خانه » مطالب درسی » انشا درباره مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا صفحه 73 نگارش هشتم

انشا درباره مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا صفحه 73 نگارش هشتم

انشا برخاستن از خواب در شهر و روستا
4.3/5 - (44 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز انشا مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا صفحه 73 نگارش هشتم را تهیه و منتشر کرده ایم

 

انشا تصور کنید صفحه 73 نگارش هشتم برخاستن از خواب در صبح شهر و برخاستن از خواب در صبح روستا , جواب و گام به گام  صفحه 73 درس 6 کتاب نگارش هشتم

تصور كنيد دو حالت زير را تجربه كرده ايد ؛ با مقايسه آن ها، متنی بنويسيد.

برخاستن از خواب در صبح روستا / برخاستن از خواب در صبح شهر

 

بازنویسی شماره یک صفحه 73 نگارش هشتم مقایسه بیدار شدن در شهر و روستا ( کوتاه )

 

در یک صبح بهاری و در روستای کوچکمان با صدای جیک جیک گنجشک ها بیدار می شویم و به کنار پنجره می رویم . پنچره را باز می کنیم و با یک نفس عمیق هوای سالم و پاک روستا را تنفس میکنیم .

به ابر های در اسمان ؛ خورشید نورانی و به طبعیتی زیبا و سر سبز , به کوه های استوار و درخت های بلند و زیبا نگاه می کنیم و در دل به این همه زیبایی افتخار میکنیم و سپاس خداوند را بجای می آوریم .

اما صبح روز بهاری در شهر , شلوغ , پرهیاهو و پر صدا میباشد و با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شویم . با نگاه به پنچره می بینیم هوای شهر چقدر آلوده هست . پنجره را باز می کنیم و با باز کردن پنچره , هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق استشمام میشود .

به ابرهای سیاه , به خورشیدی که پشت ابر ها مخفی شده , به ساختمان های بلند , به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین ایجاد شده توسط وسایل نقلیه نگاه می کنیم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در ان جا می زیستم

 

 

بازنویسی شماره دو صفحه 73 نگارش هشتم مقایسه بیدار شدن در شهر و روستا ( کوتاه )

 

مقدمه: برخاستن از خواب در صبح های زود در یک روستا تفاوت زیادی با بیدار شدن از خواب در یک شهر شلوغ و پر از هیاهو دارد.

بدنه: در شهر هر ساعتی که از خواب بیدار شوی صدای گذر ماشین ها از خیابان های شلوغ به گوش می رسد و صدای قدم های شتابان مردمی که هر یک با عجله به دنبال کاری هستند اما در روستا به هنگام سپیده دم صدای پرندگان به گوش می رسد و صدای حیوانات اهلی که خبر از روشنایی روز می دهند.

در شهر صبح ها که از خواب بیدار می شوی و پنجره را باز می کنی تا کمی هوای تازه تنفس کنی می بینی که هوایی برای نفس کشیدن نیست، آلودگی همه جا را فرا گرفته است و کم تر روزی نقاط دور و کوه ها قابل مشاهده هستند، کم تر روزی آسمان رنگ آبی دارد و ابر ها تماشایی هستند، اما در روستا پس از بیدار شدن پا به حیاط خانه ی روستایی می گذاری و هوای سالم تنفس می کنی.

در روستا به محض بیدار شدن می توانی آسمان پاک را ببینی که ابر های سپید مانند تکه های پنبه در آن خود نمایی می کنند و خورشید را می بینی که پرتو های درخشان آن بر سبزه ها، درختان، گل ها و شبنم های نشسته بر روی آن ها می تابد و منظره ی تماشایی و بی مانندی را خلق می کند.

در روستا صدای پرنده، صدای رود، صدای خش خش برگ های رقصان در باد و نسیم، صدای طبیعت و صدای زندگی می شنوی اما در شهر صدای شلوغی و آدم های خسته، صدای ماشین و صدای کارخانه هاست که به گوش می رسد.

نتیجه گیری : تفاوت بزرگ بین برخاستن از خواب در روستا با شهر در آرامش و نشاطی ست که مردمان روستا دارند و در عوض زندگی مردمان شهر با شلوغی و هیاهو گره خورده است.

 

مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و برخاستن از خواب در صبح روستا صفحه 73 نگارش هشتم :

 

برخاستن از خواب در صبح شهر :

در یکی از روزهای بهاری در صبح زود در کلان شهر تهران (یا نام شهر شما ) در زیر آسمان سیاه با صدای بوق ماشین ها و همهمه با کرختی و کسلی از خواب بیدار شدم و با کور سویی امید به سمت پنجره ی اتاق رفتم تا شاید آسمان آبیم را دوباره ببینم اما با گشودن پنجره چیزی جز ابرهای سیاه و دود و هوای کثیف ندیدم اما تا چیزی که چشم می خورد ساختمان های بلند و ماشین های رنگارنگی بود که با صدای بوق و دود شان شهر را در برگرفته بودن و هیچ خبری از درختان سربه فلک کشیده و آسمان آبی و خورشید طلایی نبود بلکه مردمانی بودند که شتابان به این سمت و آن سمت به دنبال کار و زندگیشان می رفتند و چیزی که نصیب ما شهر نشینان می شود تنها بیماری و آلودگی و زندگی یکنواخت است و اینگونه صبح و روز ما شروع می شود و امان از روزی که چنین شروع تلخی دارد.

 

برخاستن از خواب در صبح روستا :

در یک صبح بهاری در روستای کوچکمان با صدای جیک جیک گنجشک ها بیدار می شویم و به کنار پنجره می رویم و پنچره را باز می کنیم و با یک نفس عمیق هوای سالم و پاک روستا را می تنفس میکنیم و به ابر های در اسمان ؛خورشید نورانی به طبعیتی زیبا و سر سبز به کوه های استوار و درخت های بلند و زیبا نگاه می کنم و در دل به این همه زیبایی و پاکی شکر می گویم

 

انشا درباره برخاستن از خواب در صبح شهر :

در شهر هر ساعتی که از خواب بیدار شوی صدای گذر ماشین ها از خیابان های شلوغ به گوش می رسد و صدای قدم های شتابان مردمی که هر یک با عجله به دنبال کاری هستند اما در روستا به هنگام سپیده دم صدای پرندگان به گوش می رسد و صدای حیوانات اهلی که خبر از روشنایی روز می دهند.

در شهر صبح ها که از خواب بیدار می شوی و پنجره را باز می کنی تا کمی هوای تازه تنفس کنی می بینی که هوایی برای نفس کشیدن نیست، آلودگی همه جا را فرا گرفته است و کم تر روزی نقاط دور و کوه ها قابل مشاهده هستند، کم تر روزی آسمان رنگ آبی دارد و ابر ها تماشایی هستند، اما در روستا پس از بیدار شدن پا به حیاط خانه ی روستایی می گذاری و هوای سالم تنفس می کنی.

 

انشا درباره برخاستن از خواب در صبح روستا :

در روستا به محض بیدار شدن می توانی آسمان پاک را ببینی که ابر های سپید مانند تکه های پنبه در آن خود نمایی می کنند و خورشید را می بینی که پرتو های درخشان آن بر سبزه ها، درختان، گل ها و شبنم های نشسته بر روی آن ها می تابد و منظره ی تماشایی و بی مانندی را خلق می کند.

در روستا صدای پرنده، صدای رود، صدای خش خش برگ های رقصان در باد و نسیم، صدای طبیعت و صدای زندگی می شنوی اما در شهر صدای شلوغی و آدم های خسته، صدای ماشین و صدای کارخانه هاست که به گوش می رسد.

تفاوت بزرگ بین برخاستن از خواب در روستا با شهر در آرامش و نشاطی ست که مردمان روستا دارند و در عوض زندگی مردمان شهر با شلوغی و هیاهو گره خورده است.

 

انشا درمورد برخاستن از خواب در صبح شهر :

باز هم صبح شد ! ای کاش تمام روز را خواب بودیم ! چند پرتوی باریک نور خورشید به اتاقم می تابد ،فقط چند پرتو ، به باریکی مو هایم !شاید باریک تر! با اینکه اول صبح است ،صدای بوق بوق کردن ماشین ها به گوش می رسد! پشت خانه ما مسجدی وجود دارد، شاید تنها دلگرمی من در این شهر باشد،  صدای اذان مسجد به گوش میرسد، صدای چندان بلندی ندارد ،صدای ماشین ها و بوق زدنشان، این صدای دل انگیز را از یاد میبرند ،صدایی که ما را به یاد تنها خالق هستی می اندازد، با اینکارشان مانع رسیدن این صدای پاک به گوش من میشوند،
چند قدمی بر میدارم و به سوی پنجره میروم ،نگاهی به بیرون از خانه می اندازم ،ساختمان های بلند دور و بر من را احاطه کردند .نمی توانم اسمان را ببینم ، هر چند که اسمان ابی هم سیاه شده ،به سیاهی دل این مردم شهر ،گرد و غبار ،دود سیاه که از ماشین ها بیرون می اید ،رنگ شهر ما را تغییر داده است،
از گنجشکان محله خبری نیست ، حتی از کلاغ هایی که از صدایشان متنفر بودم …
آن ها هم نیستند تا حداقل احساس کنم که هنوز شهر ما با طراوت است…. انها هم کوچ کردند و به جای دور دست رفتند .
کاش میشد من هم مثل انها بال و پر داشتم و کوچ میکردم به جای دیگر .
هرچه دور تر از این شهر باشد بهتر است.
با اینکه دوست ندارم با ناراحتی به دیدار خانواده بروم ولی روزگار نمیزارد

 

انشا درباره برخاستن از خواب در صبح روستا :

به به! چه صدای دلنشینی! چه صدای روح انگیزی! این صدای چه چه بلبلان و گنجشکان است ! صدای قوقولی قوقو خروس مادربزرگ در حیاط مانند ساعت کوک شده به ارامی بیدارم میکند! زیباترین آنها ،صدای دلنشین اذان است ،که از مسجد بالای خانه به گوش میرسد ، صدای آرامش بخش ،صدایی که ما را به یاد خدا می اندازد.
نور خورشید بدون هیچ مانعی به صورت من می تابد و هوای لطیف روستا چهره من را نوازش میدهد ،پس بهانه ای هست که صبح را با شور و اشتیاق آغاز نمود ،صبح را با امید و توکل به خدا آغاز می کنم، به کنار پنجره می روم ،درختان سبز و چمن زار ها و سبزه زار ها سستی و تنبلی و خواب آلودگی را از من دور میسازد .دو رکعت نماز را به جای می آورم و با لبخند و انرژی به نزد خانواده می روم و در حین خوردن صبحانه ،رودخانه ای که از در کنار خانه ما جاری هست ، اهنگ زیبا و آرامش بخش را می نوازد و صبح دل چسبی برای من و خانواده آغاز می شود.

 

انشا کوتاه برخاستن از خواب در صبح شهر :

صبح در یک شهر شلوغ و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شوم. با نگاه به پنچره می بینم هوای شهر آلوده است و پنجره را باز می کنم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید. به ابرهای سیاه و خشن، به خورشید که پشت ابر ها مخفی شده، به ساختمان های بلند، به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در آنجا زندگی می کردم.

از خانه برای خرید نان بیرون می روم. صف نان را که نگو و نپرس! همه با چشم های خواب آلود و بسته در صف طولانی ایستاده اند و تنها با رسیدن به نوبتشان، از خواب شیرین سرپایی، بیدار می شوند! انگار نه انگار صبح زود است! سرتاسر خیابان های شهر را ترافیک ماشین ها و آدم فرا گرفته است

 

انشا کوتاه برخاستن از خواب در صبح روستا :

در زندگی روستایی صبح را با آواز خروس و صدای دلنشین گنجشک هایی آغاز می کنیم که گویی در بهشت هستیم و چنان لذتی را به دنبال دارد که با هیچ چیز قابل مقایسه نخواهد بود و از سویی دیگر بوی نان داغ محلی که در فضا می پیچد اشتهای هر کسی را دوچندان می کند و با وجود هر فصلی می توان بوی واقعی آن فصل را استنشاق کرد و معنای زندگی را در هوای پاک و بی آلایش زندگی روستایی جست.

صبح زود را با صدای مردان و زنان روستایی که شب را فارغ از دغدغه های زندگی شهری به راحتی استراحت کرده اند آغاز می کنیم، عموماً هرکس از این افراد تعدادی از گوسفندان گله را با خود از محل به بیرون روستا و به سوی چراگاه هدایت می کند، هرازگاهی صدای نهیب پدری بگوش می رسد که فرزندش را جهت همراهی گوسفندان و ترخیص خود فرا می خواند

 

انشا مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا در یک پاراگراف :

 

بزرگترین تفاوتی که در بیدار شدن از خواب وجود دارد در شهر یا روستا است،

هرکس نظر خاص خود را دارد که بیدار شدن از خواب ناز و در صبح دل انگیز در شهر بهتر است یا در روستا،

به نظر من اگر بخواهیم رای بگیریم کسانی که با صبح روستا موافق هستند بیشتر هستند

خب مشخص است بیدار شدن در صبح روستا خاصیت هایی دارد که در مجموع برای انسان بهتر است.

فکرش را بکن خوابیدن زیر کرسی با ملحفه ای که مادرت برایت دوخته است

و در هوایی بسیار پاک با صدای خروس بیدار شدن اگر هم نخواهی از خواب بیدار شوی صدای حیوانات و خورشید

که از پنجره به چشمت می خورد و ساختمان های آسمان خراش جلویش را نمیگیرند به تو انرژی می دهند،

بعد از اینکه از خواب بیدار شدی به جای اینکه در آپارتمان چند متری کوچک آرام قدم برداری و

به دستشویی داخل خانه بروی میتوانی به حیاط بروی و بعد از راه رفتن

از لا به لای مرغ و خروس هایی که در حیاط هستند به طرف شیر آب کنار درخت

بروی و بعد از اینکه دست و صورتت را شستی آمده شوی برای یک صبحانه روستایی لذیذ و مقوی،

که میتواند شیر، سرشیر، کره محلی یا تخم مرغ خودمانی باشد،

این هوای خوب و حس زیبا را به نظرتان می توان با آلودگی و سرو صدای زیاد عوض کرد؟

در روستا اینترنت هم وجود دارد دیگر چه میخواهید؟

اگر هنوز هم نظر شما این است که بیدار شدن در صبح شهر بهتر است مطئین هستم

که صبح روستا را تجربه نکرده اید و پیشنهاد می کنم این فرصت را از دست ندهید

و حتما در اولین فرصت این کار را انجام دهید تا متوجه تفاوت این دو با یکدیگر شوید.

 

انشا مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا با رعایت مقدمه بدنه و نتیجه :

 

مقدمه: همه آدم ها روزی زندگی خود را از یک روستا شروع کرده اند هیچ به این موضوع کرده بودید که همه انسان ها شاید روستایی بوده اند روزی اما چگونه شد که روزها و زندگی ها تغییر کرد.

بدنه : خیلی وقت است که دوست دارم مقایسه کنم بیدار شدن صبح از خواب را در روستا ها و شهر ها و به نتیجه ای برسم که بتوانم خود را قانع کنم ، از مهمترین تفاوت هایی که میتوان به آن اشاره کرد این است که چنان چه خبر داریم امروزه شهر ها پر از کارخانه جات و انواع ماشین ها و … هستند و وقتی یک فرد بخواهد صبح از خواب بیدار شود دریک شهر اگر در خانه ای ساختمانی باشد که یقینا باید با صدای همسایه و… بلند شود حال اگر در خانه ای زندگی کند که حیاط دار هست و بخواهد صبح از خواب بیدار شود باز هم وقتی بیدار می شود سرو صدای ماشین ها و انواع صداهایی که اذیت کننده هستند و طاقت فرسا و تحمل ان برای هر کسی سخت است حال وقتی یک فرد شهر نشین صبح با صداهای مختلف از خواب بیدار می شود و صبحانه اش را میخورد سعی میکند صبحانه ی کمتری میل کند و سریع از خانه خارج شود چرا که درشهر ها ترافیک های بسیار بزرگی وجود دارد که فرد مجبوراست صبحانه کم بخورد و سریع خارج شود وقتی که خارج شد در ابتدا با دود و هوای الوده شهر مواجه میشود برای این که نفس نکشد از ان هوا ماسکی را میزند تا لااقل بتواند نفسی که می کشد برای او خطرناک نباشد میرسد به سرکار و کارهایش را انجام میدهد و بعد از ظهر یا شب که دوباره به خانه برمیگردد با همان مشکلاتی مواجه خواهد شد که صبح روبرو شده بود باان و حالا اگر این فرد شهر نشین یک روز تعطیلی داشته باشد در همان خانه ای میماند که سرو صداهای تکراری و اذیت کننده هستند . حالا فردی را که در روستا زندگی می کند را در نظر بگیریم زندگی یک روستانشین نیز پیچیدگی هایی دارد اما تفاوت های مهمی با فرد شهرنشین دارد افراد روستایی مهمترین کاری که برای کسب و کار انجام می دهند در زمینه کشاورزی و دامپروری می باشد از جمله کشاورزی فرد روستانشین صبح که از خواب بیدار می شود با صداهای دلنشینی بیدار می شود صدای پرندگان در حال پرواز در اسمان وقتی چشمان خود را باز میکند به حیاط میرود برای ازاد نفس کشیدن و دیدن اسمانی که رنگ ابی بدون الودگی و دود و غبار به خود گرفته است نفس عمیقی می کشد صبحانه اش را که میخورد ارام و راحت میل می کند چون می داند نه ترافیکی هست و نه هوای الوده ای برای صبحانه اش وقت ویژه ای میگذارد چرا که ارزش این را دارد این وقت چون صبحانه ای که میل می کند مواد طبیعی هستند و او عجله ندارد.

نتیجه : پیشنهاد من به بیشتر شهر نشین هایی که از الودگی هوا رنج می برند همین است که به روستا سفر کنند چرا که درمان نفس کشیدن ازاد در روستاها هست مواد طبیعی و خواب راحت خوابی که صبح بیدار شدن ان با صدای پرندگان و ابشار ها باشد نه صدای بوق و خیابان .

 

انشا تصور برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا در قالب خاطره : 

بهار پارسال بود که برای تفریح و خوشگذرانی به یک روستا رفتیم .

اولش خیلی واسم سخت بود چون باید یک روز کامل رو بدون اینترنت و گوشی سر می کردم و تا مسیر اونجا همش تو فکر بودم مگه میشه ؟

به روستا که رسیدیم همکار بابام مارو به خونش دعوت کرد و شما خوردیم و چون خسته بودیم زودتر از حالت عادی خوابیدیم .

اصلا نفهمیدم کی صبح شد !

نور خورشید به چشمام زد و خیلی آروم از خواب بیدار شدم .

تابش مستقیم نور خورشید ، باد بهاری و ملایم صبحگاهی ، صدای قوقولی قوقو خروس ها ، صدای بع بع کردن گوسفندان ، صدای جیک جیک گنجشک ها و … واقعا طنین زیبایی را درست کرده بود .

دلم می خواست همونجا دراز بکشم و اصلا از جام بلند نشم .

هم برام تازگی داشت و هم دلنشین بود .

از پنجره به روستا نگاه کردم ، همه در حال انجام یک کاری بودند .

مهم تر از همه ابراز احترام و محبت اهالی روستا به یکدیگر بود .

بعدش مادرم برای صبحانه مرا صدا زد .

اول دستشویی رفتم و سر و صورتم را شستم ، هنگامیکه به آشپزخانه رفتم یک میز کامل و مفصل از صبحانه سالم و طبیعی دیدم .

تخم مرغ های محلی ، کره محلی ، شیر ، پنیر و … واقعا حس خوب و خیلی خاصی بود .

اما در شهر همه عادت کرده ایم به تکنولوژی به طوریکه تکنولوژی خیلی بر زندگیمان سایه افکنده .

معمولا تا ساعت ۱ و ۲ شب بیداریم به همین خاطر در روزهای تعطیل تا لنگ ظهر می خوابیم پس فرصتی برای دیدن صبح نداریم .

هنگامی هم که به مدرسه می رویم اینقدر با عجله صبحانه می خوریم که مبادا دیرمان شود ، از لذت بردن از صبح محروم هستیم .

حتی در بیشتر خانواده ها ، صبح ها نیز دست از سر گوشی و اینترنت بر نمی دارند .

اگر هم صدایی در صبح به گوش می رسد ، صدای بوق ماشین هاست .

چه بهتر که کمی از زندگی مدرن امروزی فاصله بگیریم و گاهی مانند روستاییان زندگی کنیم .

تجربه بسیار بسیار قشنگی است .

 

انشا مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا با رعایت مقدمه بدنه و نتیجه :

 

مقدمه: به نام خداوندی که جهان و زیبایی هایش را آفرید تا در زیبایی هایش غرق شویم و سپاس گوییم و شکرگزار باشیم اما چه حیف که گاهی انسان هایی و عواملی موجب می شوند که ما گاهی از آن ها محروم باشیم.

بدنه : روزی را تصور کنید که روی تخت خوابیده اید و با صدای پرندگان چشم باز می کنید و با طلوع خورشید به روز جدیدتان سلام می گویید و با بازکردن پنجره رایحه ی خوش طبیعت به مشامت می رسد و با تنفسی عمیق تمام زیبایی های طبیعت را در رگ و جان خود تزریق می کنید و روزتان را با یک صبح دل انگیز و سرشار از آرامش در روستا شروع می کنید اما در مقابل آن روزی را تصور کنید که خوابیده اید و با صدای بوق و داد و فریاد چشم باز می کنید و خبری از طلوع خورشید نیست و تنها ابرهای سیاهی است که آسمان را مانند چتری پوشانده اند و با باز کردن پنجره تنها چیزی که نصیبتان می شود بوی دود است و آلودگی هوا که با هر تنفس در آن ریه هایتان پر می شود از سیاهی و سم و بیماری و روزتان اینگونه در شهر با حالتی کسل از ندیدن درختی یا گل یا طبیعتی زیبا شروع می شود و با سردردی مزمن روزتان سپری می شود و تنها چیزی که نصیبتان می شود روزهای بی اشتیاق و کسل کننده ایی است که هر روزتان با روزمرگی و کارهای تکراری سپری می شود.

نتیجه گیری: درست است که شهر و روستا هر کدام به نوبه ی خود فواید و مضراتی دارند ولی به نظر من این حق هر انسانی است که در یک محیط آرام و پر از آرامش و مطبوع صبح شان را آغاز کنند و با حالی خوش و دلی شاد به روز و زندگی سلام گویند.

 

انشا مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا صفحه 73 نگارش هشتم :

 

صبح زود را با صدای مردان و زنان آبادی که شب را فارغ از دغدغه های زندگی شهری به راحتی هرچه تمامتر استراحت کرده اند آغاز می کنیم ، عموماً هرکس از این افراد تعدادی از گوسفندان گله را با خود از محل به بیرون آبادی و به سوی چراگاه هدایت می کند ، هرازگاهی صدای نهیب پدری بگوش می رسد که فرزندش را جهت همراهی گوسفندان و ترخیص خود فرا می خواند ، زنان نیز پا به پای مردان در ساعات اولیه سپیده دم پا در عرصه زندگی گذاشته و به نوعی همکاری را آغاز کرده اند و با روشن کردن آتش و گذاشتن کتری بر روی آن قدمی جهت آغاز یک روز با نشاط بر می دارند و بعضی نیز صبح زود بساط خمیر و نان را پهن کرده اند که تا قبل از طلوع آفتاب نان مصرفی و روزانه را “نان تیری” تهیه نمایند .بچه ها نیز بعد از چند لحظه ای درنگ و شیطنت چاره ای جزء ترک رختخواب و حرکت به همراهی ندارند . با حضور پسر بچه ها در کنار پدر ، آنان سرپرستی را به آموزشیار خود می سپارند و راهی کاری دیگر می شوند .در همین هنگام گله که شب را برای چرا در بیرون از آبادی بوده است به محل استراحتگاه همیشگی خود می رسد “دون” و آرامشی مختصر را مرور می کند ، خانمها که بساط صبحانه را برای اهل منزل آماده کرده اند با در دست داشتن ظرفی “کوچک و بزرگ” به تناسب میزان شیر به سمت گله می روند ، یکی یکی گوسفندان خود را میابند و شیر آنان را می دوشند و در حین این کار با خانمهای دیگر که عموماً همسایگان و اقوام می باشند وقایع روز گذشته را نیز مروری می کنند و گپ و گفتنی دارند .گهگاهی مردی نیز در محل پیدا می شوند و گوسفندان خود را چک میکنند از چند حیث “کورک آنها نریخته باشد ، کنه نزده باشد و . . . ” این کار حدود یک ساعتی طول می کشد و با خروج خانمها از دون یکی از اهالی که صدای قوی تری دارد پسری را که صبح کهره ها را به بیرون آبادی برای چرا برده است صدا می زند که این بانگ یعنی اتمام کار چند ساعته آن پسرک و ملاقات مادر و فرزندی گوسفندان ، که پس از شنیدن بانگ این مرد ، پسرک کهره ها را به سمت گله و آبادی حرکت می دهد و دیگر نیاز به همراهی نیست زیرا با چنان سرعتی می روند که قابل هدایت و همراهی نیست و مقصد معین است ، صدای حرکت توام با صدای پرهیاهوی گوسفندان از بی نظیرترین آوازهایی است که هر روستایی در روز مرور می کند .پس از چند دقیقه ، ملاقات و خوردن باقیمانده شیر توسط کهره ها پایان می پذیرد و هر بچه گوسفند در کنار مادر خود لحظاتی را به شادکامی و “جک و ورجک” می پردازد و پس از حدود نیم ساعت با آواز چند نفر از اهالی کهره ها باید با مادران خود خداحافظی کنند و هرکدام روزی نو را آغاز کنند و چرخه دیگری از زندگی روستایی را همراهی کنند .زن و مرد و بچه ها نیز فارغ از کار صبح جهت صرف صبحانه و تقسیم کار روز جدید به منزل مراجعه می نمایند و روز دیگری را آغاز می کنند .

 

انشا صفحه 73 نگارش هشتم :

 

در صبح روز زمستانی در یک شهر شلوغ و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شوم. با نگاه به پنچره می بینم هوای شهر چه آلوده هست و پنجره را باز می کنم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید. به ابرهای سیاه و خشن، به خورشید که پشت ابر ها مخفی شده، به ساختمان های بلند، به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در آنجا زندگی می کردم.

از خانه برای خرید نان بیرون می روم. صف نان را که نگو و نپرس! همه با چشم های خواب آلود و بسته در صف طولانی ایستاده اند و تنها با رسیدن به نوبتشان، از خواب شیرین سرپایی، بیدار می شوند! بالاخره نوبت من هم رسید و نانم را خریدم و به خانه برگشتم. صبحانه ام را به سرعت خوردم و راهی مدرسه شدم.

انگار نه انگار صبح زود است! سرتاسر خیابان های شهر را ترافیک ماشین ها و آدم ها فرا گرفته است. شهر امکانات فراوانی نسبت به روستا دارد. با سرویس یا اتوبوس شهری و یا با تاکسی هایی که هر دقیقه با فریادهایشان مسافر جمع می کنند، می توان به مدرسه یا محل کار رسید. اگر پولی لازم داشته باشیم با رفتن به نزدیک ترین عابربانک، کارمان راه می افتد و خیلی امکانات دیگر شهر که در مقایسه با روستا پیروز است.

اما در رأس همین امکانات بزرگ شهر، یک چیزهایی جایشان خالی و یا کمرنگ است و همین ها باعث می شوند که به روستا و آدم هایشان غبطه بخوریم. پاکی هوای روستا، صدای قوقولی قوقوی خروسی که فریاد بیدارباش و سحرخیزی سر می دهد، تخم مرغ های تازه ای که مرغ های چاق و چله ی مزرعه هرروز برای صبحانه ای تازه آماده می کنند، شیر تازه ی گاوها و گوسفندها که زلال و شفاف است، محصولات ارگانیک و طبیعی و میوه های بدون کود و خوراکی های بدون نگهدارنده، همه و همه، امتیازاتی است که روستا نسبت به شهر دارد.

در شهر که از خواب بیدار میشوی حتما باید با صدای بلند گوشی ات که بالای سرت گذاشته ای و اشعه مضرش تمام وجودت را فرا گرفته، بیدار شوی تا مبادا خواب بمانی و از کار و زندگی ات عقب بیفتی. خلاصه هرچه قدر هم در روز فعالیت کنی بازهم آن قدر نمیتوانی ورزش و پیاده روی کنی تا سالم بمانی و روغن های چرب و چیلی غذاهایی را که خورده ای هضم کنی! پیاده روی هم که بخواهی بروی مجبوری تمام جدول مندلیوف را نوش جان کنی (از بس که هوا کثیف است)!!

کاش جایی بود که امکانات شهر و هوا و غذای روستا را با هم داشت

 

شباهت بیدار شدن از خواب در صبح شهر و صبح روستا : 

 

مقدمه : در حال و هوای زمستانی این روز ها مطمنم اگر الان در روستا بودم در این روزهای زمستانی کنار اتشی گرم یا یک کرسی خوابیده بودم و خستگی خود را در میکردم اما حال و روز شهری من به گونه ای است که خستگی در هر لحظه نفس کشیدن در ان موج میزند.

متن انشا : در یک روز سرد زمستانی که هر کسی ارزوی خوابیدن در کنار گرما را دارد من در یک هوای زمستانی در شهر نه سردی را بقدر کافی لمس میکنم نه هوای خوب را یعنی زمانی که خارج از خانه هستم در اوج خستگی به سر میبرم حتی اگر کار چندان سخت و سنگینی انجام نداده باشم به خودی خود و هوای الوده ای که تحت نفوذش قرار گرفته ایم خستگی بیش از حدی به سمت ادم می اید و وقتی میرسیم به خانه امان حال و روز چندان خوبی نداریم چون هوایی که تغییر داده است وضعیت مارا غذایی که میل می کنیم شاید در یک شهر چندان طبیعی نباشد بنابراین ما ضربه اول را در شهر از هوای الوده میخوریم و دومی را از غذاهایی که طبیعی نیستند چون غذایی که طبیعی باشد در برابر هوای الوده شاید وضعیت را کمی خوب تر کند اما خب در یک شهر غذای طبیعی چندان نیست غذا را که میل کردیم کمی بعد وقت خوابمان میرسد و میخوابیم دیروقت میخوابیم و صبح زود بخاطر سروصدایی که خواسته یا ناخواسته میشنویم باعث بیدار شدنمان می شود و خسته تر از دیروز که خسته بودیم و استراحت کافی نکردیم یعنی خواب کافی ، غذای مناسب و .. پس طبیعی است که از صبح همان روزی که بیدار شدیم خسته خواهیم بود و بدنمان احساس و نیاز به خواب خواهد داشت صبح خود را با خستگی اغاز می کنیم و پی کارهای روزانه خود در داخل شهر میرویم یعنی تنفس هوای الوده و این چرخه ادامه دارد و هرروز خستگی کمی بیشتر می شود چون که خستگی ناشی از روز قبل را برطرف نمیکنیم و هرروز که میگذرد صبحی خسته کننده داریم چون انسان خوابش به گونه ای است که وقتی کامل شد خودش چشمانش را باز می کند در حالیکه زندگی شهری شاید چنین اجازه ای ندهد.

نتیجه گیری : زندگی شهری لذتی را که زندگی روستایی دارد را ندارد بنظر من اما برای پیشرفت باید از لذتی گذشت که سلامتی و خواب کافی و غذای سالم را برای ما مهیا میسازد.

 

انشا مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا با رعایت مقدمه بدنه و نتیجه :

 

مقدمه : بیایید مقایسه‌ای میان این دو سطح از زندگی داشته باشیم. مثلا فردی را تصور کنیم که از شهر به روستا رفته و تصمیم دارد بقیه عمر خود را در آنجا سپری کند. صبح زود با صدای خروس که پیوسته با آوای بلند می‌خواند، از خواب بیدار می‌شود. خروس دیگر صدای آلارم گوشی نیست که بتوان با یک اشاره صدای آن را قطع کرد. از خواب بر می‌خیزد و از آنجا که شب گذشته با تاریک شدن هوا به خواب رفته است، با انرژی از خواب بیدار می‌شود. لحاف پنبه ای خود را کنار می‌زند و به حیاط می‌رود. با آب سرد وضویی می‌گیرد و به عبادت می‌ایستد.

بدنه شماره یک روستا : پس از آن به سراغ طویله گاو و گوسفندها و بزها می‌رود. هنوز آفتاب صبحگاهی طلوع نکرده که حیوانات سر و صدا به راه انداخته اند. گویی به یکدیگر صبح‌به‌خیر می‌گویند و روز خوبی برای هم آرزو می‌کنند. گله بزرگ ده به در خانه می‌رسد و حیوانات به همراه گله با گذر از رودخانه راهی دشت و صحرا می‌شوند. کارها شروع می‌شود. مرد چکمه‌های لاستیکی بلند خود را به پا می‌کند و به سراغ آبیاری می‌رود. زن صبحانه‌ای آماده می‌کند تا با همسر و فرزندانش بر سر سفره پر برکت خانه بنشیند؛ اما آماده کردن این صبحانه تنها بیرون آوردن نان و شیر و پنیر و خیار و گوجه فرنگی از داخل یخچال و انتقال آن به میز نیست. نان پخته شده، سبزیجات از باغ چیده شده، شیر حیوانات دوشیده و از آن پنیر تهیه شده است و همه این‌ها، سفره ساده ولی رنگین این خانواده را پر می‌کند. صدای قل قل سماور و بخار که از آن بر می‌خیزد، خبر از آماده شده چای می‌دهد.

مرد پس از بازگشت از آبیاری باغ به همراه همسر و فرزندانش به دور سفره صمیمی صبحانه می‌نشیند. صدای دیلینگ دیلینگ برخورد قاشق چای‌خوری به استکان چای، شیرینی و گرمی خانواده‌ای را نشان می‌دهد که خود را برای آغاز روزی دیگر آماده می‌کنند. بچه‌ها خود را مهیای رفتن به مدرسه می‌کنند و بزرگ‌ترها کارهای روزمره خود را شروع می‌کنند. مرد به باغ و زمین کشاورزی خود می‌رود تا علف‌های هرز باغ را هرس کند و به کارهای مربوط به کشاورزی رسیدگی کند. زن هر لحظه به کاری می‌پردازد. از دانه پاشیدن و آب دادن به مرغ‌ها و خروس‌ها گرفته تا شستن ظروف، پختن ناهار و نظافت خانه و کارهای دیگر مانند پختن نان و درست کردن شیر و ماست و پنیر و … تازه وقتی همه این‌ها تمام شد، دار قالی دست‌های هنرمند زن روستایی را به سوی خود می‌خواند و گل‌ها و پرندگان و نقش‌های قالی آرام آرام جان می‌گیرند و طبیعت دل انگیز را تا اتاق‌های تاریک خانه‌های روستایی می‌آورند.

در روستا همیشه کاری برای انجام دادن هست و روستاییان پر تلاش و پر تکاپو به کارهای روزمره خود رسیدگی می‌کنند؛ اما آرامش و سکونی همیشگی فضای کلی روستا را احاطه کرده و آزادی و رهایی دل انگیزی را به مردمان خود هدیه می‌کند.

 

بدنه شماره دو شهر :اما به شهر برویم و به دیدار خانواده ای که از روستا به شهر مهاجرت کرده‌اند. از آنجا که شب گذشته تا دیر وقت پای برنامه‌های تلویزیون نشسته‌اند یا به گشت و گذار در کانال‌ها و پیج‌های شبکه‌های مجازی پرداخته‌اند، صبح هنگام وقتی صدای آلارم موبایل آن‌ها را از خواب بیدار می‌کند، ابتدا قدری در رختخواب خود جا‌به‌جا می‌شوند و سپس در حالی که چشمانشان را مالش می‌دهند، به سنگینی تمام از رختخواب خود بر‌می‌خیزند. آن‌ها در آپارتمان زندگی می‌کنند. بنابراین به هنگام صبح از ایستادن در مقابل وزش نسیم صبحگاهی در حیاط بزرگ خانه بی‌بهره‌اند و تنها می‌توانند به یاد روزهای زندگی در روستا قدری پنجره را باز کنند تا هوای خانه تازه شود و البته خیلی زود آن را می‌بندند. پس از نماز صبح مادر به آشپزخانه می‌رود تا صبحانه خانواده را آماده کند؛ اما دیگران به رختخواب خود بازمی‌گردند تا خواب شبانگاهی خود را تکمیل کنند.

شیر، پنیر و خامه از بسته بندی‌های خود بیرون آورده می‌شوند. از نوشته‌های روی بسته بندی‌ها پیداست که هر کدام بین یک هفته تا سه ماه پیش تولید شده‌اند. برای خانواده‌ای که تغذیه سالم داشته‌اند و همه چیز را تازه و طبیعی تهیه و مصرف کرده‌اند، هیچ خوراکی‌ای مزه سابق خود را ندارد. بچه‌ها لباس خود را به تن می‌کنند و آماده رفتن به مدرسه می‌شوند؛ اما از پیاده روی تا مدرسه و شوخی‌ها و بازی‌های میان راه خبری نیست. راه مدرسه دور است و خیابان‌های شهر خطرناک و پر حادثه‌اند، بنابراین بچه‌ها تا رسیدن سرویس مدرسه صبر می‌کنند و تمام مدت را در سرویس با چرت صبحگاهی خود به سر می‌برند. پدر خانواده به محل کار خود می‌رود و زن پس از مقداری گشت و گذار در دنیای مجازی به تمیز کردن و رفت و روب خانه و آماده کردن ناهار می‌پردازد. اگرچه کارها در شهر با آن پویایی و سر و صدا همراه نیست و خیلی‌ها پشت میز نشین هستند؛ اما تا بخواهی در خیابان‌ها و کوچه‌ها سر و صدای موتورها و اتوموبیل‌ها و رفت و آمد مردم دیده و شنیده می‌شود.

نتیجه گیری این انشا : درست است که گاهی مجبور می‌شویم محل تولد و زندگی خود را رها کنیم و به جای دیگری مهاجرت کنیم، اما بهتر است به این مسأله هم بیندیشیم که با این کار چه چیزهایی به دست می‌آوریم و خود را از چه چیزهایی محروم می‌کنیم و این‌ها چه قدر در کیفیت زندگی ما موثرند.

 

داستان و خاطره بیدار شدن از خواب در صبح روستا و شهر :

دو سال پیش در تعطیلات نوروز به همراه خانواده عمویم به روستای آبا و اجدادیمان رفتیم.

روستا در یکی از نقاط خوش آب و هوای دامنه های زاگرس واقع شده بود، صبح با صدای خروس از خواب بیدار شدم، نمازم را خواندم و به بیرون از اتاق رفتم.

آواز پرندگان در باغ شنیده می شد، نفس عمیقی کشیدم، ریه هایم پر از هوای پاک و تازه شد.

چقدر مطبوع و دل انگیز بود، تمام سلول های بدنم آرام گرفتند. از خانه بیرون زدم تا شاهد طلوع زیبای خورشید باشم.

خورشید آرام آرام از پشت کوه ها بیرون می آمد، همه چیز رنگ طلایی گرفته بود، پاکی هوا احساس سر زندگی به انسان می داد.

سر سفره نشستم تا صبحانه بخورم بوی نان تازه فضای اتاق را پر کرده بود.
مادر شیر خوش طعم و تازه گاو را گرم کرده بود، پنیر خوشمزه محلی هم در سفره بود. در طول چند روز اقامتمان در روستا همگی شاداب و سرحال شده بودیم.

هوای پاک طبیعت زیبا و غذای سالم و طبیعی روح و جسممان را با طراوت کرده بود طوری که دلمان می خواست برای همیشه در آنجا بمانیم.

اما چه می شود کرد که زندگی پر هیاهو و پر زرق و برق شهر به راحتی ما را رها نمی کرد.

فردای روزی که از تعطیلات بازگشتیم صبح با صدای زنگ گوشی تلفن از خواب بیدار شدم ،نمازم را خواندم و پنجره را باز کردم.

صدای اتومبیل ها که به سرعت از خیابان رد می شدند شنیده می شد از پنجره سرم را بیرون بردم و خنکی صبح را احساس کردم.

هوا را به داخل ریه هایم بردم تا از هوای صبحگاهی را استنشاق کنم، اما به سرفه افتادم و هوای پر از سرب ریه هایم را آزار داد.

به پشت بام رفتم تا شاهد طلوع زیبای خورشید باشم، خورشید آرام آرام از پشت ساختمان های سر به فلک کشیده بیرون می آمد.

نورش رنگ نداشت، آلودگی چهره خورشید را پوشانده بود گویی خورشید پیر شده بود و توان نورافشانی نداشت.
نور های کم رنگ خورشید در آلودگی شهر گم شده بود، سر سفره نشستم تا صبحانه بخورم.

تکه ای نان داغ برداشتم، نصف نان خمیر بود و عطری هم نداشت. نان های شهر هم مانند آدم هایش ماشینی است شیر پاستوریزه و پرچرب هم پر از روغن پالم بود .

پنیرش را که دیگر نگو نه بویی داشت و نه طعمی! حسابی توی ذوقم خورد. اشتهایی برای خوردن نداشتم، مدام به روستا و جاذبه هایش فکر می کردم.

از همان روز تصمیم گرفتم که وقتی بزرگ تر شدم و به سن و سال پدرم رسیدم، حتما به دامان طبیعت بازگردم وب اقی عمرم را در روستا و در کنار مردم با صفا و بی آلایش آن سپری کنم

 

 

انشاه ها و بازنویسی های ارسالی از کاربران سایت :

 

 

نهال حسینی : امروز در خانه یکی از فامیل های ما که در روستا ساکن است مهمان بودم صبح با صدای دلنشین خروس محلی بیدار شدم صدای زنگوله گوسفندان و بزغاله هایی که چوپان برای چرا به کوه می برد از جلوی خانه با صفایی روستایی به گوش می رسید. بوی نان تازه از تنوری که در حیاط بود می آمد سالها بود که طلوع زیبای خورشید را ندیده بودم این صحنه زیبا از میان کوه ها سر به فلک کشیده واقعا هیجان انگیز بود. یادم آمد که در خانه آپارتمانی مان در شهر صبح ها جز صدای گوش خراش ماشین ها که با عجله به محل کارشان می روند چیزی نشنیده‌ام طلوع خورشید را در هوای آلوده شهر مدت ها ندیده بودم متاسفانه زندگی در شهرها شاید امکانات رفاهی داشته باشد ولی صفا و زیبایی زندگی در روستاها و آرامش روستا را ندارد من به راستی حسرت زندگی در روستا را خوردم و تصمیم گرفتم زمانی که فارغ از درس و تحصیل شدم زندگی در آنجا را برگزینم.

 

پارمیدا عزتی : صبح با صدای مرغ و خروس‌ از خواب بیدار شدم،سپس برای شستن دست و صورتم به سمت حیاط رفتم و با آب حوض صورت و دستانم را شستم!آب تمیز و سردش طراوت بخشیده بود به جانم؛ دیگر دوست نداشتم بخوابم ، سرحال بودم ، سرحال تر از هر روز! صدای مادربزرگم را شنیدم که مرا صدا میزند ؛ برگشتم ؛ گفت: بیا عزیزم بیا برویم صبحانه بخوریم! گفتم : چشم آمدم ! وقتی به سمت تخت هایی که در حیاط نصب شده بودند، رفتم؛ سینی ای رنگین دیدم و دهانم آب افتاد! نیمرو با تخم مرغ محلی، پنیر و کره و سرشیر محلی، عسل طبیعی، شیر تازه ای که همین صبح از گاو پوشیده بودند، و نان و فتیر های محلی که به دست خود مادربزرگ پخته شده بودند. سر ذوق آمدم و با ولع خوردم!
برخاستن از خواب در صبح شهر: اما صبح های معمولی شهر این گونه نبود ! صبح بیدار می شدیم بی هیچ ذوق و انگیزه و همیشه دوست داشتیم بخوابیم و اصلا معنای سرحالی را نمیدانستیم!صبحانه مان هم شکلات صبحانه و پنیر و خامه هایی بود که معلوم نبود از چه درست شده اند!بعد هم بی شور و انگیزه سراغ کارمان میرفتیم!اما اینجا ، بعد از خوردن صبحانه انرژی ات چند برابر میشود و شور و حال انجام کارهایت را داری و با عشق به آنها می پردازی ! کاش شهر هم مثل روستا بی دغدغه بود و میتوانستیم از زندگی لذت ببریم! کاش می‌شد مثل روستاییان ساده و سالم زندگی کرد! کاش می‌شد…!

 

آرین نیک پژوه :  در یک صبح بهاری در روستای کوچکمان با صدای جیک جیک گنجشک ها بیدار می شویم و به کنار پنجره می رویم و پنچره را باز می کنیم و با یک نفس عمیق هوای سالم و پاک روستا را می بلهیم و به ابر های در اسمان؛ خورشید نورانی به طبعیتی زیبا و سر سبز به کوه های استوار و درخت های بلند و زیبا نگاه می کنم و در دل به این همه زیبایی و پاکی شکر می گویم.
در صبح روز بهاری در شهر شلوغ و پرهیاهو و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شویم با نگاه به پنچره می بینیم هوای شهر چه آلوده هست و پنجره را باز می کنیم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید .. به ابرهای سیاه و خشن به خورشید که پشت ابر ها قایم شده به ساختمان های بلند به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنیم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در ان جا زندگی می کردم.

 

آیدا رضایی: بهنام خداوند مهربانی ک صبح را برای کوشش و گرفتن نتیجه و شب را برای رفع خستگی افریده است طرز بیدارشدن روستاییان و شهریان لاهم تفاوت هایی دارد برای مثال در روستا اهالی روستا یا با صدای قو قولی قوقولی خروس از خواب بیدار می شوند یا با صدای موذن مسجد برخی از انها هم خود ب خود از خواب بیدار میشوند تا صبحانه را برای خانواده اشان اماده کنن معمولا این افراد مادران هستن ک صبحانرو اماده میکنن و اهالی خانوادرو تک ب تک برای خوردن صبحانه بیدار میکنن بیشتر روستاییان وقتشان را صرف گاو و گوسفند و… میکنند ک اکثرا مردها مسولیت این کارا بر عهده داردندو خانم ها هم شیر میدوشن نون میپزن غذا برای بچه ها و همسرشا ن اماده میکنن بچه ها هم چرخی در روستا میزنند. اما بیدارشدن مردم در شهر با روستاییان فرق دارد مثلا در شهر مردم یا با صدای ساعت یا زنگ تلفن یا با صدای بوق ماشین ها از خواب بیدار می شوند انها بیشتر وقتشان را ب تلا وت میگذرانند یا سرگرم تلفن همراه هستن یا پشت چراغ قرمز منتظر سبز شدن چراغ هستن و یا در مدرسه و سر کار هستن . نتجه = چه خوب میشود ک ماهم مانند روستاییان کارهای مهم انجام بدهیم و از خواب سریع تر بلند بشویم.

 

پایان مجموعه تصور کنید بازنویسی و انشا مقایسه تفاوت برخاستن از خواب در صبح شهر و روستا صفحه 73 نگارش هشتم

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *