خانه » مطالب درسی » انشا درباره فضاپیما روی کره ماه صفحه 58 نگارش نهم / درون يک فضاپيما را كه روی كره ماه فرود آمده تصور كنيد و تصوير ذهنی خود را بنویسيد

انشا درباره فضاپیما روی کره ماه صفحه 58 نگارش نهم / درون يک فضاپيما را كه روی كره ماه فرود آمده تصور كنيد و تصوير ذهنی خود را بنویسيد

انشا فضاپیما روی کره ماه
4/5 - (41 امتیاز)

درون يک فضاپيما را كه روی كره ماه فرود آمده تصور كنيد و تصوير ذهنی خود را بنویسيد

 

نام انشا : تصور درون فضاپیما روی کره ماه

 

در این مطلب برای شما کاربران عزیز انشا فضاپیما روی کره ماه صفحه 58 کتاب نگارش پایه نهم را آماده و منتشر کرده ایم

 

انشا صفحه 58 نگارش نهم

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره یک )

 

مقدمه انشا فضاپیما : بالاخره بعد از آه همه انتظار شمارش معکوس شروع شد. ده , نه , هشت و هفت،…. قلبم محکم تر از همیشه خود را به قفسه سینه ام می کوبد. نمیدانم چرا انقدر اضطراب درون حکم فرماست . سه , دو , یک و پرتاب…..

 

بدنه انشا فضاپیما  : لحظه پرتاب چشم هایم را بستم. بعد از چند ثانیه دوستم که کنار من بود به پهلویم زد و گفت ترسیدی ؟ لبخندی معنا دار زدم و گفتم نه!
فضاپیمای  ما از هر فضاپیمایی بزرک تر بود. انسان های زیادی بودند و با یکدیگر گرم صحبت از خاطرات تلخ و شیرین زمین بودند.
لحظه خروج از جو آبی رنگ زمین و عبور از کنار ستاره ها و اجرام آسمانی تنها تو ذهنم را مشغول می کردی. تویی که قهرمان من و مخاطب ناشناخته تمام نوشته های منی! تویی که همیشه مشوق من بوده ای و بهترین منبع انگیزه من! تویی که اگر نبودی الان من سفر به ماه را تجربه نمیکردم.

 

پایم را که بر ماه گذاشتم اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که این لباس هایی که پوشیده ام چقدر سنگین است و اگر با این لباس ها در زمین بودیم الان چقدر گرمم شده بود. به اطراف نگاه کردم. همه با تعجب به یکدیگر و به ماه نگاه میکنند. گویی صدها سوال در ذهن هریک دارد بالا و پایین می پرد. نمیدانم آدم فضایی ها کجا هستند. آیا ماه آدم فضایی ندارد؟ خیلی دلم میخواهد یکی را ببینم و بپرسم که آیا آنها به ما می گویند آدم فضایی؟
سوار فضاپیما شدیم که بازگردیم. نمیدانم چند ثانیه زمینی طول کشیده که ما به ماه سفر کنیم و باز گردیم. اما الان چرا من اضطراب هنگام سفر را ندارم و انقدر آرامم؟

 

نتیجه : هرچه چشمانم می چرخانم چیزی پیدا نمیکنم که بتوانم به عنوان سوغاتی به زمین بیاورم. شاید عکس هایی که فضانوردان می گیرند بتواند سوغاتی خوبی باشد. خیلی دلم میخواهد به زمین که آمدم دستت را بگیرم و درون فضا پیما را به تو نشان دهم. درون آن گرم است و سرد است و انسان را آرام میکند و دلش را آشوب می سازد.

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره دو )

 

مقدمه : همه کارها که انجام شد، سوار فضاپیما شدیم تا راهی فضا شویم و چهره ی واقعی ماه درخشان را ببینیم. پس از خداحافظی با دوستانمان در ایستگاه زمینی، درهای فضاپیمای مان بسته شد. پنج نفر بودیم. کمربندمان را بستیم و محکم نشستیم؛ فضاپیما با آخرین سرعتش از زمین بلند شد و مسیری تقریبا مستقیم را رو به آسمان طی کرد.

 

بدنه انشا : در آن لحظه نمیدانستیم چشمانمان را ببندیم یا باز نگه داریم حتی اگر چشمانمان را هم باز میکردیم، آنقدر سرعت فضاپیما بالا بود که نمی توانستیم چیزی را از شیشه ببینیم! صدای داد و هوارمان فضاپیما را پر کرده بود! هم با شنیدن این صداها خنده مان می گرفت هم تلاش می کردیم کمی از ترسمان بکاهیم!

چون اولین سفرمان به فضا بود و ما نمیدانستیم با چه صحنه هایی روبه رو خواهیم بود. هدف ما یک سفر تحقیقاتی روی کره ماه بود. نمیدانیم چه قدر طول کشید که آرام آرام سرعت فضاپیما کم شد. سفینه فضایی پس از طی کردن مسیری، بالاخره در ایستگاه کره ماه فرود آمد.

از شیشه های سفینه که به بیرون نگاه می کردیم، آسمان زیباتر از همیشه به نظر می رسید. در سفینه را باز کردیم و در حالیکه در فضای جو، معلق بودیم، خود و سفینه مان را روی کره ماه دیدیم. قیافه مان این بار دیدنی تر بود. می توانستیم پاهایمان را بالا بگیریم بدون آن که پایین بیفتیم. خلاصه قبل از شروع تحقیقاتمان، دقایقی را بازی کردیم!

تا به حال کره ماه را اینطور واضح و شفاف ندیده بودیم! اصلا آن کره ی ماهی که ما از زمین به آن نگاه می کردیم کلی با این فرق داشت! شب ها که از زمین که به ماه نگاه می کردیم، آن را تکه ای گرد و گاهی هلال میدیدیم که مانند خورشید به زیبایی می تابد و درخشان است. اما حالا که در روی همان ماه درخشان بودیم، تمامش چاله و چوله بود! ا فضاپیمای ما هم در گوشه ای از این ناهمواری های کره ماه فرود آمده بود.

شهاب سنگ ها با گذرشان شیشه ی فضاپیمایمان را درخشان می کردند. با لباس سفید فضایی خندیدنی تر به نظر می رسیدیم. هر از گاهی هم نمیدانیم چه چیزهایی دور و برمان می چرخیدند اما پایین نمی افتادند چون در فضا نیروی گرانشی وجود نداشت که چیزی هم پایین بیفتد. همه چیز در آسمان و معلق بود.

نتیجه : چند روزی را در فکره ماه ماندیم و سپس سوار فضاپیمایمان شدیم و راهی زمین شدیم. شاید بهترین سفر، سفر به فضا آن هم سفر به کره ی ماه باشد.

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 3 )

 

مقدمه : با جمعی از همکارانم درون یک فضا پیمای بزرگ بودیم و داشتیم به کره ی ماه نزیک می شدیم.

 

بدنه انشا فضاپیما روی کره ماه: وای خدای من یعنی بالاخره داریم به ماه ی که سال ها آرزوی دیدنش از نزدیک را داشتم می روییم. خیلی شگفت انگیز بود.

وقتی که رویم را برگرداندم زمین ظریف و کوچک مان را مشاهده کردم وای…

تا از این جا زمین را نبینی نمی توانی حدس بزنی و یا تصور کنی که چه قدر قشنگ و آبی رنگ است.

لطفا لباس هایتان را بررسی کنید که می خواهیم بیرون بروییم.

این سخن را یکی از همکارانم هنگامی که به کره ی ماه رسیدیم گفت که بار دیگری نیز به فضا آمده بود.

خیلی کنجکاو بودم و در همین حال خیلی هم می ترسیدم

ولی با گفتن چیزهای خنده دار خود را سرگرم می کردیم که استرس مان کم تر شود ولی کم نمی شد که نمی شد.!

در فضا پیما را باز کردم و برای اولین بار پا بر روی خاک ماه گذاشتم البته چیزی هم نا گفته نماند که با پای راست از فضاپیما خارج شدم.

حس عجیبی داشتم که در مدت سی سال از زندگیم تجربه نکرده بودم

به خدا و قدرتش فکر می کردم و به عظمت بی کرانش …

از این بگذریم خیلی خوب نمی توانستیم نفس بکشیم دلم برای نفس کشیدن های اول صبح زمینمان تنگ شده بود.

کمی در ماه قدم زدیم که البته بهتر است بگویم پرش زدیم!

 

نتیجه : من با این سفر به عظمت خداوند و خلقتش پی بردم و به این نتیجه رسیدم که هرچه بیشتر به زیبایی های آفرینش بنگریم بیشتر به خداوند یکتا نزدیک میشویم

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 3 )

 

مقدمه : همه جا غرق در سکوت است. انگار هیچ کسی نیست اطراف را می­نگرم، جویای صدایی آشنا یا حتی گیاهی هستم. اما انگار تنهای تنهایم. من در فضاپیما هستم که روی کره­ ماه فرود آمده است. نیمی از ماه تاریک و نیمی دیگر روشن است، چاله های ماه مانند سوراخ­های تک بزرگی از پنیر است که فضاپیما بر آن جای گرفته است.

بدنه: کم­ کم آماده می­شوم تا بتوانم ماه را بیشتر ببینم. از فضاپیما بیرون می­روم، در کره ­ی سرد ماه قدم می­گذارم. نیمه ­ی روشن ماه، رو به خورشید است و نور خود را از خورشید می­گیرد،

حتی می­توانم روی کره­ ی ماه، زمین را ببینم. چقدر از دور زمین کوچک و زیباست. دلم تنگ شده است. دور و اطرافم را سنگ­ها فرا گرفته­ اند. لباسم بسیار سنگین است.

اما نمی­توانم از آن خلاص شوم کاش گلی در این حوالی بود. همچنان قدم می­زنم تا ماه را بیشتر ببینم . ماه کره­ ای مدور و زیباست که شب­ها نوری بر زمین می­تاباند. هر چند نور خود را از خورشید می­گیرد، اما در نبودن خورشید، شب تیره و تار را بر ما روشن می­کند. اما نیمه تاریک ماه که به دور از خورشید است سرد و سخت است.

نیمه تاریک ماه بسیار ترسناک است حالا دیگر باید به فضاپیما باز گردم، وقتی که به فضاپیما باز می­گردم دوباره با تنهایی خود روبه رو می­شوم، سکوتی حذن ­انگیز فضا را آکنده است. در داخل فضاپیما باز به صفحه چراغ­های روشن خیره می­شوم. و امید دارم که به زمین بازگردم.

 

نتیجه: آری به راستی دلم برای سرزمینم و خانواده ­ام بسیار تنگ شده است. در گوشه­ ای از فضاپیما به عکس خانواده­ ام تنها چیزی که دارم خیره می­شوم و در عالم رویا آن­ها در جلوی چشمانم تصور می­کنم

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 4 )

 

مقدمه: چیزی در فضا در حال حرکت است.. بی شک یک فضاپیماست کارکنان آن مثل یک ماشین کوکی گویا از قبل برنامه ریزی شده اند و به طور منظم مشغول انجام کار هستند

از طریق بلندگو اطلاع میدهند که به زودی در سطح کره ماه توقف میکنند اینک زمان آن فرا رسیده است که از فضاپیمایی که مدت زیادی در فضای کوچک آن زندگی کرده اند خارج شوند

اما فضای ماه ناشناخته و جدید است کمی متعجب و نگرانند چه کسی حاظر است به عنوان اولین نفر از فضاپیما خارج شود و روی سطح ماه قدم بگذارد؟

 

بدنه: زمان پرتاب فرا رسیده بود و من حسی غیر قابل توصیف داشتم حسی که با ترس و هیجان آمیخته شده بود , باورم نمیشد دقایقی دیگر به آرزوی همیشگی خودم که از دوران کودکی ام با من بود میرسیدم
وقتی موتور ها روشن شدند بی اختیار فریاد زدم همه این رفتار ها طبیعی بود چون همه فضا نوردان هنگام پرتاب احساساتی میشوند
و در آن لحظه باور هر چیزی برای من دشوار بود نگاهی به اطراف انداختم رو به روی من چراغ ها رادار ها و سیستم های کنترلی و دکمه های زیادی وجود داشت
که خیلی پیچیده بودند و من از آن ها اطلاعات زیادی نداشتم به همین دلیل کنجکاو تر شدم و یکی را بی اختیار فشار دادم ولی ناگهان با سر به دیواره فضاپیما خوردم و فریاد زدم چون سرم درد گرفته بود

همانطور که داخل فضاپیما معلق میچرخیدم و به این سو و آن سو میرفتم دوستانم کمکم کردند سر جایم بنشینم و بلا فاصله مشغول بررسی رادار ها شدم چون من و دوستانم یک تیم تحقیقاتی هستیم که قرار است به کره ماه سفر کنیم
سرانجام پس از چهار شبانه روز سفر در فضا بر روی کره ماه قدم گذاشتیم و این لحظه خیلی شکوهمند و زیبا بود چون ما بر روی کره ای قدم گذاشتیم که صد ها هزار سال خشک و بی روح بوده است
من و دوستانم روی ماه قدم میزدیم و با هر قدمی که بر میداشتیم نظاره گر حفره هایی بودیم که بعضا بزرگ یا کوچک بودند
بر روی این کره سرد سنگ های عجیب و غریبی پیدا میشد و خاک ماه تقریبا یک رنگ و در همه جا خاکستری بود صدا به راحتی منتقل نمیشد و سطح ماه مکانی خاموش و تاریک و بیصدا بود

 

نتیجه: این جا ترس و خوشحالی با هم پیوند خورده بودند من و دوستانم سه ساعت بر روی کره ماه پیاده روی کردیم ولی اکنون دیگر زمان بازگشت فرا رسیده است و تحقیقات ما نیز کامل شده است و حال میلیون ها نفر در زمین منتظر ما هستند و ما در حال انجام مقدمات بازگشتیم…

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 5 )

 

مقدمه انشا : با خودم فکر میکردم ، جذاب تر از این باشد !

بعد از پرتاب رعد آسای فضاپیما به فضا هنوز کمی اختلال بینایی دارم ، شاید من خوب نمیبیم ولی اینجا خیلی رنگ پریده تر از چیزی است که از زمین دیده می شد!

 

بدنه : دیدن منظره ی کره ی ماه از پشت پنجره ی فضاپیما هم خیلی ترسناک است ، چه برسد به آنکه بخواهم رد پایم در این سیاره بماند ، دوستم اگر اینجا بود چه سلفی هایی که نمی گرفت ، وقت قدم گذاشتن رسیده ، قدم گذاشتن بر روی ترس و تجربه ی لذتی جدید در خارج از زمین !

پاهایم از ترس می لرزند  ، از این جاذبه ای که ما را در هوا نگه داشته ، با اینکه خیلی بعید است ولی از میزبان هایی به نام فرازمینی ها می ترسم که اصلا مهمان نواز نیستند ، می ترسم همان بلایی که بعضی کم خردان با حیوانات روی زمین می کنند ، آن ها نیز سر ما بیاورند ، از این لباس سنگین میترسم …

اما با این وجود مشتاقم و می دانم که هر هدفی که هم تورا بترساند و هم مشتاقت کند هدف اصلی تو است!

مشتاقم برای تمامی چشمهایی که می خواهم با برگشتنم به آنها اشک شوق بخشم ، مشتاقم برای کشف کلید دیگری بر روی این سیاره برای در خدا شناسی ، مشتاقم برای قدم زدن بر روی چاله هایی که تا به امروز در زندگی آن هارا فقط از آسمان حیاط خانه مان می دیدم ، مشتاقم برای دورهمی هایی که پس از برگشت من پر از خاطرات من از سیاحت ماه خواهد بود و مشتاقم برای پاسخ یافتن برای سوالات چندین ساله ی ذهنم !

سوالاتی درباره ی جاذبه ، فرازمینی ها ، خاک و چشم انداز ماه ، فضاپیما ، سفری سخت برروی تخت خواب های کمربند دار فضاپیما و لباس فضانوردی و… .

 

نتیجه این انشای زیبا : تجربه است که پازل انسانیت را تکمیل می کند ، پس چرا برای یافتن تکه های این پازل تلاش نکنیم ؟ همین اتفاقات در ابتدا غیر ممکن به نظر می رسند تا زمانیکه انسانی با پشتکار وصف ناشدنی آن اتفاقات را رغم می زند و برای او خاطره و برای ما تبدیل به هدف و آرزویی می شود .

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 6 )

 

مقدمه :زمان زیادی بود تمرین های سختی را انجام می‌دادم. تمرین‌هایی برای فضانوردی که وقتی روی کره ماه فرود آمدیم تحمل معلق بودن در فضا را آنهم با آن لباس های سنگین و عجیب داشته باشیم. بلاخره روز موعود فرا رسید و ما سوار فضاپیما شدیم و 1 , 2 , 3 ….. به آسمان پرتاب شدیم.

 

بدنه: نمی‌توانم حال و احساسم در آن لحظه را درست بیان کنم.

ترکیبی از هیجان و لذت با ترس و استرس. ما داشتیم به کره ماه می‌رفتیم و این آرزوی عمیق من بود. وقتی رسیدیم با زمین ارتباط برقرار کردیم و در پیامی کوتاه، رسیدنمان به ماه را گزارش دادیم. منظره های کره ماه بسیار دیدنی و زیبا بودند. گدازه‌ ی آتشفشانی لایه لایه و بلور های درخشان روی صخره‌های ماه تصاویری بی نظیر برای عکاسی بودند. هر چه می‌دیدم عکس می‌گرفتم. حتی از جای پای خودم بر سطح کره ماه عکسی گرفتم تا بعدا به زمینی ها نشان دهم و آن را به یادگار نگه دارم.

دیدن کره زمین از آن بالا که به رنگ آبی زیبایی بود، احساسی از شوق و علاقه در من برانگیخت. انگار که خانه قدیمی خود را ببینید و دچار حس نوستالژیک شوید. فکر کردم چقدر زمین را دوست دارم و چقدر دلم می‌خواهد بعد از بازگشت به زمین، برای بهبود محیط زیست و مراقبت از زمین، بیشتر تلاش کنم و آدم های دیگر را نیز به این کار ترغیب کنم.

یکی دیگر از تجربه های بی نظیر فرود آمدن بر کره ماه تجربه بی‌وزنی و معلق بودن بود. در فضا نیروی گرانشی وجود ندارد و هیچ چیزی به پایین نمی‌افتد. این تجربه ای است که هرگز در زمین با وجود جاذبه زمین نمی‌توانیم تجربه کنیم و واقعا احساسی بسیار جالب و هیجان انگیز داشت.البته شاید بتوان کمی آن را به ورزش ترامپولین تشبیه کرد.

نمی‌توانم انکار کنم که در مدتی که روی کره ماه بودیم، امیدوار بودم موجودی فضایی را ببینم و تمام تخیلاتی که در این باره داشته ام رنگ واقعیت بگیرد. البته این اتفاق نیفتاد و امیدوارم روزی دیگر فضانوردها چنین تجربه ای را کسب کنند.

 

نتیجه این انشای زیبا : تجربه ای که من از آن سفر کسب کردم، احساسی معنوی بود. تفکر درباره آفرینش و کوچک بودن انسان در برابر آن همه بزرگی .

خداوند را به خاطر همه نعمت هایی که به ما در زمین داده شکر کردم و با دلتنگی بسیار برای خانه ام زمین، و کوله باری از تجربه های لذت بخش به زمین بازگشتم.

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 7 )

 

مقدمه : از زمانی که به فضا و موجودات فضایی علاقه مند شدم، در ذهنم هزاران سوال شکل گرفت و دوست داشتم به جواب سوالاتم برسم.

و بیشتر اوقات فضا و سیارات دیگر را تصور می کردم، شاید شما هم دوست داشته باشید با من به یکی از این سفرهای تخیلی بیایید، پس همراه من باشید.

 

بدنه: فضاپیما آماده پرتاب به سوی کره ماه است، از مدتی قبل لباس های مخصوص فضانوردی را به تن کرده ام.

میگویند شرایط در فضا همانند زمین نیست و برای سفر به لباس مخصوص نیاز دارم.

یک کلاه حبابی شکل روی سرم گذاشتم. تجربه جالبی است.

قلبم تند تر از قبل می زند و بسیار هیجان زده هستم، در مورد ماه و فضا پیش تر مطالعه کرده ام، اما حالا میخواهم به ماه سفر کنم.

ده، نه، هشت و… شمارش معکوس شروع شده و حالا فضا پیما به سوی ماه پرتاب شد.

کمی دلهره دارم، بعد از آن سرعت اولیه حالا کمی از سرعت فضا پیما کاسته شده است.

چیزی که میبینم حیرت انگیز است. اینجا خبری از سر و صدا و بوق ماشین ها نیست. حتی خبری از هوای آلوده شهر نیست.

میلیون ها، نه میلیاردها ستاره و سیاره کوچک و بزرگ که همگی فوق العاده زیبا هستند.

زمین، ماه، مریخ و…

مقصد ما کره ماه است، فضاپیما روی آن فرود می آید.

باورم نمیشود که اینجا کره ماه است، اینجا پر از گودال های کوچک و بزرگ است، بعضی از گودال ها آن قدر عمیق است که فکر میکنم اگر درون یکی از انها بیوفتم از سمت دیگر کره ماه خارج می شوم.

به دنبال موجودات فضایی می گشتم، دوست داشتم ببینم اینجا خبری از سفینه های فضایی هست یا نه ؟

در این افکار بودم که مادرم صدایم زد شام حاضره!!

 

نتیجه این انشای زیبا : زیبایی های آفرینش به ما یاد آوری میکند که این دنیا و این همه نظم نیاز به خالقی بی همتا دارد که آن خالق خداوند متعال است

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 8 )

 

مقدمه: همیشه آرزوهای ما به صورت یک خیال در ذهن ما پرورانده می شود تا در نهایت به زودی به تعبیر برسند و خیلی زود به آن دست یابیم.

 

بدنه : در یکی از همین روزها وقتی که پشت پنجره ی اتاقم نشسته بودم به رویای همیشگی ام فکر کردم. به رویایی نشستن در فضاپیما و رفتن به کره ی ماه! با بستن چشمانم این خیال خیلی سریع به واقعیت رسید تا به خودم جنبیدم دیدم که در فضاپیمایی نشسته ام که پر از دکمه های عجیب غریب و رنگارنگ است که از شیشه ی بزرگی به بیرون دید دارد، فضایی کاملا سیاه با ستاره های چشمک زن که با هر چه نزدیک شدن به آن ها ستاره ی کوچک بزرگتر و گردتر می شوند

اما چیزی که خیلی نظرم را جلب می کند کره ی سفید ماه است که از فاصله ی دور نیز بزرگی و درخشندگی اش چشم را به بازی می گیرد و کل توجه ها به سمت خود می کشند با هرچه نزدیک ترشدن به ماه، چاله هاو گودال های ماه بیشتر دیده می شوند و بیشتر من را راغب به پا گذاشتن و قدم زدن روی ماه می کند، خیلی زود این انتظار به پایان می رسد و روی کره ی ماه فضاپیما فرود می آید و من با عجله روی سطح ماه قدم می گذارم.

دقیقا عین گلوله ایی بزرگ از پنیر که حفره های بزرگ و کوچکی در سطح دارد اما با این تفاوت که پنیر گرد نیست و کره ی ماه خوردنی نیست اما با قدم گذاشتن روی ماه و دویدن میان چاله ها و گودی ها در حالی که شهاب سنگ ها و ستاره های چشمک زن از کنارت با سرعت می گذرند در حالی که با صدای بلند می خندی و غرق رویاهایت شدی، خیالی است بسی شیرین که حتی از تصور آن هم لبخند روی لبت نقش می گیرد و به آرزوی بزرگت خیلی زود دست می یابی و آن را در ذهن خود آنقدر تکرار می کنی تا روزی در واقعیت چنین حسی و چنین حالی را تجربه کنی،

 

نتیجه این انشا : زمانی که چشمانم را باز کردم هنوز هم لبخند روی لبم بود و هنوز کنار پنجره ی اتاقم نشسته بودم با این تفاوت که انگار به سفری طولانی رفته ام و بازگشته ام. همان طور برایم شیرین بود و همان قدر برایم خاطره ساز بود.

 

انشای فضاپیما روی کره ماه : ( انشا شماره 9 )

 

مقدمه: از کودکی تا کنون آرزوی رفتن به فضا را در رویاهایم پرورانده ام. گاهی خیال می کردم و گاهی دیگر خیالم را زندگی می کردم

 

بدنه : در یکی از شب های پر ستاره که طبق عادت پشت پنجره ی اتاقم نشسته بودم و با حسرت به آسمان می نگریستم،شهاب سنگی را دیدم، سریعا آرزوی قلبی ام را خواستار شدم و چشم هایم را بستم.

همه جا را سیاهی مطلق فرا گرفته بود تا زمانی که چشم هایم را گشودم،با باز کردن چشمانم،دریچه ی جدیدی از زیبایی های خلقت به رویم باز شد و من نظاره گر سقف چشمک زن زمین بودم اما اینبار به جای بالای سرم،روبرویم قرار داشت!

همه چیز رنگ و بوی جدیدی داشت! سنگ های ریز و درشتی که در فضا معلق بودند و گوی های بزرگ که هر کدام رنگی داشتند روبرویم در گردش بود.یکی از آن ها همچون گلوله ایی آتشین شعله ور بود،یکی دیگر همچون گردبادی که انبوهی از خاک را به همراه دارد،می ماند و یکی دیگر همچون پنبه ی سفید و بزرگی که پراز حفره های ریز و درشت بود،وجود داشت.ناگهان صدای هولناکی به گوشم رسید،انگار که زمین واژگون شده است و من با ترس به اطراف و جایی که نشسته بودم نگاهی انداختم!من در جایی نشسته بودم که تاکنون چنین جایی را ندیده بودم!شبیه ماشین بود اما پر از دکمه های رنگین، فرمان داشت اما چرخ یا لاستیکی نداشت و در آن لحظه دریافتم که در فضاپیما نشسته ام و اینجا همان رویای من است و آن صدای هولناک،صدای فرود آمدن من از تخت به زمین بوده است.

 

نتیجه : به یاد داشته باشیم که هیچ چیز غیر ممکن نخواهد بود.این تصورات ما هستند که همه چیز را ممکن می کنند ، تنها کافی است که بخواهیم

 

مطالب ارسالی از کاربران سایت: 

 

انشا فضاپیما ارسالی از نازنین:

 

مقدمه: احساس عجیبی سراسر وجودم را در بر گرفته است؛باورم نمی شود به آرزوی چندین ساله ام رسیده ام ،من الان جایی هستم که شب را تا صبح در خیالاتم خود را در آن تصور میکردم و از فکر کردن به آن غرق لذت میشدم.حالا که به هدفم رسیده ام احساس سبکی میکنم گویی بار سنگینی از دوشم برداشته شده و دینی مهم را ادا کرده ام ،آری هدف من از کودکی سفر به ماه بود..

بدنه: از پنجره ی کوچک فضاپیما به فضای سیاه کهکشان راه شیری خیره میشوم،سیاهی مطلق مرا یاد آسمان شب می اندازد؛آسمانی که شب ها با خیره شدن به ماهش به خواب میرفتم .در سفینه را باز میکنم و آرام از نرده ی فلزی سفینه پایین میروم ،هنگامی که اولین قدم را روی ماه میگذارم احساس شیرینی در جای جای وجودم نفوذ میکند ،خاک نرم ماه مانند پنبه زیر چکمه های فولادینم پخش میشود و این امر حس شیرینم را صد چندان می کند.حالا که روی کره ماه هم گویی تمام آموزش هایم را از یاد برده ام و تنها می خواهم مانند کودکی خردسال با کنجکاوی چیز های جدید پیرامونم را کشف کنم.همین طور که با کنجکاوی به اطرافم نگاه میکردم موجود کوچکی توجهم‌ را جلب کرد ،یک موجود سبز رنگ با چشم های درشت که اندازه‌ی کف دست بود ،بینی کوچک و لبان غنچه ای سرخ به من خیره شده بود و با تعجب مرا برانداز میکرد ؛همیشه دلم می خواست با یک موجود فضایی رو در رو شوم اما نمی دانستم تا چه حد می‌توانند برای ما خطرناک باشند .از یک سو دلم می خواست این موجود را بیشتر بشناسم و از یک سو نگران واکنش آن بودم و جرعت تکان خوردن نداشتم .نمی دانستم میتواند حرف بزند یا نه اما تصمیم گرفتم به سویش لبخند بزنم تا دوستی ام را با او اظهار کنم از این رو یک لبخند مسخره روی صورتم نشاندم زیرا ترس مانع لبخند زدنم میشد ،سعی کردم با مهربان ترین لحن ممکن صحبت کنم:«سلام!من یک انسانم خوش حالم که تو را دیدم دوست عزیز!»ناگهان آدم فضایی به سمت من دوید ،من از شدت شک و ترس قادر به تکان خوردن نبودم اما با کمال تعجب با آن قد کوتاهش که به زور تا زانوهایم میرسید مرا در آغوش کشید و سخنان نامفهومی گفت ؛البته به نظر من نا مفهوم بود ،آن موجود بیچاره زبان مرا نمی دانست و با زبان خودش با من صحبت کرد که البته چیزی از آن نفهمیدم و فقط سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم .

 

نتیجه: خدا را شکر که امروز به هر دو آرزویم رسیدم؛اولی سفر به ماه و دومی دیدار موجودات فرازمینی…

 

انشا فضاپیما ارسالی از پانیذ :

 

مقدمه: حواستان باشد شمارش معکوس شروع شد تا 30 ثانیه دیگر سفرمان شروع می شود. این صدای مافوق ما است که دارد تذکرات و بقیه مطالب را توضیح میدهد.

 

بدنه: چه صدای مهیبی احساس می کنم دارم از زمین کنده می شوم با سرعتی که تا به حال مانندش را ندیده بودم احساس عجیبی است زمین دارد ذره ذره کوچک می شود دیگر ابرها زیر پایم است چه تکانی، فکر می کنم از جو خارج شدیم از مرکز اعلام می شود که با موفقیت وارد مدار خود شدیم .

کسی بامن حرف نمی زند من هم میل و علاقه ای ندارم که با کسی حرف بزنم چون آنقدر چیز های عجیب و مجهول است که دیگر کسی به فکر حرف زدن نمی افتد احساس می کنم مانند ذره ای از گرد و غبار هستم که در هوا معلق شده ام احساس عجیبی است ولی لذت بخش، این لذت را در هیچ فیلمی ندیده بودم دیگر زمین، زمین نیست بلکه همچون توپ پینگ پونگ است که انگار تا دلت خواست آن را می گیری و در جیبت می گذاری و برای همیشه از صحنه ی روزگار محوش می کنی در آن دور دست نقطه ای سفید می بینم از زمین کوچک تر است ولی چنان برقی میزند که چشم نیز تمایل دارد این سفیدی را ببیند تا آن زمین رنگارنگ را گویی غرق در عالمی هستم که تابه حال حتی نتوانسته بودم تصورش کنم.

احساس حقارت می کنم که من با این همه ادعا وبه قول قدیمی ها دم و دستگاه در سیاره ای هستم که انگار نه انگار وجود دارد و بود ونبودش فرقی به حال این دنیا نمی کند خورشید جور دیگر می تابد گویی سر جنگ دارد در دلم میگویم چه شده، ای خورشید گله ای داری ؟جنگی داری؟ چرا چنین سوزانی؟ انگار دوست نداری ما را در نقطه ای خارج از قفسمان ببینی فضا در اینجا خیلی زیبا و در عین حال بی رحم به نظر می رسد با خود فکر می کنم اگر گم شوم تا کجا می توانم ادامه دهم اصلا پایانی هست یا هرچه ادامه دهم جز به بی پایانی نمیرسم تکان شدیدی خوردم چه تکانی بود ترسیدم، یک لحظه فکر کردم افکارم دارد به واقعیت تبدیل می شود می ترسم از این جهان بی انتها ،از این خورشید سوزان، از این حقارت نسبت به این دنیا، ناگهان در باز شد نمی دانستم چه کنم گویی می خواهم وارد دهان هیولایی شوم که مافوق تصور است در بالا سیاهی ترسناکی است ولی به روی این کره گویی رنگ شادی و امید ریختند سفید است همچون عروسی که خوشحال در این فضای بی کران یکه تاز میدان است

ناگهان چیزی را زیر پایم حس می کنم که تا به حال بشر حتی فرصت دیدن آن از این فاصله را نداشته نمی دانم چه بکنم قدمی دیگر بردارم و چون کودکی خوشحال به این طرف و آن طرف بدوم یا بمانم و غرق در این همه سوال بی پاسخ باشم چیزی را دیدم که حسابی متعجبم کرد پرچم هایی را دیدم از انسان هایی شجاع که جرأت کردند به این جا پای بگذارند خواستم قدمی بردارم ولی چیزی توجه ام را جلب کرد نزدیک بود پا روی آن بگذارم چیزی که صاحبش به خاطر آن تا اینجا آمده بود جای پای کسی بود ولی نمی دانم مال چه کسی بود ولی نمیتوانم به خودم اجازه دهم روی این سمبل صبر و استقامت پای بگذارم چیزی درونم می گفت برو برو پرچم میهنت را بر این سیاره ی دست نخورده به رسم یادگار بر سطح سفیدش بکوب تا همیشه یادش باشد که میزبان چه کسی بوده ولی نمی توانم قبول کنم که سوغات و تحفه ای برای کسانی که در آن در سیاره آبی هستند نبرم دلم میخواهد تا می شود از این..

نمیدانم اسمش را چه بگذارم بلاخره باید فرقی میان خاک ما واین چیز باشد و اگرچنین نباشد حماقت است که برای به دست آوردن آن تا اینجا بیایم ولی صد حیف که دیگر وقت بازگشت است دلم نمی یاید پایم را از این گوی درخشان جدا کنم ولی دیگر مجبورم وارد این قوطی فلزی شوم و از دنیا ی شگفت انگیز به دنیای خاکی خودم برگردم

 

نتیجه : با این سفر فهمیدم چقدر کوچکم نسبت به این جهان بی انتها .یادم می ماند که چقدر عظیم است خلقت خداوند یکتا

 

انشا فضاپیما ارسالی از مهرسا :

 

مقدمه: فضاپیما وسیله ای است که انسان را برای بردن به فضا و کره هایی که در اطراف زمین وجود دارد ساخته شده است.

بدنه: درون فضاپیما بودم، فضاپیمایی بزرگ که با همه فضاپیماهای دیگر فرق داشت خیلی از انسانها درون آن بودند ودر داخل ان از خاطره های زمینی خودشان با یکدیگر گفتگو می کردندبعضی از خاطره های آنها مانند قهوه تلخ بودندو بعضی مانند فالوده ی شیرازی شیرین، هر کدام از آنها سرنوشتی جدا داشتند که باعث شده بود هر یک از آنها را در داخل یک فضا پیما به یکدیگر برساند هر کدام از آنها برای رفتن به فضا هدف دیگری داشتند.

من هم یک هدف دیگر، در آخرین صندلی فضا پیما نشسته بودم همه ی گذشته های خودرا مرور می کردم گذشته های خیلی از مسافران داخل فضا پیما مانند شعله های بخاری سوخته بودندومانند باد کولربه باد رفته بودندهرچقدر که به یاد گذشته می افتادم وخاطراتم را مرور می کردم سرعت فضا پیما تندتر می شد انگار فضا پیما هم درک می کرد که چه چیزهای سختی را تحمل کرده ایم.

باز تندتر وتندتر فضاپیما در اوج سرعت بود، که ناگهان ایستاد و تمامی مسافران از ان پیاده شدند میان انها همهمه ای به پا شده بودکه اینجا کجا می تواند باشد، همه از یکدیگر می پرسیدند که این چه جایی است؛ یکی از آن مسافران با صدای بلند فریاد زد و یکباره این شلوغی به سکوتی مطلق تبدیل شد. یک زن جواب همه ی آنها را داد وگفت: اینجا همان جایی است که آرزویش را داشتیم، اینجا همان جایست که برای فراموش کردن خیلی از جیزها آمده ایم، اینجا همان جایی است که سالها می خواستیم داشته با شیم وبالاخره به ان رسیده ایم، اینجا همان جایست که برای زندگی کردن آمده ایم، اشک از چشمان تمامی جمع سرازیر شد،

 

نتیجه: آری اینجا همان کره ی ماه بود که با امدن این افراد شکوه و زیبایی عظیمی را به خود گرفت. بعضی اوقات باید برویم باید به راه بیافتیم تا ان کسانی که قدرمان را ندا نسته اند بفهمند که چیز با ارزشی را از دست داده اند.
ناخود آگاه یاد این شعر افتادم بودیم وکس قدر ندانست باشد نباشیم و بدانند که بودیم.

 

انشا فضاپیما ارسالی از یاسمن :

 

بدنه: در یک شبی صاف و مهتابی چشمم به آسمان افتاد. ماه کامل بود با نور نقره فامش روشن و زیبا خود نمایی میکرد. ناگاه فضاپیمایی روی ماه قرار گرفت.

آه خدایا ماه را از وسط نصف نکند؟؟

ماه را از جا جدا نکند؟

داخل فضا پیما چه آدم هایی هستند؟

آیا در فضا معلق اند؟ چطور غذا میخورند؟

چطور میخوابند؟؟

چگونه آشپزی میکنند؟

آب و برق از کجا می آورند؟

شب و روز را چگونه تشخیص میدهند؟؟

جواب هیچ یک از اینها را نمیدانم خودم حتما یک بار باید با فضا پیما سفر کنم و همه چیز را تجربه کنم.

اما اگر به زمین بیفتم چه؟ اگر در فضا گم شوم چه؟؟ اگر اسیر آدم فضایی ها شوم چه کنم؟ چگونه باید در فضا زندگی کنم؟؟

 

نتیجه : شاید بهتر این باشد از سفر به فضا صرف نظر کنم. من زمین را دوست دارم و متعلق به زمینم. با وجود تمام درد ها و رنج هایی که برای انسان دارد بازهم دوستش دارم .

انسان متعلق به جایی است که در آن قلبش در آرامش است و جسمش در امنیت. . . هرکجا که آرامش و امنیت باشد آنجا خانه آدم است .

 

انشا فضاپیما ارسالی از مهدیس :

 

مقدمه: چهار شنبه ، روز مورد علاقه من و دوباره کتاب علوم و معلم علوم و ماجراهای شیرینش. امروز قرار است معلم علوم ما درس جدید را که راجب سفر به فضاست درس بدهد.

 

بدنه: معلم مشغول تدریس می شود و ناگهان من در رویای خود فرو می روم رویای همیشگی ام سفر به فضا ، نمیدانید چه زیباست جز نخستین نفراتی باشی که به یکی از سیاره ها سفر می کند. این دفعه دوست دارم کره ی ماه را برگزینم وبه آنجا بروم، اکنون من درون فضاپیما شخصی خود نشسته وآماده ی پرتاب به کره ی ماه هستم..

وای خدای من چقدر دکمه اینجاست یعنی چه کاری میتوانند انجام دهند؟! سرم را برمیگردانم یک کپسول اکسیژن به همراه مواد غذایی روی میز پشت سرم چیده شده است و آن طرف هم … واای خدای من آن دیگر چیست!؟

از صندلی ام بلند میشوم، به سمتش می روم، وای فقط یک سوسک کم داشتیم، با ترس برای کشتنش جلو می روم که ناگهان شمارش معکوس شروع میشود…

قلبم تند تند میزند فکر کنم سوسک هم میشنود باخود می گویم حتما این سوسک هم قصد سفر داشته پس بهتر است سفرش را خراب نکنم. با عجله به سمت صندلی ام می روم، شمارش دارد به پایان می رسد همیشه دوست داشتم این لحظه جیغ بزنم. یک دو سه و. . . . . جیغغغغغغ. . . .

نتیجه: که ناگهان با پس گردنی معلم علوم به خودم آمدم که داشت میگفت: مهدیس چه شده چرا وسط درس یکدفعه جیغ میزنی؟

من با تاسف نگاهم را به زمین می دوزم وباخود زمزمه می کنم :چرا ؟چرا من؟چرا رویای من باید با یک پس گردنی تمام شود؟

 

انشا فضاپیما ارسالی از ماعده :

 

یک دو سه با شماره سه فریادی از اعماق وجودم کشیدم البته خیالتون راحت سر و صدای اطرافم انقدر بلند و بیش از اندازه بود که صدای جیغم آسیبی به پرده های گوش اطرافیانم وارد نکند. معمولا همه ما دوست داریم مکانی را پیدا کنیم که بتوانیم در آن با تمام وجودمان جیغ بزنیم یا به اصطلاح برخی از این افراد امروزی خودمان را خالی کنیم. (که من با این حرف مخالفم مگر انسان اشیا هست یا یک چیز پر و لبریز، که بخواد خالی شود !)

اما خب حالا که مکانی را پیدا کرده بودم که بتوانم داد بزنم، خودم صدای خودم را نمیشنیدم و این یعنی ته بدشناسی ! ناگهان بعد از چند دقیقه که دقت کردم و کمی آرام شدم، سکوت فضای اطرافم را پر کرده بود و فقط صدای سیستم ها و رادار ها می آمد.

با اینکه چند سال برای این لحظه تلاش کرده بودم و اماده شده بودم اما وقتی در آن موقعیت قرار گرفتم انگار تمام حافظه ام پاک شده بود و حتی خودم هم نمیشناختم چه برسد به اینکه بفهمم اینک باید چه کار کنم !

به محض باز کردن کمربندم صدای خفیف دیگری نیز از خودم شنیدم البته سعی کردم که دیگر صدایم شبیه جیغ نباشد چون حالا حتی زمزمه کردن نیز به گوش دیگران و یا ادم فضای هم میرسید !

اما این بار صدایم از خوشحالی بود باورم نمیشد در هوا معلق هستم، همیشه دوست داشتم وقتی رفتم به فضا یک لیوان آب را بردارم و آن را روی خودم خالی کنم  لیوان آب را برداشتم و روی خودم خالی کردم اما عجیب ترین صحنه ای بود که در تمام عمرم دیده بودم قطرات آب در هوا معلق بودن ! واقعا زندگی در فضا برای کودکانی که علاقه خاصی به آب بازی دارن خیلی سخت هست.

تصمیم گرفتم از فضاپیما خارج شوم … تا چند لحظه کاملا خشک شده بودم، قبلا تصاویری از ماه دیده بودم اما انگار تصاویر قبل از عمل جراحی یک فرد را دیده بودم

این ماه اصلا شبیه عکس هایی که من از ماه دیده بودم نبود یا شاید هم من خطای دید داشتم ! ماه بر خلاف اغلب اجرام دیگر اسمانی گرد نیست و تخم مرغی شکل هست و همان طور که وقتی روی سیاره زمین هستیم نمیتونیم درک و باور کنیم که زمین گرد هست،

اینک من نیز نمیتوانستم درک کنم، ماهی که روی آن ایستاده ام تخم مرغی شکل هست. در ماه نسبت به داخل فضاپیما احساس بهتری داشتم زیرا در ماه حداقل یکم جاذبه وجود داشت و خیلی احساس غریبی نمیکردم. واقعا راست میگویند که هیچ جا خانه ی خود آدم نمیشود.  و واقعا هیچ سیاره ای هم سیاره خود آدم نمیشود.  نقطه و پایان دفتر انشایم را بستم در کیفم گذاشتم و امیدوار بودم به گرفتن نمره 20 از معلم انشایم ^^ و امیدوارم به اینکه یک روز خودم بتوانم ماه را از نزدیک ببینم و تشخیص بدهم که واقعا این عکس ها، عکس های قبل عمل جراحی ماه هست یا ن . البتi قول میدم اگر رفتم فضا دیگر یک لیوان آب را روی خودم خالی نکنم.

 

انشا فضاپیما ارسالی از محمد :

 

مقدمه: بالاخره بعد چند روز طاقت فرسا به اینجا رسیدم جایی که شاید کسی به آن فکر نکند!

 

بدنه: بالاخره به یکی از آرزوهایی که در بچگی داشتم رسیدم و ذوقی وصف نشدنی دارم چرا که فکر میکنم جایی که فرود آمده ام جاییست که جای هر کسی نیست و آدمهای آن مثل بعضی از آدمهای زمینی نیستد.دروغ نمیگویند،غیبت نمیکنند،همدیگر را مسخره نمیکنند و خیلی کار های دیگر..

با فضاپیما بعد چندین روز به اینجا رسیدم که همیشه فکرش را میکردم و آن هم مکانی نیست جز ماه!

از خانواده ام دور هستم و با اینکه دلتنگ هستم باز هم خوشحالم و حس عجیبی دارم همه جا سیاه است و من معلق در هوا! اینکه تنها هستم حس غربتی است .

آسمانی بیکران،نوری چشم گیر… به شیشه فضا پیما نگاه میکنم و تعجب میکنم چرا که یک موجود سبز با چشمهای درشت و گوش های ریز دارد به من نگاه میکند بعد چند ثانیه به دور خود چرخید و بعد مدتی به شیشه چسبید و صورتش را روی شیشه اینور و آنور میکرد با حرکاتش خندیدم و با دست کوبیدم روی شیشه تا برود اما بدتر شد چون موجود رنگ صورتش عوض شد ،اینبار ترسیدم هیچ کس اینجا نبود نه آغوش گرم پدرم نه حرف های دلنواز مادرم ، چاله های ماه و نور زیبای نقره ای دوست هایم بودند تصمیم گرفتم که خودم را با محیط وفق بدهم به بیرون از سفینه رفتم ناگهان افتادم و وقتی بلند شدم موجوداتی از توی چاله ها بیرون میامدند و با تعجب من را نگاه میکردند

ترسیدم و دوان دوان توی سفینه رفتم ،کم کم دور سفینه پر از اون موجودات شد در سفینه را باز کردم و کم کم به آنها دست زدم و ترسم ریخت و خوشحال از اینکه چند روز ماموریتم در کنار این موجودات فضایی سپری میشود روزهای دیگر را سپری کردم.

 

انشا فضاپیما ارسالی از نیاز :

 

مقدمه: به دنیای شگفت انگیز رویا قدم میگذرام و اجازه می دهم تمام آرزوها در ذهنم بی پروا قدم بزنند.

آرزوها؟ خیر! اجازه میدهم بزرگ ترین آرزویم در ذهنم قدم زده و خود را به رخ باقی آرزوهای پیش پا افتاده بکشد.

 

بدنه: لباس مخصوص خود را پوشیده و پایم را در فضاپیما می گذرام، لبخندی بزرگ بر لبانم نقش بسته و با سری تکان دادن سعی در برگشت به آرزو دارم، پشت فرمان نشسته و سیاه چاله و کرم چاله ها را پشت سر می گذارم، با رسیدن به مقصد نهایی، تازه حس اصلی در من به جوش و خروش افتاده و ماه را پیش رویم تصور می کنم، تصوری زیبا و خالی از سختی ها و مشکلات.
هیجان، جانم را به راشه انداخته و تمام سیستم ایمنی و دفاعی بدنم را می لرزاند، این بهترین حسی است که یک نفر می تواند تجربه کند و خودش را در بهترین بخش جهان ببیند، این بهترین تجربه ای است که یک نفر با به جان خریدن ریسک هایش می تواند بکند و دل نشین ترین لذتی است که پاهایش ماه را حس کنند.

 

نتیجه: آرزو ها، همیشه زیبا مانده و باید سعی در تبدیل آن ها به خاطره داشته باشیم، آرزویی که آرزو باقی بماند، چیزی جز حسرت به همراه ندارد.

 

انشا فضاپیما ارسالی از مریم :

 

مقدمه: از پشت شیشه کلاهی که بر سر داشتم نگاهی به فضای اطراف انداختم. سفینه فضایی فرود آمده بود و در روی کره ماه نشسته بود و غبار بسیار غلیظی اطراف سفینه من را فرا گرفته بود.

 

بدنه: جلو رفتم و از نردبان کوچک سفینه پایین آمدم و پاهایم را بر روی سطح ماه قرار دادم. بسیار سبک تر و نرم تر از آن چیزی بود که تصور می کردم. پاهایم درون ماسه های کره ماه فرو می‌رفت و مثل برف بسیار نرم و سبک بود. ناگهان به آسمان نگاه کردم و سیاهی محض بود هیچ چیزی دیده نمی‌شد به جز کره زمین یعنی محل زندگیم جایی که از آن آمده ام و متعلق به آن بودم. در روی کره ماه شب و روز وجود نداشت و هر ساعت می شد تمام ستاره های درخشان در آسمان را دید ستاره ها بسیار زیبا خودنمایی می کردند و می درخشیدند. سطح خاکستری و گودال دار ماه نقره مانند می‌درخشید تضاد رنگ نقره ای مایل به سفید مو و رنگ مشکی سنگین آسمان زیبایی خیلی زیادی را پدید آورده بود.

نتیجه: پس از مشاهده این شگفتی ها به عظمت آفرینش خداوند یکتا پی بردم

 

انشا فضاپیما ارسالی از ساینا :

 

درون فضاپیمایمان که روی کره ماه فرود آمده بود بودم و داشتم به تحقیقاتم را انجام میدادم، همه چیز واقعی بود اما من فکر میکردم که دارم خواب میبینم.

همه چیزش با زمین متفاوت بود، اصلا توصیف شدنی نیست. هیچ‌موجود بنده ای اینجا نبود و حتی هوا هم نبود و احساس خفگی داشتم ؛ و واقعا احساس این را داشتم که انگار روی ابر ها راه میروم و واقعا معلق بودن حس جالبی بود و دوست داشتم که روی زمین هم میتوانست اینگونه بود.

چون واقعا به نظرم خیلی لذت بخش و هیجان انگیز بود ک معلق بودن را تجربه کنی و واقعا خوش ب حال فضانوردان که همیشه این حس را تجربه میکنند و غرق لذت میشوند

 

انشا فضاپیما ارسالی از علی :

 

بذنه: درون فضاپیما روی کره ماه دوستانم کنار هم نشسته بودیم و روزی را تصور می کردیم که انسان های زمین همه بتوانند

در این خاک خاکستری رنگ ماه زندگی کنند,اما مشکل ایجاست که دیگر هیچ وقت رنگ باران که رحمت بزرگ خداوند است

را نمی بینند و این مشکل بزرگی است چون اینگونه هرگز نمی توانیم در احساس باران رها بودن را تجربه کنند

در این جا رد پای فضانوردان دیگر را می بینیم که قبل از ما به کره ی ماه آمده اند

وقتی که به زمین برگشتم همه کنجکاو هستند که داستان زندگی ام درماه ودیدنی های آن را بازگو کنم

پس خوب نگاه می کنم آن هم نگاهی پر از حیرت , وسعی می کنم به هوش باشم

تا تمام زیبایی های این کره ی خاکی را با چشمانی که نعمتی بزرگ از خداست را ببینم که دل را بسوزاند واز سوزش دل هنرنمایی بیافرینم

چرا که اسرار خلقت وآفرینش بسیار است ودر این بسیاری اگر خوب دقت کنیم یعنی از ته!!

و اگر هزار سال دیگر هم در این کره ی خاکی باشیم خسته یا دل زده نمی شوییم زیرا که شگفتی هایی مانند ستاره ای به نام ستاره ی پروین هستند

که با هم دیگر همچون دوستانی صمیمی و یا خواهرانی و برادران جدایی ناپذیر در فضا حرکت می کنند و به شکل خوشه ی انگور هستند

 

نتیجه: واین نیز یکی دیگر از شگفتی های ته خداوند متعال است!

 

انشا فضاپیما ارسالی از آرین :

 

رضا ما را صدا کرد و از درون پنجره فضاپیما, خطی که ثابت می کرد در قدیم ماه به دو نیم تبدیل شده زا به ما نشان داد , واقعا شگفت انگیز بود وحس می کردم ایمانم به خداوند بزرگ خیلی بیشتر از قبل شده و معجزه ی بزرگ پیامبر اسلام حضرت محمد را با چشمان خود می دیدم

آن اتفاق خیلی مرا خوش حال کرد و استرسم را نیز کم تر کرد, و بعد از آن اخساس خیلی خوبی داشتم حس می کردم بال در آوردم ,واقعا احساس توصیف نشدنی بود.

حس می کردم در این بالا به خداوند بزرگ خیلی نزدیک ترم و از ته دلم می گفتم :

ای دل غم مخور که خداوند دهنده به وسعت آسمان ها و زمینش به ما آنقدر ارزانی داده که با تمام وجود فقط او را بخواهیم در کره ی ماه وقتی که به زمین نگاه می کنم زمین مانند توپ کوچک پر از آب گوارا می ماند و ابرها نیز مانند پنبه های سفید رنگ به نظر می رسند.

تازه داشتم کم کم هوای لطیف زمین را درک می کردم و دلم برای نفس کشیدن های صبح زود زمین تنگ شده که وقتی از خواب بیدار می شدم نفس عمیقی می کشیدم

و باید برای آن خداوند را شکر می کردم اما …

 

انشا فضاپیما ارسالی از ستاره  :

 

مقدمه : درب فضاپیما را با یک دکمه باز می کنم .قدم هایم را برای وارد شدن به فضاپیما آماده می کنیم. داخل فضاپیما می شوم.خدای بزرگ چقدر دکمه و دسته توی فضاپیما وجود دارد .

همکارم کنترل فضاپیما را در دست میگیرد

 

بدنه: بعد از چند دقیقه فضاپیما اوج می گیرد و از جو زمین خارج می شود. همه ی وسیله ها با من در فضا پیما معلق مانده بودیم. ولی همکارم چون کمربند بسته سر جایش مانده .

ای وای پیتزایم رفته آن طرف فضاپیما. الان است که تمام غذایم زمین بریزد ولی….

هیچ چیزی روی فضا پیما نریخت.

زود طرف پیتزایم رفتم و همانجا در هوا غذا را خوردم.

فکر کنم زیاد خوردم چون شکمم درد گرفته.ای خدا دیگر نمی توانم دراز بکشم تا حالم بهتر شود . پس چه کار کنم ؟ صبر و تحمل پیشه کنم تا به مقصد برسیم.

حال حتما می گویید : کجا ؟ خب ماه دیگر.می خواهم به ماه بروم چند تا سلفی بگیرم و بیاورم برایتان نشان بدهم.

بالاخره رسیدیم از فضاپیما پیاده شدم. از آنجایی که در کره ماه هم قدرت جاذبه وجود دارد .دیگر معلق نیستم .خب خدا را شکر .ای خدای من این جا چه قدر چاله دارد دارد.حرکت اول به یک گودال افتادم.

آن دیگر چیست ؟ یک شهاب سنگ دارد به طرف من می آید .زود از چاله بیرون می آیم و بدو بدو به سمت فضا پیما می روم . آن را روشن می کنم تا در بروم.ای وای یادم رفته که همکارم در ماه مانده.از طرف دیگری هم فضاپیما سواری بلد نیستم. هی دکمه عوض می کنم و دنده عوض می کنم اما انگار وضع از اینی که هست هم دارد بدتر می شود.

از آن طرف دارد یک توپ بزرگ فضاپیمایی می آید.اگر آن توپ به فضاپیما برخورد کند دهنم را باز می کنم و می بندم.هی فرمان را عوض می کنم و خلاصه به زور خطر از بیخ گوشم رد شد.به سمت آمدن توپ می روم .آنجا دارند بازی می کنند

در فضا آدم فضایی ها داشتند فوتبال بازی می کردند. ولی اینها جثه ی خیلی خیلی بزرگی دارند.من پیش آن ها مثل مورچه هستم .ای وای حالا فهمیدم اینجا هم تیم ها نام های زمینی دارند.بازی تاستقلال و پرسپولیس است . به عنوان یک تماشاچی مورچه ای می نشینم و بازی را تماشا می کنم.

ای جان پرسپولیس در دقیقه ی پنجاه و سه با ضربه طارمی به گل رسید. بازی آب و تاب دیگری به خود گرفت.چند دقیقه بعد بازهم پرسپولیس با اشتباه حسرو حیدری به گل می رسد .زننده گل : مهدی طرابی.

مدتی بعد استقلالی ها یک پنالتی از پزسپولیس گرفتند.و بازی با نتیجه دو بر صفر تمام شد.حال پرسپولیس قهرمان نیم فصل فضایی شده.بعد از تماشای این بازی جذاب به سوی فضاپیما می روم و با هزار بدبختی دوباره به ماه بر می گردم .در آنجا همکارم رابر می گردانم و پشت فرمان می نشیینیم و به زمین بر می گردیم.

 

نتیجه: واقعاً چه سفر جذابی بود .خیلی خوش گذشت .من که حتی با تخیل این انشا رو نوشتم باز هم حس عجیبی گرفتم.

 

 

پایان انشا درون يک فضاپيما را كه روی كره ماه فرود آمده تصور كنيد و تصوير ذهنی خود را بنویسيد

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *