خانه » مطالب درسی » انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم تصویری در ذهن خود ایجاد کنید

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم تصویری در ذهن خود ایجاد کنید

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم
4.1/5 - (85 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما همراهان عزیز انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم تصویری در ذهن خود ایجاد کنید را تهیه و منتشر کرده ایم

 

انشا صفحه 86 نگارش هفتم , گام به گام صفحه 86 نگارش هفتم , جواب انشا صفحه 86 کتاب نگارش پایه هفتم درس 7

تصویری را در ذهن خود ایجاد کنید از قدرت تخیل خود بهره بگیرید و به جزئیات آن بیفزایید هر وقت تصویر ذهنی شما کامل شد نوشتن را آغاز کنید جزئیات را به گونه ای بنویسید که با خواندن آن تصویر ذهنی شما نشان داده شود

 

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم درباره جنگل سرسبز :

 

در جنگلی سبز با درختانی بلند و زیبا قدم می زنم . به هر سمتی که نگاه می کنم همه جا پر از درختان صنوبر کاج به چشم می خورد . بوته های توت و تمشک را می بینم به سمت بوته ها می روم و کمی از آن ها را می خوردم و از مزه ی ترش و دلنشین آن لذت می برم … پرنده های خوش صدا با آواز های زیبا از ان سو به آن سو پرواز می کننند.

پروانه های رنگارنگ را می بینم و به سمت ان می روم . یکی از انها نظرم را جلب می کند دنبالش می روم تا بگیرمش از این طرف تا آن طرف و با این پروانه ی زیبا بازی میکنم و به هر طرف که می رود من را نیز به سمت خود می کشاند .

اما پروانه به اوج می رود و من اورا گم می کنم ولی وقتی که به اطراف نگاه می کنم می بینم که از جنگل خارج شدم و از دور صدای دریا را می شنوم میدوم تا به دریا برسم ونسیمی ملایم موهایم را به بازی می دهد وقتی به روبه روی دریا می رسم خورشید در حال غروب است و دریایی ابی با اسمانی قرمز لحظه ناب و بی نظیری را به وجود می اورد من روی زمین می نشینم در حالی که به دریای و غروب اسمان نگاه می کنم و نسیمی ملایم می وزد.

 

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم درباره دریا :

 

 

دریا بی پایان بود . موج ها ارامی نداشتند . دریا معنای شوری اب بود با ماهیهای کوچک و هزاران صدف رنگارنگ .

دریا یعنی صدای هیاهوی موج های کف کرده ، باران قطره ها ، و فریادهایی سرشار از هیجان که در این بازار هیاهو در فضای نامتناهی به انتها نمی رسید .

دریا یعنی ساحل شنی با خرچنگ های رنگارنگ که بی خبر از شن ها سر بیرون می اوردند . دریا یعنی ساعت ها در جستجوی صدف ها گشتن ! یعنی به افق خیره شدن در ارزوی دیدن پایان !! دریا یعنی ساعت ها شنیدن داستان دلفین های مهربان و روزها و روزها اسیر داستان های تخیلی ذهن بودن ! دریا یعنی لنج هایی که کشتی می نامیدیمشان !! دریا یعنی کشتی به گل نشسته ای که هر بار با دیدنش از هیجان جیغ می کشیدیم و از شور دیدنش می لرزیدیم .

دریا یعنی صخره های بزرگی که به موج ها اجازه ی ورود به ساحت شهر را نمی دادند .

یعنی فریاد موج ها برای عبور و چشمهای مشتاقی که این مبارزه را به تماشا می نشستند .

دریا یعنی شنیدن قشنگترین انشا درباره ی مرغ های دریایی ! دریا یعنی وسعت و زندگی بی پایان !

دریا یعنی بازی رفت و امد موج ها ! دریا یعنی هزاران زندگی ، هزاران شور و شوق ، هزاران امید و ارزو !!!

 

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم درباره خانه رویایی :

 

مقدمه : تصور اش سخت است.خانه ای فرسنگ ها دورتر از جنگل های آهنین و سرو صداهای سرسام آور.خانه ای میان کوه های سر به فلک کشیده و رود های جاودانه.خانه ای زیر آسمان آبی و روی زمین سرسبز.

بدنه 1 : در همسایگی درختان پایدار و پرندگان خوش صدا.کنار مادری به نام زمین که تورا در آغوش خود می خواباندو پدری به نام طبیعت که همیشه فکر تورا در سر خود می پروراند.

بدنه 2 : خانه ای که دیوار هایش از چوب هایی است که باتو سخن می گویند. خانه ای که کف آن با سبزه زاری فرش شده است که تو را آرام در بستر خود می خواباند. خانه ای با سقفی از آسمان پهناور و آبی که هیچ گاه از تماشایش خسته نمیشوی. خانه ای با پنجره هایی که رو به جنگل پهناور و سرسبز باز می شوند.

نتیجه : آری؛تصور اش سخت است ولی لذتی وصف نکردنی دارد.با کمی دور شدن از این خانه هایی که مانند زندان در آن گرفتار شده ایم می شود به این خانه دست یافتو تمام عمر از آن لذت برد.خانه ای جاودانه و ابدی با زیبایی تمام نشدنی

 

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم درباره آینده :

 

چشم هایم را می بندم و به آینده فکر می کنم، آینده ایی که دور نیست. شاید خیلی زود آینده به در خانه هایمان بکوبد و نوید آمدنش را دهد. این بار که چشمانم را باز می کنم در بیابانی بی آب و علف که زمین از تشنگی زیاد ترک هایی به بزرگی کف دست برداشته است را می بینم. آفتاب سوزان بر فرق سرم می تابد و با دیدن بیابان و گرمای شدید عرق از سر و صورتم می چکد. ترس تمام وجودم را می گیرد می دوم تا که شاید به آبادی برسم با سرعت خودم را به نهری که از دور هاله ایی از دود و آتش دیده می شود می رسانم.

اما با هرچه نزدیک شدن به آنجا، احساس ترس بیشتر وجودم را می گیرد زیرا از شهر چیزی جز صدای سوختن چوب ها در آتش شنیده نمی شود. بله درختانی که چیزی از آن ها جز شاخه های خشک که نصف آن سوخته است باقی مانده است.

با وحشت عقب می روم و به سمت خانه ها می دوم، صدای ناله ی یک نفر مرا به سمت خانه ایی می کشاند گویی انسانی در آن ساکن است. در را با صدای قیژی باز می کنم مردی با موهای بلند که مگس ها در اطرافش می چرخند می بینم که در گوشه ایی افتاده و با صدای که انگار به زور از گلویش خارج می شود می گوید: آب! تشنه؟ آب

با دیدن این صحنه به عقب می روم و در خانه های دیگر را باز می کنم که با چنین اتفاق هایی بار دیگر مواجه می شوم. مادری که لب هایش ترک خورده و کودکی که صدای گریه اش کم کم، کم رنگ می شود و در نهایت برای همیشه ساکت می شود آدم هایی که برای یک لیوان آب به یکدیگر حمله می کنند و برای یک جرعه آب یکدیگر را می کشن، از بودن و تصور آینده با صدای بلند فریاد می زنم تا شاید از خیال بیرون بیایم اما فایده ایی ندارد.

آینده ی دور ما خیلی به ما نزدیک است! دریایی وجود ندارد و سراب همه جا را گرفته. مردم هر کدام از فرط تشنگی یا مرده اند یا برای یک قطره آب یکدیگر را می کشند.

همه جا را زباله ها پوشانده اند و کوهی از زباله است که تنها به چشم می خورد و کثیفی و مگس ها و بوی تعفن و زننده همه جا را پر کرده است. با سرعت می دوم از دور دریا می بینم، سرعتم را که بیشتر کردم متوجه می شوم چیزی جز سراب ندیده ام یا که نه، سراب نبود، روزی آنجا دریاچه ایی وجود داشته در حالی که آن خشک و خالی شده و خشکی و بی آبی همه جا را در برگرفته است.

 

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم درباره زندگی :

 

باز هم زنگ انشا شد .معلم گفت باید یه تصویر رو تو ذهنمون تجسم کنیم . بعد اونو تو یه برگ کاغذ توصیف کنیم .چشامو بستم .بهش فکر میکردم. چه جای آرامش بخشی !راستش چیزی که تو ذهنم میدیدم بیشتر از یه تصویر بود! کسی چه میدونه شاید اونجا هم یه دنیایی هست.
دنیایی که توش خبری از ماشین و کارخونه نیست. دنیایی که ابرهای تو آسمونش صورتیه. دنیایی که فقط یه تپه بلند داره .تپه ای که تمام داراییش چند تا گل سرخ و یه درخت پیر چند هزار ساله است . با یه کلبه چوبی که برای یه آدم تنهاست:)
این آدمی که بهتون گفتم خیلی هم تنها نیست!
خوب، بالاخره همه یه همدرد دارن دیگه:/ همدرد این آدم تنهامونم ماهی کوچولوی توی تنگشه. کلبه ای که گفتم خیلی بزرگ نیست. جوری که توش فقط برای ادم و ماهی و یه بخاری کوچولو جا داره.
کلبه ای که وقتی توش قدم میزنی بعد دو قدم به دیوار میخوری . این دنیایی که میگم توش خبری از گرامافون و تلوزیونو ازین جور چیزا نیست . تنها موسیقیش صدای گنجشکا و صدای جیرجیر تخته های چوبیه خونس که کف اونو پوشونده. خلاصه بگم براتون.این دنیا علاوه بر روزا شبای قشنگیم داره. شبایی که کیف میده برای درد دل کردن . دردو دل با ماه تو آسمون . اخه میدونی ماه تنها چیزیه که حرفاتو با دقت گوش میده . طوری که وقتی باهاش حرف میزنی جز تو به کسی گوش نمیده . انقد غرق حرفات میشه که حتی پلکم نمیزنه.
قبلا بهتون گفتم که این دنیا یه درخت داره . درختی با آدما همه آدما خیلی فرق داره. وقتی بهش تکیه میکنی هیچ وقت جا خالی نمیده. یه درختی که اگر چه شاخه هاش زیر نور آفتاب سوزان پوسیده باشن و از آفتاب خسته باشه ، ولی هیچوقت سایشو از تو دریغ نمیکنه.
دنیایی که ازش تعریف میکنم دنیای خیلی سادیه
ولی بدون هیچ بدی و ظلمی..:)
فک کنم این دنیا خیلی خیلی کوچولو باشه.
وگرنه تو مغز کوچولو من که جا نمیشد؟!میشد؟
مطمئنا همه یه دنیای کوچولو تو مغزشون دارن ولی مطمئناً دنیای همه انقد ساده نیست . چون ادمایی رو تو دنیاشون راه دادن که نباید راه میدادن . ادمای بدی که قصد ندارن خوب بشن:/
اگع میخوای دنیای خودتم مثل همین جایی که الان توش زندگی میکنی نباشه پس بجنب! هنوز دیر نشده!تو ی جورایی همه کاره دنیای خودتی. وقتی میگم همه کاره یعنی هر کاری بخوای میتونی انجام بدی!شروع کن ! همین الان همه ادمای اشتباه و خط بزن و از دنیات بنداز بیرون…

 

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم درباره آسمان :

 

به نام خدایی که در قلب ماهی ها نبض دارد! آسمانی را تصور کن بدون لکه های ابر و تابش خورشید تابان، چقدر دوست نداشتنی و چقدر غریب میشود پرندگانی را بخاطر می آوردم در خیال های نیمه شبم که لانه هایشان ته اقیانوس است و بال هایشان خیس از آب باز هم تلاش پرواز میکنند و جوجه هایشان را می پرورانند و پرواز را به عمق جانشان می نشانند و جوجه ها اقیانوس را آسمان می بینند و جولان کودکی میدهند …

بند بدنه تنه

آسمانی را تجسم میکنم پر از دسته های ماهی های پرنده که همگی پیرو رئیس دسته نمایش خیره کننده ای در آسمان به راه می اندازند و پولک هایشان زیر نور تابان خورشیدتلالویی از منشور زیبای هستی به رخ میکشند .

سپیده صبح که میشود به افکار باطلم میخندم وانگشت به دهان حیران می مانم از این همه تدبیر از این همه زیبایی ستودنی و چشم هایم را به افق میدوزم تا خورشید بدمد و آسمان راغرق روشنایی کند و بنشینم غرق پرواز پرندگانی شوم که دسته دسته در آسمان میرقصند و جوجه هایشان را پروازمی آموزند و صحنه های بی بدیل خلقت خلق میکنند ..

محو تماشای ماهی ها که میشوم از یاد میبرم مکان را و تمنای وصال دستانم برای آب سپردنشان را با جان و دل میشنوم ودر وصل وصالشان قوم مینهم ..انگشتانم که با آب دریا آشنا میشود در رویای سبزم پرواز ماهی ها را تجسم میکنم.

نتیجه گیری

ولی انگار که محال بودنش و زشت بودن و نا دوست داشتنی بودنش بد جور ذوقم را کورمیکند و از تصور این رویای زشت دست میکشم. چند قطره از اشک ماهی ها را به دیده جان میکشم و بیشتر رقص پولک هایشان در نظرم جلوه میدهد تمنای تماشایشان فرصت بی تکراراست ببینیم و بشنویم زیبایی هایی که هرروز ساده میگذریم ازکنارشان وثانیه هایی که از عمرمان در غفلت باطل میگذرد را دریابیم.

 

انشا آزاد تصویر نویسی صفحه 86 نگارش هفتم درباره خیابان شلوغ :

 

چه خیابان شلوغی است! ، مردم از هر قشر و سن و سالی در حال تفکر اند ، تفکر درباره ی مسائل زندگی خویش ، به طوری که نمونه ی بارزی برای این عبارت اند: هرگز وجود حاضر غایب شنیده اید ، من در میان جمع و دلم جای دیگری است!

مغازه دارانی که بیشترین سود را از این ازدحام می برند و در آرزوی این اند که با افزایش درآمد روزی نه به عنوان فروشنده بلکه به عنوان سرمایه دار در این خیابان قدم بزنند.

کارگرانی که مشغول تعمیر خیابان برای جلوگیری از آسیب رهگذران اند ، افراد کهنسالی که با دیدن جوانان و نوجوانان یاد آن ایام را تازه کرده و گاهی حسرت آن روزهارا می خورند.

پدر و مادرهایی که بی توجه از ذوق بچه ی کوچکشان نسبت به اسباب بازی مغازه ای به راه خود ادامه می دهند ، جوانانی پیاده که با دیدن ماشین های آخرین سیستم خیابان داغ دلشان یعنی نبود پول و شغل تازه می شود .

مرد روی ویلچری که خانه اش همان نزدیکی هاست و تنها دلخوشی اش نگاه کردن به شلوغی این خیابان است ، مردی که برای نگاه کردن به اخبار مشغول تنظیم آنتن روی پشت بام است و غیره.

خلاصه هر رهگذری در این خیابان افکار خود را دارد ، بی توجه به اینکه ثانیه ها در گذرند و عمر انسان محدود ، پس چه بهتر که نه فکر گذشته و نه آینده را بکنیم و در لحظه زندگی کنیم…!

 

 

پایان مجموعه انشا صفحه 86 کتاب نگارش پایه هفتم کاری از گروه آموزشی درس کده

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *