خانه » مطالب درسی » انشا درباره حس و حال حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم

انشا درباره حس و حال حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش
4.2/5 - (20 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم را تهیه و منتشر کرده ایم

 

انشا درباره انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش , انشا صفحه 62 کتاب نگارش پایه هشتم , فعالیت نگارشی درس 5 صفحه 62 با مقدمه و نتیجه ,گام به گام صفحه 62 نگارش هشتم

موضوع های زیر چه حس و حالی به شما می دهد؟ یکی را انتخاب کنید و حس و حال خود را دربارە آن، بیان کنید.

ما انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش را در نوشته های کوتاه و بلند و با رعایت مقدمه بدنه و نتیجه می نویسیم و توصیف میکنیم. قالب های نوشتاری طنز و ادبی, خاطره

 

انشا کوتاه حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

 

عجب تابستان گرمي بود من , عمو و برادرم در راه شمال بودیم نگهان ماشين خراب شد. خب تو گرما تا بخواد ماشين درست شه كلي زمان نياز میبره . يخ داخل كلمن اب  هم تموم شده بود از دور صداي يخ فروش به گوش ميرسيد ميگفت يخ , يخ دارم من يه هزاري برداشتم و رفتم به سمت آقاي يخ فروش و یک قالب یخ خریدم اما ظرفی همراه خودم نبرده بودم بنابر این يخ رو تو دستم گرفتم و به سمت ماشين حركت كردم

يخ داشت كم كم آب مي شد و شروع كرد با من حرف زدن از قضه تبديل شدنش به يخ گفت از كارخانه كوچكي در ان ساخت شده از آدما و كارگران زحمت كشي حرف ميزيد كه به چه زحمتي مشغول كارنند از ستاره كوچولو دختري كه يه پا نداره با مادرش صيح تا شب مشغول كار از غصه دلتنگی تمام افراد گفت بالاخره من به ماشينمون رسيدم دست هايم داشت بي حس می شد اما عجب حس خوبي بود و حالمو بهتر ميكرده

 

انشا خاطره حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

 

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش : چند هفته پیش عروسی دختر خالم بود که وسط پذیرایی از مهمان ها یخ برای نوشیدنی ها تمام شد دایی محمد از من خواست هر چه زودتر به بازار بروم تا یخ تهیه کنم . برای اولین بار مسئولیت مهمی را بر عهده من گذاشته بودند و تمام تلاش خود را کردم تا به بهترین صورت و با کمال دقت آن را انجام دهم تا ابروی دختر خاله ام نرود و دایی محمد نیز از اینکه به من مسئولیتی داده است پشیمان نشود و با درست انجام دادن آن خوشحال شود.

هر چه زودتر به سمت بازار رفتم تا یخ را تهیه کنم اما به دلیل عجله زیاد دستکش برای حمل قالب یخ را فراموش کردم و مجبور شدم که بدون دستکش یخ ها را حمل کنم تا هر چه سریعتر به پیش دایی بروم اما به دلیل سرمای زیاد و یخ بودن قالب تمام دستم کبود و بی حس شده بود اما موفق شدم که یخ ها رو زود به مقصد برسانم.

و سربلند از انجام وظیفه ی خود شادمان باشم . با این که تا چند ساعت دستم احساس گز گز و بی حسی می کرد اما این برایم تجربه ای شد که دیگر هیچوقت قالب یخ را بدون دستکش حمل نکنم.

 

انشا در مورد حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم : 

 

قرار بود فردا انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش را ینویسم ناگهان نا خودآگاه یاد این خاطره افتادم آن روز ظرف یخ زده ی مادر را از داخل فریزر برداشتم، این ظرف را باید تا حیاط می بردم و آن جا یخ هایش را خالی می کردم، چند ثانیه ای از برداشتن ظرف نگذشته بود که سرما را با تمام وجودم حس کردم.

دست هایم به ظرف قدیمی و یخ زده ی مادر چسبیده بود و خاطره ی سرد ترین روز زمستان را به یادم می آورد، روزی که برف زیادی باریده بود و دست های بدون دستکش من در سوز و سرمای زمستان سرد و بی حس شده بود و انگشت های قرمز و متورم من توانی برای انجام کاری نداشتند.

سعی کردم دست هایم را از ظرف جدا کنم اما نتوانستم، به سرعت به حیاط دویدم و به کمک آرنج کمی شیر آب را باز کردم و دست ها و ظرف یخی که به دستم چسبیده بود را زیر آب گرفتم.

چند ثانیه بعد دست های قرمز و یخ زده ی من از ظرف جدا شد و یخ داخل ظرف نیز کمی تکان خورد و توانستم آن را دورن پارچ پر از آبی که روی ایوان قرار داشت بیندازم.

هنوز سرما را حس می کردم و انگشت هایم را به خوبی نمی توانستم تکان دهم، به خانه برگشتم و خود را به بخاری رساندم و دست هایم را روی گرمای بخاری گرفتم.

ذرات گرمی که از شعله ی بخاری جدا می شد خود را به دست هایم می رساند و سوز و سرمایی که در پوست و استخوان دست هایم نفوذ کرده بود را تسکین می داد، خوشبختانه پس از چند دقیقه دیگر خبری از آن همه سردی نبود حالا فقط انگشت هایم کمی قرمز بودند که می دانستم آن هم با گذشت زمان برطرف می شود.

چند دقیقه دیگر کنار بخاری ماندم تا کاملا گرم شوم و پس از آن ظرف خالی از یخ را برداشتم و پس از پر کردن آن با آب دوباره درون فریزر قرار دادم.

 

انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

چند روز پیش با دوستانمان جشنی را در مدرسه برگزار کردیم. کارمان را گروهی انجام میدادیم؛ هرکسی مسئول کار جداگانه ای بود و من هم مسئول حمل قالب بزرگ یخ! انقدر عجله داشتم که قالب یخ را بدون دستکش برداشتم.

اولش فقط سرمای معمولی آن را احساس می کردم اما مسیر طولانی حیاط مدرسه را که طی کردم، یخ آن قدر دستانم را سرد کرده بود که از عمق سرمای یخ، دستانم می سوختند! نه می توانستم به راحتی راه را ادامه دهم نه می توانستم یخ را ول کنم و به زمین بیندازمش.

خلاصه گرفتار شده بودم! قالب یخ را کمی با انگشتانم سمت ساعدم هل میدادم تا کمی سوزش انگشتان دستم آرام شود. برای اینکه سوزش دستم یادم برود هر از گاهی به دوستانم که مشغول کارهای دیگری بودند نگاه می کردم.

تا اینکه به سالن مدرسه رسیدم و قالب یخ را کمی شستیم ( تا بهداشتی تر باشد!) و درون ظرف بزرگ شربت آلبالو انداختیم. چه شربتی شود! بعد رفتم به آبدارخانه و انگشتانم را چند دقیقه روی گرمای شعله گاز گرفتم تا کمی آرام شود!

دوستانم هم مرا می دیدند و می خندیدند. من هم چاره ای جز خندیدن همراه آن ها نداشتم! خلاصه روز قشنگ و یخی ای در روز گرم بهاری داشتیم!

 

انشا حس و حال حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

خب طبیعی است که هر کسی با هر قدرتی وقتی یک قالب یخ را بدون دستکش حمل کند ، حتما دست او یخ می شود چون همیشه یخ گرما را به خود می گیرد و سرما پس می دهد و همین باعث می شود تا گرمای دست ما را بگیرد و سرما به دست ما بدهد.

همین موضوع در مورد یخ داخل یخچال خانه هم صدق می کند یعنی وقتی یخی را از فریزر با دست بدون دستکش خارج میکنیم قطعا دستان ما یخ می شود و حتی گاهی اگر یخ در لیوان باشد به دستانمان می چسبد.

پس حمل قالب یخ علاوه بر توانایی بلند کردن آن ، نیاز به تحمل سرما هم دارد یعنی باید بتوان یخی یخ را تحمل کرد و افرادی هم که در کارخانه های تولید یخ قالبی کار می کنند ، قالب یخ را با دستکش حمل می کنند.

حالا اگر کسی ببیند که فردی در زمستان در آب یخ رودخانه فرو می رود و خیلی راحت مثل اینکه در تابستان حمام کنیم ، آب به بدن خود می زند و یخ ها را به بدن خود می چسباند ، جای تعجب دارد و این کار را یک شخص ایرانی در اردبیل انجام داد که حتما در اخبار هم دیده اید. ولی در کل حمل یک قالب یخ بدون دستکش برای اکثر مردم غیر قابل تحمل است یا بهتر است بگوییم که تا حدی می تواند قابل تحمل باشد ، تا جایی که دست ها طاقت داشته باشند که سرمای قالب یخ را تحمل کنند.

همیشه من با دیدن قالب یخ به یاد مراسم های عروسی و ختم می افتم چون برای آماده کردن آب و شربت خنک برای میهمانان محبورند قالب یخ تهیه کنند چون یخ های موجود در یخچال جواب گوی این همه جمعیت نخواهد بود.

 

انشا توصیف حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

مقدمه انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

این صحنه‌ای که قصد توصیف کردن آن را دارم، هنوز برای خودم به راستی دردناک است. هر بار با به یاد آوردن آن، بر بی‌عدالتی دنیا، خشم می‌گیرم و از این که نتوانستم کاری برای پسرک کوچکی که قالب یخی را حمل می‌کرد انجام دهم، دلخور می‌شوم. این صحنه مربوط به پسرک کوچکی است که برای مغازه آبمیوه فروشی کار می‌کرد و من او را در حین حمل قالب یخ تماشا کردم.

بدنه : پسرک در حالی که قالب یخ بزرگی به شکل مکعب مستطیل را در دستانش گرفته بود، از کوچه‌ای در سمت راست پیچید. لباس‌هایش کهنه و کلاه رنگ و رو رفته‌ای بر سر داشت. کفش‌هایش از حالت اصلی خود درآمده و کج و وارفته بودند. اما از همه غم انگیزتر دو دست کوچک و نحیفش بود که قالب یخ بزرگی را حمل می‌کردند.

عجیب بود که نه دست‌های پسرک با دستکشی پوشانده شده بود و نه قالب یخ روپوشی داشت! اگر هم نمی‌توانستم حدس بزنم که چه رنجی را از حمل قالب یخ با دست‌های بدون پوشش خود می‌کشد، این از حالت چهره و شکل راه رفتنش کاملا هویدا بود.

پسرک آرام آرام قدم‌ برمی‌داشت. به نظر می‌رسید که هم سنگینی یخ و هم سوز انجماد آن، آزارش می‌داد. چند بار دیدم که دستانش را زیر بار سرمای یخ، کمی جا به جا کرد. انگشتانش از شدت سرما به یخ چسبیده بود و به سختی آن‌ها را از بدنه یخ جدا می‌کرد.

نتیجه : در نهایت به مغازه آبمیوه فروشی رسید و یخ را در جای خود گذاشت. کمر راست کرد و دستانش را که از سرما قرمز شده بود، به هم سایید و با حرارت نفس خود، سعی به گرم کردن آن‌ها داشت. از خود پرسیدم چرا پسرک حتی دستکشی به دست نداشت تا با آزار کمتری یخ‌ها را حمل کند و یا چرا حتی یک تکه پارچه میان یخ و دست‌های او، استفاده نشده بود؟!

 

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش با مقدمه بدنه و نتیجه :

 

مقدمه انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

برای خنک شدن دوغ های سر سفره ، به سراغ قالب های یخ می روم.همین که چشمم به چهارگوش های سفید براق می افتد،شیطنتم گل می کند تا بین مسیر آشپزخانه تا سفره ی پهن شده ی توی حیاط ، با آن ها بازی کنم .

بدنه : یکی از آن ها را بر می دارم. هر 6 بعدش را خوب لمس می کنم. از خنکی آن ها لذت می برم و آن را تند تند از این دستم به آن یکی می فرستم تا وقتی که آب شود.خاطرات درس و مدرسه برایم تداعی می شود.تکالیف مدرسه ما را هی این ور و آن ور می کنند تا وقتی که چهارشنبه شود و ما آب شویم. بعد آن هم به صورت کنترل از راه دور ما را مجبور می کنند تا برویم توی فریزر و آخر هفته را با فکر تکالیف شنبه یخ ببندیم و کاملا آماده آماده باشیم ، آماده برای زجر و عذابی دوباره .

یکی دیگر از یخ ها را بر میدارم و این بار آن را به نوک زبانم نزدیک می کنم و لیسش می زنم.مزه برف های زمستان را می دهد.بوی ماهی ، سبزی ، نخودفرنگی و هویج را هم می دهد. درست مثل ما محصل ها که ریاضی و شیمی و فیزیک و عربی می خوانیم، از هر کدام دو سه کلمه و فرمولی بلدیم اما مدتی که آن ها را نمی خوانیم ، بویشان از بین می رود و ما می مانیم بدون هیچ اثری از دروس مدرسه .

همانطور که دارم با تکه های یخ خودم را سرگرم می کنم ، صدای مادرم را از توی حیاط می شنوم که می گوید : “چیکار میکنی! زود باش دیگه” . درست مثل معلم های مدرسه. آن ها ظاهرا بنّای آینده کشور هستند و می خواهند ما دانش آموزان را برای آینده فرد مفید به بار بیاورند ولی وجدانا ، آیا این کار با فیزیک و شیمی و کنکور و … شدنی است؟ اصلا فرصتی برای تفکر و اندیشه برای دانش آموزان هست؟ همه وقت ما با تست و تمرین و فکر کنکور و آزمون تیزهوشان پرشده است.ذهن ما تحمل ورود خلاقیت را ندارد.بله ، نسل ما این است .

نتیجه گیری : سه سوته یخ های ناقص شده را به داخل سینک پرتاب می کنم و خود را با تنها قالب یخ باقی مانده به سر سفره می رسانم. در همین حال ، فکرهایی را هم که در این مدت می کردم را با ناراحتی و نا امیدی از سرم انداختم بیرون و به فکر آینده ای نامعلوم به سر سفره رفتم.

 

انشا بلند حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

مقدمه انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

ما آدم ها در بعضی مواقع مجبور به انجام کارهایی می شویم که با اینکه سخت است و شاید تحمل آن بسیار ناگوار و مشکل به نظر برسد مانند حمل یک قالب یخ بدون دستکش.

بدنه : همانطور که در مقدمه گفته شد زمانی که برای کاری یا جلسه ایی و یا مراسم مهمی مثل عروسی یا عزا که به یخ در فصل گرما نیاز داریم، مجبور هستیم و عجله داریم که سریعا به محل مورد نظر برسیم گاهی از فرط فراموشی یا غفلت و حواس پرتی امکان دارد که قالب یخ را بدون دستکش یا پوششی در دست بگیریم و همانطور که همگی می دانیم نگه داشتن یخ به مدت طولانی بسیار سخت و یا غیر ممکن خواهد بود زیرا که سرمای شدید یخ موجب یخ زدگی و بی حسی و قرمزی و یا حتی موجب سوزش و سوختگی دست ها شود به طوری که تا مدتی نمی توانیم از دست خود استفاده کنیم زیرا که عصب های دست به صورت موضعی بی حس شده اند و قادر به انجام کاری نمی باشند و تجربه ی آن تجربه ایی بسیار دشوار و سختی خواهد بود.

خود من نیز تجربه ی چنین چیزی را داشتم که برای عروسی دخترعموی خود موظف به خرید قالب یخ شده ام اما به علت عجله ی زیاد و ترس از آب شدن قالب یخ فراموش کردم که با دستکش یخ را جابه جا کنم و زمانی که با دستان خالی قالب یخ را حمل کردم تا رسیدن به مقصد مجبور شدم که در چند جا باستم و به دستان خود استراحت بدهم. زمانی که به مقصد رسیدم از فرط سرما و یخ زدگی دستانم قرمز و متورم شده بود و حسی در آن نبود و من در آن گرمای تابستان مجبور شدم که دستانم را روی حرارت قرار دهم تا در اثر گرما، تورم و سرخی خود را از دست بدهد اما چون در نهایت کاری مفید و موثر انجام دام از تجربه ی سخت ولی مفید آن خوشحال بودم.

نتیجه : همیشه تجربه های سخت، تلخ نمی شوند گاهی تجربه های سخت تبدیل به یک خاطره شیرین و به یاد ماندنی می شوند.

 

انشا خاطره حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

انشا حس و حال حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

یک روز تصمیم گرفتم جمعه ی زمستانی خود را در کوه بگذرانم من کوه نوردی را چه در هوای خوب یا بد دوست دارم کوه نوردی حس خوبی به آدم میدهد کوه وقتی سفید پوش می شود زیباتر به نظر میرسد بهار زیباترین ماه سال است اما من برف زمستانی را دوست دارم . روز جمعه هوا خیلی سرد بود و من راهی کوه ها شدم از میان تپه ها که عبور میکردم کم کم احساس میکردم که در حال یخ زدن هستم اما با خود میگفتم راه رفتن گرمم خواهد کرد از تپه ها در حال عبور بودم و به سمت کوه اصلی میرفتم کوه اصلی انگار کوهی از سنگ نبود انگار کوه جنسی از برف داشت راه را به سوی کوه اصلی کج کردم دیگر تپه های برفی پشت سرم مانده بودند ارتفاع زیادی را امده بودم به یک جایی رسیدم که اب چشمه اش یخ زده بود چاقو را کیف خود برداشتم و یخ را شکستم کمی از یخ را برداشتم در دستانم و دستکش هایم را در اوردم میخواستم تا رسیدن به قله این یخ هارا دردستانم نگه دارم کم کم داشتم به سمت قله میرفتم کمی اب شدن یخ را در دستانم حس میکردم اما شدت اب شدن یخ خیلی کند بود با خود میگفتم شاید دستانم به قدری یخ بود که خود یخ نیز دیگر اب شدن در دستانی که یخ بود برایش سخت بود نزدیکتر می شدم به قله دستانم تغییر رنگ داده بودند رنگ طبیعی خود را از دست داده بودند و سفیدتر و سفیدتر شده بودند. دستانم هیچ حسی نداشتند به قدری در سرما فرو رفته بودند موقع برگشت از قله به سمت پایین بود اما این بار یخی در دستانم دیگر نداشتم با دستان سرمازده اما بدون یخ قدم به سمت برگشت گزاشتم به فکر یخی بودم که در موقع رفتن در دستانم داشتم و اذتی که در راه رفتن به دست اوردم احساس میکنم صحنه هایی که گذراندم در تاریخ زندگی خودم باید ثبت شود هم قدم شدن یکه ای یخ و رسیدن به قله در اوج سردی لذت بسیار زیادی دارد زیر لب هایم زمزمه میکنم کاش دوباره برفی باشد و کاش جمعه ی برفی باشد که من فکررفتن به کوه را داشته باشم و ای کاش میان تپه و کوه ها چشمه ای باشد چشمه ای که ابش یخ زده باشد و من همسفر یخ گردم.

نتیجه: گاهی میتوان غیرممکن را ممکن جلوه داد همسفری با یخ را تجربه کرد گاهی در برف بدون دستکش روانه کوه ها شد گاهی بتوان حس خوبی به خطرها داشت شاید تنها راه ممکنی که بتوان با خطرات مقابله کرد این است که بتوان به ان با نگاهی دیگر نگریست نگاهی از جنس تفاوت ها نگاهی از جنس همرنگ نشدن با فکر عموم گاهی باید متفاوت بود.

 

انشا طنز حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

انشا طنز حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

قدیمترها مراسم عروسی را در خا نه بر گزار می کردند وبرای مراسم عروسی تدارکات خاصی دیده می شد یکی از این تدارکات که برای رفاه حال میهمانان عزیز بود تهیه یخ بود که این وظیفه به عهده این بنده حقیر گذاشته شد . تصوری که اینجانب از یخهای مجلسی داشتم با آنچه در واقعیت دیدم بسیار فرق داشت . وقتی چشمان من به قالب یخ افتاد چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم و جان به جان آفرین تسلیم کنم زیرا یخی که من دیدم در حدود یک متر طول داشت و عرض آن هم حدود 30 سانتیمتر بود در حالی که فاصله دو دست من از یکدیگر با کمی تخفیف به 90 سانت میرسید با کلی کلنجار رفتن سر انجام تن به قضا و قدر دادم ویخ را برداشته و رهسپار خانه شدم هوا بسیار گرم بود ومن ابتدا حس خنکی خوبی داشتم واحساس غرور میکردم که کاری بزرگتر از خودم انجام داده بودم کم کم در راه رسیدن به خانه حس کردم لباسهایم خیس شده اند چون مجبور بودم خود را تکیه گاه یخ قرار دهم تا یخ از دستم رها نشود در اینجا حس من تغییر کرد و به نفرت تبدیل شد من مانده بودم و یک قالب بزرگ یخ و لباسهایی که باید با آنها ادامه می دادم .اگر یخ را رها میکردم آبرویم میرفت . بنابراین تصمیم گرفتم بای نحوا”کان ادامه بدهم کم کم حس کردم خدایا چرا انگشت ندارم ، چه اتفاقی برای انگشتانم افتاده است . که ناگهان به فکرم رسید که شاید انگشتانم بی حس شده اند بخاطر سردی یخ ،و به یخ فروش هم بد و بیراه می گفتم که چرا یک یخ سوراخ به من داده است که همه جای ان چکه میکند در اینجا قالب یخ را راحت تر در دست گرفته بودم چون حجم زیادی از یخ مورد نظر آب شده بود و تقریبا مناسب با سایز دستهایم شده بود .
من تقریبا بیشتر مسیر را آمده بودم که دیگر دستهایم به قدری بی حس شده بود که دیگر توان نگهداری یخ را نداشتم بین ماندن و رفتن دویدن را انتخاب کردم و شروع به دویدن کردم که زودتر به مقصد برسم و هنگامی که یکی از مردهای فامیل مرا دید به کمک من آمد و یخ را از دستم گرفت و کلی غرغر کرد که چرا یخ را داخل گونی نگذاشته ای که هم حمل آن آسانتر شود و هم بیشتر یخ در اثر گرما آب نشود .

نتیجه گیری
من در اینجا حس و حال یک سربازی را داشتم که از خدمت سربازی فرار کرده است و کسی منتظر او نبوده است . و من ماندم ویک حس حماقت که حس اضافی بودن را نیز در پی داشت و بدتر از همه اینها حس سردی که بر اثر آب شدن یخها و ریختن آب آن برروی شلوارم وحس بدی که از پوشیدن شلوار خیس داشتم ولی خوشحال بودم که سرانجام یخ را به مقصد رساندم و چون هوا هم گرم بود شلوارم زود خشک شد و من نیز مانند بقیه مهمانها از عروسی و خوردن ناهار عروسی و آب دوغ خنکی که ماحصل زحمات صادقانه اینجانب بود لذت بردم و در اینجا یک تصمیم مهم هم گرفتم وآن اینکه هیچوقت برای گرفتن یخ عروسی داوطلب نشوم .
به امید روزهای پر از شادی و لبخند برای تمام هموطنان عزیزم.

 

انشا خاطره حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 نگارش هشتم :

 

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش :

شاید خیلی‌ ها آنقدر احساس نداشته باشند که حس و حال حمل یک قالب یخ را درک کنند اما من حمل قالب یخ را مانند حس عاشقانه و آسمانی میدانم…..
بدنه : ستگی به این دارد که ما یخ را در زمستان در دست بگیریم یا در تابستان گرفتن یخ در زمستان احساس خوبی به ما نمی‌ دهد در سرمای طاقت فرسای زمستان به یاد دستان یخ زده رفتگرها کارگرهاو یا کودکانی می افتم که به علت فقر نمی‌توانندبا ماشین به مدرسه بروند احساس یخ زدن دست ما در زمستان احساس بدی است زیرا من به یاد نیازمندان می افتند که در خانه هایشان بخاری ندارند و تا صبح از سرما به خود می لرزند ولی در تابستان احساس لمس یک احساس خوبی است زیرا سرمای در گرمای تابستان دل چسب است .
شما حمل قالب یخ را چگونه احساس و درک می‌کنید ؟ هنگامی که دستم به قالب یخ می خورد احساس خوبی به من دست می‌دهد نمیدانم چیست ولی این احساس را خیلی دوست دارم حس سرما در گرمای تابستان بسیار زیبا و دلچسب است شاید باورتان نشود ولی من عاشق یخ هستم ..…
بند سوم : آیا میدانید یخ چیست ؟ یخ همان ذرات گوارای آب است که جنبش آنها کم و در اثر سرمای زیاد به هم فشرده و از حالت مایع به جامد تبدیل شده اند من هنگامی که یخ را در دستانم قرار می‌ دهم و آن سرمای زیبا را لمس می کنم همان احساسی را دارم که هنگامی که یک مشت آب از رودخانه ای زلال و پاک برداشته ام … به یاد فقیران و نیازمندان باشیم تا حس بدی هنگام برداشتن قالب های یخ در سرمای جان فرسای زمستان به آن ها دست ندهد حتی می‌ توانیم با اهدای یک جفت دست کش که دستا نشان را گرم نگه دارد.

 

پایان مجموعه

انشا حمل یک قالب یخ بدون دستکش صفحه 62 کتاب نگارش پایه هشتم 

کاری از گروه آموزشی درس کده

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *