خانه » مطالب درسی » بازنویسی و گسترش ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر صفحه 46 نگارش هفتم

بازنویسی و گسترش ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر صفحه 46 نگارش هفتم

ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر
4.1/5 - (88 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما کاربران عزیز بازنویسی و گسترش ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر صفحه 46 نگارش هفتم را تهیه و منتشر کرده ایم

 

انشا بازنویسی و گسترش ضرب المثل صفحه 46 کتاب نگارش پایه هفتم ,ریشه و معنی ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر  ,گام به گام صفحه 45 نگارش هفتم , جواب صفحه 46 نگارش کلاس هفتم داستان های جذاب و زیبا راجب این ضرب المثل

اکنون ضرب المثل زیر را گسترش دهید و بازنویسی کنید

 

معنی ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر | ضرب المثل هر که بامش بیش برفش یعنی چه ؟

 

هر کس جایگاه بالاتری داشته باشد، دردسرها و گرفتاری های بیشتری نیز دارد.

ثروت زیاد آسایش به بار نمی آورد.

هرچه پول و ثروت زیادتر و زندگی وسیعتر باشد سختی و مشکلات زیادی هم دارد.

هر کس داراتر است گرفتار تر است.

هر کسی که مقام و مرتبه بالایی دارد پس درگیری ها و مشغله های زیادی دارد.

فقط ثروت باعث آرامش و راحتی نمی شود.

 

هر کسی که در زندگی بیشتر دارد بیشتر دردسر و گرفتاری دارد به عبارتی هر چه بیشتر ثروت داشته باشی بیشتر مشکلات و سختی داری.

 

گسترش ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر :

 

در زمان های گذشته در یک کوچه قدیمی دو همسایه دیوار به دیوار زندگی می کردند .

یکی از همسایگان یک پیرمرد تنها و سالخورده و دیگری یک جوان بشاش و کم تجربه بود .

خانه ی پیرمرد بسیار کوچک و مناسب برای زندگی یک نفر اما خانه ی جوان برعکس خانه پیرمرد بسیار بزرگ بود .

پسر جوان همیشه پیرمرد را به خاطر خانه ی کوچکش مسخره می کرد درمقابل نیز پیرمرد فقط سکوت می کرد .

این ماجرا همچنان ادامه داشت تا اینکه فصل سرما و زمستان سر رسید .

روزی برف بسیار شدیدی از آسمان بارید و تمام سطح روستا و درختان را پوشاند .

شدت برف به اندازه ای بود که همسایه ها به فکر برف روبی افتادند تا مبادا برف های جمع شده باعث ریزش سقف خانه هایشان شود .

در این میان پیرمرد و جوان با پاروهای خود به پشت بام رفته و شروع به برف روبی کردند .

برف روبی پیرمرد به سرعت پایان یافت اما جوان پس از برف روبی نیمی از بام خانه ی خود به نفس نفس افتاد .

وقتی که پسر جوان از خستگی بیش از حد نشسته بود ، پیرمرد او را نگاه کرد و درمقابل تمامی بی احترامی ها و گستاخی های جوان با لبخند گفت :

هر که بامش بیش برفش بیشتر

از این ضرب المثل قدیمی می توان نتیجه گرفت هرکسی اگر چیزی را بیش از حد مورد نیاز خود داشته باشد از جمله مال و ثروت یا عشق ، به همان اندازه نیز مشکلات و سختی های بیشتری را پیش رو دارد .

 

بازنویسی ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر :

 

در یک روستای کوچک و دور از شهر دو پسر بودند به نام علی و رضا که از کودکی تا الان با هم دوست بودند و اکنون که هرکدامشان برای خودش مردی شده بود

علی هوش بالاتری نسبت به رضا داشت و همیشه هرکاری که به آن سپرده میشد را به درستی انجام میداد .

علی و رضا تصمیم گرفتند چوپان شوند و هرکدامشان گَله ای را به چِرا میبرد روزها پشت سرهم میگذشت و تعداد گَله ی علی زیاد میشد اما گَله رضا همانقدر مانده بود.

چون رضا توانایی بالا تری نسبت به اداره کردن گوسفندان داشت و مردم با اطمینان گَله گوسفند خودشان را دست علی میسپردند.

گذشت تا هر دو گله به صورت اتفاقی بهم رسیدن . علی و رضا از دیدن هم خوشحال شدن و شروع به صحبت کردند و زمان از دستشان در رفت.

تا به خودشان آمدند دیدند گله علی خیلی دور شده است و اگر بیشتر دور شود پیدا کردنشان سخت میشود اما گله رضا زیاد دور نشده بود.

علی با عجله به سمت گله رفت تا جلوی آنها را بگیرد وقتی دور میشد رضا با خودش گفت راست میگویند هرکه بامش بیش برفش بیشتر .

 

داستان ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر :

 

روزی پادشاه یک سرزمین بزرگ و ثروتمند بیمار شد. او که فرزند و جانشینی نداشت وصیت کرد تا مردم کشورش بعد از مرگ او اولین کسی که وارد شهر شد را به عنوان جانشینش بپذیرند.

بعد از مرگ پادشاه، مردم طبق گفته ی او منتظر شدند تا شخصی از دروازه شهر وارد شود تا آن فرد را به عنوان پادشاه بر تخت بنشانند.

در همین هنگام گدایی که همیشه به دنبال تکه نانی این طرف و آن طرف می رفت از دروازه وارد شهر شد.

مردم خوشحال شدند و گدا را به قصر برده و گفته ی پادشاه را با او در میان گذاشتند و از آن پس او به عنوان پادشاه انتخاب شد.

حالا مسئولیت های زیادی بر دوش گدا بود و او باید یک کشور را اداره می کرد، همچنین او مخالفانی داشت و مجبور بود دائم با آن ها نیز در جنگ و دعوا باشد.

روز ها گذشت و یکی از دوستان صمیمی و قدیمی گدا به آن شهر آمد و زمانی که شنید دوستش پادشاه شده است با خود فکر کرد سری به او بزند و احوالش را بپرسد.

گدا به قصر رفت و پس از تبریک به پادشاه، از او بسیار تعریف کرد، اما پادشاه با ناراحتی رو به دوستش کرد و گفت: ” روزگار تو از من بهتر است زیرا آن زمان که مثل تو گدایی بودم تنها دغدغه ی من پیدا کردن تکه نانی بود اما حالا که پادشاه شده ام تشویش، سختی ها و رنج های زیادی را باید تحمل کنم.”

گدا نیز در پاسخ پادشاه گفت : ” هر که بامش بیش برفش بیش تر”

پس از آن، این ضرب المثل در میان مردم رواج پیدا کرد و درباره ی افرادی به کار می رود که جایگاه یا ثروت زیادی داشته باشند. در این زمان است که آن ها سختی ها و استرس بیش تری را باید تحمل کنند تا دارایی خود را حفظ کنند.

اما کسانی که جایگاه پایین تر یا ثروت کم تری دارند دارای مسئولیت کم تری نیز هستند و در نتیجه آسوده تر زندگی می کنند.

 

باز آفرینی ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر :

 

حکایت شده است که یکی از پادشاهان عمرش به سر آمد و دار فانی را بدرود گفت و به سوی عالم باقی شتافت؛ چون وارث و جانشینی نداشت وصیت کرد. بامداد نخستین روز پس از مرگش اولین کسی که از دروازه ی شهر در آید تاج شاهی را بر سر وی نهند و کلیه ی اختیارات مملکت را به او واگذار کنند.

اتفاقا فردای آن روز اولین فردی که وارد شهر شد گدائی بود که در همه ی عمر مقداری پول اندوخته و لباسی کهنه و پاره که وصله بر وصله بود به تن داشت. ارکان دولت و بزرگان وصیت شاه را به جای آوردند و کلیه خزائن و گنجینه ها به او تقدیم داشتند و او را از خاک مذلت بر داشتند و به تخت عزت و قدرت نشاندند.پس از مدتی که درویش به مملکتداری مشغول بود.به تدریج بعضی از امرای دولت سر از اطاعت و فرمانبرداری وی پیچیدند و پادشاهان ممالک همسایه نیز از هر طرف به کشور او تاختند.

درویش به مقاومت برخاست و چون دشمنان تعدادشان زیادتر و قوی تر بود به ناچار شکست خورد و بعضی از نواحی و برخی از شهرها از دست وی بدر رفت. درویش از این جهت خسته خاطر و آرزده دل گشت. در این هنگام یکی از دوستان سابقش که در زمانی درویشی، رفیق سیر و سفر او بود، به آن شهر وارد شد و یار جانی و برادر ایمانی خود را در چنان مقام و مرتبه دید به نزدش شتافت و پس از ادای احترام و تبریک و درود و سلام گفت: ای رفیق شفیق شکر خدای را که گلت از خار برآمد و خار از پایت بدر آمد. بخت بلندت یاوری کرد و اقبال و سعادت رهبری، تا بدین پایه رسیدی!

درویش پادشاه شده گفت: ای یار عزیز در عوض تبریک، تسلیت گوی آن دم که تو دیدی غم نانی داشتم و امروز تشویش جهانی! رنج خاطر و غم و غصه ام امروز در این مقام و مرتبه صدها برابر آن زمان و دورانی است که به اتفاق به گدائی مشغول بودیم و روزگار می گذراندیم!

 

بازنویسی کوتاه ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر :

 

می گویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بود که در اثر بیماری در می گذرد. قبل از مرگ وصیت می کند چون وارث و جانشینی نداشته، فردای آن روز اول کسی که وارد شهر شد را بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند.
فردای آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر می گذارند و گدایی را که در تمام عمر تنها اندوخته اش خرده پولی بوده و لباس کهنه ای، به عنوان شاه معرفی می کنند و او را بر تخت پادشاهی می نشانند.
روزها می گذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت می نشیند و امور را اداره می کند. تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر می دارند و با دشمنان دست به یکی می کنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده، بخشی از قدرت را به آن ها واگذار می کند.
روزی یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر می شود و می شنود که رفیقش حال پادشاه آن دیار است. برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او می رود.
پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش می گوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است. آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش می کشم. سختی ها و رنج های بسیاری را متحمل گشته ام.
و در اینجاست که رفیق دیرینش می گوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر.

 

ریشه ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر :

 

روزی روزگاری در یک شهر بزرگ پادشاهی با انصاف زندگی می کرد و تمام عمر خودش را برای رفاه حال مردم گذاشت. از قضا پادشاه مریض شد و بر روی تخت افتاد و از آنجا که می دانست اواخر عمرش است و به هیچ کدام از درباریانش هم اعتماد نداشت گفت که: فردا دم هر دروازه ای سرباز بگذارید و اولین شخصی که وارد شهر شد او پادشاه است.

پس از چند ساعت پادشاه مرد و درباریان به وصیت او گوش کردند از قضا روز بعد یک گدایی که راه هم گم کرده بود نزدیکای صبح به شهر رسید و سربازان سریع او را گرفتند و با احترام به کاخ بردند او را ناز و مکنت گذاشتند و به او جایگاه و سپس مقام و شاهش کردند.

گدا که از هیچی خبر نداشت خوشحال بود که نیامده شاه شده و دیگر از گدایی نجات پیدا کرده است و خدا را شکر می کرد. چندی گذشت و چون گدا حکومت داری را نمی دانست عده ای از درباریان با او سر لج افتادند و شاه مجبور شد کمی از قدرت و اختیاراتش را به آن ها بسپارد.

گدایی که الان شاه شده بود یک دوست صمیمی داست که او هم وارد شهر شده بود. دوست صمیمی شاه وقتی شنید که رفیق گرمابه و گلستانش شاه شده خوشحال شد و به سرعت به کاخ رفت و شاه را ملاقات کرد و گفت ای دوست عزیزم تبریک که الحق و الانصاف پادشاهی برازنده توست. شاه گفت به من تبریک نگو تسلیت بگو که بدبخت و بیچاره شده ام.

دوستش که متحیر شده بود گفت چه شده؟ شاه در پاسخش گفت قبلا اگ غم نانی داشتم الان غم جهانی را دارم. خلاصه داستان و قضیه را برای دوستش تعریف کرد که به چه طریقی شاه شده است و دوستش هم لبخندی زد و گفت هرکه بامش بیش برفش بیشتر.

 

 بازنویسی مثل هر که بامش بیش برفش بیشتر :

 

مقدمه : در روزکاران قدیم، در میان این همه ادم،دو همسایه دیوار به دیوار زندگی می کردند که یکی پیرمردی تنها و سالخورده بود و دیگری جوانی بشاش وکمتجربه.پیرمرد خانه ایی کوچک و درویشانه ایی داشت که برای مردی تنها کافی بود.اما دراین میان جوان کم تجربه برای خود خانه ایی بزرگ ساخته بود و همیشه پیرمرد را برای خانه ی کوچکش مسخره می کرد و پیرمرد هربار در مقابل سخنان گستاخانه ی جوان سکوت می کرد.

بدنه میانه : گذشت و گذشت تا به فصل سرما و زمستان رسید،ابرهای سیاه امدند و گلوله های سفید برف از اسمان فرو امدند و بر روی سقف خانه ها و زمین و درختان نشست. نشست و ارتفاعش زیاد شد.به حدی که اهالی روستا به فکر برف روبی افتادند تا مبادا از سنگینی برف سقف بالای سرشان ریزشکند و دراین زمستان سرد و یخ بندان اواره شوند.پیرمرد و جوان نیز پاروهای خود را ازانباری بیرون اوردند وشروع به برف روبی کردند.پیرمرد به دلیل داشتن خانه ایی کوچک و سقفی کم زود کارش به اتمام رسید و توانست سقفش رااز برف خالی کند،اما مرد جوان به علت داشتن خانه و سقف بزرگ هنوز نیمی از برف را به پایین نفرستاده بود در حالی که از خستگی و سرمای زیاد توان ماندن نداشت.پیرمرد که باتجربه بود و همیشه در مقابل سخنان جوان گستاخ سکوت می کرد این بار لب به سخت گشود و گفت «هرکه بامش یبش برفش بیشتر»

نتیجه گیری : هیچ زمان کسی را به تمسخر و سخره نگیریم،زیرا که ممکن است به همان علت مورد امتحان و خشم خداوند قرار بگیریم.بنابراین برای هرچه که خود یا دیگران دارند شکرگذار باشیم و هیچوقت برای چیزی کسی را مسخره نکنیم و علاوه براین کسی که چیز زیادتری دارد چه از نظر مال و ثروت و چه از نظر عشق و علاقه و محبت،مشکلات و سختی های ان هم زیادتراست.بنابراین باید با صبر و شکیبایی در مقابل سختی ها و مشکلات ایستادگی کنیم تا دراین مسیر موفق شویم

 

ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر را گسترش دهید :

 

در گذشته مرد فقیری زندگی می کرده است که با کارگری در کاخانه ای امرار معاش می کرده است . مرد فقیر همیشه حسرت ثروت صاحب کارخانه را می خورده است .

صاحب کارخانه بیماری سختی می گیرد و زمان مرگش فرا می رسد . از آنجا که صاحب کارخانه هیچ وارثی نداشته است و مرد فقیر درستکارترین شخص در کارخانه بود . صاحب کارخانه تصمیم می گیرد تا کارخانه را به او بسپارد و راهی دیار باقی شود .

مرد فقیر با وجود اینکه از مرگ صاحب کارخانه ناراحت شده بود اما بسیار از تصمیم صاحب کارخانه خوشنود بود و از مدیریت کارخانه استقبال کرد .

مدتی گذشت و مرد فقیر با مشکلات فراوان مدیریت کارخانه روبرو شد به طوری که گاهی از زندگی جدیدش خسته می شد و آرزو می کرد به زندگی ساده سابقش برگردد.

روزی یکی از دوستان صمیمی مرد فقیر برای عرض تبریک نزد او آمد و به او تبریک گفت . اما مرد فقیر که از وضعیت پرتنش فعلی اش بسیار خسته بود به او گفت : ” ای رفیق بیچاره من ، خوشبختی برای شماست آن زمانی که کارگر کارخانه بودم فقط به فکر اندکی درآمد برای خانواده خودم بودم ولی اکنون باید به فکر صدها کارگر باشم که هر کدامشان از من انتظارهای مختلفی دارند “

 

ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر به زبان و نثر ساده :

 

روزی در روستایی برف خیلی خیلی خیلی زیادی امده بود برف برتن همه جا جامه سفید پوشانده بود.صبح ان روز همه مردم تصمیم گرفتند که پشت بام کوچکی که خداوند با قلم سفید انجا را رنگ کرده بود را با پاک کن(پارو) پاک کنند کار همه روستاییان به راحتی تمام شد ولی یک نفر در روستا بود که حرص و طمع زیادی به مال دنیا داشت ومانند اهن ربایی بود که بجای جذب شدن طرف فلز سمت پول می رفت ان مرد پشت بامش انقدر بزرگ بود که نمی توانست پشت بامش را پارو کنندان مرد هم که به مردم روستا بدی کرده بود وبه انها کمک نکرده بود مردم هم که می دانستند ان مرد به سراغشان می اید مردم روستا جلسه ای برگزار کرده بودند تا درسی حسابی به مرد بدهند جلسه تمانم شد همه مردم به خانه شان رفتند .مرد طمع کار به دنبال مردم روستا رفت تاکمک بگیرد ولی هردری را میزد مردم می گفتند هر که بامش بیش برفش بیشتر مرد که خسته و پشیمان شده بودمردم هم که متوجه شده بودند که مرد پشیمان وشرمنده شده به اوکمک کردند تا مرد برف هارا پارو کند از ان روز به بعد مرد انقدر مهربان شده بودکه علاوه بر ان که به مردم کمک می کرد کمی ازپولش را به فقیر هامی بخشید.
ما باید همیشه بدون حرص و طمع زندگی کنیم وما باید به مردم کمک کنیم تامروم هم به ما کمک کنند.

 

بازنویسی کوتاه ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر صفحه 46 نگارش پایه هفتم :

 

سال پیش در دهی به نام«غلام آباد»شخصی به نام مشهدی غلام زندگی می کرد. مشهدی غلام آدم بسیار بد و خسیسی بود و به هیچ یک از مردم فقیر روستا کمک نمی کرد و با آنها بد رفتار می کرد.
مردم روستا از دست مشهدی غلام و غرور او بسیار ناراحت بودند و دنبال فرصتی برای تلافی اخلاق او بودند.
زمان برداشت محصول فرا رسید و مردم، محصولات خود را جمع کردند؛ اما هیچ کس به خاطر مغرور بودن مشهدی غلام به کمک او نرفتند و او مجبور شد که خودش دست به کار بزند. هوا بارانی و طوفانی شد و محصولات او را خراب کرد.
البته به مردم عادی هم خساراتی وارد شد ولی چون زمین و محصول های او زیاد بود خسارت هایش نیز زیادتر شد به همین خاطر مردم به مشهدی غلام گفتند که : هرکه بامش بیش،برفش بیشتر…

 

انشا ضرب المثل هر که بامش بیش برفش بیشتر با مقدمه بدنه نتیجه آغاز میانه و پایان :

 

مقدمه : خداوند وقتی انسان را افرید به هر شخص به اندازه ای که به صلاح وی بود نعمت هایش را ارزانی داشت.

بدنه : ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر بیان گر مسئولیت پذیری انسان ها در مقابل داشته هایشان است. و به این معنی است که هرکس هرچه دارایی هایش بیشتر باشد وظیفه اش در برابر انها بیشتر خواهد بود. همچنان که در دین اسلام یکی از فروع دین خمس و زکات است. یعنی که هرکس باید در سال بخشی از مال خود را در راه کمک به محرومین هزینه کند. و هرکس بیشتر ثروت داشته باشد باید مقدار بیشتری را هزینه کند.
از طرف دیگر بیانگر این است که هرکس ثروت بیشتری داشته باشد حرص و طمع بیشتری نیز دارد و همیشه نگران از دست دادن آن خواهد بود و هرچه مال و ثروت بیشتر حرصرو طمع و نگرانی نیز بیشتر خواهد بود.

نتیجه : شخصی در ۲۰ سالگی ازدواج میکند و در ۴۰ سالگی بچه دار می شود شخصی ۳۰ سالگی ازدواج می کند و ۳۵ سالگی بچه دار می شود. باید به یاد داشته باشیم که ما از دیگران نه جلوتر هستیم و نه عقب تر! پس باید حرص و طمع را از خود دور کنیم و سعی کنیم از هر آنچه داریم لذت ببریم.

 

 

پایان مجموعه

انشا بازنویسی و گسترش ضرب المثل هرکه بامش بیش برفش بیشتر صفحه 46 کتاب نگارش پایه هفتم 

کاری از گروه آموزشی درس کده

دیدگاه ها 2 دیدگاه
  1. کمککککککک
    در تاریخ 1400\/10\/25 :

    ما فردا امتحان املا وانشا داریم دهنمون سرویس شده دوماه دارم امتحان میدم
    حالا باز نویسی اصلا چطوری انجام میشه؟
    ادمین محترم سایت لطفا جواب بده

  2. Jimin
    در تاریخ 1400\/09\/18 :

    عالیه حرف نداره=)

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *