خانه » مطالب درسی » انشا و باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

انشا و باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

باز آفرینی و انشا ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد
4/5 - (61 امتیاز)

انشا و باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

 

در این مطلب از سایت برای شما همراهان گرامی انشا باز آفرینی و معنی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه که در صفحه 44 کتاب نگارش نهم خواسته شده  را آماده و در قالب داستان های متنوع باز نویسی و باز آفرینی کرده ایم

 

نام ضرب المثل :  باز آفرینی کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد

 

باز آفرینی صفحه 44 کتاب نگارش نهم ( مثل نویسی )

 

این ضرب المثل زمانی استفاده میشود که بخواهیم بگوییم بالاخره روزی هم کار تو به من می افتد و به من نیازمند خواهی شد

 

معنی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد :

 

هنگامی که کسی در حق فرد دیگری نامردی کند، ضرب المثل کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه را برایش به کار می‌برند.

 

دنیا با وجود تمام عظمتش گاهی آن قدر کوچک است که در آن دو نفر که یکی بدی کرده و دیگری بدی دیده بالاخره در مسیر هم قرار میگیرند و با هم روبرو خواهند شد و کسی که بدی کرده به سزای عملش رسیده و پشیمان خواهد شد.

ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد… را معمولا هنگامی استفاده میکنیم که فردی در مقابل ما کار غیر منصفانه و ناجوان مردانه ای انجام دهد ،گاهی زمانی می‌رسد که فردی که در حقش این رفتار ناروا انجام شده، می‌تواند در مقام جبران و یا تلافی آن رفتار با طرف مقابل بر بیاید. در این زمان است که پس از اعتراض طرف مقابل می‌گویند که کوه به کوه نمی‌رسه، ولی آدم به آدم می رسه.

این ضرب المثل به نوعی به این موضوع اشاره دارد که از هر دستی که بدهی از همان دست هم می گیری. اینکه در برابر دیگران هر طوری که رفتار کنی، همانطور هم جواب می گیری.

ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد كنایه از این است كه انسانها همیشه به یكدیگر نیازمند هستند

 

 

باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد  : ( داستان شماره 1 )

 

مقدمه: یکی بود یکی نبود در روزگاران گذشته ، دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود. یکی از آنها شنبه و  دیگری جمعه نام داشت.

بدنه: روزی شنبه همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.

از قضا طوفان گرفت و کشتی شنبه به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش جمعه آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت ا دوباره بتواند به تجارت بپردازد

اما جمعه در پاسخ به شنبه گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و شنبه را از خود دور کرد.

مدتی بدین منوال گذشت شنبه از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت

روزی جمعه پشیمان و دلخسته پیش شنبه آمد و گفت:

پس از بیرون کردن تو دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی و از تو کمک می خواهم

نتیجه: شنبه گفت: شنبه به جمعه نمیرسد همان گونه که کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد

 

باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 2 )

 

مقدمه: آیا تا به حال ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد را شنیده اید ؟

بدنه: در دامنه دو کوه بلند دو آبادي بود که یکی  بالا کوه و دیگری پایین کوه نام داشت؛

چشمه اي پر از آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادي بالا کوه می گذشت و به آبادي پایین کوه می رسید. این چشمه زمین هاي هر دو آبادي را سیراب می کرد. روزي ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین هاي پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالا کوه رو کرد و گفت:

چشمه آب در آبادي ماست ، چرا باید آب را مجانی به پایین کوه بدهیم؟
یکی دو روز گذشت و ارباب بالا کوه به همه گفت از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم
مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند
ارباب به آن ها گفت بالا کوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت این دو کوه هرگز به هم نمی رسند.  من ارباب شما هستم و شما رعیت!

این پیشنهاد براي مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکري به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود

این خبر به گوش ارباب بالا کوه رسید و ناراحت شد اما چاره اي جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوي پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت
شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید کدخدا با لبخند گفت:
اولا آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد

نتیجه: پس ما انسان ها باید در زندگی طوري زندگی کنیم که مصداق ضرب المثل فوق نشویم و با همه جز به نیکی رفتار نکنیم

 

انشا ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 3 )

 

مقدمه : محمد رضا و آرین همکلاسی بودند. محمد رضا پسر ریز اندام عینکی اگر چه خیلی پسر حواس پرتی بود و همه سر به سرش می‌گذاشتند، اما شاگرد اول کلاس محسوب می‌شد و تمام نمره هایش ممتاز بود.

نقطه مقابل محمد رضا , آرین بود که طرفداران زیادی در کلاس داشت و با شوخی ها و شیطنت هایش همه را به خود جذب می‌کرد اما هیچ اهمیتی به درس و مدرسه اش نمی‌داد.

 

بدنه : فصل امتحانات شده بود و از قضا صندلی آرین و محمد رضا کنار هم قرار داشت. محمد رضا به محض اینکه برگه را گرفت تمام حواسش را بر روی سوالات امتحانی متمرکز کرد و با دقت شروع کرد به جواب دادن. در حین امتحان آرین مدام از محمد رضا می‌خواست که به او تقلب بدهد اما محمد رضا توجهی نمی‌کرد. زمان امتحان داشت تمام می‌شد که آرین با یک حرکت سریع ( وقتی معلم پشتش به آن‌ها بود ) برگه محمد رضا را از زیر دستش کشید و برگه امتحان خودش را به جای آن روی میز او گذاشت. آرین خوب می‌دانست محمد رضا اغلب موارد فراموش می‌کند اسم خودش را قبل از از هر چیز بالای برگه اش بنویسد. بنابراین خودش هم هیچ اسمی روی برگه اش ننوشت تا بتواند سر فرصت آن‌ها را با هم عوض کند. برگه امتحانی محمد رضا حالا دست آرین بود و اسم خودش را هم روی آن نوشته بود و دیگر محمد رضا هیچ کاری نمی‌توانست بکند. در آخرین دقایق، محمد رضا با سرعت چند تا از سوالات برگه سفید جایگزین شده را جواب داد و در نهایت با نمره خیلی پایین این درس را قبول شد. آن روز بعد از امتحان، آرین و دوستانش حسابی محمد رضا را دست انداخته بودند.

سالیلن سال از این ماجرا گذشت مردی با دستبند به دست، وارد دادگاه شد تا برای اختلاس میلیاردی که مرتکب شده بود محاکمه شود. لبخند شرارت باری روی لبهایش بود گویی به خود و ثروتش خیلی متکی باشد و مطمئن باشد می‌توان قاضی و دادگاه را با «رشوه» خرید. اما وقتی در جایگاه قرار گرفت و چشم در چشم قاضی شد، ناگهان رنگ باخت. مرد ریز اندام از پشت عینک به او خیره شده بود و می‌خواست اظهاراتش را بشنود. آرین حرفی برای گفتن نداشت اما قاضی اینگونه شروع کرد: درست است کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد 

 

نتیجه: ضرب‌المثل‌ها در فرهنگ ما ایرانیان جایگاه ویژه‌ای دارند و ما برای انواع و اقسام موقعیت‌ها و موضوعات مختلف، ضرب‌المثلی داریم. یکی از زیباترین و پر معنا ترین این ضرب المثل ها ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد است

 

داستان ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 4 )

 

مقدمه: در دهکده ای خوش آب و هوا دو دوست به نام محمد و رضا زندگی می کردند.

بدنه: محمد، پسری مهربان و خوش اخلاق بود، به دیگران کمک میکرد و از این کار بسیار خوش حال می شد.

اما رضا بر خلاف دوستش محمد، کمک به دیگران را دوست نداشت.

این دو دوست همیشه بر سر همین موضوع با هم اختلاف داشتند و اگر مهربانی و خوش اخلاقی محمد نبود، دوستی آنها ادامه پیدا نمیکرد.

محمد همیشه سعی میکرد زیبایی کمک به هم نوع را به رضا نشان دهد و او را با خود همراه کند اما رضا گوشش به این حرف ها بدهکار نبود.

روزی که با هم به دامنه کوه رفته بودند، رضا رو به محمد کرد و گفت به این دو کوه نگاه کن، این دو کوه هیچ وقت به هم نمیرسند که بخواهند جواب محبت یا بدی یکدیگر را به هم بدهند.

محمد گفت این دو کوه هستند و نمیتوانند از جای خود تکان بخورند، تو نباید این ها را با انسان مقایسه کنی ولی انسان ها به یکدیگر می رسند و جواب خوبی و بدی خود را میبینند.
این ماجرا گذشت تا اینکه روزی رضا هنگامی که داشت در زمین های اطراف دهکده قدم میزد پایش به سنگی گیر کرد و درون چاله ای افتاد، در همان زمان صدای پیرمرد هیزم شکن را شنید که از آنجا میگذشت.

پیرمرد بالای گودال آمد، رضا با دیدن پیرمر به یاد روزی افتاد که به جنگل رفته بود.

آن روز پیرمرد، دقیقا در همین گودال افتاده بود و وقتی رضا را دید از او تقاضای کمک کرد.

اما رضا با بی اعتنایی از کنار او گذشت و گفت من وقت کمک کردن به تو را ندارم.

رضا به یاد حرف محمد افتاد که گفته بود درست است که کوه به کوه نمیرسه اما آدم به آدم میرسه .

پیرمرد به رضا گفت تو همان پسری هستی که آن روز به من کمک نکردی و من را به حال خودم رها کردی.

پسر جان از قدیم گفته اند کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد !

 

باز نویسی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 5 )

 

در گذشته های دور ، دو جوان در بازار بغداد در یک مغازه فرش ‌فروشی کار می‌کردند. یکی از آن‌ دو ، انسانی خام و سرد و گرم روزگار نچشیده بود که همیشه به موفقیت و پول بیشتر فکر می‌کرد و هیچ اهمیتی برای نحوه رسیدن به پول قائل نبود. او برای موفقیت خود، حاضر بود موفقیت را از دیگران بگیرد و بدبختشان کند. نفر دومی که در این حجره کار می‌کرد، جوانی سر به زیر و قانع بود. این جوان به پولی که هر روز خداوند به عنوان رزق به او می‌رساند، راضی بود و سودای مال بیشتر در سر نداشت. صاحب این فرش‌فروشی، پیرمردی بود که از شدت ضعف پیری، توانایی سرکشی به مغازه خود را نداشت و حساب و کتاب‌هایش را به دو شاگردش سپرده بود.
آن شاگرد پیرمرد که آرزوی مال ‌اندوزی در سر داشت یک روز که بازار خلوت بود، تصمیم گرفت که پیرمرد را به قتل برساند و همه دارایی او را جمع کند و از شهر بغداد به جای دیگری فرار کند. روزی از روزها، وقتی که به سراغ پیرمرد رفت، او با عجز و ناله به شاگردش گفت که این دنیا ارزش چنین کاری را ندارد، من اکنون پیر و ناتوانم و نمی‌توانم از حقم در برابر تو دفاع کنم، تو تصور می‌کنی که وقتی مال من را بدزدی هیچ چیزی جلویت را نخواهد گرفت و به راحتی همه دارایی من را خرج خواهی کرد، اما مطمئن باش که کوه به کوه نمی‌رسد، ولی آدم به آدم می‌رسد. یک روز بلاخره خداوند مجازات این ظلم را به تو می‌چشاند.
جوان اما به حرف‌های پیرمرد اعتنایی نکرد؛ پیرمرد را خفه کرد و همه دارایی او را برداشت. در همین حین، شاگرد دیگر پیرمرد که برای خرید تعدادی گلیم از شهر بیرون رفته بود، به مغازه رسید و پیرمرد را در حال جان دادن پیدا کرد. پیرمرد در آن حال، همه داستان را برای شاگردش تعریف کرد. شاگرد سریعا پزشک را خبر کرد و خود نیز با سربازان خلیفه به دنبال شاگرد دیگر رفت. سربازان در میانه راه بغداد به شام، شاگرد دزد را پیدا کردند و به بغداد بازگرداندند؛ پیرمرد مرده بود، اما شاگرد به خوبی فهمیده بود که کوه به کوه نمی‌رسد ، ولی آدم به آدم می‌رسد .

 

باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 6 )

 

مقدمه : از زمانی که یادم می آید میگفتند کوه به کوه نمی‌رسد ولی آدم به آدم می‌رسد! اما هیچ وقت به درستی معنای این ضرب المثل را نمی‌دانستم. زمانی که برای خودم اتفاق مشابهی رخ داد، به خوبی دریافتم که چطور چنین چیزی در زندگی افراد رخ داده و چه معنایی دارد.

 

بدنه: یک روز در مدرسه یکی از دوستانم مشکلی داشت و از من خواست که به او کمک کنم. او نتوانسته بود مشق‌هایش را بنویسد و از من خواست که پیش از شروع کلاس به او در نوشتن مشق‌هایش کمک کنم. من که غرور به سرم افتاده بود و در مقابل درماندگی او، بی‌تفاوت بودم؛ درخواستش را رد کردم. او به من خیلی اصرار کرد که قبل از آمدن معلم، کمکش کنم تا زودتر تکالیفش را به پایان برساند.

دوست من روز بدی را پشت سر گذاشته و مشکلات خانوادگی‌اش باعث شده بود که قادر به انجام تکالیف خود نباشد. من با بی‌رحمی، این موضوع را نادیده گرفته و نسبت به او بی‌تفاوت ماندم. مدت زیادی نگذشت تا اتفاق مشابهی برای من افتاد. دست برادر کوچکترم شکست و ما به بیمارستان رفتیم. اوضاع خانه به هم ریخته بود و من آن قدر نگران برادرم بودم که نتوانستم تکالیف مدرسه‌ام را انجام دهم.

صبح روز بعد با ناراحتی و کوفتگی به مدرسه رفتم. می‌دانستم که معلم سختگیری داریم و با عدم انجام تکالیف، به شدت عصبانی خواهد شد. بی آن که به خاطر بیاورم چطور چند ماه پیش درخواست کمک این دوستم را رد کرده بودم، به سراغش رفته و از او خواستم در انجام تکالیف عقب افتاده به من کمک کند. او نگاهی به من کرد و گفت که به خاطر بیاورم چطور چندین ماه پیش با بی‌تفاوتی درخواست کمک او را رد کرده بودم!

 

نتیجه: دوست من حق داشت و این جایی بود که می‌شد گفت کوه به کوه نمی‌رسد ولی آدم به آدم می‌رسد . بگذریم که دوستم کوتاه آمده و به من کمک کرد؛ اما من معنای این ضرب المثل را به خوبی فهمیدم و برایم درس بزرگی در زندگی شد

 

باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 7 )

 

مقدمه: روایت شده است که در روزگاران گذشته، دو روستا در نزدیکی هم وجود داشته است که هر کدام در دامنه‌ ی کوهی قرار داشتند .

 

بدنه: این روستاها به نام ‌های بالا کوه و پایین کوه معروف بودند. چشمه‌ی آب خنکی، روستای بالاکوه را سیراب می‌کرد و به روستای پایین‌کوه ختم می‌شد. این چشمه آب مورد نیاز مزارع کشاورزی هر دو روستا را تعمین می‌کرد و از اهمیت بسیاربالایی برخوردار بود. یک روز حاکم روستای بالا کوه تصمیم می‌گیرد زمین های دهکده‌ ی پایین کوه را در اختیار خودش بگیرد.

جلسه‌ای ترتیب می‌دهد و همه‌ی مردم روستا را دعوت می‌کند و با صدایی بلند به آنها می‌گوید که این چشمه داخل دهکده ‌ی ما قرار دارد و دلیلی ندارد که ما آب را به صورت رایگان در اختیار روستای پایین‌کوه قرار دهیم! مردم هم بدون چون و چرا با حرف‌های او موافقت کردند و تصمیم گرفتند که مسیر آب را به دهکده ‌ی همسایه خود ببندند.

کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد

چند روز بعد، ساکنین روستای پایین کوه متوجه شدند که اهالی روستای بالا کوه ، جلوی مسیر آب را گرفته اند و آب به سمت روستایشان نمی‌آید. این خبر را به حاکمشان گزارش دادند و در همراه او به روستای بالا کوه رفتند و از او خواستند که جلوی این وضع را بگیرد. کدخدای روستای بالا‌کوه به خواسته‌ی آن‌ها توجهی نکرد و به آن ‌ها گفت که اگر می‌خواهید آب را بر شما مسدود نکنم باید زیر دست من باشید، وگرنه به همین صورت از رسیدن آب به روستای شما جلوگیری خواهم کرد و باید قبول کنید روستای بالا کوه حاکم شما است و شما باید از من اطاعت کنید و این دو کوه هیچ زمانی به هم نخواهند رسید. اهالی روستای پایین کوه وقتی سخنان حاکم بالا کوه را شنیدند، عصبانی شدند و به روستای خود بازگشتند.

مدتی از این جریان گذشت و بالاخرهحاکم پایین‌کوه برای حل این مشکل راهی را پیدا کرد و دستور داد تعدادی چاه درست کنند. مردم روستا هم از فرمان او اطاعت کرده و تعدادی قنات حفر کردند. بعد از چند روز کار قنات ها به اتمام رسید و باز هم آب وارد روستایشان شد و خوشحالی را به اهالی آنجا هدیه داد. وجود این قنات‌ها باعث شد چشمه‌ی روستای بالا‌ کوه به مرور زمان خشک شود. مردم بالا‌کوه، هم متوجه خشک شدن چشمه و هم ساختن قنات‌های متعدد در سرتاسر روستای پایین ‌کوه شدند و مراتب را به کدخدایشان اطلاع دادند.

حاکم بالا‌کوه که راهی جز تسلیم شدن نداشت به دهکده‌ی پایین کوه رفت و به ارباب آنجا گفت ساختن قنات باعث شده چشمه‌ی آب روستای ما خشک شود و مردم ما به شدت از بی‌آبی رنج می‌برند. از شما خواهش می‌کنم اجازه بدهید از آب چاه‌های شما استفاده کنیم.

 

حاکم پایین کوه لبخندی زد و به او گفت این خواسته‌ی شما نشدنی است و آب از پایین به سمت بالا حرکت نمی‌کند و اگر یادت باشد گفتی کوه به کوه نمی‌رسد. حق با تو بود و این دو کوه هرگز به هم نمی‌رسند، ولی آدم به آدم می‌رسد.

نتیجه: از آن روز تا کنون زمانی که در حق کسی نامردی شود و در زمانی دیگر پاسخ ظلم خود را ببیند از ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد استفاده میشود

 

باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 8 )

 

متن: در کتاب ها حکایت شده که در دامنه‌ی كوهی بلند دو دهکده قرار داشت. یكی از دهکدهها در میانه‌ی كوه قرار داشت كه به آن « بالاكوه » می‌گفتند و دیگری پایین كوه قرار داشت كه به آن « پایین كوه » می‌گفتند.

به این دلیل که آن منطقه كوهستانی و خوش آب و هوا بود. مردم هر دو دهکده باغ‌های میوه‌ی فراوانی داشتند و به لطف وجود چشمه‌ای كه در بالادست كوه از دل زمین می‌جوشید آب  مورد نیاز خود واراضی شان را تامین می‌كردند.

مردم این دو دهکده سالیان سال در كنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌كردند و به واسطه‌ی باغداری پررونقشان وضع اقتصادی هر دو دهکده هم خوب بود. تا اینكه خان بالا كوه مُرد و پسرش به جای پدر خان شد. پسر خان خیلی طماع بود و می‌خواست هر جور شده ثروت بیشتری را جمع آوری كند.

یك هفته بعد از اینكه آن پسر خان بالا كوه شد، بزرگان و ریش‌سفیدان دهکدهیش را جمع كرد و به آنها گفت: چرا ما باید بگذاریم آب چشمه‌ی بالا كوه، به پایین كوه برسد، خدا خواسته و این چشمه بالای دهکده ی ما قرار گرفته. چرا باید از این آب به پایین كوهی ‌ها هم بدهیم. اگر خدا می‌خواست كه آنها هم آب كشاورزی داشته باشند، خوب چشمه‌ای هم در دهکده ی آنها آب می‌داد.

پسر خان با همین حرف‌ها توانست مردم دهکدهیش را قانع كند و مسیر آب به طرف پایین رود را ببندد. قصد پسر خان از این كار این بود كه آب به پایین رود نرسد و مردم آن دهکده مجبور شوند خانه‌های خود را به قیمت كم بفروشند و از آن دهکده بروند. تا خودش بخرد و بعد دوباره آب را باز كند و زمین‌های پایین رود را چند برابر قیمت خریداری شده بفروشد.

چند روز از بستن آب به طرف پایین رود كه گذشت مردم دیگر حتی آب برای خوردن هم نداشتند و از طرفی می‌دیدند كه باغ‌های میوه در حال خشك شدن است و همه به سراغ خان پایین كوه رفتند و با او صحبت كردند. بزرگان پایین كوه تصمیم گرفتند با هم به بالا كوه بروند تا دلیل وضع موجود را بررسی كنند.
خان پایین كوه به همراه چند نفر از باغداران مسیر خشك شده رودخانه را گرفتند و به بالا كوه رسیدند و دیدند بله خان جوان مسیر آب رودخانه را تغییر داده خود را به خان رساندند و از وضع پیش آمده نزد خان جوان شكایت كردند.

خان بالا كوه كه منتظر آمدن مردمی از پایین كوه به قصد شكایت بود و جوابش را آماده كرده بود، با خونسردی گفت: بالای كوه مثل ارباب است و پایین كوه مثل رعیت. این دو كوه هرگز به یكدیگر نمی‌رسند اگر می‌خواهید مثل قبل آب به پایین كوه برسد باید قبول كنید كه من ارباب شما باشم و شما مثل رعیت. شنیدن این پیشنهاد ناگهانی برای مردم پایین كوه خیلی سخت بود. آنها از صلح و مصالحه با خان بالا كوه ناامید شدند و به خانه‌های خود بازگشتند.

مدت زمانی گذشت تا اینكه فكری به ذهن خان پایین كوه رسید مردم را جمع كرد و به آنها گفت: ما باید قنات درست كنیم. هر كدام شما باید یك بیل و كلنگ بردارد و همه با هم چند چاه بكنیم و با حفر یك قنات آب را به دهکده برسانیم.
چندین روز مردم پایین كوه زن و مرد همه و همه با هم كار كردند تا توانستند چند حلقه چاه حفر كنند و با كانال‌های زیرزمینی چاه‌ها را به هم وصل كنند و قنات بزرگی درست كردند.

آبی كه از این راه به مردم دهکده می‌رسید خیلی بیشتر از قبل بود، به طوری كه می‌توانستند دهکدههای اطرافشان را هم آب رسانی كنند. دوباره تلاش و فعالیت به دهکده برگشت و مردم خوشحال به سر كار در باغ‌های خودشان بازگشتند.

بعد از چند روز آب چشمه‌ی بالا رود خشك شد، مردم همه پیش خان جوان رفتند و از وضع پیش آمده نزد او شكایت كردند. خان جوان علی رغم میل درونی‌اش مجبور شده به اتفاق عده‌ای از باغداران بالا كوه به پایین كوه برود و با آنها در مورد بلایی كه حفر چاه‌های پایین كوه بر سر ساكنین بالای كوه آورد صحبت كند. خان بالا كوه وقتی خان پایین كوه را دید شروع كرد به التماس و گفت: شما با این كارتان چشمه‌ی ما را خشكاندید. ما می‌خواهیم برای اینكه باغ‌های ما از بین نرود چند تا از این قنات‌هایی كه حفر كرده‌اید به سمت بالا كوه برگردانید.

خان پایین كوه لبخندی زد و گفت: عزیزم آب از بالا به پایین حركت می‌كند. من چطور می‌توانم آب قنات را از پایین كوه به بالای كوه بفرستم. بعد مگر تو نبودی كه می‌گفتی كوه به كوه نمی‌رسد. خوب درست گفتی دیگه كوه به كوه نمی‌رسد، اما آدم به آدم می رسد

 

باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 9 )

 

روزی یک پزشک در مسیر رفتن به بیمارستان متوجه ترافیکی میشود و وقتی میپرسد که چه اتفاقی افتاده است
میگویند که تصادف شده است و منتظر آمبولانس هستند اول با خودش فکر میکند که پیاده شود و کمک کند
ولی بعد پشیمان میشود و به راه خود ادامه میدهد با خود میگوید کارم دیر شده است، کارم مهمتر از هرچیزی است.
زمانی که به بیمارستان میرسد و سمت اتاقش میرود د حال عوض کردنه لباس هایش است که او را صدا میزنند.
وقتی به ایستگاه پرستاری میرسد به او میگویند یک دخترب چه تصادف کرده است هرچه سریع تر باید خودتان را به او برسانید.
دکتر سریع خودش را به سمت اتاق اورژانس میرساند و با کمال تعجب می بیند که همسرش کنار تخت نشسته و گریه میکند.
با پریشانی به سمتش میرود و وقتی به روی تخت نگاهی میندازد دختره 5 ساله خودش را میبیند.
بعد از چندین ساعت که دختربچه در اتاق عمل بود متاسفانه به دلیل خونریزی شدید جانش را از دست میدهد و او میداند که اگر همان موقع پیاده شده بود و به کمکش میرفت شاید الان زنده بود.

و نا خود آگاه ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد در ذهنش نقش می بندد
آری این است حکایت ما انسانها ، همیشه بدی کردن این نیست که آشکارا در حق کسی بد کرده باشیم
بعضی وقت ها ناخواسته هم انجامش می‌دهیم.
وقتی که کمکی از دستمان برمی آید ولی آن را از دیگران دریغ میکنیم
و به این فکر نمیکنیم که شاید روزی همان فرد گره گشای کار ما در آینده باشد.
در زندگی ما انسان‌ها خیلی ازین حکایت ها وجود دارد شاید ما خود نیز یه موردش را تجربه کرده باشیم.
صد حیفه و هزار افسوس که دیر به این نتیجه می‌رسیم.

 

باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد  : ( باز آفرینی شماره 10 )

 

در روزگاران گذشته در یک شهر کوچک مردی به اسم رحیم به همراه همسرش زندگی میکردند که وضع مالی خوبی نداشتند

رحیم که یک روز از سر کار به خانه آمده بود زنگ خانه شان زده شد،رحیم رفت و در را باز کرد و همسایه اش را پشت در دید اورا به خانه دعوت کرد و رفتند و داخل نشستند.

همسایه می خواست وام بگیرد و دنبال ضامن بود،از رحیم خواست که ضامن او شود.رحیم قبول کرد که ضامن او شود. فردای آن روز رحیم و همسایه اش به بانک رفتند و با ضمانت رحیم همسایه اش وامش را دریافت کرد.

سه چهار ماهی گذشته بود که رحیم از همسرش پرسید: (چند روزی است که همسایه را ندیده ام،از او خبر داری؟ )زن گفت نه او را ندیده ام. بالاخره از طرف بانک با رحیم تماس گرفتند و به او گفتند که از آقای حسینی که همسایه اش است خبری نیست و رحیم باید قسط وام را بپردازد.

رحیم هم که وضع مالی خوب نداشت، مجبور شد خانه اش را بفروشد و قسط وام را بپردازد. چند سال گذشت، یک روز رحیم و همسرش که بیمارستان برای ملاقات یکی از اقوامشان رفته بودند. آقای حسینی را دیدند که در پشت در اتاق عمل ایستاده و گریه می کند.

رحیم جلو رفت و از او پرسید که چه شده است وقتی آقای حسینی رحیم را دید با گریه به سمت او آمد و او را بغل کرد و به او گفت از وقتی که از محله شما رفته ایم همسرم ناراحتی قلبی پیدا کرده است و الآن هم داند اورا عمل میکنند و احتمال زنده ماندن آن کم است. مرا ببخشید مجبور بودم که آنکار را با شما بکنم قول میدهم جبران کنم.

پس از یک ساعت دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و خبر داد که عمل موفقیت آمیز بوده است و حال همسر آقای واحدیحسینی خوب است. آقای حسینی هم از رحیم  و همسرش  عذر خواهی کرد و پولشان را به آن ها برگرداند

رحیم و همسرش آنها را بخشیدند و از آن پس دوباره با هم رفت و آمد کردند ولی به این نتیجه میرسیم که کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد.

 

انشای زیبا در مورد ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد : 

 

ضرب المثل ها جملاتی شیرین در قالب طنز و گاهی طعنه دار هستند . این جمله ها بسیار آموزنده هستند و در زندگی تک تک کاربرد داشته اند..

کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد یکی از همین ضرب المثل های طعنه دار است. انسانها اگر کار خوبی کنند ،این خوبی به خودشان و اگر بدی کنند ،این کار بد به خودشان بر می گردد. این جمله در قرآن آورده شده که : و من خلق الانسان ذره شرا یره و من یعمل انسان ذره خیرا یره.

با تکیه بر این سخن خداوند مان می توان گفت که چون کوه ها موجودات زنده نیستند و هیچگونه از جایشان تکان نمی خورند نمی توانند بدی یا خوبی کسی را جبران کنند. اما انسانها که در همین قرآن اشرف مخلوقات معرفی شدند هر کاری از دستشان بر می آید.

بگذارید با مثالی واضح تر برایتان بیان کنم: انسانها زمانی که در کنار هم هستند خوبی ها و شاید بدی هایی در حق یکدیگر بکنند. برخی افراد بدون در نظر گرفتن آینده کار هایی می کنند که در شان یک انسان نیست. آنها فکر می کنند که دیگر به آن فرد بر نمی خورند ،در حالی که از یاد برده اند زمین گرد است و دنیا خیلی کوچک است و حتما زمانی آن فرد را خواهند دید.

از سوی دیگر کوه ها اصلا موجودات زنده ای نیستند که به یکدیگر خوبی یا بدی کنند اصلا کوه ها نمی توانند از جایشان تکان بخورند .پس هیچ گاه کوه سهند به البرز نخواهد رسید.

ما انسانها باید سعی کنیم تا جایی که در توان داریم به همدیگر مهر ورزیم عشقی که در میانمان جاری است را تا آخر عمر حفظ کنیم .باید تمام تلاشمان را به کار گیریم که رفتار پسندیده ای داشته باشیم تا در آینده پشیمان لحظات گذشته نشویم. از لحظه لحظه ی در کنار هم بودن استفاده کنیم خاطرات خوبی را رقم بزنیم.

 

انشای زیبا در مورد ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد : 

 

میگن کوه به کوه نمی رسه! شاید به این دلیل که  کوه ها دل ندارن! شاید هم دارند، ولی سنگی و فوق العاده سنگین، با این دل پُری که از هم دارند، احتمالاً به هم نمی رسن! شاید منظور از این ضرب المثل اینه که دو تا آدم وقتی مثل کوه دل هاشون از هم پر باشه، و سنگین هم باشه، پس به هم نمی رسن، ولی آدم های معمولی با دل های غیر سنگی به هم می رسن! کوه مظهر غرور هم هست، می تونه این طور هم معنی بده که دو تا آدم مغرور نمی تونن با هم باشن. فکر می کنید کوه ها به هم می رسن؟

ممکنه رانش زمین بتونه اون ها رو به هم نزدیک کنه؛ ولی یک قسمت هایی از اون ها هم خراب می شه.

اگر دو تا کوه با دل غیر سنگی و سرسبز بخوان به هم برسن، این وسط تعدادی درخت و جاده و غیره باید از بین بره؛ بی چاره کوه ها! ولی نباید ناراحت باشند همیشه یک راهی هست که می شه کوه ها رو به هم وصل کرد!

این رسیدن ممکنه براشون درد آور باشه! اگر قسمتی از کوه ها رو منفجر کنند و جاده درست کنند، با این که خودشون به هم نمی رسن ولی راهشون به هم می رسه. راه آسون تری هم وجود داره، مثلاً بین اون ها پل درست بشه. فکر می کنم این ضرب المثل در مورد چهار تا آدم باشه، دو تا شون که به هم می رسن! و دو تا شون چون کوه شدن، به هم نمی رسن. بنابراین: اگر کسی می خواد کوه باشه، حتماً یک راهی رو بذاره برای رسیدن به یک کوه دیگه، حتی اگر اون راه یک پل خیلی کوچیک باشه.

 

 

پایان مجموعه باز آفرینی , بازنویسی , داستان و انشا در مورد ضرب المثل کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *