خانه » مطالب درسی » انشا درباره درد و دل یک موش آزمایشگاهی صفحه 55 نگارش نهم به صورت طنز و غیر طنز

انشا درباره درد و دل یک موش آزمایشگاهی صفحه 55 نگارش نهم به صورت طنز و غیر طنز

انشا درد و دل یک موش آزمایشگاهی
4.4/5 - (26 امتیاز)

انشا طنز و غیر طنز درد دل یک موش آزمایشگاهی صفحه 55 کتاب نگارش نهم

 

در این مطلب از سایت درس کده برای شما کاربران عزیز انشا درد و دل یک موش آزمایشگاهی که در صفحه 55 کتاب نگارش پایه نهم خاسته شده را آماده و منتشر کرده ایم امیدواریم مورد توجه شما واقع شود

 

از ميان موضوع هاي زير يكی را برگزينيد يک بار با فضای طنز و یک بار با فضای غیر طنز درباره ی آن بنویسید

 

نام انشا: درد دل یک موش آزمایشگاهی

 

انشا درد و دل موش آزمایشگاهی صفحه 55 کتاب نگارش نهم

 

انشا شماره یک درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز , قالب ادبی ) :

 

مقدمه: سلام دوستان من یک موش آزمایشگاهی هستم. محیط آزمایشگاه بسیار تمیز و مجهز است و محققان روی ما آزمایش های بسیاری انجام می دهند تا بتوانند چیزهای زیادی را کشف کنند و خیلی از بیماری ها را درمان کنند.

 

بدنه: من از اینکه روی ما موش ها آزمایش انجام می دهند ناراحت نیستم چون با این کارها می توان در علم پیشرفت کرد و خیلی از شماها از برخی از بیماری هایتان نجات پیدا کنید. خدا ما موش ها را طوری آفریده است که مناسب آزمایش های علمی هستیم. در آزمایشگاه، غذاهای ما کنترل شده است و هرکاری که انجام می دهیم، زیر نظر محقق های پرتوان و باهوش اینجا انجام می شود.

هرچند گاهی مجبوریم در خوراک و خواب و کارهای شخصیمان، بسیاری از سختی ها را تحمل کنیم. با این حال هنگام شنیدن خبر پیروزی در آزمایش و کشف دارو و ماده جدید، تمام خستگی های ما هم به یکباره از تنمان بیرون می شود. اما گاهی ناراحتی هایی هم داریم مانند از دست دادن دوستانمان یا زمانی که یکی از موش ها حالش بد می شود. اینجور اتفاقات خوب و بد در آزمایشگاه عادی است. دیدن آمپول و دارو برایمان ترسناک نیست. ما موش های آزمایشگاهی بر خلاف موش های کوچه و خیابان، تمیز هستیم و دوست نداریم دور و برمان کثیف و نا مرتب باشد. این حرف های مرا با دیدن من تایید خواهید کرد!

نتیجه : در آخر بگویم هیچ گاه در زندگی تان و از پست و جایگاهتان احساس ناامیدی نکنید چرا که هر موجودی در این عالم بی حکمت آفریده نشده است و تمام موجودات باید سعی کنند وجودشان سرشار از نفع و سود باشد.

 

انشا شماره دو درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( طنز ) :

 

مقدمه : من یک موش آزمایشگاهی هستم. هربار که می خواهند چیز جدیدی کشف کنند مجبورم از استراحتم بزنم و تا آن ها رویم آزمایش انجام دهند. خلاصه یک روز خوش برایم نگذاشته اند!

بدنه: آن روز یکی از آنها که لباس سفید و ماسک پوشیده بود یک آمپول به من زد که دادم به آسمان رفت اما انگار کر بود و صدای داد و بیداد مرا نمی شنوید!

هر دفعه که وقت مرا می گیرند، انقدر بالای سرم بحث علمی می کنند که دیگر حوصله ام سر میرود و هر چه قدر می گویم دیگر بس است خسته شدم، انگار نه انگار! آخر سر هم معلوم نیست چه چیزی را به خورد من می دهند که مجبورم چند روزی را داخل شیشه، تک و تنها سر کنم. آخه من هم دل دارم درست نیست اینجا من را تنها می گذارند و میروند. آن روز با موش شیشه بغلی دوست شده بودم و از پشت شیشه باهم صحبت می کردیم او که از من بدتر بود اصلا جان صحبت کردن نداشت؛ یک کلمه حرف می زد و دو دقیقه به خواب میرفت! نمی دانم روی این بدبخت چه چیزی را آزمایش می کردند!

انقدر نگویید از شما موش ها چندشمان می شود اگر ما نباشیم که علم شما اینقدر ها هم پیشرفت نمی کند! هر روز چیز تازه ای کشف می کنند.

تازه خیلی از چیزهایی که شما برای درمانتان می خورید را اول روی ما آزمایش می کنند اگر زنده ماندیم و حالمان بهم نخورد به شما هم می دهند! حالا بازهم بگویید شما را دوست نداریم: یک چیز را یادم رفت بگویم؛ من خیلی قلقلکی هستم! هربار که مرا از شیشه ام بیرون می آورند و دست کاری ام می کنند هی داد میزنم: وای قلقلکم اومد! وای به شکمم دست نزن! دستتو از کف پام بردار! اما انگار نه انگار! تقصیر خودشان است اینها مرا قلقلک می دهند من هم تکان می خورم و کارشان خراب می شود! یک ذره احساس هم داشته باشند بد نیست ها!!! خلاصه با ما دوست باشید.

نتیجه : اما از یک طرف هم خوشحالم که با کاری که انجام می دهم جان بسیاری را نجات می دهم و برای آدم ها مفید هستم

 

انشا شماره سه درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز ) :

 

مقدمه: یه جرات می توان گفت تنها موشی هستم که در میان تمامی دوستان اینجایم، هنوز زنده  هستم و مثل بقیه دنیا را ترک نکرده ام.

 

بدنه انشا : من، همان کسی هستم که طعم تمام چیز های مضر و مفید را چشیده و سپس با تشخیص جان من، مردم نیز از آن برای سلامت خود استفاده می کنند، در غیر این صورت من نیز جانم را از دست داده و در سطل زباله نزد باقی دوستانم جای میگیرم.
با دیدن هر آمپول و یا داروهای متنوع که هرکدام را برای یک قسمت از بدنم استفاده می کنند، به خود لرزیده و با چشمانم خواهش می کنم تا از آن مطمعن بوده و زندگی مرا از من نگیرند، مدت ها فکر فرار در سرم رقصیده است اما پس از هر آزمایش به قفسم رفته و آماده می شوم برای آزمایشات بعدی تا ببینم چه اتفاقی برام خواهد افتاد، زنده خواهم ماند یا نه، دوباره طعم زندگی به این سختی را خواهم کشید یا نه.

نتیجه انشا درد و دل موش آزمایشگاهی : زندگی بسیار زیبا است اما این گرفتاری برای من به عذاب سختی منجر شده است که دلم می خواهد هرچه سریع تر از این منجلاب خارج شوم، اما نه با مرگم، بلکه با روزی که خبر آزادی ام را به من داده و موشی جدید و قوی مثل من استخدام کنند تا بلکه من نیز طعم زندگی را مثل بقیه موش های خوش بخت بچشم

 

انشا شماره چهار درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز ) :

 

مقدمه : شاید باور نکنید ولی من از زمانی که به دنیا آمدم در این آزمایشگاه بوده و هرگز اینجا را ترک نکرده‌ام. شب‌های زیادی به خیال‌بافی در مورد دنیای بیرون می‌پردازم و تصویرهای مختلف از آن برای خود ترسیم می‌کنم. اینجا همه چیز خوب پیش می‌رود و به ما رسیدگی می‌شود. من به ویروس‌های قدیمی عادت کرده‌ام، اما بدی روزگار زمانی است که محققان تصمیم به اجرای آزمایش ‌های تازه می‌گیرند! نزدیک شدن سرنگ پزشکی در این زمان، برایم مانند شیرجه زدن در یک گودال بی‌انتهاست.

 

بدنه:  هر زمانی که چنین تزریقاتی صورت می‌گیرد و بدن من یا سایر هم بندی ‌هایم را در یک سیر آزمایشگاهی قرار می‌دهند، آینده ما نامعلوم است. مشخص نیست که پس از این آزمایش، همچنان زنده خواهیم ماند یا باید برای سفر آخرت آماده شویم؟ برخی از ما در طول این آزمایش‌ها جان سالم به در برده و باید شاهد از دست دادن برخی دیگر باشیم. این درست همان چیزی است که زندگی در آزمایشگاه با نورهای سفید و آبی‌اش را سخت‌تر می‌سازد.

ما اینجا از امکانات خوبی برخوردار هستیم. جای زندگی و خواب تمیز و راحتی داریم و به وقت مناسب به ما غذا داده می‌شود. هرگز نیازی نیست که برای پیدا کردن غذای خود، در میان زباله‌ها به دنبال تکه غذای مانده‌ای باشیم. همچنین آب تمیزی همیشه در اختیارمان قرار دارد. اما هرگز نمی‌توانیم از یاد ببریم که تمام این امکانات در ازای قرار گرفتن در تندباد حادثه و قربانی شدن برای پیشرفت علم است.

من و سایر موش‌های آزمایشگاهی هیچ وقت کثیف نیستیم و تمیزی پوشش موهای تن ما، همیشه تامین می‌شود. اینجا یک تیم نگهداری و مراقبت وجود دارد و از سلامت ما به صورت روزانه اطمینان حاصل می‌گردد. اما باور کنید گاهی دلم می‌خواهد در گل و لای جوی آب دویده و تمام تنم از آلودگی‌ها انباشته شود اما آزاد باشم. آرزوی یک جست و خیز حسابی در کانال‌های فاضلاب به دلم مانده و دوست دارم به خاطر پیدا کردن یک تکه نان از این سوراخ به آن سوراخ بدوم.

 

نتیجه انشا درد و دل موش آزمایشگاهی : در آخر باید بگویم که زندگی ما در یک چرخه کسالت‌آور و بی ‌هیجان خلاصه شده و نمی‌توانیم چیزی جز این انتظار داشته باشیم. فکر زندگی دیگری برای ما وجود ندارد و هیچ کدام نیز جرات فرار کردن از آزمایشگاه را نداریم. با این همه من فکر می‌کنم که ایناز خود گذشتگی در راه علم و پیشرفت دنیای پزشکی، ارزش آن را داشته باشد

 

انشا شماره پنج درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( طنز ) :

 

مقدمه: من و سایر دوستانم از شرایط زندگی در آزمایشگاه به ستوه آمده بودیم. غذاهای تکراری و تزریق‌های پی در پی، نگهداری در شرایط ایزوله شده و غیره غیره؛ فوق العاده کسالت‌آور بود. تصمیم گرفتیم تا دست به آشوب زده و محققان را حسابی ادب کنیم. من و دوستان دیگرم به خوبی باز کردن در قفس‌ را بلد بودیم و اگر پیش‌تر دست به این کار نمی‌زدیم، از سر بی‌ انگیزگی بود. اما حالا انگیزه آن به وجود آمده و باید یک خرابکاری حسابی در آزمایشگاه انجام می‌دادیم.

 

بدنه : بعد از این که محققان آزمایشگاه را ترک کردند، دست به کار شدیم. هر یک از ما درب قفس نگهداری خود را که خاطرات تلخ و شیرین در آن داشتیم، باز کرده و بیرون آمدیم. من که از لوله‌های آزمایش متنفر بودم، به سرعت سراغ آن‌ها رفته و تمامی لوله‌ها را به زمین ریختم. در برخی از لوله‌ها محلول‌های رنگی قرار داشت و تمام آن‌ها کف زمین سفید رنگ آزمایشگاه پخش شد. موش‌های دیگر به سراغ سایر تجهیزات آزمایشگاهی رفته و آن‌ها را به هم می‌ریختند.

کیت‌های آزمایشگاهی را که خیلی سفت بودند جویدیم. دندان‌هایمان پس از مدت‌ها، یک تمرین حسابی کردند! یکی از موش‌های آزمایشگاهی ماده‌ای لیز پیدا کرد و آن را روی میز بلند و طویل آزمایشگاه ریخت. غوغایی به پا شد. تک به تک روی این ماده لیز که هیچ وقت نفهمیدم چه بود، رفتیم و سرسره بازی کردیم. بعضی از موش‌ها لیز می‌خوردند و پایین می‌افتادند. برخی دیگر نیز کنترل بیشتری داشتند و به شکلی سورتمه سواری می‌کردند!

یکی از موش‌ها به سراغ کشوهای آزمایشگاه رفته و هر آن چه در کشوها بود را بیرون ریخت. بقیه هم به کمک او رفتند. یک لحظه به صحنه آزمایشگاه نگاه کردم، از هر جایی موشی آویزان بود و در حال خرابکاری… محشری به پا شده بود و به نظر می‌رسید که اوضاع از کنترل خارج شده است. من فریاد می‌زدم و از موش‌ها می‌خواستم که به خرابکاری‌های خود پایان دهند، اما گوش هیچ یک از آن‌ها بدهکار نبود.

 

نتیجه این انشا : تا صبح اوضاع به همین شکل ادامه یافت. سرانجام هر یک از موش‌ها خسته و بی حال در گوشه ا‌ی افتاده و بی‌ رمق به خواب رفت. من نیز مانند بقیه روی یک دستگاه آزمایش خون دراز کشیدم. ساعتی بعد، یکی از مسئولان آزمایشگاه را دیدم که آرام داخل شد و با مشاهده آن همه موش در جای جای آزمایشگاه، جیغی کشید و بیهوش روی زمین افتاد. این آزمایشگاه، دیگر به این راحتی آزمایشگاه نمی‌شد و همه ما را به عنوان موش ‌های سرکش، از آن جا اخراج کردند.

 

انشا شماره شش درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( طنز ) :

 

مقدمه: ما موش های آزمایشگاهی ، شاید بد شانس ترین موجودات دنیا باشیم، هر چی بلا و درد و مرض هست اول روی ما موش های آزمایشگاهی امتحان می کنن.

 

بدنه: از آن جایی که موش های آزمایشگاهی از دسته پستانداران هستن و بیشترین شابهت ژنتیکی رو با انسان دارن از ما برای آزمایش استفاده می شه.

خب حالا ممکنه یکی بگه این همه پستاندار چرا از موش استفاده میشه؟

مثلاً چرا از میمون که بیشترین شباهت رو به انسان داره استفاده نمیشه؟

چون میمون مغز درست و حسابی نداره، یدفه وسط آزمایش بلند میشه و بندری میرقصه!

ضمن اینکه میمون حیوون وحشیه، یهو دیدی دست دکتر رو گاز گرفت، آدم نیست که!

از اونجایی که ماها حیوونات ارزون تری هستیم، جای کمی رو اشغال میکنم، نگهداریمونم ساده تره.

ما موش ها خیلی سریع تولید مثل می کنیم، عمر کمی داریم، زود به جای جدید عادت میکنیم و موجودات بی آزاری هستیم.

از طرفی ما موش ها به غذای کم قانع هستیم و هر چی بزنی تو سرمون صداشمون در نمیاد!

 

انشا شماره هفت درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز ) :

 

مقدمه : من یک موش آزمایشگاهی هستم. از زمانی که یادم می آید در یک فضای بسته زندگی میکردم.

 

بدنه: من در این آزمایشگاه تنها نیستم و دوستان زیادی مثل من در اینجا زندگی میکنند اما فضایی که در آن قرار دارم و زندگی میکنم خیلی کوچک است.

بارها دیده ام که موجوداتی با لباس سفید می آیند، یکی از دوستان من را بر میدارند و بعد از مدتی جای آن را عوض می کنند.

همیشه این صحنه برای من تکرار می شد و خیلی دوست داشتم بدانم که آن موجودات دوستان من را به کجا می برند.

کمی که بزرگتر شدم، بالاخره روزی فرا رسید که در بین دوستانم، من انتخاب شدم.

تقریباً سر از کار آنها در آورده بودم، آن روز به من یک آمپول زدند و من را در قفس دیگری گذاشتند استرس زیادی داشتم نمیدانستم که چه اتفاقی قرار است بیافتد.
کم کم پلک هایم سنگین شد و به خواب عمیقی فرو رفتم. حس میکردم تغییراتی در بدنم در حال اتفاق افتادن است.

احساس گرسنگی زیادی می کردم، چشمهایم را باز کردم و به دنبال غذا می گشتم.

دوست داشتم هر چیزی که در اطرافم هست را بخورم.

خوشبختانه آن سفید پوشان غذای کافی برایم تهیه کرده بودند و من شروع به خوردن غذا کردم.

حس میکردم هر چه قدر غذا میخورم سیر نمیشوم.

روز به روز چاق و چاق تر میشدم.

چندین بار من را برداشتن و بدنم را چک میکردند، انگار دیگر خودم را هم نمیشناختم.

بعد از آن بود که متوجه شدم، انسان ها از ما موش ها برای آزمایش استفاده می کنند.

 

نتیجه : وقتی میخواهند بفهمند یک دارو چه عملکردی دارد ابتدا آن را روی ما آزمایش می کنند و اگر موفقیت آمیز بود آن را برای انسان استفاده می کنند.

از یک طرف خوشحال بودم که میتوانستم مفید باشم و از طرفی ناراحت بودم که چرا نمیتوانم آزادانه زندگی کنم.

 

انشا شماره هشت درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز ) :

 

مقدمه: من یه موش ازمایشگاهی هستم از همون ابتدای تولدم که چشم باز کردم خودم رو در محوطه بسته دیدم که اوایل خیلی بهم توجه میکردند که بعدها فهمیدم بخاطره اینکه زود بزرگ شم و آماده آزمایش شدن باشم

بدنه: بعد از اینکه بزرگتر شدم منو به یه محوطه دیگه بردند، اتاقی بود که افراد با لباسهای سفید مخصوصی وارد آن می شدند و همشون چیزی به دهن داشتن که بهش میگفتن ماسک، و ازون روز زندگی و ترس من از مردن شروع شد.
بعد از وارد شدن با موش های دیگه آشنا شدم البته موش هایی که بهشون آمپول میزدند یا به اصطلاح آزمایش روشون انجام میشد قفسه های جداگانه داشتن و به تنهایی ازشون نگهداری میشد.
هر روز میدیدم که یکی از دوستام از قفسه خارج میکنند و آمپول هایی رو به دوستام میزدند و بعده اون داخله یه محفظه میزاشتند و روزه بعد از زدنه آمپول میومدند و آنها را معاینه میکردند و یه چیزهایی رو داخله کاغذ می نوشتند.
بالاخره روزی که ترسشو داشتم رسید و دستی وارد قفس شد و منو بالا کشید قلبم خیلی تند میزد بقدری شدتش بالا بود که صداشو میشنیدم سعی میکردم با دست و پا زدن خودمو از دستش فراری بدم ولی اصلا فایده ای نداشت.
منو محکم تو دستش گرفت و آمپولی بهم زد و منو وارد قفس کرد کمی که گذشت احساس حالت تهوع داشتم و همین باعث شد که بیشتر بترسم، تا صبح خوابم نبرد از ترس اینکه نکنه بمیرم، همینجور که تو این فکرا بودم نفهمیدم چطور خوابم برده بود و با صدای چند نفر که بالای سرم بودم بیدار شدم، شوکه شدم ولی اونا با دیدنه من و اینکه چشامو باز کردم خوشحال شدند و بهم تبریک میگفتند.
مثل اینکه آزمایشه مهمی رو روی من امتحان کرده بودند بعد از بیدار شدن من و خوشحالی خودشون منو به جای دیگه ای منتقل کردند و با دستگاه های خاصی ضربان قلب و نبض منو کنترل میکردند و بعد از تمام این کارها منو به جای اول برگردوندند.
و ترس من هر روز و هرروز بیشتر میشد چون که بر اثر آزمایش های متعدد بدنمون ضعیف تر میشه ولی از طرفی هم احساس قهرمان بودن رو دارم.

نتیجه این انشا : هر موجودی یه سرنوشت و زندگی پیش رو داره و زندگی و سرنوشت من هم اینجوریه و نمیشه تغیبرش داد من یه موش آزمایشگاهیم. یه موش آزمایشگاهی خوشحال.
شاید اوایل خیلی بخاطره این وضعیتم ناشکری کردم و همش میگفتم ای خدا چرا یه چیزی دیگه منو نیافریدی ولی الان با این موضوع کنار اومدم و خدا را شکر میکنم

 

انشا شماره نه درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( طنز ) :

 

مقدمه انشا : آیا تا حالا به درد و دل یک موش ازمایشگاهی گوش کرده اید ؟ ممکن است خنده دار باشد اما جالب است بدانیم که موش آزمایشگاهی حرف های زیادی با ما دارد.

 

بدنه:  سلام من یک موش آزمایشگاهی هستم خیلی هم معروفم اما امان از این معروفیت من که کار دست من داده است

آیا میدونستید که وقتی برای شما دارو درست میکنن من بیچاره باید تاوان بدم؟ از استراحتم بزنم هزاران سوزن دردناک و داروهای مختلف به من تجویز می شوند که در ان داد من به اسمان ها میرود اما انگار نه انگار هیچ کس نمی فهمد این درد کشیدن من را

روزگارم برای خیلی ها طنز است برای خودم جدی و غمگین چون خیلی اذیت می شوم در این فضا که همش باید آزمایش و امتحانات خود را روی من انجام بدهند.در آزمایشگاه، با این حال هنگام شنیدن خبر پیروزی در آزمایش و کشف دارو و ماده جدید، تمام خستگی های ما هم به یکباره از تنمان بیرون می شود.

اما گاهی ناراحتی هایی هم داریم مانند از دست دادن دوستانمان یا زمانی که یکی از موش ها حالش خراب می شود. غذاهای ما کنترل شده است و هرکاری که انجام می دهیم، زیر نظر آزمایشگر های پرتوان و باهوش اینجا انجام می شود. هرچند گاهی مجبوریم در خوراک و خواب و کارهای شخصیمان، بسیاری از سختی ها را تحمل کنیم ، اینجور اتفاقات خوب و بد در آزمایشگاه عادی است. دیدن آمپول و دارو برایمان ترسناک نیست.

ما موش های آزمایشگاهی بر خلاف موش های کوچه و خیابان، تمیز هستیم و دوست نداریم دور و برمان کثیف و نامرتب باشد. این حرف های مرا با دیدن من تایید خواهید کرد خیلی هم تسناک هم نیستیم که خیلی از مردم از ما می ترسند ما موش های ازمایشکاهی در مظلومیت واقع شده ایم ولی درعلم کمک بسیار زیادی به بشر کرده ایم، ولی تنهایی خیلی بد است چون هر سری که میخواهند ازمایشی را روی من انجام بدهند داخل یک شیشه میگذاررند و روزها تنها می مانم من هم دل دارم ولی انگار نه انگار.

نتیجه گیری : در آخر بگویم هیچ گاه در زندگی تان و از پست و جایگاهتان احساس ناامیدی نکنید چرا که هر موجودی در این عالم بی حکمت آفریده نشده است

 

انشا شماره 10 درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( طنز ) :

 

متن: من یک موش آزمایشگاهی هستم هر روز یک عالمه دانشجو میان توی آزمایشگاه و مثلا آزمایش انجام میدن، اما نصفشون با وسایل آزمایشگاه عکس می گیرن یا یه سریا نزدیک من می آن و مثلا با من عکس می گیرند و منم هر بار ژست های مختلفی می گیرم تا که توی عکس قشتگ تر بیفتم.

یه سری از دختر پسرا هم هستن که تا منو می بینن شروع می کنن به جیغ و داد کشیدن که کثیفه وو از این حرفا، اما اینو نمی دونن که اگه من نباشم نصف کارای آزمایشگاه میلنگه.

بله. همچنین کس مهمی هستم من. البته از خود تعریف نباشه اصلا هم کثیف نیستم این مسعول ازمایشگاه  همیشه با یه برس مخصوص منو شونه و منو تمیز می کنه.

درسته که حیوون هستم اما خیلی از حیوون ها هم می تونند دوست داشتنی و تمییز باشند و خیلی از کارهای شما را انجام بدن. نمونه اش خود من. اگه من نباشم کی قراره توی آزمایشگاه اون همه آزمایش روش انجام بشه و جون سالم به در ببره

 

انشا شماره 11 درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز ) :

 

مقدمه : انسان ها از زمان های گذشته برای کشف و بدست آوری اطلاعات جامع تر و دقیق تر و حل مشکلات و در پی بدست آوردن راه حل و درمان بیماری ها و افزودن علم روز افزون آزمایش های متعددی را انجام می داده اند ولی انجام این آزمایش ها هم خواستار داوطلب بود و هم هزینه های بسیار هنگفتی را به دنبال داشته است.

از این رو مخترعان و دانشمندان از موش ها و سایر حیوانات جهت کسب علم و دانش بیشتر استفاده کردند زیرا هم دردسر کمتری به دنبال دارد و هم هزینه ی بسیار کمی را متقبل می شد.

 

بدنه: من یک موش هستم.یک موش سفید و زیبا که در آزمایشگاه ها از من استفاده های زیادی می شود. گاهی این آزمایش ها دردهای بسیار سختی را به دنبال دارد و گاهی مرگ را.

همین چند روز پیش بود که یکی از دوستانم در اثر همین آزمایش ها جان خود را از دست داد. من خیلی ترسیدم، چون می دانستم امکان دارد هر لحظه این اتفاق برای من نیز تکرار شود.

خیلی از آن ها نسبت به ما وحشت دارند و از ما می ترسند اما همین که من و دوستانم می دانیم که با انجام این آزمایش ها و گرفتن نتیجه ی مطلوب موجب می شود که جان انسان های زیادی نجات یابد برای ما دلگرمی بزرگی به حساب می آید.

نتیجه : درست است که ما حیوان هستیم و همه فکر می کنند که احساس نداریم اما حتی اگر مورچه ایی بسیار کوچک نیز باشد او نیز زندگی می کند و خانواده ایی دارد و تمام تلاش خود را بر این اساس گذاشته که از خانواده ی خود محافظت کند و غذا و راحتی آن ها را فراهم کند و دوست ندارد که خیلی زود بمیرد. زندگی زیباست حتی برای یک موش آزمایشگاهی .

 

انشا شماره 12 درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز ) :

 

مقدمه: من یک موش آزمایشگاهی کوچک هستم . هر بار با یک آمپول بزرگ به سراغم می آیند و آن را در بدنم فرو می کنند تا بعد منتظر نتیجه شوند و ببینند که بدن من بیچاره چه واکنشی به آن آمپول نشان می دهد.

 

بدنه: من در همین آزمایشگاه به دنیا آمدم، روز های اول کنار چند موش کوچک دیگر زندگی می کردم اما پس از مدتی ما را از یک دیگر جدا کردند و هر کدام مان را درون محفظه ای جداگانه گذاشتند و آزمایشات مختلف را روی ما شروع کردند.

آدم های آزمایشگاه در این جا ما را هر روز مهمان انواع آمپول ها و غذا های مخلوط شده با مواد آزمایشی می کنند تا به نتیجه ی دلخواه برسند و هر بار که یک انسان با لباس سفید رنگ به طرفم می آید می دانم که یک نقشه ی پلید در ذهن و یک آمپول در دست دارد به همین خاطر شروع به دویدن کرده و سعی می کنم خود را گوشه ای پنهان کنم تا آن هیولای سفید پوش دستش به من نرسد.

اما راستش را بخواهید خودم هم می دانم که راه فراری ندارم زیرا محفظه ای که در آن زندگی می کنم کوچک و شیشه ای است و از هر طرف دید دارد به علاوه آدم های آزمایشگاه آن قدر زرنگ هستند که هر چقدر هم بدوم باز هم بدون خستگی بالاخره مرا گیر بیندازند.

آن ها هر بار بعد از فرار نا موفقم مرا در دست گرفته و بعد که انگار مثلا خیلی مهربان باشند شروع می کنند به صبحت کردن با من ” جری کوچولو امروز چطوری؟” کاش می توانستم به زبان آن ها سخن بگویم آن وقت می توانستم جواب سوال شان را بدهم و بگویم اگر شما این همه آزمایش روی من انجام ندهید خوب و خوش هستم.

 

نتیجه : بعضی وقت ها ما موش ها با هم صحبت می کنم و دیروز شنیدم که یکی از موش ها می گفت جایی وجود دارد به نام بهشت موش ها که آن جا پر از زباله است و همه ی موش ها آزاد و رها در میان زباله های بی شمار زندگی خوب و خوشی را دارند.

من هم آرزو دارم بالاخره یک روز بتوانم از این آزمایشگاه فرار کنم و به بهشت موش ها بروم و آن جا بدون ترس از انسان ها در میان زباله ها زندگی کنم.

 

 

اشنا های کوتاه طنز و غیر طنز درد و دل یک موش آزمایشگاهی ارسالی از کاربران سایت:

 

انشا شماره یک ارسالی از آیناز ( طنز ) :

 

نمیدونم از کی اما از وقتی که چشام رو باز کردم خودمو تو این آزمایشگاه دیدم. اه دیگه حالم بهم میخوره از این اتاق و ادماش هر کاری میخوان بام میکنن انگار که عروسک خیمه شب بازیشون هستم.

هنوز اون روزی رو یادم نرفته که اون زهرماری رو به خوردم دادن علاوه بر مزه تلخ و چندشش باعث شد سه هفته تمام عین مجسمه اناهیتا خشک بشم .هه اما خوب تلافی کردماااا

چنان انگشت بد ترکیبشو گاز گرفتم که از درد کم مونده بود بره تو کما.
خدا به خیر کنه و منو از دست این دیوونه ها نجات بده.
اما باید بدونن که با کی طرفن نمیشه که هر کی از راه رسید بیاد تو و هر کاری میخواد بام انجام بده و ده برو که رفتیم. هر روزم باید کار های روز قبل رو انجام بدم تا اینا به نتیجه مزخرفشون برسن؛ به عبارتی روز از نو روزی از نو….

 

انشا شماره دو ارسالی از سحر ( طنز ) :

 

من یک موشی آزمایشگاهی کوچک هستم که در یک آزمایشگاه فوق پیشرفته زندگی میکنم.در این آزمایشگاه همه چیز عالی است ،اینجا من چند پزشک شخصی دارم که هر روز سلامتی ام را چک میکنند تا مبادا مریض شوم.کارکنان اینجا آنقدر مرا دوست دارند که مدام آمپول و قرص های تقویتی به من میدهند تا همیشه شاد و سلامت باشم.

حتی یک بار که حالم بد شد تمام پزشکان بالای سرم آمدند و مرا حسابی خجالت زده کردند.آنان با دستپاچگی مرا نگاه میکردند و غصه ی سلامتی ام را می خوردند!

حتی شنیدم که یکی از پزشکان با ناله گفت:«وای پروفسور! اگر این بمیرد ما چه کار کنیم؟!» همان لحظه می خواستم بگویم «غصه نخور جوان! همه ما روزی به دنیا آمده و روزی هم از دنیا میریم .بالاخره من هم سنی ازم گذشته تو خودت را اینقدر اذیت نکن!»

اما افسوس! آن قدر حالم بد بود که نتوانستم پزشکانم را دلداری دهم…

بعد هم که تلاش کردم بلند شوم و بگویم نگران نباشید آن قدر ها هم حالم بد نیست اما به خاطر سر گیجه هنوز بلند نشده پخش زمین شدم که همان موقع یکی از پزشکانی که علاقه زیادی به من داشت از ناراحتی با صدای بلند گریست.خدا خودش به این بیچاره ها صبر دهد ….

 

انشا شماره سه ارسالی از مهرسا ( طنز ) :

 

من یه موش سفید آزمایشگاهی هستم ، می خوام درد و دلی از زجرهایی که آزمایشگاه کشیدم را براتون بگم.
آخه شما بگین من بی نوا باید چیکار کنم من به این کوچیکی باید جور هیکلای آدمارو بکشم ؟
می خوان دارو درس کنن اول روی من آزمایش می کنن بعد میارن به آدما میدن ، می خواستن استامینوفن درس کنن میارن به من می خورونن آخه من کی سردرد گرفتم که خودم نفهمیدم ، می خوان برا خودشون دگزامتازون درس کنن من بیچاره رو با سرنگ سوراخ سوراخ می کنن اگه زنده موندم ازش استفاده می کنن و اگه فوت شدم تغییرش میدن و روی یه موش دیگه آزمایش می کنن تا حالا که شانس آوردم .
من آخه از دست این آدما چیکار کنم ، اونقد روی من آزمایش انجام دادن که همیشه حالت تهوع دارم و نمی توم حتی یه تیکه غذا بخورم .
حالا اینا تموم شد و دوران نانو و دانش های هسته ای اومده که از اونا بدتره آخه ما موشای بیچاره چه گناهی داریم که ما رو اینطوری زجر میدین شماها بگین من دردم از دست اینا کجا ببرم .
ضعیف تر از ما گیر نیوردن.

 

انشا شماره چهار ارسالی از احسان ( غیر طنز ) :

 

هر انسانی هر چیزسختی که رویش امتحان می شود ،می گوید  که مثل موش آزمایشگاهی شده ام ، که دنیا، تمام عذاب و سختی هایش را روی من امتحان می کند که گاهی سرسخت تر شده و گاهی از پا در می آیم ، اما پس از آن دوباره من را سر پا میکند ، اما در زندگی اصلی موش آزمایشگاهی چنین نیست،

آن ها ممکن است پس از از پا در آمدن دیگر سر پا نشده و حتی دیگر نفسی برای دم و بازدم نداشته باشند ، اما به راستی که دلیلش چیست ؟ چرا موش ها برای این همه آزمون انتخاب شده اند ؟

آن ها که موجودی کوچک و ضعیف بوده و همه انسان ها از وجود آن ها در ترس و عذاب است ، شاید هم برای این است که در طی این آزمایش ها، به کل از بین رفته و وجودشان ریشه کن شده و ترس نیز از دل مردم جدا شود، کسی چه می داند…

 

انشا شماره پنج ارسالی از نیوشا ( طنز ) :

 

دیگر به عوق زدن های عر دقیقه ای خود ، عادت کرده ام . چرا ؟ چون روزی یک چیز جدید روی من آزمایش کرده و در حلقم فرو میکنند تا شاید زنده بمانم و یا آخرین نفس را کشیده و شربت شهادت را سر بکشم، حالا چرا شهادت ؟ زیرا من در راه کسب و افزایش علم و دانش مرده و بالاخره دستی در علم و دانش داشته ام دیگر ، گاهی ، چیز هایی مهمان معده و چشم و گوشم میکنند که بیست سال جوان تر شده و گاهی هم کور و کر و لال می شوم و بعد هم با چندین دارو و مایع دیگر ، دوباره چشم و گوشم چون عقاب تیز میشود .
گاهی من چرا چون گوهری نایاب نگاه داری کرده و گاهی هم با اضافه شدن چند بچه موش دیگر ، سخت ترین چیز ها را روی من امتحان کرده تا به مرگم ختم شود ، خلاصه اینجا چندانم بد نیست ، پس از هر نفسی ممکن است نفسی دیگر نیاید و شاید هم پس از چند دقیقه دیگر با موادی دیگر ، بهتر از قبل نفس بکشم .

 

انشا شماره 13 درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( غیر طنز ) :

 

به آزمایشگاه رفته بودم ، همان جا منتظر بودم که یهو یاد دوستم سینا افتادم.

پیش خودم فکر کردم و به ذهنم رسید که برای دیدنش به ازمایشگاه برم.

هم این که خودش را ببینم و هم آزمایشگاهش سری بزنم پس به سمت محل کارش به راه افتادم

در طی مسیر اتفاقی چشمان من و سینا تو چشم هم افتاد و خنده روی لب هایمان نشست.

سینا بهم گفت : کجا بودی این همه مدت که دلم خیلی برات تنگ شده است.

بهش گفتم : سینا جان شرمندتم ، خیلی درگیر کار و زندگی بودم و اصلا فرصت پیش نیامد

داشتم باسینا صحبت میکردم و مشغول حرف زدن بودیم که چشمم به یک موش غمگین که در داخل یک قفس شیشه ای در کنجی خلوت کرده بود افتاد.

به سوی موش رفتم تا دلیل ناراحتی  اش را از او جویا شوم.

از موش پرسیدم : ای موش چرا غمگینی و اینگونه در کنجی خلوت کرده ای؟

جواب داد : تا حالا تو را در یک قفس حبس کرده اند ؟ از بخت بد حکمی برایم داده اند  مرا تا ابد در اینجا محکوم به زندانی شدن و آزمایش شدن کرده اند.

حالا بگو برایم یعنی ما دل نداریم ؟ از همه چیز دنیا بیخبر مانده ام از شگفتی های دنیا بیخبرم. آیا دل شکستن در نظرها عیب نیست؟

رو به سینا  کردم و بهش گفتم : ای بیچاره به تو چه کرده ؟ چرا در قفس زندانی اش کردی؟

سینا در جوابم گفت : اگر این موش نباشد چطور کارهایم را انجام دهم ؟

من هم به سینا گفتم : او چه گناهی کرده ؟ بخاطر کارهای تو باید اینطوری زندانی باشد و جرم کارهای تو را بکشد ؟

سینا تصمیم گرفت و رو به من گفت : این موش را به خاطر تو آزاد میکنم. ولی مجبورم موش دیگری را به جایش بیاورم.

در همین حال رو به موش کردم در چشم هایش نور امیدی را دیدم

 

انشا شماره 14 درد و دل یک موش آزمایشگاهی ( طنز قالب علمی ) :

 

سلام بچه ها  من یک موش آزمایشگاهی سفید هستم.

از شانس بدمون ما شدیم موش آزمایشگاهی !

تعدادی از محققان آمدند و همه ی مارو به استخری انداختند. استخر پر از آب بود و زمان گرفتن که ببینند چقدر توی آب دوام میاوریم، ما موشهای آزمایشگاهی فقط توانستیم 17 دقیقه توی آب دوام بیاوریم.

سری دوم با توجه به اینکه موش ها حداکثر 17 دقیقه میتوانند زنده بمونن مارو دوباره به استخر انداختند،

اما اینبار قبل از 17 دقیقه نجاتشون دادند.

منتظر ماندن تا موش ها نفسی تازه کنند و دوباره موشهارو توی استخر انداختند.

میدانید موش ها چقدر دوام آوردند ؟ حدس بزنید

26 ساعت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعد از تحقیقات و بررسی های زیاد به این نتیجه رسیدن که علت زنده بودن موش های این بوده

که آنها امیدوار بودن یک نفر باز هم آنهارو نجات میده.

ما موشهای آزمایشگاهی خیلی باهوشیم.

 

پایان انشا درد و در یک موش ازمایشگاهی صفحه 55 نگارش نهم

 

امیدوارم از این مطلب لذت برده باشید

منتظر کامنتا و انشا های قشنگتون هستیم

با تشکر مدیریت سایت درس کده

دیدگاه ها 1 دیدگاه
  1. 🌸
    در تاریخ 1400\/09\/02 :

    سلام خیلی ممنون ❤️؟ایده گرفتم

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *