خانه » مطالب درسی » انشا درباره صحنە ورود یک موش به خانه صفحه 42 نگارش هشتم

انشا درباره صحنە ورود یک موش به خانه صفحه 42 نگارش هشتم

انشا صحنه ورود یک موش به خانه
4.2/5 - (29 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز انشا صحنە ورود یک موش به خانه صفحه 42 نگارش هشتم را تهیه و منتشر کرده ایم

 

انشا صحنە ورود یک موش به خانه , انشا صفحه 42 کتاب نگارش پایه هشتم

یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و با توجه به آموزه های این درس ، ( خوب و دقیق دیدن ) درباره آن بنویسید.

قالب ها انشا طنز صحنه ورود یک موش به خانه , غیر طنز ,توصیفی ,  داستانی و خاطره و با رعایت مقدمه و نتیجه گیری می باشند

 

انشا شماره یک درباره صحنە ورود یک موش به خانه :

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : موش ، حیوانی که معمولا اکثر ما از آن میترسیم , خود من یکی از انها هستم.

بدنه انشا : ساعت سه بعد از ظهر بود روی مبل نشسته بودم که خش خشی حس کردم. سرم را بالا اوردم ولی چیزی ندیدم، پس بیخیال شدم و مشغول کارم شدم. اما چند لحظه بعد باز همان صدا را شنیدم با این تفاوت که این سری موش بزرگ قهوه ای رنگی را دیدم که دارد وارد خانه میشود.
پا به فرار گذاشتم و تا می توانستم جیغ زدم و از طرفی هم از‌چشمان گشاد شده ی از فرط تعجبِ موش خنده ام گرفته بود گویی نمی داند چرا این قدر داد و فریاد راه انداخته ام.
اما کنجکاو شدم ببینم چه میکند پس نشستم و اماده باش بودم ک اگر نزدیک شد بتوانم زود در بروم اما اون نگاهی به سمت چپ کرد و سپس سمت راست و در انتها کمی به جلو امد و به سمت اشپزخانه دوید و پشت یخچال قایم شد و من هرچه دنبال او و یا ردی از او گشتم پیدا نکردم و آن روز این گونه در دفتر حاطراتم ثبت شد.

نتیجه گیری : پس بهتر است ترس هایمان را رفع کنیم و با انها کنار بیاییم چون ممکن است روزی با آنها روبرو شویم و مثل خر در گل فرو برویم.

 

انشا شماره دو در مورد صحنە ورود یک موش به خانه : صفحه 42 نگارش هشتم

 

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : درهای حیاط خانه باز است تا ماشین وارد شود . همسایه روبرویی ماشینش را جای بدی پارک کرده است . بنابرین پدرم مجبور است ماشین را به دفعات جلو و عقب کند . ناگهان یک موش بزرگ قهوه ای رنگ از جوی آب بیرون می پرد و وارد حیاط ما می شود .

بدنه انشا موش: اول از همه ، صدای نازک و گوش خراش خواهرم در می آید که چندین بار جمله “موش رفت تو خونه” را تکرار می کند . پدر هم مشغول پارک ماشین است و ماردم پدرم را سرزنش می کند که پارک کردن ماشین چرا باید این همه طول بکشد . در این بین ؛ من مانده ام و به این فکر می کنم موش کجا قایم شده است.

با عصبانیت سر همه داد می زنم که بس کنید و بیایید موش را پیدا کنیم ولی انگار هیچ کس توجه نمی کند.خواهرم که پایش را داخل خانه نمی گذارد و تا وقتی که موش بیرون نیاید ، داخل نمی رود ولی پدرم هیچ اهمیتی به این موضوع نمی دهد و معتقد است موش خودش بیرون خواهد آمد.این بی خیالی و تنبلی پدر واقعا مرا عصبی می کند.می روم با مادرم حرف بزنم .

او هم مثل من در تلاش است جای موش را پیدا کند . از پایین حیاط شروع می کنیم و همه جا را بررسی می کنیم . خبری نیست . انگار آب شده است و داخل زمین رفته است . بعد از ده دقیقه ، دست از جستجوی موش می کشیم و به محض لحظه ای نشستن ، با صدای جیغ خواهرم شوکه می شویم و بلند می شویم .

نتیجه گیری : بله ، حدس پدرم درست بود . آن موش قهوه ای رنگ درشت همان گونه که وارد شده بود ، رفت . سرو صدای خواهرم هم به همان دلیل بود . پیش پدرم رفتم و گفتم : از کجا میدونستی؟ پدرم لبخندی زد و با خنده گفت : بعضی وقت ها باید بی خیال بشی و منتظر باشی ببینی چی پیش میاد . همین .

 

انشا شماره سه درباره صحنە ورود یک موش به خانه :

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : فکرش را بکن تازه از حمام آمده باشی و بخار و گرمای حمام کاملا خسته ات کرده باشد ، بعد بروی روی تختت دراز بکشی تا کمی حالت جا بیاید ، بعد یکدفعه یک صدای خر خر بشنوی ، انگار کسی دارد قایمکی کاغذی را مچاله می کند ، بعد کمی دور و برت را نگاه کنی و ببینی چیزی شبیه یک تکه طناب طوسی از زیر مبل بیرون آمده است.

بدنه انشا : بله ، بلند می شوی که بروی و ببینی که چیست ، که میبینی یک موش کوچولوی کثیف و با مزه دارد پایه های مبل گرانتان را می خورد. وای وای که چه احساس بدی است ، نمی دانی باید چه کار کنی ، می خواهی بکشی اش ، دلت نمی آید ، می خواهی بگیری اش و بیرونش بیندازی ، نمی توانی چندشت می شود.می خواهی لباست را عوض کنی و خانه را ترک کنی ، اما می دانی موقعی که برگردی به احتمال زیاد این آقا موش عزیز نصف اثاث خانه را جویده و باید جیغ های مادر عزیز را به گوش جان بخری که : موش همه چی مونو خورد ، زندگیمونو برد ، آخرشم مرد …

خلاصه گیج و سردرگمی و چیزی به ذهنت نمی رسد ، که یکدفعه یک فکر عجیب به ذهنت می رسد .

پیش خودت می گویی زنگ بزنم آتش نشانی بیاید و کلکش را بکند ، اما وقتی تصور می کنی که ماشین های بزرگ آتش نشانی با آن همه تجهیزات را برای کشتن یک موش به اینجا کشانده ای ، خودت خجالت می کشی و نمی دانی در مقابل نگاه پر خشم و توام با نیش و کنایه آتش نشانان عزیز چه واکنشی نشان بدهی.

نتیجه گیری انشا موش در خانه : در همین حالی که ناگهان یک فکر ساده به ذهنت می رسد ؛

یک تکه پنیر، درِ باز و موشی که خداحافظی می کند با خانه …

 

انشا شماره چهار در مورد صحنە ورود یک موش به خانه :

 

انشا صحنە ورود یک موش به خانه : ساعت چهار  بعد از ظهر بود. روی تختم نشسته بودم که یک دفعه صدای جیغ مادرم بلند شد از اتاقتم بیرون رفتم و دیدم که مادرم دنبال موش میدود و جیغ میزند و پپس از کلی دنبال موش دویدن مادرم فکر کرد که موش از خانه بیرون رفته و اومد پیش من نشست و در حالی که داشت برنامه میدید یک دفعه من دیدم که موش از کنار در خانه وارد شد و رفت توی اتاق من و من هم جیغ زدم و دویدم که در اتاقتم را ببندم و حالا من داشتم دنبال موش میدویدم که اصلا مادرم نمیدانست که موش دوباره برگشته تو خانه و اصلا به این موضوع اهمیتی نمی داد و شاید نمی دانست . بعد از چند دقیقه ای که پدرم به خونه آمد و به مادرم گفت چه خبر است مادرم که در حال توضیح دادن به پدرم بود یک دفعه موش به آشپزخانه رفت و مادرم جیغ زد و به پدرم گفت که موش را بگیرد و پدرم که داشت سعی می کرد ک موش را بگیرد یک دفعه موش از کنار پای پدرم ردشد و به اتاق برادرم رفت و پدرم دوید ک موش را بگیرد و یک دفعه مرا صدا زد و گفت بیا در اتاق را ببند منم رفتم و در اتاق را بستم بعداز چند دقیقه ک پدرم از اتاق بیرون اومد موش را کشته بود و خلاصه ما یک همسایه داریم ک خیلی خیلی از موش میترسد و من هم رفتم اون موشی که پدرم کشته بود را جلوی در آنها انداختم و وقتی ک همسایه میخواست از در بیرون بیاید یک دفعه موش را دید و اون هم مثل مادرم جیغ کشید منو داداشم داشتیم بهش میخندیدیم و مادرم مرا صدا زد گفت بیا کمکم کن که تمام ظرف های آشپز خانه را بشوریم خلاصه امروز هرچقدر خندیدم مادرم از من تا نصف شب کار کشید و خواستم به رختخوابم بروم اما جون نداشتم و دیگر توبه کردم به مادرم یا همسایه نخندم.

 

انشا شماره پنج درباره صحنە ورود یک موش به خانه :

 

انشا طنز صحنە ورود یک موش به خانه : مادر داشت نماز می خواند، خواهرم در آشپزخانه بود، من روی کتابهایم داشتم چرت می زدم، داداش کوچکم با اسیاب بازی هایش بازی می کرد چه کسی می دانست چند دقیقه بعد چه اتفاقی خواهد افتاد!

بدنه انشا موش در خانه : پدر به یک آن با صدای بلند گفت الله اکبر، مادرم فکر کرد گوشی موبایل پدر زنگ می زند مادر دوید تا گوشی پدر را پیدا کند، در همان هنگام تلفن خانه زنگ خورد من از خواب بیدار شدم و دیدیم کسی گوشی تلفن را بر نمی دارد، به هر زحمتی شده و به بد و بیراه گفتم به خودم به سمت گوشی تلفن رفتم، دایی بود از تبریز زنگ زده بود با بی حوصلگی جوابش را می دادم، خوابم می آمد، پدرم همچنان با صدای بلند الله اکبر می گفت و را طبق معمول تند تند نمازش را می خواند اما ابنبار کمی سرعتش بیشتر شده بود.

مادر کت پدر را با عصبانیت بر روی زمین کوبید و گفت: کجاست این موبایل بی صاحب و زیر لب چیزهای هم نثار پدر و خود کرد….

دادش کوچکم همچنان داشت کنار اسباب بازی ها با آرامش بازی می کرد حتی برعکس همیشه خیلی هم خوشحالی می کرد و گاهی با صدای بلند می خندید.

نتیجه گیری : مادر نزد پدر آمد و گفت گوشی یت زنگ نمی زند که چرا الله اکبر را بلند گفتی؟! دایی گفت چی شده دعواست؟ پدرم سلام را که تمام کرد گفت موش!! موش!!! اونو از دست بچه بگیرررر! و دوید سمت داداش کوچکم

 

انشا شماره شش در مورد صحنە ورود یک موش به خانه :

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : چند روز پیش روی مبل دراز کشیده بودم و مثل همیشه سرم تو گوشی بود و داشتم بهترین استفاده را از وقتم میکردم و در شبکه های اجتماعی وبگردی یا ولگردی میکردم که یهو صدای جیغ مادرم را شنیدم که درون اشپزخانه بود ، با خودم گفتم حتما دستشو بریده ، البته داخل پرانتز بگم که در نظر مادرم یک بریدگی کوچک مثل قطع شدن یک عضو از بدن است.

بدنه انشا : به خاطر همین با سرعت به سمت اشپزخانه رفتم دیدم مادر رفته بالای کابینت و با ترس و لرز میگه مو ، مو ، موش. من هم که از موش میترسیدم به سرعت از اشپزخانه فرار کردم و پدرم را که در دبلیو سی بود صدا زدم و گفتم بیا که یک موش اومده خونه و الانه که ما سکته کنیم. نمیدونم پدرم کارش تموم شده بود یا نه ولی کارشو خلاصه کرد ، اومد بیرون و رفت به سمت اشپزخونه. اول مادرمو از اشپزخونه خارج کرد بعد دنبال موش گشت ولی چون موش رفته بود زیر کابینت ها نمیتونست پیداش کنه.

بعدش به من گفت یه وسیله بلند بیار تا بتونم از زیر کابینت فراریش بدم. من هم رفتم دسته طی را به پدرم بدم ، به محض اینکه وارد اشپزخونه شدم ، چشمتون روز بد نبینه موش با یک حالت هراسان از زیر کابینت بیرون اومد که فرار کنه و من انچنان جیغی کشیدم که گوش پدرم تا دو ساعت سوت میکشید.

نتیجه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : خلاصه سرتون رو درد نیارم به هر زحمتی که بود پدرم موش رو گرفت و ما رو راحت کرد. البته هنوز حال مادرم خوب نشده و در توهم دیدن موش سیر میکنه.

 

انشا شماره هفت درباره صحنە ورود یک موش به خانه :

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : موش ها از آن دسته حیواناتی هستند که همواره ردپای آن ها را می شود همه جا مشاهده کرد.

بدنه انشا : کم کم داشت با قدم هایی که احتیاط کاملی در آن بود به داخل خانه گام می نهاد او با هر نگاهش که به سرعت بود به این سو و آن سو می نگریست و بو می کرد به دنبال غذا بود

انگار این راه را چشم بسته هم می توانست بپیماید. بوی غذا او را به آشپزخانه رساند. موش زنی را دید که در حال پخت و پز است و متوجه او نیست. موش با دقت بسیاری از گوشه ای گذشت تا خانم خانه او را نبیند زیرا از انسان ها می ترسید.

او همیشه دیده بود که بسیاری از هم کیشانش توسط انسان ها کشته شده اند از ترس زیاد ناگهان به یکی از ظروف برخورد کرد و صدایی ایجاد شد. خانم خانه برگشت و موش را دید. با دیدن موش او ترسید و جیغ کشید و در این موقع بود که موش پا به فرار گذاشت.

دسته ای از موش ها صحرای هستند. آن ها از دسته جوندگان در جانداران هستند. هر چیزی که قابل جویدن باشد را با دندان تیز خود می جوند حتی اگر قابل خوردن نباشد. اگر فرصتی بیابند فرش، چوب، کاغذ و… را می جوند و خسارت هایی به انسان ها وارد می کنند.

در واقع دندان موش ها به سرعت رشد می کند و آن ها برای اینکه این رشد را متوقف کنند مجبورند همه چیز را بجوند تا سرعت این رشد کند شود موش ها بر اساس طول دم خود قابل شناسایی هستند. بسیاری از انسان ها از تله موش ها استفاده می کنند تا موش ها را به دام انداخته و بکشند. یکی از بزرگ ترین دشمن موش ها گربه ها هستند گربه ها، موش ها را دنبال می کنند تا از آن ها غذایی برای خود تامین کنند.

بسیاری از موش ها در فاضلاب منازل و شهرها هستند و این خود دلیل انتقال بسیاری از بیماری ها به انسان است. یکی از وسیله ها فضله موش است.

انسان ها به راحتی با فضله موش دچار بیماری های مختلفی می شوند همواره باید از این جوندگان دوری کرد. آن ها موجودات خوبی هستند اما به انسان ها آسیب های زیادی وارد می کنند .

 نتیجه انشا درباره صحنە ورود یک موش به خانه : موش ها جز جوندگانی هستند که دیدن آن ها در خانه خوشایند نیست. زیرا به سرعت زاد و ولد می کنند و ناقل بیماری ها به انسان ها هستند. باید مراقب موش ها بود.

 

انشا شماره هشت در مورد صحنە ورود یک موش به خانه :

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : این می‌توانید عجیب ‌ترین و  غیر منتظره‌ ترین چیزی باشد که در یک روز تعطیل با آن روبرو می‌شویم. فکرش را بکنید که درب منزل را باز کرده و قصد جا به جا کردن کفش‌ ها در جا کفشی را داریم که ناگهان چیزی خاکستری با جهشی برق آسا به داخل خانه می‌دود. برای چند ثانیه خشکمان زده و باور نمی‌کنیم که آیا واقعا چیزی به داخل خانه وارد شده است یا نه؟

 

بدنه انشا : چرخی زدم و دیدم پدرم با مگس ‌کش حالت حمله به خود گرفته و مادرم هم روی یکی از مبل‌ها ایستاده است. این حالت حمله و دفاعی بود که خانواده من در تقابل با موشی که به خانه وارد شده بود، به خود گرفته بودند. در همان لحظه نخستین چیزی که به نظرم رسید این بود که آیا پدرم قادر به از بین بردن موش خاکستری با آن مگس‌کشی که در دست گرفته بود، هست یا نه؟ وضعیت خنده‌داری بود و موش موفق شده بود در برخورد اول، به طور کلی موقعیت روانی افراد خانه را متزلزل سازد.

پدرم به این سو و آن سو می‌رفت و دنبال موش می‌گشت، اما خبری از موش نبود؛ گویی فرصت پیدا کرده بود که ظرف چند ثانیه خود را به گوشه‌ای رسانده و پناه بگیرد. اگر می‌توانستم خودم را لحظه‌ای جای موش بیچاره بگذارم، معلوم بود که تصور چنین استقبال باشکوهی را نمی‌کرد و انتظار نداشت این طور وضعیت خانه به هم بریزد.

سرانجام پدرم موش را پیدا کرد. طفلک در گوشه‌ای از آشپزخانه کز کرده و گویی اوضاع را وخیم ارزیابی کرده بود. مگس‌کشی که کاملا ناکارآمد به نظر می‌رسید، توانست ظرف مدت چند ثانیه موش را از پا در بیاورد. پدرم با ضربات محکم بر سر و بدن موش کوبیده و او را به فرار از مسیری که آمده بود، وادار ساخت. مادرم روی مبل جیغ و فریاد می‌کرد و من هم مسیر فرار موش را دنبال می‌کردم.

 

نتیجه گیری این انشای زیبا : موش بالاخره از خانه خارج شد و همگی از حالت آماده باش، خارج گشتیم. مادرم از مبل پایین آمده و پدرم مگس‌کش را داخل حمام برد تا به خوبی آن را شستشو دهد. موش بیماری‌های زیادی را منتقل می‌کرد و ما همگی از این موضوع آگاه بودیم. آن روز فهمیدم که موجودی به این کوچکی می‌تواند آرامش کل خانواده را به هم بریزد. در ضمن احتمالا آن موش نیز درس گرفته بود که دیگر بی‌دعوت وارد خانه‌ای نشود!

 

انشا شماره نه درباره صحنە ورود یک موش به خانه :

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : اگر چه همیشه گفته‌اند که دوستی میان انسان‌ها و حیوانات ارزش زیادی دارد و باید با حیوانات مهربان باشیم، اما فلسفه رویارویی با موش و به خصوص مشاهده صحنه ورود یک موش به خانه، ماجرای دیگری است. من یک بار چنین چیزی را از نزدیک دیدم و نزدیک بود آن روز آخرین روز زندگی من باشد!

بدنه ی انشا : در خانه نشسته و به همراه برادر کوچکترم مشغول تماشای تلویزیون بودیم. مادرم برای خرید بیرون رفته و از ما خواسته بود که در خانه منتظرش بمانیم. همین طور که در حال تماشای کارتون بودیم، احساس کردم موجودی اندازه یک کف دست از مقابل میز تلویزیون به سرعت رد شد. اول فکر کردم که اشتباه دیده‌ام و خطای چشمی بوده است. اما بعد فهمیدم که برادر کوچکترم نیز متوجه او شده است. این یک موش بود که از لای درب باز خانه، بدون دعوت داخل آمده و در سالن پذیرایی سرگردان بود.

جستی زدم و خودم را به همراه برادر کوچکترم بالای میز ناهارخوری رساندم. من در نهایت از موش می‌ترسیدم و قدرت بیرون راندن او را هم نداشتم. اما از بالای میز ناهارخوری موش را می‌دیدیم که دوان دوان به این سو و آن سو رفته و وسایل خانه را به هم می‌ریخت. حین دویدن یک مجسمه را که کنار میز گذاشته شده بود، انداخت و در کمال ناباوری دیدم که روی کتاب‌های درسی‌ام قدم می‌زد.

ما جیغ می‌زدیم و موش هم با صدای جیغ ما، شتاب بیشتری به رفت و آمدهایش می‌داد. صحنه خانه شبیه به زمین مسابقه‌ای شده بود که من و برادر کوچکترم، تماشاگرهای هیجان زده‌اش بودیم. تا این که مادرم به خانه وارد شد و از صدای جیغ‌های ما متوجه موضوع گشت. او به سرعت جاروی دستی را برداشت و با شجاعت موش را از خانه بیرون کرد.

نتیچه گیری : جالب است که مادر من نیز بی‎‌نهایت از موش می‌ترسد، اما فهمیدم بخاطر اینکه فرزندانش از ترس موش به بالای میز ناهارخوری پناه برده بودند، شجاعت زیادی پیدا کرده است. او را در قالب قهرمانی دیدم که با شجاعت و دلیری تمام، موش را از خانه بیرون کرده و من و برادرم را از بالای میز ناهارخوری پایین آورد.

 

انشا شماره ده در مورد صحنە ورود یک موش به خانه :

 

مقدمه انشا صحنە ورود یک موش به خانه : به نام خداوند بزرگی که تمام دنیا را آفرید و در این عالم هستی موجودات زیادی را قرار داد که در شکلها و اندازه های گوناگون هستند بعضی از این موجودات بسیار بزرگ و بعضی بسیار کوچک هستند یکی از این موجودات کوچک که مظهر ترس نامیده شده است موش است حیوانی که وزنش شاید از صد گرم کمتر و اندازه آن از یک مشت بسته انسان نیز کوچکتر است .

بدنه انشا : فیل را تصور کنید که با آن عظمت از موش می ترسد و به محض دیدن موش کوچولو فرار را بر قرار ترجیح می دهد و با چنان سرعتی پا به فرار می گذارد که یوز پلنگ با آن همه سرعت به گرد پایش هم نمی رسد حال تصور کنید که این موش کوچولوی وحشتناک بخواهد وارد خانه ای بشود واقعا”اهل خانواده باید چه کار کنند آیا فرار کنند وترک شهر ودیار کنند یا به جیغ و داد و فریاد بسنده کنند یا اینکه آتش نشانی را خبر کنند و یا شاید با دیدن این موجود مظهر ترس و وحشت در جا سکته ناقص کنند ؟
من راه چهارم را ترجیح میدهم زیرا وقتی این موجود وحشتناک با آن چشمهای ریز مشکی و با آن سبیلهای از بنا گوش در رفته وارد خانه ام بشود در جا جان به جان آفرین تسلیم می کنم . نه تنها ترس از موش در میان خانمها دیده می شود بلکه بسیاری از آ قایان شجاع و قدرتمند نیز از این حیوان وحشتناک می ترسند براستی علت ترس از موش چیست ؟ شاید سرعت زیادش واینکه زود در جایی مخفی میشود باعث و حشتناکی این حیوان بیچاره است یا شاید ترس از اینکه از پاچه شلوار کسی بالا برود باعث ترس از آن می شود . به هر حال هر کس برای ترسش دلیلی دارد و لی من به قدری از موش وحشت دارم که هیچ دلیلی برایش پیدا نمی کنم .

نتیجه گیری انشا در مورد صحنه ورود یک موش به خانه : در محلی که ما زندگی می کنیم به دلیل ماسه ای بودن زمین تا به حال موش دیده نشده است ولی اگر روزی ، روزگاری در اینجا موش دیده شود دیگر امنیت وجود ندارد و در جایی هم که امنیت نباشد زندگی بسیار سخت می شود و باید مهاجرت کرد ولی آیا جایی وجود دارد که در انجا موش نباشد ، آیااین حیوان موذی که تعدادشان از تعداد انسانها نیز بیشتر است و در همه جای این کره خاکی وجود دارد.ونسلشان هم روز به روز بیشتر می شود آیا روزی دست از سر انسانها بر می دارند یا خیر.
به امید روزی که به غیر از موشهای آزمایشگاهی دیگر موشی در این دنیا نباشد.

 

انشا صحنە ورود یک موش به خانه صفحه 42 نگارش هشتم ارسالی از دوست خوبمون مبینا :

 

مقدمه این انشای زیبا : خودمانیم ها عجب صحنه چندش آوری را باید تصور کنیم ! خدا برای دشمن هم همچین چیزی نخواهد !

بدنه انشا موش در خانه : برادر کوچکم همیشه مایه دردسر است آنقدر سر به هواست که باعث این اتفاق شد.

عجله نداشته باشید الان برایتان جریان را می گویم. پدرم هر وقت به خانه می آید دستش پر است و حتماً چیزی در دستانش است.

آن روز هم یک گل زیبا با گلدانش را برای مادرم هدیه خریده بود که الحق خیلی هم زیبا و تماشایی بود.

همه ما دور گلدان جمع شده بودیم و از سلیقه پدرم تعریف می کردیم که ناگهان مادرم را نگاه کردم که چشمانش از حدقه بیرون زده بود و دست هایش به حالت برداشتن گلدان خشک شده بود.

فکر کردم نکند زبانم لال مادرم سکته کرده اما وقتی لب هایش به هم خورد و فقط اسم موش را آورد فهمیدم نه تنها مادرم بلکه همه ما سکته کردیم!
جیغ می زدم و فرار می کردم اصلا نمی دانستم چه کار می کنم پدرم فریاد میزد، برادر کوچکم پشت یخچال پناه گرفت و مادرم به سمت اتاق ها رفت.

من کمتر از مبل جایی را پیدا نکردم. قیافه های مان حسابی دیدنی بود بیچاره موش که از ما بیشتر ترسید فرار کرد.

اما یکهو چیزی بر زمین افتاد و شکست من جرات سر برگرداندن نداشتم که مادرم فریاد زد خدا مرگم دهد.

درست حدس زدید گلدان شکسته بود آنهم توسط پدرم! خانه پر از گل شده بود.

آن روز بلاخره به خیر گذشت اما برای برادرم نه به مدت یک هفته مجبور شد قالی ها را بشوید.

آخر می دانید پدرم وقتی به خانه آمد دستش پر بود و نتوانسته بود در را ببندد به برادرم سفارش کرده بود که در را ببندد اما برادر من سر به هوا تر از این حرف هاست و درست نمیشود.

نتیجه گیری انشا درباره موش در خانه : جز اینکه بگویم حواستان باشد کاری که به شما می‌سپارند را درست انجام دهید حرف دیگری ندارم چون اگر غیر از این باشد حکایت مشابه برادرم برای تان پیش می آید!

 

انشا کوتاه صحنە ورود یک موش به خانه صفحه 42 نگارش هشتم ارسالی از دوست خوبمون یاسمن از تهران  :

 

واااااااااااااای موشششش!صدای جیغ مادرم بود که از روی صندلی میز آرایش به سرعت پرید و رفت روی تخت. وااااااای موش واااااااای موش! خیلی خنده دار شده بود.صحنه باحالی بود.ماسک روی صورتش بود و روی تخت بپر بپر میکرد.
منم ترسیده بودم اما این صحنه خنده دار اصلا بهم فرصت نمیداد که بخوام فراد کنم. دستمو گذاشته بودم روی شکمم و هرهر میخندیدم. یک آن حس کردم یه چیزی داره پامو قلقلک میده.فکرکردم یکی از نخ های شلوارمه.اما تا دستمو گذاشتم روی ساق پام،متوجه شدم که یچیز فسقلی و نرمه.وااااای موششششش.جیغ میزدم و گریه میکردم.فقط ایستاده بودم و چشمامو بسته بودم.یدفعه پامو محکم زدم تو میز که دیدم موشه پرید بیرون و مثل جت رفت.آآآآآآآخ پام.همونجوری گریه میکردم که چشمم افتاد به مامان.حالا مامان نشسته بود و از شدت خنده اشکش در اومده بود.بابا از سرکار اومد.درو که باز کردو مادوتارو دید،در جا حالت تعجب به چهرش نقش بست.منم از قیافهءبابا خندم گرفت و دیگه گریه نمیکردم.بعد از اینکه بابا وسایلشو گذاشت،یه چایی وایش ریختم و همهءقضیه رو واسش تعریف کردم.باباهم داشت از خنده منفجر میشد.درکل روز باحالی بود.

 

پایان مجموعه

انشا صحنە ورود یک موش به خانه 

صفحه 42 نگارش هشتم کاری از گروه آموزشی درس کده

 

دیدگاه ها 1 دیدگاه
  1. امیر
    در تاریخ 1400\/09\/06 :

    دمت گرم چه انشا هایی بود

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *