندگی را در جان روستا زنده نگه می دارد تا دست های بخشنده ی روستا همواره پر از خوشه های خوش طعمی باشد برای بخشیدن به دیگرانی که در انتظار دیدن و چشیدن طعم زحمات به بار نشسته ی روستا با اشتیاقی تمام به انتظار نشسته اند؛ چراکه بضاعت عده ای برکت آفریدن از دل خاک است و برخی نیز این برکت را به برکت تلاش خود بر سر سفره های شان می برند، بده بستانی از حلال خدا برای بندگان پر تلاش او که در مسیر عشق به خانواده در تکاپویی با ارزش به پیش می روند.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران پچ پچه هایی است شیرین در گوش باغچه های خانه های شهرهای در غبار و دود نشسته، که قصه هایی قشنگ، شنیدنی و پر از رمز و راز از سرسبزی، بکر و تازه بودن و تنفس در هوایی مطبوع از روستاهای بی ریا را تعریف می کند و دل باغچه ها را به شوق آورده، نو در نو و رنگ در رنگ در وجودشان برگ و گل شکوفا می شود. صدای باران پیغام تازه شدن به گوش جان به خواب رفته ی طبیعت شهر است تا جان تازه ای گرفته، از قعر دود و غبار بیرون آمده، آزاد شود.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

صدای باران که از دق الباب قطره های باران بر پنجره ها و پشت بام خانه های شهر شنیده می شود، با طراوت ترین دق البابی است که جان خانه های شهر و ساکنین این خانه ها را تازه می کند، و گوش سپردن به صدای باران آن چنان اهالی خانه ها را غرق سکوت و محو شنیدن می سازد که گویی همه ی ساکنان شهر، خانه به خانه با نوازش ها و ترانه ی لالایی بارش باران، آرام و راحت به خوابی عمیق فرو رفته اند و در آغوش آرامشی بی نظیر، دل از تمام دغدغه های مداوم شهری تکانده و در زیر بارش رحمت الهی و با صدای آرامش بخش آن در میان تمام شلوغی های همیشگی شهر، آسایش را تجربه کرده اند.

آری صدای باران صدای آرامش بخشی است که صداهای خسته و نامنظم شهری را از ذهن همگان دور می کند و شهری پاکیزه با ذهن هایی آرام به وجود می آورد.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

و در نهایت صدای باران صدای نهایت زندگی است در بی نهایت دنیا که اول آن خداست و آخر آن نیز خدا، آن چه از ما می ماند همان حرکت و تکاپویی است که به جان خود، به شیرینی می خریم و به زیبایی تازه می شویم و رشد می کنیم و بالغ می شویم و صبورانه گره از گره می گشاییم و استوار و محکم، سینه به سینه ی دنیا قدم بر می داریم و بی آن که فرصتی بسوزانیم، فرصتی می سازیم مانند احسن الحال طبیعت سبز در وجودمان، مثل لحظه ی سبز شدن به یکباره ی کویر در رستاخیزی بی مانند، همچون خرامیدن برکت در دست های مهربان و بخشنده ی روستا و همانند نجواهای شیرین در گوش مشتاق باغچه های شهرمان.

صدای باران تپش موزون و سلامت قلبی است مالامال از عشق الهی در کالبد دنیا که با هر بار تپیدن، قطره قطره عشق را در وجود همگان جاری می سازد و اگر موجودی عاشق نشود تا ابد بی ثمر و خشک خواهد ماند و در حسرتی مدام.

صدای باران صدایی است که در نقطه نقطه ی دنیا حتی برای ساعتی شنیده خواهد شد و هیچ کجای دنیا از آن بی بهره نخواهد ماند، و زیبایی و بی همتایی این صدای روح بخش نیز در همین نکته نهفته است، این که برای همه هست و هیچ کس مالک آن نیست، و فقط دستان پر قدرت خداست که نواختن این صدای بی نظیر را در دستان توانای خود دارد.

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

یا تا به حال به صدای باران فکر کرده‌اید ؟

باران که میبارد بعضی ها دلشان میگیرد برخی دیگر شاعر می‌شوند .

باران یکی از بزرگترین نعمت های خداوند است .

وقتی باران می بارد همه چیز زیبا به نظر می‌رسد .

صدای نم نم باران در کنار نوشیدن یک فنجان چای می‌توانند بسیار دلچسب و دلنشین باشد .

وقتی باران می بارد دیگر مردم در مقابل ویترین های رنگارنگ مغازه ها توقف نمی کنند و با سرعت به سمت مقصد خود حرکت می کنند این یعنی باران باعث می شود زرق و برق ها ما را از مسیر خود منحرف نکند .

یکی دیگر از جلوه های باران این است که سواره ها پیاده ها را با این که نمی شناسند سوار می کنند و آن ها را به مقصد خود می رسانند پس می توان نتیجه گرفت باران مردم را دلسوز تر و سخاوتمند تر می کند .

باران که می بارد مردم بسیار صمیمی تر و متحدتر می‌شوند .

هرگاه صدای باران را میشنویم همه خدا را شکر میگویم و بابت این نعمتت فراوان و پرسود خوشحالیم .

باران زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کنند و آلودگی ها را می شوید .

کشاورزان و باغداران بیشتر از سایرین از شنیدن صدای باران لذت می‌برند دلیل آن آبیاری محصولات و زمین های کشاورزی آنها می باشد که می‌تواند به توسعه کشاورزی بسیار کمک نماید .

باران سرشار از خیر و برکت است در کشورهایی که باران به میزان کافی نمی بارد مردم با خشکسالی رو به رو هستند بیماری ها بسیار زیاد می شود و زندگی کردن بسیار دشوار

 

انشا در مورد صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …

«الف» باران یعنی آسمانی دلگیر ، باران که می بارد انگار آسمان دلش گرفته است ، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان ، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین است …

«ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ ، باران که می بارد رنگهای قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد ، وقتی که نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد به رنگهای اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل می دهند ، رنگهایی چون : قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش…

«الف» باران یعنی آرامش ، باران که می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد ، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی را به وجد می آورد ، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند ، به روحم ! به احساسم ! طراوت می بشخد …

«ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون ، نسترنهای باغچه هامون ، باران که می بارد ناودان ها یک خودی نشان می دهند ، نسترنها جان می گیرند …

انشاء نم نم”باران” – انشا شماره ۲
صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جايم بلند شدم . آرام آرام به سمت حياط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود . وقتی به حياط رسيدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست زير باران بايد رفت
فکر را ، خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد عشق را زير باران بايد جست
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره ، فکر ، هوا عشق ، زمين مال منست

وقتی همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس ميکردم . هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دميد و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسكين می داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجيبی داشتم يك نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند كردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهای آسمان باز گشت . صيحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخيز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش . نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشك بر بستر خشك تنهايی ام جاری گشت .
حرفهايم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم؟

باران که می بارد ، بعضی ها دلشان می گیرد وخیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره ، فراموشش کرده بودند.

وقتی باران می آید، دیگر، مردم ، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است.هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل ، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

باران که می بارد، مردم صمیمی تر ، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

باران ، زمین را پاک می سازد ، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند!

وقتی باران بر خاک ، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد ، حیات ، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها ، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله ، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

وقتی که باران می‌آید، گاهی سالهای کودکی ، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد ، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

باران ، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا که حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنهء آب باشند تشنهء اندیشهء انسانهای زمانها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.

باران مانند اشک های حضرت زینب(س)همچنان میبارد.

ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.

باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!

چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و با شکل و شمایلی خاص مانند سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.

-باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.

-کشاورزی میشود که به کشاورزان کمک می کند.

-و باران رفتگری خواهدشود که خیابان را تمیز می کند.

-و سقایی میباشد همچون(ابوالفضل<ع>)که به تشنگان آب میرساند.

باران آهسته وآهسته تر می شود.

کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.

تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

وقتی ترانه ی دلپذیر باران درگوش هایم جاری می شود ،وقتی ناله ابر را می شنوم به رویاها پرواز می کنم .چشمانم را می بیند ،پیچک هایی که در دل وروح انسان بی روح می پیچد ودل سرد او را پر از مهر ومحبت می کند.

نغمه های چک چک باران را که با هماهنگی خود را بر سرزمین سرد می اندازند وچه زیباست ابرهای تیره ای که از حسادت خود را روبه روی ماه درخشان گرفته است ودر جاده های عشق جلوه نمایی می کنند.

وقتی قطره های باران را به دور دست ها می برد ،جایی که دور از دغدغه های روز ماست .صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت وسر درگمی بیدار بیدار کند ،مانند آن روزی که وقتی امام حسین (ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث بیداری اسلام شد.

هنگامی که ابروآسمان وباران وترانه های آن دست به دست داداند تا دنیایی را بیدارکنند .صدای باران مرا به یاد شعر کودکی هایم می اندازد که در دوران ابتدایی با همکلاسی هایم زمزمه می کردیم .

باز باران

با ترانه

باگوهرهای فراوان

می خورد بربام خانه…..

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

در دل من شور و هیجانی تازه جان میگیرد .وقتی قطرات باران بروی شیشه ها می نشیند انگار مهمان جدیدی به خانه ما می آید به طوری که با امدنش نشاط و طراوتی که به همراه دارد به خانه ما نیز وارد می شود.

وقتی صدای چک چک باران به گوش می رسد تازه به یاد می اورم که خداوند چه زیبایی های فراوانی آفریده ونعمت های بیکرانی را در اختیار ما قرار داده تا به نهایت از انها استفاده کنیم .

وقتی دانه های بلورین بر روی زمین می افتد ،دل زمین شسته می شود؛ای کاش ما هم همین گونه بودیم . ای کاش با باریدن باران تمام بدیها از دل ما شسته می شد واز بین می رفت .

وقتی باران می بارد درختان ،گل ها ،چمن ها جانی دوباره می گیرند گویی دوباره متولد شده اند ،سرشان را به آسمان بلند می گیرند واز خدا به خاطر این نعمت تشکر می کنند .ما انسانها نیز با شنیدن صدای باران با طراوت می شویم واز این نعمت خداوند نهایت استفاده رامی بریم .

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

رحمت الهی به سوی زمین و زمینیان سرازیر می شود ،جوی ها ونهرها پر آب می گردد ،زمین سیراب می شود و درختان و گیاهان طراوتی دوباره می یابند ،غبار ها وآلودگی ها زدوده شده وهوا تمیز می شود،عطر باران همه جا را فرا گرفته وطبیعت جلوه ای زیبا پیدا می کند .

وقتی صدای باران می اید،دلهای آدمیان به ویژه مومنین خدا روشن وشاد می گردد گویی قطرات باران غبار درون را نیز از وجود آنان شستشو داده وجان خسته اشان را حیاتی دوباره می بخشد.

صدای نم نم باران ترنم دلنشینی است در گوش جان آدمیان که درهای عظیم رحمت الهی به رویتان گشوده شده وعشق با بندگان خویش آغاز گردیده است .پس بخوانید تا استجابت کند شما را.

صدای باران که می آید دل ها به حضرتش نزدیک تر می شود واحساسی زلال آدمی را به سویش فرا می خواند انگار که دستان پر مهر او این بار می خواهد با قطرات باران نوازش گر سر و روی بندگان خویش باشد. آن گونه که مادری مهربان عاشقانه کودک دلبند خود را نوازش می کند .

باران نه تنها رحمت ،که مایه تطهیر است ؛نشانه است ،نشانه ای محکم برای آنانی که می خواهند قلب ها را جلا دهند ودل ها را از هر چه سیاهی ،پاک کنند تا در سایه ی این پاکی بتوانند پاک بخورند پاک بیاشامند، پاک ببینند،پ.اک بشنوند،پاک بیندیشندوپاک زندگی کنند تا رستگار شوند.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

هوا گرگ و میش بود و من با دلی گرفته در کنار پنچره ی اتاقم نشسته بودم .از شدت بغض احساس خفگی می کردم .چشم هایم آنقدر تار شده بود که دیگر حتی دست هایم را هم نمی دیدم .

کم کم اولین قطره اشکم مانند رودی که از کوهی جاری می شود، گونه هایم را لمس کرد وبه پایین غلتید . جویی از اشک برگونه هایم جاری شد .شروع به گریه کردم وپاهایم را به جای همدم نداشته ام در آغوش گرفتم .همزمان با گریستن من آسمان هم شروع به گریه کرد .با هم ودرکنار هم به گریه پرداختیم.

آوای دلنشین باران مرا وادار کرد از خانه خارج شوم .به محض خارج شدن از خانه قطره ای از اشک آسمان برروی پوست داغ و تب دار صورتم فرود آمد و احساسی باور نکردنی به من داد، احساسی که به من می گفت:”من نیز در غمت شریکم “.

چشم هایم را بستم وبه سال های پیش باز گشتم .زمانی که کودکی بیش نبودم، زمانی که نمی فهمیدم مهر چیست ودل شکسته کیست؟ اما اکنون نه تنها می فهمم بلکه با تمام وجودم احساسش می کنم. احساس غریبی است ، همان قدر که مهر ورزیدن شیرین است ، دل شسکستگی بسی تلخ وناگوا ر است .

کاش می شد آسمان بود ،کاش می شد آنقدر مهربان می بودیم که حتی گریستنمان هم سبب تولد غنچه ای زیبا ودوست داشتنی و ابریشمین می شد . در افکارم غرق شده بودم که متوجه شدم گریه آسمان پایان گرفته است و نسیم دست نوازشگر خود را برگونه هایم می کشید .چشمانم را گشودم وبه آسمان نگریستم ودیدم لبخند ی هفت رنگ برلبان آسمان نقش بسته است.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

دست اگر برای لمس قطره ای باران پیش می رفت . نشان از طراوت دل زلال تودارد ….

بدان که هنوز آغاز راهی و باران از باریدن باز نمی ایستد .پس تو نیز مایوس مشو و ببار تا به زندگی وهدفت جلای دوباره بخشی .باران نیز مثل تو از شکاف ابرهای تیره برخاسته است ،مشکلاتت را پشت سر بگذار ولذت طهارت را بچش ،صبر را از باران بیاموز وعشق بارش را در خودت باورکن باران تنها یک پدیده نیست ،بلکه معجزه است .

در دنیا هیچ بویی لذت بخش تر از بوی خاک های بارن خورده نیست .

هنگامی که قطره های بلورین بر درخانه ی وجود ت ،دلت را می کوبند فرصت را از دست نده ودست در دست او برای شکفتن قدم بگذار و همراه با آوای دلنشینش رویشت را تکمیل کن و اورا واسطه ای بین خود وخدای خود قرار ده که بی شک این قطرات اشک شوق خدا به سبب موفقیتش در آفرینشت خواهد بود.

ای اشرف مخلوقات او وقتی تو را آفرید به خود آفرین گفت . پس تو چطور می توانی از بهترین نعمتهایش همانند باران چشم پوشی کنی وخود را بنده کسی جز او بخوانی.

باران در فصلی می بارد که همه ی رخدادها دم از تواضع وفروتنی می زنند.پاییز فصلی است که برگهای سبز با وجود اینکه به رنگ طلا تغییر می کنند اما با خشوع وفروتنی به زمین می افتند ؛شگفت در این آفرینش که باران هم با عظمتش می بارد تا گلی زنده شود وزمینی را تازه کند تا دل خاک خورده ی انسانی را از غم بشوید بارانی که از خود می گذرد تا شاعر با آهنگ دلنشینش شعری بسراید ،اما شاید باران هم می ترسد ،می ترسد از اینکه روزی تنها شود وبه همین دلیل می بارد .گاه باران همه ی دغدغه اش بارش نیست ،گاه از غصه ی تنها شدنش می بارد.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

حس عجیبی به انسان دست می دهد ،او حس می کند خداوند نعمت الهی برایش را به ارمغان می فرستد در این حال است که انسان باید به خاطر این نعمت عظیم و بزرگ که سر منشا تمام موجودات عالم است راه خوشبختی را پیدا کندوبا توسل به اهل بیت وقرآن کریم به سعادت اخروی برسد .

وقتی باران به گوش انسان میرسد احساس آرامش به او دست میدهد،وسقف وسر پناهی بالای سر خود می بیند واین چقدر عاشقانه است.

وقتی باران به صدا در می آید شایداین قطره های باران اشک های کودکانی باشد که تشنه لبان در صحرای کربلا شاهد شهادت عزیزان خود بودند واشک می ریختند ،شاید این باران می توانست روی خیمه های که کفار آنها را آتش زدند در حالی که نگاهی به گریه های معصومانه کودکان نینداختند که چگونه گریه می کردند ،می بارید! کافران زیورآلات آن ها را زیر عباهایشان ویا چادرهایشان از گوشهای کودکان در آوردند وبه غنیمت می بردند در حالی که نمی دانستند این گریه ها می تواند همان بارانی باشد که قطره قطره از چشمان کودکان به زمین ریخته می شود!اه وافسوس این صحنه ها چه قدر غم انگیز و تاسف بار است.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

امروز سر صف بودیم که ناظم خوبمان موضوعی رابرای نوشتن انشا پیشنهاد داد .موضوع عجیبی بود .اگر باران به صدا در بیاید …ذهنم را خیلی مشغول کرد تمام طول روز را فکر می کردم ؛حتی سر کلاس هم حواسم به درس نبود از پشت پنجره کلاس به آسمان نگاه می کردم .هوا ابری بود ؛ابری سیاه که هرلحظه منتظرش بودم ومن فکر می کردم که اگر باران به صدا در بیاید ….

نمی دانم چگونه زمان گذشت .زنگ آخر زده شد با دوستانم خداحافظی کردم تا منزل نگاهم به آسمان بود که شاید ابر ی باریدن می گرفت اما باران نیامد ومن در حسرت بارش باران ماندم.

ایکاش می بارید تا من راحت می نوشتم شاید با من حرف میزد؛چه می گفت؟چقدر دلم می خواست ان بالا پیش ابرها بودم .راستی اگر من باران بودم ؟

راستی اگر من باران بودم دلم می خواست کجا ببارم ؟به کدام سرزمین تشنه ؟به کجای این هستی پهناور؟

آری؛ من باران شدم با هزاران ،نه با میلیون ها قطره ی دیگر همراه شدم تا به زمین برسم.زمین آغوش باز کرده بود وما را به گرمی می فشرد ،لبخند گل ها دیدنی بود ،نمی دانم کدام نسیم مرا از دشت پر از گل به شهر آورد .

آدم ها ،این موجودات که خود را اشرف مخلوقات می دانند برای اولین دیدار جالب به نظر می رسیدند .هواچقدر کثیف بود، وسنگین؛ماموریت داشتم هوا را تمیز کنم…. هوا تمیز شد.

من در جوی آبی روان شدم ،ای کاش نمی شدم تا نبینم ونشنوم آنچه را دیدم وشنیدم …جوی مرا با خود برد،بردوبرد ،شدیم جویبار ، رودخانه تا به دریا برسیم . دریا؟

دوستانم می گفتند دریا آخر این قطره ها چند بار باریده بودند وبازبخار شده بودند وراه را از بیراهه می شناختند .ماهی ها همراه ما می آمدند .چیز های نوک تیزی در آب بود دوستانم می گفتند انها قلاب هستند .ماهی ها در قلاب ها گرفتار انسانها می شدند ؛چقدر دردناک بود جدای آنها از ما .

ناگهان راکد شدیم ،ایستادیم .دوستانمان گفتند:ای بابا !ادم ها سد جدید ساختند ؟!چند روزی آنجا بودیم من از روی کنجکاوی به کنار سد رفتم ؛ناگهان دستان کوچکی وارد آب شد مرا به اتفاق دوستانم تنگ آبی که یک ماهی کوچکی درونش بود ریختند .تنگ آب را به کنار سفره اشان بردند .ماهی درون تنگ بی تابی می کرد وکودک به ماهی کوچک زندانی خیره بود .

آدم هر چه بود خوردن و زباله هایشان را همان جا رها کردند و رفتند . من درون تنگ احساس خفگی کردم دستان کودک تنگ را سخت می فشرد .اتومبیل انها حرکت کرد ؛صدای رادیو شنیده می شد ،ادم ها گفتند :ساکت اخبار می گوید.صدایی می گفت:دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است .زاینده رود دیگر رود نیست .دریاچه ها در حال مرگ هستند …دریاچه ها…..؟

از شنیدن این اخبار به تنگ آمدم ؛دیگر صدایی نمی شنیدم ساعت ها گذشت .اتومبیل ایستاد ؛آدم ها پیاده شدند ،ناگهان تنگ از دستان کودک برزمین افتاد وما روی زمین داغ که آسفالت نامیده می شد رها شدیم ماهی کوچک به درون جوی آب پرید .کودک اشک می ریخت وما داشتیم بخار می شدیم .من اززمین جدا شدم وبه طرف اسمان رهسپار می شدم ،از این بالا زمین چقدر زیبا به نظر می رسید ؛ای کاش همان پایین هم به اندازه این بالا زیبا بود .دیگردوست ندارم ببارم ،دیگر زمین را دوست ندارم وبه باران می گویم نبار ،زمین جای قشنگی نیست.

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

چقدر لذت بخش است هنگامي كه با طنين دلنشين باران كه از پشت پنجره با باد رقصان ضربه هاي آرام به شيشه ي آن ميزند صبح خود را آغاز كنيم…..

صبحي كه سرآغاز آن نعمت گواراي پروردگار باشد باراني كه گاه آرام و بي صدا گونه گلهارا نوازش ميدهد و گاه با بي رحمي بالها پرندگان را خيس ميكند…..

باران با دانه هاي نگين مانند خود” آسمان را به زمين وصل ميكند. وقتي باران به صدا در مي آيد دلم ميگيرد…..

كاش من هم مانند كودكاني كه آمدن باران را به يكديگر خبر ميدهند و به دنبال چترهاي رنگي خود ميگردند شور شوق بازي در زير اشك هاي آسمان را داشتم…..

لحظه هاي زيباييست وقتي كه دختر بچه اي آرام با جعبه ي شكلاتش كنار جاده زير قطره هاي باران نشسته است ولي پسرك او را با سايه ي چتر خود مواجه ميكند…..

باران رحمت اتهي را از معصيت پاك و منزه ميكند كاش مي شد دلهايمان هم با بارش باران همچون گلي نو شكفته تازه و پاك ميشد…..

كاش قلب هايمان صاف و آينه مانند قلب كودكان بود كه با آواي دلنشين باران همخواني مي كردند و در هنگام برق آسمان يكديگر را در آغوش مي كشيدند به گمانم آماده ي عكس انداختن آسماني بودند…..

صداي تپش قلب آسمان به وسيله قطرات ريز باران به زمين ميرسد…..

كاش زودتر برسد روزي كه همه ي ما بدون چتر در زير باراني كه به يمن ظهور امام مهدي (عج) مي بارد بايستيم…..

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

در دل و جانم روح و روان تازه ای دمیده می شود ، هنگامی که قطره های ریز باران بر گونه ها و لب هایم می نشیند…

آن زمان است که معنای زندگی کردن و در عین حال خوشبخت بودن را تجربه می کنم . کمی گوش فرا ده …

کمی بیشتر دقت کن . گوش هایت را تیز کن . به راستی که صدای باران چه زیبا و دلنشین است . این قطره های زیبا و با طراوت که با ملاطفت دست نوازش برصورتمان می کشند ، هدیه های گران بهای خداوند به ماهستند .

آیا خداوند را شکر می کنی ؟ می بینی که چگونه قطره ، قطره در دل زمین فرو می روند ؟

او می بیند که چگونه ما انسان ها در دنیای مادی زندگی خود غرق شده ایم . آری او این باران را به صدا در می آورد تا ما به خود بیاییم و از همین جا به دنبال زندگی روانه شویم . به راستی که چقدر خداوند ما را دوست دارد.

وقتی باران به صدا در می آید ما انسانها تنها موجوداتی نیستیم که از آمدنش شاداب می شویم . بلکه دیگر مخلوقات زمین هم از شنیدن صدای آهنگین و گوش نواز باران به وجد آمده و ثناگوی خداوند می شوند .

هنگامی که قطره های باران در دل زمین فرو می روند زمین از اعماق وجودش نفس عمیقی می کشد و تمام آلودگی ها ی درونش را با بازدمی بیرون می راند باران که به صدا در می آید دوست داری زیر باران راه بروی . با او سخن بگویی ، با خدایت سخن بگویی . دوست داری هرگزپایانی برای آن نباشد . برخلاف میل ما باران می رود . امام هیچ نگران مباش . زندگی هم چنان جاریست و باز هم باران به صدا در می آید …

 

انشا درباره صدای باران و حس و حال شنیدن صدای باران : 

 

انشا صدای باران :

آسمان تيره و خاكستري مي شود و باران نم نم و كم كم شروع به بارش مي كند . باران همچنان مي بارد و ناگهان صداهاي مهيبي به گوش مي رسند ، صداي رعد و برق ها است و باران همچنان تندتر و تندتر مي شود .

مردم در خيابان به دنبال پناهگاهي مي گردند . چتر هاي مردم و بالكن هاي خيابان مانند يك پناهگاهي هستند كه آغوش خود را برمردم بازكرده اند تا مردم زير اي رحمت الهي خيس نشوند .

با گذر زمان خيابان ها خلوت شده و تعداد كمي از مردم در خيابان هستند ، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شكل و شمايلي خاص مدتي كوتاه مانند سنگ هاي يخي و بسيار زيبا به زمين فرو مي ريزند .

باران باغباني مي شود كه به گل ها و گياهان ودرختان و سبزه ها آب مي دهد ، كشاورزي مي شود كه به گیاهان كمك مي كند ، رفتگري خواهد شد كه خيابان ها را تميز مي كند و سقايي مي شود كه به تشنگان آب مي رساند .

باران آهسته و آهسته تر مي شود و كم كم رنگين كمان نمايان مي شود ، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر مي شود و خيابان ها باز هم روبه شلوغي مي گذارند . تا چندين ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک مي شود .

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جايم بلند شدم . آرام آرام به سمت حياط حرکت کردم . صدای چک چک باران نزديک و نزديکتر می شد . فضا مملو از بوی باران شده بود .

 

پایان مجموعه

انشا صدای باران صفحه 53 کتاب نگارش پایه هشتم 

کاری از گروه آموزشی درس کده

دیدگاه ها 1 دیدگاه
  1. ..
    در تاریخ 1400\/09\/08 :

    آسمان هم مثل من دلگیر است ابرهای سیاه همه جا را گرفتند هیچ خورشیدی برای تابیدن نیست با گریه ی ابرها دلها بیشتر دلگیر میشود
    درحالیکه یک نفر در کوچه پس کوچه های تنهایی به دنبال رنگ خوشبختیست. دنبال فرصتهایی ک اصلا نمیداند در کجا و چطور گذرانده است
    دوست باوفای من خدای من توک ازدلها خبرداری پس چطور هنوزهم همه غمگینم اصلا به جز غم حس دیگری در جهان وجود دارد؟
    دارد اما فقط کسانی این حس رامیبینند ک زندگی بهشان اجازه داده.
    روزگار تلخ ترین لحضات رانشان میدهد کوچک و بزرگ برایش فرقی ندارد مگر غم کوچک و بزرگ می‌شناسد اتفاق های غیرقابل پیش بینی ناراحتی های یکدفعه ای اصلا نمیدانم چرا یهو گریه میکنم. همه ی لحظات خوش به سرعت باد میگذرد وما خیره میمانیم.
    غم را بگو میگویند بنازم غیرت غم را دمی نگذاشت تنهایم.
    آری غم بزرگترین،باوفا ترین درحال حاضر خطرناکترین حس در جهان است. من از تجربه بزرگترین درس عبرت را گرفتم چون اول امتحان گرفت بعد درس داد. می‌شنوید اینها صدای یک انسان است ک تمام آرزوهایش را کشتند اصلا این انسان در کودکی آرزویی نداشته؟؟شیطنت های کودکی اش را ازش گرفتند در خاطرات کهنه و دل آزار غرقش کردند.چرا؟چرا میگویند خاطرات دل انگیز میرسد؟پس کی میرسد؟ اگر دقایق گرانبهاست پس چرا همه غمگینند؟ میگویند باور های نادرست را کنار بگذارید تا در زندگیتان اتفاق های خوب بیفتد،چگونه؟ باورها به زندگی عوض میشود مگر غم ها و اتفاقات بد اجازه میدهد؟ بیشتر انسان ها درجهان بدون داشتن امید بدون رسیدن حتی ب یکی ازارزوهایشان از زندگی حذف شدند.این چطور زندگیست ک هرثانیه یک انسان خوب میمیرد ولی انسان های بد بیشتر میشوند بی عدالتی در زندگی بیشترین زخم را بردل همه میزند.این خاطرات یک انسان است ک هنوز فرق بین غم و خوشحالی را نمیداند؟یا خیلی خوب زهر زندگی را چشیده است؟
    زندگی همین است ک میبینی از هرچی بترسی سرت میاره،هرچیو دوس داشته باشی ازت میگیره،اگ بخندی غمگین میشی اما اگ گریه کنی خوشحال نمیشی،الکی میگن بخند تا دنیا ب روت بخنده.تا بخوای بخندی یجوری ب گریه میاندازه ک ازخندیدنت پشیمون میشی.
    پس بی تفاوت باش.

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *