خانه » مطالب درسی » انشا درباره سایه آدم صفحه 55 نگارش نهم به صورت طنز و غیر طنز

انشا درباره سایه آدم صفحه 55 نگارش نهم به صورت طنز و غیر طنز

انشا سایه آدم با فضای طنز و غیر طنز
4.2/5 - (26 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز انشا طنز و غیر طنز سایه آدم صفحه 55 کتاب نگارش پایه را منتشر کرده ایم

 

نام انشا: سایه آدم

صفحه: 55 کتاب نگارش نهم

موضوع: انشا سایه آدم با فضای طنز و غیر طنز

 

از ميان موضوع های زير، يكی را برگزينيد؛ يک بار با فضای ( غير طنز ) و بار ديگر با فضای ( طنز ) درباره آن بنويسيد.

 

انشا سایه آدم در قالب طنز و غیر طنز ارسالی از کاربران سایت: ( حامد قربانی )

 

انشای طنز سایه آدم

 

امروز میخوام یکی از دوستانم رو به شما معرفی کنم. دوستی که همیشه کنار منه و با من به مدرسه میره. هرجایی با من میاد اما هیچ وقت به خونمون نیومده. من هم هیچ وقت به خونشون نرفتم. این دوست من از هر لحاظ شبیه منه؛ رفتار و حرکاتش کپی خودمه.

 

اما فقط قیافش شبیه من نیست! رنگش خیلی سیاهه! صبح که با من میاد مدرسه، هم قد خودمه ظهر ها هم قدش کم کم بلند میشه انگار ویتامین دی خورشید خوب روش اثر میذاره! تا اینکه عصر ها قدش انقدر دراز میشه مثل عَلَم یزید!!

اون روز که رفتم خونمون دیگه ندیدمش. شب که شد برق هامون رفت ما هم شمع روشن کردیم؛ بازم دوستم اومد. با دیدنش خیلی خوشحال شدم. برق ها که اومد دیگه ندیدمش. من با دوستم خیلی بازی و شوخی می کنم.

یه وقتایی بهش میگم ببین دستای من از تو بلند تره پاهام هم خیلی از تو درازتره. اون هم عصرها با خنده به من میگه ببین الان من خیلی از تو بلند ترم پاهام هم خیلی از پاهای تو درازتره. تا اینکه شب میشه و اون میره خونشون.

با دوستم همیشه مسابقه دو میذاریم و اون بیشتر وقت ها برنده میشه. هرچه قدر که من می دوم اون جلوتر از منه. دوست من یه جورایی عشق منه! ولی تو روزهای ابری و بارونی کنارم نیست بر عکس عشق بقیه که بیشتر تو هوای بارونی باهاشونن!

راستی اسم دوستمو بهتون نگفتم؛ دوست من سایه است:)

 

انشای غیر طنز سایه آدم

 

همه آدم ها سایه دارند و سایه آن ها هنگام عصر بلند تر است. اصلا اگر پشتت را سمت نور کنی سایه ات را می بینی. آدم ها وقتی راه میروند سایه آن ها هم پا به پا دنبالشان می آید و جدا نمی شود تا اینکه زیر نور مستقیم بروند و سایه شان هم ناپدید شود.

سایه ها خیلی جالب اند مخصوصا زمانی که روبه روی دیوار می ایستیم و با سایه دست هایمان شکل های گوناگونی درست می کنیم؛ از سایه مار و خروس گرفته تا سایه آدم برفی! با سایه می توان خیلی چیزها را روی دیوار شکل داد و حتی با دیدن آنها سرگرم شد.

با سایه می توان حتی کسی را هم ترساند! مثلا شب تاریک باشد و گوشه ای چراغ کوچکی روشن شده باشد در این حالت سایه انقدر طبیعی و واضح میشود انگار یه آدم طبیعی و راستکی است. اما باید حواسمان باشد زیاد با این روش کسی را نترسانیم چون سکته می کند!!!

اگر کسی را برای بازی کردن نداریم می توانیم با سایه بازی کنیم. بهترین بازی هم مسابقه دو است. البته اگر این مسابقه را عصرها انجام بدهیم فکر نکنم پیروز بشویم چون انقدر سایه بلند است که هر چه قدر بدوی به آن نمیرسی.

سایه آدم در شب های خیلی تاریک و روزهای بارانی سمت آدم نمی آید نمیدانم کجا میرود ولی کنارت نیست. نه تنها سایه آدم بلکه سایه تمام موجودات جالب است؛ کافیست با نگاه جالبی به آن بنگریم. این بود انشای من درباره سایه آدم

 

انشای غیر طنز سایه آدم – ارسالی مهسا

 

به نام خداوند مهربان …
وقتی غروب میشود حس مبهمی به من دست میدهد و احساس آرامش میکنم چون میدانم که بازهم دوست تنهایی ها و پنهانی هایم را میبینم دوستی که همه راز های مرا میداند و همدم من است ولی متاسفانه نمیتواند حرف بزند و فقط میتواند گوش کند ولی باز هم با این وضع میتواند مرا درک کند درست است او مثل آدم ها نفس نمیکشد ولی بهتر از بعضی از آدم هاست چون بعضی از آدم ها هستند که نمیتوانند کسی را درک کنند و نمیتوانند مانند سایه همدم باشند وقتی درد هایم را به او میگویم او بدون اینکه چیزی بگوید به حرف هایم گوش میدهد ولی او چون نمیتواند هر زمانی که بخواهد وبخواهم کنارم باشد گاهی هم نمیتواند هنگامی که دلم پر میشود رازهایم رابشنود و همدمم باشد و…
با خود فکر میکردم که سایه ادم ها با اینکه نا توان هستند ولی باز هم میتوانند کاری را که انسان ها نمیتوانند بکنند را انجام دهند اگر سایه ها توان بعضی از چیزها را داشتند خدا میدان چه چیزهایی برایمان انجام می دادند.پس سایه ها مهربان تر وفهمیده تر از آدم ها هستند

 

انشا سایه آدم ( غیر طنز )

 

خورشید ، در آغوش ابر ها جای گرفته و لبخندش را به سمت زمین می تابد تا خبر از صبحی جدید و از سر گرفتن زندگی بدهد.
زیباترین بخش حضور خورشید دوست خیالی ای است که برای من ساخته و خود با جهتش تایین میکند دوست من در کدام جهت از من راه رفته و بایستد.
دوست خیالی من، در سخت ترین و آسان ترین لحظات مرا تنها رها نکرده است و با وقف دادن خودش به من، هرکاری را که برگزینم او نیز بامن انجام داده و حتی در هنگام خطر نیز پشت من بوده و قدم به قدم با من همراه می شود.
اما، در هنگام تاریکی شب و چندین برابر شدن ترس های زندگی ام، مرا تنها رها کرده و یکباره بدون هیچ خبر و آگاهی مرا ول کرده و شاید در کنجی قایم می شود، اما هرچه می گردم و می چرخم، نه در شرق و نه در غرب، نه در شمال و نه در جنوب خود نمی یابمش.
شاید او از من نیز ترسو تر است، اما با حضور خورشید است که مرا همراهی می کند و یا شاید هم به دستور خورشید مرا ترک می کند تا به من بیاموزد برخی جا ها نیز باید تنها به مسیرم ادامه دهم، اما هرچه که باشد، می توان با او حرف زد بی آن که قضاوتی کند و می توان با او به هرجایی رفت، بدون ترس این که تنها رهایت کند، او جزئی از توست، یا شاید هم خود تو.

 

انشا شماره 2 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

سایه من هرجا که می روم همراهم است مثل یک دوست گاهی ازمن بلندتر و گاهی از من کوتاه تر است

او تنهایم نمی گذارد زیرا می ترس دگم شوم یا کاری دست خودم دهم.
زمانی هم که تنهایم می آید و با هم درد و دل می کنیم و برای هم چاره می اندیشیم .
همیشه پابه پای من است نه عقب می ماند و نه جلوتر می رود.
رنگ او همیشه توسی است و هیچ وقت در مورد اینکه چرا به رنگ دیگری در نمی آید حرفی نمی زند.
کاش میشد بغلش می کردم اما حیف…
وای دوباره گمش کردم ،دالی من اینجام،نه اونجام.
و همانا پخش زمین شدم و مدام دور خودم می چرخیدم سایه هم هم همراه من می چرخید و کمکم کرد بلندشم.
او موهایم را بافت تکالیفم را کامل کردحتی شام راهم باهم خوردیم.
چشم هایم را بازکردم روی صندلی خوابم برده بود،وای نه همه چیز خواب بود سرم را بلندکردم پایین صندلی نشسته بود؛ بیدارشدی؟

 

انشا شماره 3 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

باز غروب بر همه چیز سایه می افکند و حالا باز هم من مانده ام و رفیق تنهایی ام سایه که از روزی که پایم را بر این خاک نهاده ام با من بوده و با من به زیر خاک میرود اما در این مدت هیچ وقت از او صدایی نشنیده ام فقط آرام و ساکت نشسته و محرم تمام اسرارمان است اما چه کسی محرم راز های سایه باشد چه کسی انقدر دلش بزرگ است که تمام غم های سایه را با خود بکشد و در اوج سکوت اغتشاشی را به هم زند
شب میشود و من حالا بی رفیقم مانده ام و شب حتی سایه ی من هم با من قهر میکند ولی به امید دیدار او چراغ ها را گاهی روشن و خاموش میکنم که شاید در بازی تاریکی و روشنی دوباره سایه ام را ببینم اما سایه من شب ها هم لحظه هایی با من است و بعضی دیگر من را در سکوت شب تنها میگذارد تا همچون طفلی مسکین از سکوت و تنهایی گریه کنم اما دیگر نه تنهایی و نه سکوت مرا نمیترساند و بالاخره در بزرگی میتوانم سایه را رها کنم و دیگر میتوانم غروب را تنهایی به تماشای شعله های گریه خورشید بنشینم و از تنهایی لذت ببرم
اما بعد از بزرگی دلم برای سایه تنگ میشود پس به دنبال او میگردم اما سایه را نمیابم پس فریاد میزنم و به سایه میگویم محتاج تو ام ولی سایه میگوید:
ولی من محتاج تو نیستم و من از جواب سایه نا امید میشوم پس می میرم تا شاید در جهانی دیگر تنها نباشم اما میدانم که حتی خدا هم مرا به سایه نمیرساند و باز حتی در بهشت هم تنها می مانم
و به سال هایی از زندگی با سایه فکر میکنم ولی تصویری از او در ذهنم نمی آید تا این که بالاخره میفهمم سایه را گم کرده ام اما دیگر تصویری از خود نیز ندارم
پس میفهمم که حتی خودم را نیز گم کرده ام و در توهمی به نام مرگ گم شده ام و حتی دیگر به چشمانم هم اعتماد ندارم و فقط یک نفر را میشناسم که خداوند مهربان است

 

انشا شماره 4 در مورد سایه آدم ( طنز )

 

امروز میخوام یکی از دوستانم رو به شما معرفی کنم. دوستی که همیشه کنار منه و با من به مدرسه میره. هرجایی با من میاد اما هیچ وقت به خونمون نیومده. من هم هیچ وقت به خونشون نرفتم. این دوست من از هر لحاظ شبیه منه؛ رفتار و حرکاتش کپی خودمه.

اما فقط قیافش شبیه من نیست! رنگش خیلی سیاهه! صبح که با من میاد مدرسه، هم قد خودمه ظهر ها هم قدش کم کم بلند میشه انگار ویتامین دی خورشید خوب روش اثر میذاره! تا اینکه عصر ها قدش انقدر دراز میشه مثل عَلَم یزید!!

اون روز که رفتم خونمون دیگه ندیدمش. شب که شد برق هامون رفت ما هم شمع روشن کردیم؛ بازم دوستم اومد. با دیدنش خیلی خوشحال شدم. برق ها که اومد دیگه ندیدمش. من با دوستم خیلی بازی و شوخی می کنم.

یه وقتایی بهش میگم ببین دستای من از تو بلند تره پاهام هم خیلی از تو دراز تره. اون هم عصرها با خنده به من میگه ببین الان من خیلی از تو بلند ترم پاهام هم خیلی از پاهای تو درازتره. تا اینکه شب میشه و اون میره خونشون.

با دوستم همیشه مسابقه دو میذاریم و اون بیشتر وقت ها برنده میشه. هرچه قدر که من می دوم اون جلوتر از منه. دوست من یه جورایی عشق منه! ولی تو روزهای ابری و بارونی کنارم نیست بر عکس عشق بقیه که بیشتر تو هوای بارونی باهاشونن!

راستی اسم دوستمو بهتون نگفتم؛ دوست من سایه است:)

 

انشا شماره 5 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

همه ما آدم ها سایه داریم و سایه ما هنگام عصر بلند تر است. اصلا اگر پشتت را سمت نور کنی سایه ات را می بینی. آدم ها وقتی راه میروند سایه آن ها هم پا به پا دنبالشان می آید و جدا نمی شود تا اینکه زیر نور مستقیم بروند و سایه شان هم ناپدید شود.

سایه ها خیلی جالب اند مخصوصا زمانی که روبه روی دیوار می ایستیم و با سایه دست هایمان شکل های گوناگونی درست می کنیم؛ از سایه مار و خروس گرفته تا سایه آدم برفی! با سایه می توان خیلی چیزها را روی دیوار شکل داد و حتی با دیدن آنها سرگرم شد.

با سایه می توان حتی کسی را هم ترساند! مثلا شب تاریک باشد و گوشه ای چراغ کوچکی روشن شده باشد در این حالت سایه انقدر طبیعی و واضح میشود انگار یه آدم طبیعی و راستکی است. اما باید حواسمان باشد زیاد با این روش کسی را نترسانیم چون سکته می کند!!!

اگر کسی را برای بازی کردن نداریم می توانیم با سایه بازی کنیم. بهترین بازی هم مسابقه دو است. البته اگر این مسابقه را عصرها انجام بدهیم فکر نکنم پیروز بشویم چون انقدر سایه بلند است که هر چه قدر بدوی به آن نمیرسی.

سایه آدم در شب های خیلی تاریک و روزهای بارانی سمت آدم نمی آید نمیدانم کجا میرود ولی کنارت نیست. نه تنها سایه آدم بلکه سایه تمام موجودات جالب است؛ کافیست با نگاه جالبی به آن بنگریم.

 

انشا شماره 6 در مورد سایه آدم ( طنز )

 

من سایه یک آدم هستم. ما سایه ها خیلی کارمان دشوار است؛ از صبح تا شب باید دنبال یک آدم راه بیفتی و هر کاری که انجام می دهد را تکرار کنی. من سایه یک پسربچه تنبل هستم.

بعضی اوقات واقعا حوصله ام از کارهایش سر می رود. ورزش نمی کند؛ ولی اگر راستش را بخواهید، هر روز صبح قبل بیدار شدنش به ورزش می روم. به همین دلیل من یعنی سایه اش از او لاغرترم. خیلی کند راه می رود! برای همین یک روز که واقعا صبرم به سر رسید، جلوتر از او حرکت کردم.

برای مدت کوتاهی غش کرد، ولی خیلی زود خوب شد! خدا بیامرز علاقه زیادی به فیلم ترسناک داشت؛ ولی نمی دانم چرا وقتی مشغول بازی با کامپیوتر بود و چشمش به من که مشغول کتاب خواندن بودم افتاد، سکته کرد. مرحوم حتی از سایه خودش نیز می ترسید!

 

انشا شماره 7 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

سایه از سپیده دم با طلوع خورشید همراهی اش با ما را آغاز می کند و حتی تا شامگاه و با درخشش ماه نیز همراهمان است. سایهٔ آدم همواره پشت سرش در حرکت است.

تاریک ترین بخش وجودی انسان که حتی نور هم توان عبور از آن را ندارد. تیرگی محضی که شاید همان بدی های انسان باشد و حتی از تیرگی شب نیز تیره تر است.

سایه آدم شاید با همراهی اش می خواهد به ما بفهماند، بدی های گذشته هیچ وقت دست از سرمان بر نمی دارند و به ما یادآوری کنند باید از سایه خود بترسیم.

 

انشا شماره 8 در مورد سایه آدم ( طنز )

 

در کتاب علوم در مورد سایه مطالب زیادی را خوانده ایم.

اینکه اجسامی که نور از آنها عبور نمیکند سایه تشکیل می دهند.

آدم هم از آن دسته موجوداتی است که نور را از خود عبور نمیدهد و ناگزیر است که همیشه در کنار سایه اش حرکت کند.

شاید وجود همین سایه نعمتی باشد که انسان احساس تنهایی نکند.

اصلا شاید برای همین است که سایه آدم همیشه به یک شکل نیست، همیشه در یک طرف و به یک اندازه نیست.

مثلاً صبح ها، قدش هم قد آدم است تا وقتی که نزدیک ظهر می شود و انگار دست و پایش بلند تر و بلند تر می شود، آنقدر که دیگر دستمان بهش نمیرسد.

من حس میکنم سایه هر آدم دوست همیشگی اوست، البته به استثنای شب های تاریک تاریک.

شاید اینکه سایه آدم در شب های تاریک کنار آدم نیست تنها یک دلیل داشته باشد و آن هم این باشد که انسان در تنهایی به عظمت آفرینش و خالقش بیشتر فکر کند.

آخر در تنهایی آدم، بهتر می تواند ذهنش را متمرکز کند و بیاندیشد.

گاهی با سایه ام راه می روم و با او حرف میزنم. گاهی هم شیطنتم گل می کند و شروع به بازی با سایه ام می کنم.

با دستانم شکل های خروس و گرگ و روباه را روی دیوار می اندازم و با آنها صحبت میکنم.

سایه آدم خیلی خوب به حرف های آدم گوش میدهد اما هیچ وقت اظهار نظر نمیکند.

شاید به این دلیل که می داند، آدم بالاخره کار خودش را می کند و به حرف کسی گوش نمیدهد.

 

انشا شماره 9 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

یک روز کودکی را دیدم که با سایه اش بازی میکرد ، دنبال سایه اش میدوید ، از سایه اش فرار میکرد ، بالا پایین میپرید ، با سایه اش لحظات خوشی را به وجود اورده بود و شاد بود. کمی به فکر فرو رفتم و سوالاتی ذهنم را درگیر کرد.

چگونه میشود مثل یک کودک با دیدن سایه ای خوشحال شد و زندگی را با تمام وجود درک کرد؟

چرا ما ادم ها فقط سختی های زندگی را میبینیم؟

هرچند هنوز هم جواب این سوالات را پیدا نکرده ام ولی متوجه شدم که باید در زندگی ، کودک درونمان را فراموش نکنیم تا با دیدن یک سایه در ظاهر ساده خوشحال باشیم. البته واضح است که ما نمیتوانیم با دیدن یک سایه خوشحال شویم و بالا پایین بپریم ولی میتوانیم با اتفاقات ساده روزمره که حکم سایه دارد یعنی مثل سایه خیلی دوام ندارد و در زندگی همه رخ میدهد شاد باشیم و زندگی خوبی داشته باشیم.

البته بعضی از سایه ها هم ترسناک هستند و ادم را می ترسانند مثل سایه فقر و بی پولی.

امیدوارم توی زندگیتون سایه هایی ببینید که شما را شاد کند ، نه اینکه بترساند.

 

انشا شماره 10 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

من پیاده روی در روز رو خیلی دوست دارم چرا که با داشتن تصویری که کنارم بر روی زمین نقش بسته است و اسمش را سایه نامیده اند احساس تنهایی نمیکنم و احساس میکنم شخصی کنارم قدم میزند
و با تغییر مسیرم او نیز که احتمالا خسته شده است از مسیر طولانی به سمته دیگرم می آید.
هر موجودی چه زنده و چه غیر زنده و بهتر بگویم همه اشیا و جانداران سایه دارند.
سایه ها با کوچکترین حرکت تقلید میکنند و بدون ثانیه درنگ عکس العمل را انجام میدهند
و چه زیباست این حرکت، کسی باشد هم جنسه تو و شخصیتی برابر با تو.
ای کاش سایه ها حرفی برای گفتن به ما داشتن و می توانستند برای بهتر شدنمان به حرف بیایند و نظر بدهند.
گاهی این سایه ها زودتر از انسان وارد محلی میشوند که قصد رفتن به انجا را داریم
که در بعضی مواقع من باعث ترسی افرادی شده ام که بعد از فهمیدن ترس آنها با خود فکر کرده ام که آیا سایه من تااین حد ترسناک است که توانسته آنها را بترساند؟؟ و البته برعکس گاهی دیر تر و بعد از ورودمان به محل مورد نظر ظاهر میشود.
وقتی بیرون هستم نگاهم به زمین است و توجه دارم که وقتی از کنار افراد دیگر میگذرم چطور سایه هایمان با یکدیگر برخورد دارند و با گذشتن از هم آنها نیز از هم فاصله میگیرند.
با سایه ها خیلی اشکال میشود خلق کرد مثلا با سایه دوست میشود پرنده ها
و یا اینکه افراد را ترسیم کرد که واقعا کار جالب و درعین حال سختی است.
دلیل از خلقت این نعمت چیست و به چه کار انسان می‌آید. آیا فقط برای این است
که انسان آن را مانند موجودی در کنار خود حس کند و احساس ارامش گیرد که تنها نیست و یا دلیلی دیگر دارد.
به طور مثال سایه درختان برای ما انسان ها فواید زیادی دارد مثلا زیره سایه درخت مینشینیم و از گرمای خورشید در امان میماند ولی سایه ادم به چه دردی میخورد.
شاید او نیز بخشی از وجوده ماست بخشی از سیاهی وجود ماست شاید به این علت است که رنگی تیره دارد.
شاید این نعمت میخواهد به ما بفهماند که مراقب نیمه پنهان خود و نیمه سیاه خود باشیم
نیمه سیاه وجود هر شخص میتواند شر و بدی که در وجود فرد است باشد.

 

انشا شماره 11 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

مقدمه انشا سایه آدم: نگاهم را به پشت سرم انداختم. هنوز هم پشت سرم بود. گویا قصد رفتن نداشت. اینبار چشمانم را بستم و سرعت بیشتری به پاهایم بخشیدم به امید آنکه وقتی چشمانم را گشودم، از پشت سرم محو شده باشد. بعد از کمی ایستادم و با امید چشمانم را گشودم. چیزی که با چشمانم میدیدم باور نداشتم. هنوز هم در یک قدمی من بود

 

تنه انشا سایه آدم : هر چقدر او صدا میزدم که چه از جانم میخواهد، زبان در کام گرفته و سخن بر زبان نمیکشید. تصمیم گرفتم من به او نزدیک شوم، به او نزدیک شوم که شاید با خواسته اش مرا روبرو کند. اما همین که به سویش گامی برداشتم، گامی از من گریخت. یک گام دیگر هم به سویش نهادم ولی او گویا از من گریزان بود.
ترس در تمامی سلول هایم رخنه کرده بود. جانم میزبان تشویش و اضطراب بود. نه او چیزی میگف و نه من دیگر زبان چرخاندم. نه او گامی برمیداشت و نه من دیگر حرکتی کردم. گویا هر دو  گوشهایمان به سکوت یکدیگر سپرده بودیم و چشم به یک دیگر دوخته بودیم.
چشمانم را به صورتش گره کرده بودم تا چیزی از حالاتش برایم معنا شود. اما من در آن همه سیاهی، تنها هیچ میدیدم. جسمی سیاه که در تعقیب من و در عین حال از من گریزان بود. حرکاتش را با من مانوس کرده بود. حتی دم و بازدمش هم گویی نمایی از تنفس من بود. براستی من از چه این همه واهمه در خود جای داده بودم؟”

نتیجه انشا سایه آدم : در پس کوچه های افکار ضد و نقیضم، به دنبال دیدگاه تازه ای میگشتم. دیدگاهی که خوشبینانه به ماجرا بینگرد. خب، شاید او تبلوری از جسم من بر زمین بود، یا شاید هم دوستی بود که همه جا همراهیم میکرد، یا شاید هم محافظی که مراقب جانم بود. نمیدانم، اما میدانم که نیمه خالی لیوان افکار را خالی کردم و به نیمه پر آن دل دادم. شاید اگر کمی خوش بین تر بودم میزبان این همه وحشت نمیشدم و میتوانستم دست دوستی به او بدهم

 

انشا شماره 12 در مورد سایه آدم ( غیر طنز )

 

سایه ام همیشه با من بوده و در بهترین و سخت ترین شرایط و مکان ها ، مرا ترک نکرده و همیشه پشت به پشت من همچون برادری همراه و مبارز حرکت میکند ، اما در شب و تاریکی شب ، من را تنها به حال خود رها می کند ، فکر کنم از تاریکی میترسد ، یا شاید هم شب ها زود می خوابد ، نمی دانم .
اما، او خود من است، یا من خود او هستم؟ گیج کننده است ، اما او با من و من با او هستم ، از وقتی راه رفتن را یاد گرفته ام ، دست مرا گرفته و رهایم نمی کند ، همین هم کافی است که کسی است که تنهایم نمیگذارد ، حالا جان دار باشد یا بی جان ، فرقی نمیکند ، مهم بودنش است . شاید خدا او را برای این طراحی کرده است که احساس تنهایی هیچکس را فرا نگرفته و در خلوتی، غصه نخورد ، احتمالات زیادی وجود دارند ، اما زیباترین و مثبت ترینش، می تواند همین باشد.

 

انشا شماره 13 در مورد سایه آدم ( طنز )

 

چشم هایم را تیز و قدم هایم را کند و برای شکارش کمین کرده ام ، کاش گوشه ای بائیستد و بتوانم به آغوش بکشمش .
قدم به قدم تعقیبش کرده و او نیز دقیقا هم قدم من است ، دقیقا بامن حرکت کرده و حتی دست و کله اش را با حرکت دست و کله من به حرکت در می آورد ، چندان جذابیتی ندارد ، اما من باید شکارش کنم . با دیدن مغازه بستنی فروشی کنج خیابان ، از خود بی خود شده و در جایم میخکوب می شوم ، با کمال تعجب ، می بینم که او هم میخ کوب شده است ، با دستم مغازه را نشان می دهم تا حواسش به آنجا پرت شده و بتوانم به آغوش بکشمش، اما او هم بامن مغازه را دیده و به من نشانش میدهد ، با شوغی به سویش خیز برداشته و آماده شکار می شوم ، حالا وقت حمله است ، یک ، دو و سه و حالا پرتاب ، خود را به آغوشش پرت میکنم اما مهمان آغوش آسفالت میشوم ! چرا ؟ نکند او هم من است ؟ گیج شده ام و همه دارند به نیش من میخندند! چرا ؟ من که دلیلش را متوجه نمی شوم !

 

انشا ارسالی کاربران – نازنین

 

من سایه ام را خیلی دوست دارم  زیرا از زمانی که به دنیا آمدم کنارم بوده است .

همیشه با او درد دل می کنم او همیشه به حرفهایم گوش می کند .

رازهای دلم را می داند .

هر وقت که پشت به آفاب می کنم سایه ام را می بینم .

او غروب ها بزرگ تر و بلند تر است .

گاهی هم با سایه ام مسابقه می دهم البته همیشه برنده نمی شوم او غروب ها همیشه بلندتر می شود .

گاهی هم با سایه ام شکل های مختلفی را خلق می کنم و با سایه های دوستانم بازی می کنیم .

سایه ام شب ها با من همراه نیست و فقط موقعی که نور خورشید یا نوری در تاریکی وجود دارد در کنارم است

 

 

پایان مجموعه انشا سایه آدم به صورت طنز و غیر طنز کاری از گروه آموزشی درس کده

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *