خانه » مطالب درسی » باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت صفحه 107 نگارش نهم

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت صفحه 107 نگارش نهم

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت
4.1/5 - (26 امتیاز)

در این مطلب از سایت باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت ( حکایت صفحه 107 کتاب نگارش نهم ) را به زبان ساده و امروزی برای شما تهیه و منتشر کرده ایم

 

متن حکایت صفحه 107 نگارش نهم:

 

حکایت زیر را بخوانید و به زبان ساده باز نویسی کنید

شخصی به عیادت مریضی رفت . بسیار بنشست و نقل ها گفت و در آخر از مریض پرسید : از چه درد می نالی ؟ بیمار گفت : از زیاد نشستن تو

 

باز نویسی اول :

 

حکايت شده است که شخصی به عيادت مريضی رفت و مدتی طولانی نزد او نشست و سخن بسیار گفت و از بيماریش پرسيد.
مريض بيماری اش را به او گفت و بيماری اش مقداری خطرناک بود. اين عيادت کننده فريادی کشيد: آه! فلان دوست من به اين بيماری مبتلا بود و از آن درگذشت و فلان دوست برادرم از اين بيماری در بستر بود و بود تا اين که  مرد و فلان همسايه دامادم به اين مرض مبتلا بود و فوت کرد , مريض که به او گوش میداد٬ نزديک بود که از شدت عصبانیت منفجر شود. وقتی اين شخص از سخنانش فارغ شد و خواست بلند شود٬ رو به بيمار کرد و گفت:

با من کاری نداری؟ بيمار گفت: بله وقتی بيرون رفتی دوباره نزد من نيا

باز نویسی حکایت صفحه 107 کتاب نگارش نهم

 

 

باز نویسی دوم:

 

روزی فردی به دیدار و عیادت دوست بیمارش رفت.  مدت زمان زیادی نشست و حرف های بسیاری گفت.

در آخر از بیمار پرسید چه مشکل و بیماری داری ؟ و از چه چیزی آه و ناله­ میکنی ؟ بیمار گفت: از زیاد حرف زدن تو.

بیمار به صورت کنایه آمیز از زیاد ماندن شخص گلایه می­کند.

به خاطر همین است که زمان عیادت بیمار باید کوتاه باشد تا او بتواند استراحت کند .

باز نویسی حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت

 

باز نویسی سوم:

 

در گذشته های دور ، دو نفر با هم دوست و رفیق بودند، مدت زمان زیادی نگذشت که یکی از آن دو بیمار شد و روی تختش در خانه افتاد.

در این هنگام دوستش به عیادت وی رفت ، زمانی که او را دید یاد خاطرات دوران گذشته شان و داستان هایی که با هم داشتند افتاد.

وی شروع به گفت و گو و تعریف کردن بدون اینکه متوجه حال دوست مریضش شود کرد ، عیادت او خیلی خیلی طولانی شد و تا پاسی از شب در خانه دوست مریضش ماند و همچنان خاطره تعریف میکرد

پس از تعریف  کردن آن همه خاطرات و حکایت ها ، از دوستش پرسید حالا برایم بگو که چه دردی بیشتر تو را آزار می دهد؟

دوستش پاسخ داد: حقیقتش را بخواهی نشستن طولانی تو مرا آزار میدهد!

باز نویسی حکایت صفحه 107 کتاب نگارش نهم

 

باز نویسی چهارم:

 

در زمان های گذشته دو دوست در شهری زندگی می کردند ، نام یکی از آنها احمد و نام دیگری فرهاد بود.

احمد به بیماری سختی مبتلا شده بود، به خاطر همین فرهاد به عیادت وی رفت.

از آن جایی که فرهاد به تازگی از سفر برگشته بود ، به محض وارد شدن به اتاق شروع به حرف زدن و تعریف خاطرات سفر کرد.

از اینکه چگونه برای این سفر آماده شده، به چه شهرهایی سفر کرده

چه چیزهایی دیده و…

خلاصه این سفر یک ماهه را با جزئیات دقیق و مو به مو به احمد که حال و روز خوبی نداشت توضیح داد.

بعد از چندین ساعت، بالاخره فرهاد که متوجه حال بد احمد شده بود از او پرسید برای چه انقدر آه و ناله می کنی؟

احمد گفت از اینکه چندین ساعت است که اینجا نشسته ای و قصد رفتن نداری!

 

باز نویسی پنجم:

 

در گذشته های دور روزی شخصی دوست نزدیکش بیمار شد و در بستر افتاد. تصمیم گرفت به عیادت وی برود. وقتی به آنجا رسید از بدو ورود شروع به صحبت کرد. بیمار که بسیار خسته بود و نیاز به خواب و استراحت داشت به سختی تحمل می کرد و به صحبت های دوستش گوش میداد اما ظاهر بی قرارش نشان حال او را مشخص کرده بود. دوستش از وی پرسید که آیا در جایی از بدنت درد داری که بی قراری؟ بیمار پاسخ داد: در حال حاضر بخاطر صحبت کردن زیاد تو بی قرارم زیرا من نیاز به استراحت دارم و تو صحبت هایت را تمام نمیکنی.

 

باز نویسی ششم حکایت صفحه 107 نگارش نهم :

 

در روزگاران گذشته احمد میرزا  که مردی قدرتمند و پر توان بود دچار بیماری شد دوستش کریم به عیادتش امد و به یاد خاطرات گذشته افتاد و شروع به تعریف کردن آنها کرد. عیادتش به درازا کشید از احمد میرزا پرسید چرا اینقدر بیقراری میکنی ؟

چه شد که بیمار شدی؟ میرزا در پاسخ گفت در حال حاضر بخاطر زیاد صحبت کردن تو بی قرارم زیرا من نیاز به استراحت دارم و تو صحبت هایت را تمام نمیکنی و مرا می رنجانی .

باز نویسی هفتم حکایت شخصی به عیادت مریضی رفت : ( زبان ساده )

 

روزی به عیادت دوستم که مریض شده بود و در بستر بیماری بود رفتم

نشتم و عکس هایمان را به او نشان دادم و با هم گفتیم و خندیدیم در آخر از او پرسیدم دوست من درد و مریضیت چیست؟ او هم خیلی مودبانه عذر مرا خواست و گفت که هر چه زودتر از اینجا برو چون از ریاد نشستن تو دارم عذاب میکشم.

 

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *