خانه » مطالب درسی » انشا درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد صفحه 42 نگارش هشتم

انشا درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد صفحه 42 نگارش هشتم

انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد
4.1/5 - (83 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما دوستان گرامی انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد صفحه 42 نگارش هشتم را تهیه و منتشر کرده ایم 

 

نام : دیدن مورچه ای که باری را میکشد درس سوم انشا صفحه 42 کتاب نگارش پایه هشتم در ادامه با ما همراه باشید

 

انشا شماره یک  صفحه 42 نگارش هشتم :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : روز تعطیل بود و بعد از مدت ها به همراه خانواده و فامیل به باغ آمدیم و من که حوصله ی شلوغی را نداشتم بعد از ناهار کمی دور تر از بقیه در زیر سایه ی یک درخت گردو نشستم و به درخت تکیه دادم، بی حوصله اطراف را نگاه می کردم که مورچه ی کوچکی نظرم را جلب کرد تلاش او برای برداشتن تکه نان هایی که پدر از سفره روی خاک تکانده بود برایم جالب بود.

بدنه انشا : مورچه با اشتیاق فراوان بین تکه های نان این طرف و آن طرف می رفت و می خواست که یکی از آن ها را بر دارد، کمی که گذشت تعداد آن ها افزایش یافت، مورچه ها پشت سر هم ردیف شده و به محلی که نان در آن جا قرار داشت می آمدند وقتی دیدم بعضی از آن ها در میانه ی راه ایستاده و برای هم سر تکان می دهند خنده ام گرفت و یاد سلام و احوالپرسی خودمان انسان ها افتادم.

تکه های نان را ریز تر کردم تا کار آن ها راحت تر شود اما می دانستم که مورچه ها تحمل وزن های بسیار سنگین تر از خود را دارند و می توانند آن ها را حمل کنند، یکی از مورچه ها تکه نانی را بر داشت و در مسیری که مورچه های دیگر در رفت و آمد بودند به راه افتاد.

او کمی حرکت می کرد و بعد تکه نان را بر زمین می گذاشت و چند ثانیه بعد دوباره آن را بر داشته و به راه خود ادامه می داد، لانه شان کمی دور تر از درخت بود با تلاش فراوان مورچه ی کوچک بالاخره به جلوی در لانه رسید و با تکه نان وارد لانه شد.

مورچه های دیگری از لانه خارج شدند و کار او را تکرار کردند، کم کم تعداد کمی از نان ها روی زمین باقی ماند، تلاش گروهی آن ها واقعا تماشایی بود ایده ای به ذهنم رسید و بعد یک قند برداشتم و پس از خرد کردنش نزدیک لانه ی مورچه ها ریختم.

مورچه ها با خوشحالی و به سرعت به خرده قند ها نزدیک شدند و چند ثانیه بعد به جمع آوری قند ها مشغول شدند، آن ها بدون خستگی کار می کردند.

نتیجه این انشای زیبا : با دیدن آن ها فکر کردم مورچه ها زندگی سختی دارند زیرا در تمام عمر شان در حال کار و تلاش هستند، شاید هم فقط از نظر من این طور بود.

 

 

انشا شماره دو درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : امروز به صورت اتفاقی در یک کتاب شعر میازار موری که دانه کش است، که جان دارد و جان شیرین خوش است را دیدم

بدنه انشا: یکی از تفریحات هفتگی من این است که در حیاط می‌نشینم و به مورچه ها نگاه می کنم.

درباره آنها خیلی فکر می‌کنم به خصوص زمانی که دانه‌های را چند نفری به لانه می‌برند ، یا وقتی که به هم می‌رسند و مقداری مکث می‌کند و شاخک هایشان را تکان می‌دهند .

خیلی دوست دارم بدانم که چه به هم می گویند! می‌دانم که حرف می‌زنند اما من صدایشان را نمی شنوم.

در یک مطلب که در تلگرام خوانده ‌بودم گفته شده بود که صدای آنها خیلی بلند است و گوش ما توانایی شنیدن آن را ندارد.

ولی در کل موجودات مهربانی هستند که سرشان به کار خودشان گرم است و در سرما و گرما تلاش می‌کنند.

دیروز وقتی در حیاط نشسته بودم مورچه زرد رنگی را دیدم که با دیگر مورچه‌ها فرق میکرد.

حتی رفتارش هم عجیب بود دانه‌ای دو برابر خودش را روی دوشش گذاشته بود و حرکت می‌کرد.

چند بار از دستش افتاد اما باز بلندش کرد حتی چندتا از مورچه های کوچک به سمتش رفتند که کمکش کنند اما انگار با آنها دعوا کرد که مورچه ها هر کدام به سمتی رفتند.

به نظرم مورچه مغروری آمد، عجیب بود اولین بار بود میدیدم که مورچه ها هم مثل ما انسان ها مغرور باشند.

البته مورچه زرد رنگ انگار می خواست کارش را خودش انجام بدهد و برای کسی مزاحمت ایجاد نکند.

من که زبان این مورچه ها را نمی‌دانم اما هر چی که بود صحنه زیبایی را برایم ساخت.

نتیجه : همیشه انسان ها نمی توانند الگوی مناسب برای یک رفتار و یک عادت خوب باشند بعضی وقت ها باید به طبیعت رفت و از موجودات دیگری که خداوند آفریده است درس گرفت.

 

انشا شماره سه در مورد دیدن مورچه ای که باری را میکشد : ( کوتاه )

 

میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است همینطور داشتم شعر را مینوشتم که ناگهان مورچه ای کوچک که نسبت به دیگر مورچه ها کمی بزرگ بود، روی کاغذ دفترم آمد و از زیر نوشته ام رد شد و دور خودش میچرخید. با نوک خودکارم آن را کنار زدم و شروع به نوشتن ادامه شعر شدم: مزن بر سر ناتوان دست زور که روزی در افتی به پایش چو مور با کلافگی دیدم که دوباره آن مورچه از روی کاغذم بالا امد اما اینبار دست خالی نبود. ظاهرا چیزی سفید رنگ که دو برابر قد خودش بود، همراه خود میکشید که متوجه شدم این همان خرده کلوچه ام بوده ک دو روز پیش به برادر کوچکم داده بودم. همینطور به مورچه خیره شده بودم که دوباره از زیر نوشته ی بیت دومم رد شد. داشت به آخرای خط کاغذم میرسید که ناخوداگاه بارش افتاد، برگشت و دوباره بار را بلند کرد و به راهش ادامه داد. انگشتانم را جلوی راهش گزاشتم تا عکس العملش را ببینم. او هم با دیدن انگشتانم کمی درنگ کرد و سپس راهش را کج کرد و همینطور بارش را با خود میبرد و به تلاشش ادامه میداد. با دیدن این صحنه با خود اندیشیدم که ما انسانها باید از این مورچه ها عبرت بگیریم و هیچگاه دست از تلاش بر نداریم و نا امید نشویم؛چرا که هیچ مشکلی بدون چاره نیست.

 

انشا شماره چهار درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : وقتی کوچک تر بودم فکر می کردم موجودی کوچک تر از مورچه وجود ندارد. اما بعدها موجودات کوچک تر از مورچه را هم دیدم. اما هیچ کدام تا امروز برایم عجیب تر از مورچه ها نبوده اند. کوچک تر که بودم، یکی از سرگرمی هایم بازی با مورچه ها بود. همیشه می دیدم چیزی را به دهان گرفته و با خودشان می برند. با چشم دنبال شان می کردم. مورچه ها آهسته می رفتند. گاهی هم کمی می ایستادند و خستگی می گرفتند. برایم جالب بود وقتی می دیدم موجودی به آن کوچکی، غذایی بزرگ تر از اندازه ی خودش و حتی وزن اش را حمل می کند.

بدنه : خیلی از اوقات منتظر می شدم تا از سنگینی غذایی که با دهان شان می بردند، خسته بشوند و آن را رها کنند. اما آن ها سرسختانه، زیر سنگینی باری که می کشیدند، مقاومت می کردند. حتی گاهی شیطنت می کردم و غذا را از دهان شان می گرفتم. اما مورچه ها اهل نا امیدی نبودند. می دیدم که دوباره در اطرف پرسه می زدند تا غذایی پیدا کنند. بعد از پیدا کردن هم دوباره به مسیر قبلی بر می گشتند.

اوایل فکر می کردم چرا وقتی مورچه ها از کنار هم رد می شوند، لحظه ای توقف می کنند؟ برایم سوال شده بود. اما هیچ کس جواب سوالم را نمی دانست. اکثرا می گفتند مورچه ها وقتی به هم می رسند، سلام می کنند. این کارِ مورچه ها برای ما جنبه ی تربیتی داشت. بزرگترها که می خواستند ما با تربیت بشویم، می گفتند ادب و احترام را از مورچه ها یاد بگیریم. بعدها فهمیدم مورچه ها وقتی به هم می رسند سیگنال هایی رد و بدل می کنند تا مسیر لانه شان را گم نکنند.

نتیجه این انشای زیبا : دیدن مورچه هایی که گاهی پشت به پشت هم حرکت می کنند، دیدنی است. کمتر دیده ام مورچه ای تنها باشد. هر جا یک مورچه باشد، لابد مورچه های دیگری هم هستند. همه ی آن ها هم مشغول جمع کردن آذوقه هستند، تا در روزهای سرد زمستانی خیال شان راحت باشد. یادمان باشد هر جا صفِ طولانی مورچه ها را دیدیم، به یاد بیاوریم آن ها قوی ترین و زحمت کش ترین موجودات روی زمین هستند.

 

انشا شماره پنج در مورد دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : زندگی همواره سرشار از سختی ها است و همیشه آدمی در تکاپوست تا این مسیر سخت را برای گذراندن معاش زندگی طی کند. حیوانات نیز این سختی ها را طی می کنند یکی از این حیوانات مورچه است.

بدنه انشا : مورچه حشره ای اجتماعی است که در اعماق زمین به صورت گروهی زندگی می کند. مورچه ها همواره غذای خود را با سختی بسیاری پیدا می کنند در فصل گرم در حال جمع آوری غذا برای فصل سرد هستند. مورچه ها همواره باری بیش از اندازه ظرفیت خود را حمل می کنند. هر گاه مورچه ای را با بار زیاد می بینیم یاد این سخن زیبا می افتم که می گوید: میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است

مورچه ها در تمام طول زندگی خود سختی می کشند، بارها غذایشان می افتد و دوباره تلاش می کنند. انگار از این مسیر زندگی خسته نمی شوند. آن ها همیشه امیدوارند هر چند راهی که برای رسیدن به لانه یا غذا طی می کنند سخت باشد باز هم باتلاش بسیار ادامه می دهند و به آسانی دست نمی کشند. مورچه ها همواره با کمک شاخک های خود با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند آن ها به صورت اجتماعی زندگی می کنند و در بین آن ها تقسیم کار وجود دارد. مورچه ها همواره از لانه ی خود، از غذای خود و از هم دیگر مراقبت و محافظت می کنند. مورچه ها یکی از شگفت انگیزترین موجودات هستند که درس های بزرگی می دهند. هرگاه مورچه ای را می بینم اوج عظمت خلقت خداوند به یادم می آید که چه نظم و قدرتی در مورچه نهاده است. این موجود علاوه بر تلاش برای بقای خود، برای بقای دیگر هم نوعانش نیز تلاش می کند. در قرآن به مورچه با نام نمل اشاره شده است. بعضی از مورچه ها گوشت خوار و بعضی گیاه خوار هستند. مورچه ها بینی ندارند، ولی حس بویایی قوی دارند. بیاییم همواره به این حیوان زیبا و کوشا احترام بگذاریم و در صدد آزار او برنیاییم.

نتیجه این انشای زیبا با قالب علمی : مورچه ها با باری که می کشند به ما درس تلاش و پیشکار را گوش زد می کنند. آن ها در همه لحظات زندگی کار می کنند و از تلاش دست نمی کشند، آن ها درس های بزرگی به انسان ها می دهند.

 

انشا شماره شش درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : دیدن یک مورچه که باری را میکشد می تواند موضوع یک انشا جالب باشد خصوصا مورچه که دنیایی پر رمز و راز دارد و تلاش بسیاری برای زندگی خود می کند که می تواند به عناون یک نمونه و ی الگو برای کودکان باشد که برای دست یافتن به چیزی باید زحمت بکشند.

بدنه انشا : اسم مورچه را که میشنویم ناخوداگاه به یاد تلاش های خستگی ناپذیر این موجود کوچک میفتیم. با وجود چثه ای کوچک ، بارهایی چند برابر وزنش را حمل میکند. مثل این که یک انسان پنجاه کیلویی بخواهد یک وزنه دویست , سیصد کیلویی را بلند کند ، همه میدانیم اینکار نشدنی است.

در اینجا متوجه قدرت و عظمت خالق هستی میشویم

این همه مقدمه چیدم که برسم به اینجا : قبلا که کمی بچه تر بودم وقتی میدیدم یک مورچه در حال بارکشی است شیطون میرفت تو جلدم و مورچه را اذیت میکردم ، مورچه هم بارشو رها میکرد و هراسان با قدم های ریزش به این طرف و انطرف میرفت و من هم از این کار لذت میبردم. نمیدونم چه مرضی داشتم که اینکارو میکردم ولی خدایا منو ببخش.

الان دیگه مثل قبلا بیشعور نیستم و زمانی که یک مورچه را میبینم در حال بارکشی است حواسمو جمع میکنم که باعث نشم بارشو رها کنه و حتی بعضی وقت ها بهش دقت میکنم که بارشو چطوری و با چه زحمتی جا به جا میکنه. البته بعضی وقتا دوستاش میان به کمکش و با هم چند نفری این بارو جا به جا میکنند تا به مقصد برسند.

نتیجه این انشای جالب : صحنه بارکشی مورچه را همه ما دیده ایم ولی خیلی کم هستند افرادی که از زحمت بی وقفه مورچه درس میگیرند. هر یک از ما اگر یک هزارم مورچه در زندگی تلاش کنیم و درس بخوانیم به جایگاهی خواهیم رسید که باعث سر افرازی کشورمان خواهد شد.

 

انشا شماره هفت در مورد دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد :  مورچه ها موجودات بسیار شگفت انگیزی هستند ، من بار ها آن ها را در حیاط خانه دیده ام که دسته جمعی در یک ردیف منظم از لانه شان که سوراخ کوچکی بغل دیوار است خارج می شوند و در همه جای حیاط پراکنده می شوند.

بدنه : بیش تر وقت ها بذر سبزی هایی که پدر در باغچه ی حیاط می کارد توسط آن ها به عنوان آذوقه جمع آوری و به لانه شان برده می شود و همیشه پدر از این موضوع ناراحت است.

پدرم هر بار بذر ها را با زحمت زیاد در خاک حیاط می پاشد تا در فصل بهار سبزی خوردن داشته باشیم اما دقیقا چند روز بعد مورچه ها را می بینیم که یکی یکی آن بذر ها را به دوش گرفته و به سوی لانه می روند.

اما در این باره نمی توان کاری انجام داد زیرا مورچه ها هر چیزی را که غذا تشخیص دهند حتی اگر وزن زیادی هم داشته باشد جمع آوری می کنند، مثلا همین دیشب بود که دیدم مورچه ای یک تکه گردوی بزرگ که روی فرش افتاده بود را بلند کرده و با خود حمل می کند.

تکه گردو واقعا بزرگ تر از هیکل ظریف مورچه بود اما او با تسلط کامل و بدون خستگی آن را تا گوشه ی دیوار برد و جلوی لانه اش گذاشت، من هم با کنجکاوی در تمام طول مسیر، مورچه ی زرنگ را زیر نظر گرفتم و از این همه توانایی شگفت زده شدم.

موضوع عجیبی که درباره ی مورچه ها وجود دارد این است که پژوهشگران می گویند مورچه ها تا ده ها برابر وزن خود را می توانند تحمل کنند.

فکر می کنم به همین دلیل است که آن ها بی خیال هیچ ماده ی غذایی که روی زمین باشند، نمی شوند و به هر زحمتی که هست آن را در انبار لانه شان ذخیره می کنند.

نتیجه گیری این انشا : مورچه ها درس بزرگی برای ما هستند، راستش من هم دلم می خواهد برای رسیدن به خواسته هایم مانند مورچه ها باشم، تلاش کنم و اگر شکست خوردم نا امید نشده و دوباره به تلاشم ادامه دهم تا روزی که به نتیجه ی دلخواهم برسم.

 

انشا شماره هشت درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : زندگی سرشار از سختی ها است و همواره آدمی در تکاپوست تا این مسیر سخت را برای گذراندن معاش زندگی طی کند. حیوانات نیز این سختی ها را طی می کنند یکی از این حیوانات مورچه است.

بدنه :  مورچه حشره ای اجتماعی است که در اعماق زمین به صورت گروهی زندگی می کند. آن ها همواره غذای خود را با سختی بسیاری پیدا می کنند در فصل گرم در حال جمع آوری غذا برای فصل سرد هستند. مورچه ها همواره باری بیش از اندازه ظرفیت خود را حمل می کنند. هر گاه مورچه ای را با بار زیاد می بینیم یاد این سخن زیبا می افتم که می گوید: میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است

مورچه ها در تمام طول زندگی خود سختی می کشند، بارها غذایشان می افتد و دوباره تلاش می کنند. انگار از این مسیر زندگی خسته نمی شوند. آن ها همیشه امیدوارند هر چند راهی که برای رسیدن به لانه یا غذا طی می کنند سخت باشد باز هم باتلاش بسیار ادامه می دهند و به آسانی دست نمی کشند. مورچه ها همواره با کمک شاخک های خود با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند آن ها به صورت اجتماعی زندگی می کنند و در بین آن ها تقسیم کار وجود دارد. مورچه ها همواره از لانه ی خود، از غذای خود و از هم دیگر مراقبت و محافظت می کنند. مورچه ها یکی از شگفت انگیزترین موجودات هستند که درس های بزرگی می دهند. هرگاه مورچه ای را می بینم اوج عظمت خلقت خداوند به یادم می آید که چه نظم و قدرتی در مورچه نهاده است. این موجود علاوه بر تلاش برای بقای خود، برای بقای دیگر هم نوعانش نیز تلاش می کند. در قرآن به مورچه با نام نمل اشاره شده است. بعضی از مورچه ها گوشت خوار و بعضی گیاه خوار هستند. مورچه ها بینی ندارند، ولی حس بویایی قوی دارند. بیاییم همواره به این حیوان زیبا و کوشا احترام بگذاریم و در صدد آزار او برنیاییم.

نتیجه ی این انشا :  مورچه ها با باری که می کشند به ما درس تلاش و پیشکار را گوش زد می کنند. آن ها در همه لحظات زندگی کار می کنند و از تلاش دست نمی کشند، آن ها درس های بزرگی به انسان ها می دهند.

 

تعدادی انشا کوتاه در مورد دیدن مورچه ای که باری را میکشد به درخاست دوستان اضافه شد: 😀 

 

انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد نازنین : آن چیزی را که مشاهده میکنیم از قدرت بی کران خداوند است . مورچه ای را میبینیم که باری به سختی حمل میکند، تعجب اینجاست که چگونه این بار که از جثه خود بزرگتر است را حمل میکند! وقتی به زحمت و تلاش مورچه نگاه میکنیم در فکر فرو میرویم که مورچه به فکر اندوخته کردن طعامی برای زمستان خود است . توان و قدرت مورچه به ما درس زندگی میدهد که خواستن،توانستن است . درست است که باری که مورچه حمل میکند با جثه اش همخوانی ندارد اما چون اراده میکند به هدفش میرسد . خداوند نسبت به مورچه توانایی های بیشتری به ما داده است که ما باید با الگو قرار دادن اراده و زحمت مورچه به بهترین شکل از این نعمت ها استفاده کنیم

 

انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد الناز رحیمی : وقتی مورچه ای را می بینم باری میکشد متوجه می شوم که چه خداوند بزرگی داریم .

مورجه یک موجود زحمت کش است که می تواند ۲ برابر وزن خودش را بار بکشد .

با دیدن این منظره می توانیم به این موضوع پی ببریم که چه خداوند بزرگ و توانایی داریم .

من وقتی مورچه ای را می بینم که می تواند با این همه سختی باری را حمل کند و تلاش می کند برای خودش آذوقه جمع کند به این فکر فرو می روم که ما هم می توانیم همانند آن مورچه به اهدافمان برسیم .

در واقع با دیدن این موجود می توان فهمید که خواستن توانستن است .

علاوه بر آن ما دارای هوش و استعداد هستیم .

و می توانیم با استفاده از عقلمان و تلاش و کوشش به همه چیز دست یابیم .

این بود انشا من درباره دیدن مورچه ای که باری می کشد امیدوارم لذت برده باشیذ .

 

انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد مهدیه از تهران : با دیدن عنوان این انشا در کتاب ،ناخود آگاه یاد یک بیت شعری افتادم که می گفت :

میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است

بدنه : مورچه نماد تلاش و کوشش است.

مورچه تمام سختی هایش را به دوش می کشد و باری تا ده برابر وزن خودش را حمل می کند.

مورچه ها حشراتی هستند که به صورت گروهی و دست جمعی زندگی می کنند.

در فصول گرم شروع به جمع آوری غذا می کنند تا در فصل زمستان دچار مشکل نشوند.

مورچه ها اگر صدبار باری را که دارند از دهنشان بیفتد ، باز هم آن را برداشته و به مسیر خودشان ادامه می دهند.

چون می دانند تلاش و کوشش نتیجه می دهد.

کافیست به زندگی ممورچه ها و لانه ای که می سازند نگاه کنیم

اوج عظمت خلقت خداوند برایمان تداعی میشود که چه نظم و ترتیبی و چه قدرتی به این حشره داده است

مورچه ها بینی ندارند ، بعضی ها گیاه خوارند و بعضی گوشت خوار.

مورچه ها حس بویایی بسیار قوی دارند.

به حشرات و همه ی آفریده های خداوند احترام بگذاریم

 

انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد دایانا از شیراز : آرام آرام ، پاهایش را روی علف ها میگذاشت و با نگاهی زیرکانه گاهی از دریچه دوربین ، و گاهی با ریز کردن چشمش ، به دنبال من میگشت .
درختی را سد کردم و پشت سرش پناه گرفتم ، نباید کوچک ترین صدایی از خود در می آوردم که مبادا پیدایم کند . حتی نفس هایم را یکی در میان بیرون میدهم تا به گوشش نرسد .
چندین هوا مهمان بینی اش میکند و سرش را سمت من میچرخاند ، هیچ جوره نمیتوانم دید خوبی نسبت به او یا تفنگ در دستش کنم ، پاهام را تند کرده و جنگل را متر میکنم ، او نیز همینطور به دنبالم خیز بر میدارد .
خسته شده و نفس هایم به شماره افتاده بودند ، در کنجی نشستم و فقط دلم میخواست آن قاتل دیگر پیدایم نکند .
نمیدانم چرا برای آن ها انقدر عزیز هستم که ساعت ها به دنبالم میدوند ، اما من هم مثل آن ها نفس میکشم و زندگی میکنم ، پس مشکل چیست؟

 

یه تعداد انشای بلند دیگه هم میزارم شاید لازمتون شد 😎 

 

انشا شماره نه درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : بعد از اینکه ساعتها داشتم توی اینستا و تل چرخ میزدم ناگهان با دردی که مانند سوزن در بدنم ایجاد شد از جا کنده شدم چشمم به یک مورچه کوچولو موچولو افتاد که می خواست به من یاد آوری کند که یک کم هم به دنیای واقعی فکر کن . نا خود آگاه به یاد این یک بیت شعر افتادم که :
میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جان شیرین خوش است

بدنه انشا : با خود گفتم من که با این مورچه کاری ندارم این مورچه است که به من کار دارد ای کاش در دنیای مورچه گان هم شاعری پیدا می شد ویک شعری برای ما آدمها می سرود که ای مورچه ها با کسانی که کاری به کار شما ندارند شما هم با آنها کاری نداشته باشید. وقتی مورچه مورد نظر مرا گاز گرفت بعد از آن به سراغ کارش رفت و من دیدم که یک نیمه برنج را که روی زمین افتاده بود را برداشته و به طرف لانه اش به راه افتاد با خود فکر کردم من که هم از لحاظ وزن و اندازه صدها برابر مورچه هستم چرا برای فردای خود کاری نمی کنم آیا من از این مورچه کمتر هستم که برای زمستانش به فکر تهیه و تدارک غذا است ؟
مورچه به این کوچکی دعوت حضرت سلیمان را نپذیرفت که به خانه اش برود و در کاخ پادشاهی او زندگی کند و یک پای ملخ را با صد گنج عوض نکرد . پس چرا من از فرصت عمری که خداوند در اختیارم قرار داده است استفاده نکنم و بیشتر و قتم را به بطالت می گذرانم.

نتیجه : بسیاری از انسانها که مانند من در خواب غفلت بوده اند با یک تلنگر از جا پریده اند و راه زندگی خود راپیدا کرده اند گاهی یک جمله ،گاهی یک کلمه تشویق ، گاهی یک تنبیه و گاهی هم گاز گرفتن یک مورچه انسان خفته ای را از خواب بیخبری نجات داده است . شاید این مورچه از جانب پروردگارم مامور بیدار کردن من باشد پس من باید از تلاش این مورچه درس عبرت بگیرم و برای آینده خود فکر اساسی کنم و به این موضوع بیاندیشم که من برای هدفی خلق شده ام که برای رسیدن به این هدف باید تلاش کنم و تمام موانعی را که در سر راهم قرار دارد را بردام. وفردای روزی که در پیشگاه خداوند حاضر میشوم کوله بارم پر از ذخیره برای آخرت باشد.

 

انشا شماره 10 در مورد دیدن مورچه ای که باری را میکشد : دیدگاهش طنز و متفاوته خوشم اومد

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : اصلا بیایید از یک طرف دیگر به قضیه نگاه کنیم. این چه جور زندگی کردن است؟ ملکه مورچه‌ها در لانه بنشیند و پایش را روی پای دیگرش بیندازد و مورچه‌های کارگر همیشه در حال خانه‌تکانی و انبار کردن مواد غذایی باشند؟ این درست است که ملکه خانم فقط دستور بدهد و گاهی چند صد تا تخم بگذارد و همه کارگرها را برای تر و خشک کردن آن همه نوزاد به زحمت بیندازد؟

بدنه: تازه همین بچه‌ها هنوز سر از تخم بیرون نیاورده، باید راه بیفتند و بروند سراغ کار. من با چشم خودم همین کودکان کار را دور و بر اتاقم زیاد دیده‌ام. با این که قد و قامت کوچک تری دارند، باید همیشه مشغول فعالیت باشند. از مدرسه هم که خبری نیست. بیچاره مورچه‌های کارگر! هیچ گاه رنگ آموزش و پرورش را نمی‌بینند. اصلا شاید ملکه با بی‌سواد نگه داشتن‌شان توانسته آن‌ها را استثمار کند. بله! همین طور است وگرنه اگر آن‌ها هم می‌توانستند به مدرسه بروند و دانشی بیاموزند و کتابی بخوانند، هرگز سلطه بی چون و چرای ملکه را نمی‌پذیرفتند. حتما ملکه برای خودش کتابخانه سلطنتی دارد و هر روز کتاب می‌خواند و راه چیرگی بر مورچه‌های دیگر را یاد می‌گیرد.

به نظر من مورچه‌ها باید یک روز را به عنوان روز کارگر نام‌گذاری کنند و در یک حرکت دسته جمعی به خیابان‌ها بریزند و به این بی‌عدالتی و ظلم «نه!» بگویند. درست است. آن‌ها به غیر از این راه چاره‌ای ندارند. اصلا آن‌ها باید یک وکیل استخدام کنند تا از ملکه در دادگاه رسمی شکایت کند و آن‌ها را از این همه کار طاقت فرسا نجات دهد یا این که با مورچه‌های بالدار تبانی کنند و یک روز بالدارها را به لانه خود راه بدهند تا با آن نیش‌هایی که نیمه شب‌های تابستان خواب خوش را بر ما حرام می‌کنند، از ملکه مورچه‌ها پذیرایی کنند؛ تا ملکه متوجه شود که یک من ماست چه قدر کره می‌دهد و این‌قدر به کارگرها سخت نگیرد.

البته حالا که خوب به چهره مورچه‌ها نگاه می‌کنم، می‌بینم چندان هم از زندگی خود ناراضی نیستند. آن‌ها فقط یک چیز را بلدند: کار، کار و کار. شاید ژاپنی‌ها هم فرهنگ کار کردن را از مورچه‌ها یاد گرفته‌اند. اصلا شاید مورچه‌ها اجداد ژاپنی‌ها بوده‌اند و طی یک جهش ژنتیکی به شکل جدید خود درآمده‌اند. اصلا چه کسی می‌داند؟ شاید در ازای این همه کار حقوق و مزایا و اضافه کار می‌گیرند و مثلا در تعطیلات برای تفریح به خانه ثروتمندان می‌روند و از آنجا که به کار زیاد عادت دارند، در آنجا هم دست از کار نمی‌کشند.

نتیجه : اصلا چه خوب است من وقتی در رختخواب خودم دراز کشیده‌ام، خوراکی نخورم تا ریزه‌های آن رختخواب و روی فرش اتاق نریزد و مورچه‌ها را به اتاق من نکشاند. تا من هم به جای خواندن درس به فکر اختلاف طبقاتی و نجات طبقه کارگر از ستم ملکه ظالم نباشم. خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم این راه حل آخری از همه بهتر است.

 

انشا شماره یازده درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : طبق معمول مشغول خواندن کتابی بودم . یک ساعتی می شد که سرم را پایین انداخته بودم و غرق در متن کتاب شده بودم . کم کم حوصله ام رو به سر رفتن بود و چشمانم پف کرده بود . در همان لحظه چیزی را دیدم که توجه مرا به خودش جلب کرد .

بدنه انشا : مورچه ای را که روی نوشته های سیاه رنگ صفحه حرکت می کرد ، دیدم . تکه کوچکی نان را با خود حمل می کرد و از راه رفتن سریعش متوجه شدم که می خواهد هرچه سریع تر به خانه اش برسد . به همین دلیل بود که از راه نزدیک ولی سخت تر را انتخاب کرده بود ، عبور از کتاب .

آن مورچه مرا به یاد همه کسانی انداخت که زحمت می کشند و تلاش می کنند تا زندگی شرافت مندانه ای داشته باشند . رفتگران ، کارگران ، پزشکان ، مهندسان ، دانشمندان و صدها شغل دیگر که درآن فرد هم برای خود نانی در می آورد و هم گرهی از مشکلات دیگران باز می کند.

در همان چنددقیقه ای که مورچه را نگاه می کردم ، چندین بار شاهد زمین خوردنش بودم . آن مورچه برخلاف بعضی از ما آدم ها ، پس از شکست خوردن تسلیم نمی شد و از ادامه راه دست نمی کشید . هربار که زمین می خورد ، دوباره بلند می شد .چندین دفعه بارش می افتاد ولی دوباره آن را بر می داشت و به راه خود ادامه می داد.مورچه به من آموخت که شکست ، انتهای راه نیست .

نتیجه گیری :  بالاخره مورچه از صفجه کتاب خارج شد و در بین سیاهی های فرش اتاق ، ناپدید شد. از آن موقع ، چشمم به مورچه ای نیفتاده است ولی هروقت که می بینم ،چیز های جدیدی از او می آموزم .

 

انشا شماره دوازده درباره دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : نمیدانم شاید این مورچه فسقلی غرورش از منی که یک انسانم بیشتر است و شاید هم اعتماد به نفسش بالاتر است.به هر حال انقدری به خود و خدای خودش اعتماد دارد که میداند نابرده رنج گنج میسر نمیشود / مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.

او همه ی کلمات این شعر را تک به تک درک میکند. مثل همیشه نشسته بودم و از روی بیکاری به تلویزیون و برنامه های کسل کننده اش نگاه میکردم که فهمیدم از شکری که درون قهوه ام ریخته بودم مقداری از آن ها بر روی زمین ریخته.رفتم که تا مامانم نیامده آن ها را جمع کنم که دیدم موری دارد آن ها را بر میدارد.لحظه ای خواستم بکشمش ولی بعد یاد این ضرب المثل افتادم که می گوید:

میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است.

بعد به عمق این شعر فردوسی پی بردم که دوباره بیتی دیگر روانه ی ذهنم شد:

مزن بر سر ناتوان دست زور / که روزی بیافتی به پایش چو مور.

بعد دوباره به فکر عمیقی فرو رفتم.فکری که احساس کردم تا بحال به آن برخورد نکرده و همیشه هر وقت چه داخل خانه،چه بیرون خانه،چه بزرگ و چه کوچک اگر موری میدیدم آن را له میکردم اما حالا……به این فکر افتادم که چرا حالا دارم با این حس برخورد میکنم در چنین موقعی…؟ بعد به حرکات مورچه ی ترسان نگاه کردم.خدایا چگونه؟ برای چه!؟ چرا به این سختی!؟

این سوال هایی بود که هر وقت می خواستم کمی به مورچه ها فکر کنم به ذهنم خطور میکرد.اما جواب همه ی این سوال ها را همین حالا گرفتم ولی هنوز هم به یک جواب نرسیدم اینکه خدایا چگونه؟؟ اینهمه دانه اش به زمین می افتد اما خسته نمیشود باز هم بالا میرود.تسلیم نمیشود.اگر او یک جاندار است و این کارها را انجام میدهد پس ما که اشرف مخلوقات هستیم و قطعا باید تمام کار های خوب همه ی موجودات را در خود داشته باشیم چرا؟؟ چرا انقدر کم لطف هستیم؟!؟! به خود،به خدایمان،به زندگیمان،به ایمانمان،به عقل و مغزمان کم لطف هستیم.شاید سر نوشت بعضی از ما انسان ها به نفهمی و نادانی و کم لطفی و در آخر جهنم است. نمیدانم شاید….

 

 

انشا آخر در مورد دیدن مورچه ای که باری را میکشد :

 

مقدمه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد : زندگی لبریز از دشواری ها است و پیوسته آدمی در کوشش است تا این راه دشوار را برای گذراندن زندگی طی کند. حیوانات نیز این دشواری ها را طی می کنند یکی از این حیوانات مورچه است .

بدنه انشا : مورچه حشره ای اجتماعی است که در زیر زمین به صورت دسته ای زندگی می کنند . مورچه ها غذای خود را با تلاش بسیار زیادی به دست می آوردند . آنها در فصول گرم سال در حال جمع آوری آذوقه برای فصل سرد سال هستند.
مورچه ها توانایی بلند کردن بار با وزنی معادل چهل برابر وزن خود دارند . هر زمانی مورچه ای را با بار زیاد بر کولش می بینم یاد این سخن معروف می افتم که می گوید : میازار موری که دانه کش است , که جان دارد و جان شیرین خوش است
مورچه ها در تمام طول عمر خود دشواری می کشند ، مورچه ها تلاش بسیار زیادی برای بردن آذوقه به لانه شان میکنند . من چندین بار دیده ام که یک مورچه پس از چند تلاش ناموفق بلاخره موفق میشود که آذوقه را به لانه خود ببرد .
انگار از این نوع زندگی عاجز نمی شوند. آن ها همیشه امیدوارند هر چند راهی که برای رسیدن به لانه یا آذوقه طی می کنند سخت باشد باز هم با تلاش فراوان ادامه می دهند و به آسانی از چیزی دست نمی کشند .
مورچه ها دائماً به کمک شاخک های خود با یک دیگر تماس برقرار می کنند . آن ها به صورت گروهی زندگی می کنند و در بین آن ها توزیع کار وجود دارد . مورچه ها از لانه ی خود ، آذوقه خود و از هم دیگر مراقبت و محافظت می کنند.
مورچه ها یکی از فوق العاده ترین موجودات روی کره زمین هستند که درس های بزرگی به ما انسان ها می دهند . هر وقت مورچه ای را می بینم اوج عظمت و خلقت خداوند به یادم می آید که چه نظم و قدرتی به مورچه ها عطا کرده است . این موجود زنده علاوه بر تلاش برای ادامه بقای خود ، برای بقای دیگر هم نوعانش هم نیز تقلای فراوانی می کند .
در قرآن کریم به مورچه ای با نام نمل اشاره شده است. بعضی از مورچه ها گوشت خوار و بعضی گیاه خوار هستند . مورچه ها بینی ندارند ، ولی حس بویایی بسیار قوی دارند . بیاییم همواره به این حیوان زیبا و پر تلاش احترام بگذاریم و از هر هرگونه آزار رساندن به آن ها پر هیز کنیم .
نتیجه این انشای جالب : مورچه ها با باری که می کشند به ما درس تلاش و پیشکار را گوش زد می کنند. آن ها در همه لحظات زندگی کار می کنند و از تلاش دست نمی کشند، آن ها درس های بزرگی به ما انسان ها می دهند .

 

پایان مجموعه انشا دیدن مورچه ای که باری را میکشد صفحه 42 نگارش هشتم کاری از گروه آموزشی درس کده

 

دیدگاه ها 2 دیدگاه
  1. به توچه
    در تاریخ 1400\/10\/11 :

    سلام منم آخری رو بیشتر دوست داشتم. ممنون خـــــــیـــلــــی عالیـــــــن

  2. دایانا
    در تاریخ 1400\/08\/21 :

    همه انشا هاتکن عالیی بود
    منکه از همه شون خوشم اومد اما اخری بیشتر نظرم رو جلب خودش کرد ومنم اونو نوشتم

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *