خانه » مطالب درسی » انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه صفحه 81 نگارش نهم

انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه صفحه 81 نگارش نهم

انشا عاقبت فرار از مدرسه
4/5 - (40 امتیاز)

در این مطلب از سایت برای شما انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه که در صفحه 81 کتاب نگارش پایه نهم خواسته شده را آماده کرده ایم

 

این مجموعه انشا عاقبت فرار از مدرسه با رعایت کامل مقدمه بدنه و نتیجه و بهره گیری کامل از سنجش های نوشتاری و شیوه های پرورش فکر نوشته شده است و امیدواریم مورد توجه و استفاده شما دانش آموزان و کاربران وبسایت درس کده قرار گیرد

قالب های این مجموعه انشا در قالب طنز , قالب غیر طنز , قالب نوشتاری , قالب گزارش , قالب ادبی , قالب نامه غیر رسمی , قالب داستانی , قالب خاطره و … میباشد

 

نام انشا عاقبت فرار از مدرسه

کتاب نگارش نهم

انشا صفحه 81 کتاب نگارش نهم

 

انشا درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

مدرسه در زندگی ما خیلی تاثیر گذار است به این دلیل که ما در مدرسه سواد خواندن و نوشتن را یاد می گیریم و انسان بی سواد مانند انسان کم بیناست که نمی تواند جهان اطراف خود را به خوبی ببیند و درک کند

بسیاری از دانش آموزان علاقه ای به مدرسه ندارند و ترک تحصیل می کنند به دلیل اینکه فضای مدرسه برای آن ها فضایی سنگین و خشک است و بودن در آن محیط برایشان کسل کننده است و گاهی به دلیل سخت گیری های بیش از اندازه مسئولین نیز امکان دل زدگی برای دانش آموزان وجود دارد.

 

دایی من اصلا به مدرسه و درس علاقه ای نداشت و معلمان نیز به دلیل درس نخواندن او را تحت فشار می گذاشتند به طوری که از محیط مدرسه متنفر شده بود و در نهایت از مدرسه فرار  کرد و ترک تحصیل کرد و دوره ی اول متوسطه را رای گذراندن زندگی و مخارج آن در بیرون از خانه مشغول به کار هایی سبک شد ب.

کمی که بزرگتر شد به دلیل این که بی سواد بود و مدرک تحصیلی خوبی نداشت هیچ جایی به او کار ندادند و در نهایت مجبور شد برای در آوردن پول و مخارج زندگی خود  با حقوقی بسیار کم و بدون بیمه و پشتوانه ایی برای دیگران کارگری کند و زندگی خود را با سختی می گذراند و همیشه حسرت درس نخواندن خود را می خورد و همیشه به من می گوید که کار اشتباه آن را تکرار نکنم زیرا عاقبت فرار از مدرسه عاقبت همچون دایی من را دارد

 

انشا شماره یک درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

مقدمه: مدرسه مسیری برای رسیدن به آینده ای روشن است . بدون مدرسه نمیشود به تعالی و آینده ای بهتر برسیم. مدرسه استعداد های ما را شکوفا میکند و به مسیر رشد ما جهت میدهد

بدنه انشا:

گاهی اوقات یک  تصمیم غلط میتواند زندگی و آینده ما را تباه کند و باعث شود تا آخر عمر حسرت بخوریم و پشیمان باشیم ولی دیگر پشیمانی هیچ سودی ندارد. مدرسه مکانی است که میتوانیم یک مسیر را برای آینده خود انتخاب کنیم و هدف داشته باشیم و آینده مان را بسازیم ولی امان از روزی که بخواھیم از مدرسه فرار کنیم با این کار نه تنھا به خودمان ضربه میزنیم بلکه تمام اعمال و آرزو هایی که برای آینده داشتیم با این کار به تباهی میکشیم

 

و تمام زحمات خود و پدر و مادرمان را از بین میبریم، عاقبتمان میشود انسانی سرشکسته و بی سواد که فقط رشد جسمی کرده و با این کار شاید هم مورد توهین و سرزنش دیگران قرار بگیرد و با این کارش نه تنها در آینده فردی بی سواد و بدون مدرک میشود بلکه دیگر نمیتواند به راحتی شغل مورد علاقه خود را داشته باشد و حتی ممکن است مجبور به انجام کاری شود که درآمدش کفاف خود و خانواده اش را نمیدهد، کسی که سواد دارد خیلی خوب میتواند در جامعه از حق خود دفاع کند و میتواند در آینده زندگی خوب و راحتی داشته باشد

 

نتیجه: قدر فرصت های زندگی را بذان قبل از این که دیر شود و از همه ی فرصت هایی که زندگی در مسیرت میگذارد استفاده کن

بدون شک مدرسه به عنوان خانه ی دوم و محل تحصیل علم و دانش یکی از بهترین این فرصت هاست

 

انشا شماره دو درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

مقدمه انشا:

مدرسه مسیری برای رسیدن به آینده ای روشن است . بدون مدرسه نمیشود به تعالی و آینده ای بهتر برسیم.
در مدرسه مانند هر مسیری باید مراحلی را گذراند مدرسه نیز مرحله است برای رسیدن به خواسته ها و نزدیک شدن به پیشرفت و آینده ای روشن
حال اینکه این مسیر حذف شود چه اتفاقی میفتد؟

بدنه انشا:

گاهی اوقات از درس خوندن و مدرسه خسته میشم و میگم ای کاش مدرسه ای نبود
ولی باز به این فکر میکنم که اگه درس نخونم چطور به شغلی که برای آیندم درنظر گرفتم برسم
و اگه درسی نباشه کاره دیگه ای را نمیتونم جایگزینش کنم.
یه روز تصمیم گرفتم به مدرسه نرم و کارایی که دوست دارمو انجام بدم ، راستش هیچ برنامه ای نداشتم و فقط بی هدف تو خیابونا میگشتم
تا اینکه به پارکی رسیدم از بس راه رفته بودم خسته شدم و تصنیم گرفتم داخل پارک استراحت کنم تا زمان بگذره روی نیمکتی نشستم و میوه ای که توی کیفم بود رو در آوردم و شروع به خوردن کردم همون لحظه ( پسری / دختری) که شاید 2 یا 3 سال با هم اختلاف سنی داشتیم نزدیکم شد و کنارم نشست، با تعجب نگاهش کردم یعنی منو میشناخت پسر نگاهی بهم انداخت، نگاهی با حسرت بعدش گفت خوش به حالت که مدرسه میری آفرین درستو بخون

گفتم نه بابا درس چیه امروزو خسته شدم و فرار کردم مگه تو درس نمیخونی؟ گفت نه

منم یه روز مثل تو از مدرسه فرار کردم و این شد عادتم همون روزه اول با کسانی آشنا شدم که دوستی باهاشون تا به امروز جز تباه شدن برام چیزی نداشت، اولش که معتاد شدم بعدش هم برای بدست آوردن مواد دزد شدم کاش اون روز یکی میومد و میگفت این راهی که انتخاب کردی تباهیه کاش اون روز یکی این حرفایی که من دارم بهت میزنمو بهم میگفت ولی هیچکس بهم نگفت حتی تشویقم هم کردند ولی تو مثل من نباش چند ساله دیگه آیندت میشه الانه من…

الانم به جای اینکه اینجا بشینی تا یکی بیاد و تشویقت کنه که مدرسه نری پاشو برو خونت و همه چیو به پدر و مادرت بگو و ازشون عذرخواهی کن
گفتم تو چرا الان برنمیگردی خونت، سرشو انداخت پایین و گفت انقد توی باتلاقی که برای خودم ساختم غرق شدم که خجالت میکشم برگردم
نمیدونم چرا حرفاش بوی نصیحت نمیداد، هیچکدوم از حرفاش رنگه نصیحتای بابامو که هر لحظه میگفت درس بخون رو نمیداد و راحت قبول کردم و یه جور ترس از آینده باعث شد سریع از اونجا دور شم و به طرفه خونه مون برم
تجربه خوبی بود و زندگی اون پسر یه تلنگری برام بود تا بیشتر هواسم به خودم و آیندم باشه.
الان دیگه حتی اگه توی درسی ضعیف باشم نه به فکر فرار از مدرسه ام و نه به فکره ترک تحصیل میفتم تصمیمم رو قاطع گرفتم و میخوام به چیزی که آرزوی خودم و خانوادم هست برسم و ایمان دارم که میرسم این راه هر چند سخت باشه هر چفد طولانی

نتیجه انشا:

فرصت های زندگی را غنیمت بشمار و نگذار که از دست برود زیرا که زمانی می رسد که آن ها از دست میروند و تنها چیزی که برایت می ماند حسرت است و پشیمانی در حالی که کاری از دستانت برنمی آید. پس تا زمانی که دیر نشده بلند شو.

مدرسه یکی از بهترین این فرصت هاست

 

انشا شماره سه درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

مقدمه انشا عاقبت فرار از مدرسه : 

مدرسه خانه دوم ماست ! این جمله ایست که از کودکی به ما آموخته شده است و هیچ گاه از یاد نبرده ایم

مدرسه میتواند راه را بری آینذه ای روشن و نوید بخش باز کند

در صورتی که قدر آن را بدانیم و از این فرصت استثنایی به صورت درست استفاده کنیم

 

یدنه ( متن ) انشا:

مدرسه مسیری برای رسیدن به آینده ای روشن است مدرسه فرصتی برای پیشرفت، برای انتخاب مسیر زندگی و برای گزینش هدف آینده ی ما است مدرسه مانند کودکی نوپا گام گذاشتن در این مسیر را مانند مادری مهربان می آموزد و پله های پیشرفت و ترقی را به ما نشان می دهد

و ما نیز با سپردن خود به این مادر مهربان به او در یاری رساندن به خود کمک می کنیم و با گوش جان سپردن و اجرا نمودن خواسته هایش همراه با او قدم های زندگی را محکم می گذاریم و یا مانند کرم ابریشمی که با پیله بستن به دور و گذراندن دوره ایی تبدیل می شود به پروانه ایی خوش رنگ و زیبا که بال هایش را می گشاید و در اوج آسمان پرواز می کند. انسان نیز دقیقا همین حالت را دارد.

در گام های اول مانند کرم ابریشمی می ماند و با گذراندن دوران مدرسه و علم و دانش مانند پروانه ایی از پیله ی خود بیرون می آید و به سمت پیشرفت و ترقی بال می گشاید و اوج می گیرد. اما امان از روزی که از این دوران شانه خالی کنیم و یا از آن فرار کنیم مانند مسافری که در فکر خود راه هزار ساله را یک شبه سفر کند و یا شروع نشده کار خود را به اتمام برساند. می دانی عاقبت فرار از مدرسه چیست؟ عاقبت آن کودکی سرشکسته و بی سواد خواهد بود که تنها قد می کشد. اما از نظر عقلی و فکری هیچ چیزی به آن اضافه نمی شود مگر سرکوفت و توهین که هرکه از راه می رسد یکی بر سر او می کوبد و می گذارد و با صدای بلند و لحنی سخره آمیز به او می خندد و می گوید: آدم فراری و بی سواد را چه به بزرگی و کرامت! و یا تصور کنیم بزرگ شدیم و کودکی کوچک، ما را پدر یا مادر خطاب کرد و از ما تقاضای یک نامه و یا نوشتن متنی ساده کرد آن لحظه در حالی که ما حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداریم جواب کودک خود را چه دهیم؟

 

انشا شماره چهار درباره عاقبت فرار از مدرسه: ( قالب طنز )

 

بدنه انشا : خیلی کیف می داد وقتی یه درس سختی داریم یا امتحان داشتیم می شد از مدرسه فرار کرد ولی حیف که نمی شد، وقتی کوچک تر بودم یک بار این کار را انجام دادم برای هفت پشتم بس است، یادم است یک روز سر زنگ ریاضی تمرین هایم را انجام نداده بودم و از آنجایی که معلم ما کتاب همه بچه ها را چک می کرد و برای هر کدام تنبیه در نظر می گرفت خیلی ترسیده بودم چون بار قبل هم انجام نداده بودم دیگر فرصت اشتباه نداشتم قبل از اینکه معلم به کتاب من برسد و بخواهد تمرین های من را ببیند یک فکر به سرم زد و گفتم بزار اجازه بگیرم و برم آبخوری شاید فراموش کند تمرین هایم را ببیند وقتی از درب کلاس بیرون رفتم و وارد حیاط مدرسه شدم با درب باز شده ی مدرسه مواجه شدم از آنجایی که خانه ما بسیار نزدیک به مدرسه بود به سرم زد به خانه برم و از مدرسه فرار کنم و همین کار را هم انجام دادم

مادرم از آنجایی که قیافه پریشان و مضطرب من را دیده بود در ابتدا از من سوالی نپرسید بعد گفت چه اتفاقی افتاده است؟

من کاری با تو ندارم فقط بگو چرا الان به خانه آمده ای؟

 

من هم کل ماجرا را برایش تعریف کردم و او من را بخشید ولی روز بعد که به مدرسه رفتم معلم من گفت نیازی به فرار نبود تو تنبیه میشوی و باید چند بار از روی تمرین ها با جواب درست بنویسی تا دیگر از مدرسه فرار نکنی و آن شب یک کتک حسابی هم از پدر خوردم که از مدرسه فرار کرده بود

 

انشا شماره پنج درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

هفته ی پیش با پدرم صحبت میکردیم و صحبت از مدرسه و فرار از اون شد. از بابام پرسیدم: اگه یه نفر بخواد از مدرسه فرار کنه چی میشه؟ بابام گفت: من دوران مدرسه زیاد به درس و مشق اهمیت نمیدادم و دوست نداشتم مدرسه برم. فقط دنبال یه راهی بودم که از مدرسه فرار کنم و خوش بگذرونم از بس که بهمون تکلیف میدادن.

یه روز بعد از زنگ تفریح وقتی که حیاط مدرسه خلوت شد و نگهبان مدرسمون هم حواسش پرت بود، مثل برق و باد در مدرسه رو باز کردم و الفرار! دیگه درس و مشق رو کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم برم مثل خیلیای دیگه کار پیدا کنم و برای خودم مردی بشم.

آخه دوره ما خیلیا تحصیل نکرده بودن و کار میکردن و درآمد خونه و زندگی شونو درمیاوردن. من هم رفتم یه کارگاهی مشغول به کار شدم. خیلی سخت کار کردم و پول هامو پس انداز کردم تا به این سن الانم که رسیدم خدایی نکرده فقیر و نیازمند نشم.

فرار از مدرسه تو زمان ما برای خیلیا عاقبت بدی نداشت چون هدفشون کارکردن بود البته بعضی ها که فرار می کردن، سمت کارهای خلاف کشیده میشدن و عاقبتشون به خیر نمی شد. ناگفته نماند اون هایی که به درس و مشق علاقه داشتن، خیلیاشون دکتر و مهندس شدن و درآمدشون چندبرابر درآمد الان منه.

اما فرار از مدرسه تو این دوره زمونه عاقبت خوبی نداره. الان دیگه به یه آدم بی سواد و بی مدرک کار درست و حسابی نمیدن و مجبوره کاری کم درآمد داشته باشه. پسرم! درس و مشق حتی اگه هم برات سخت باشه، نتیجه خوبی داره و می تونی آینده ات رو درخشان کنی. الان که دقت می کنم میبینم اون هایی که باسواد هستند بهتر می تونن از حقشون تو این جامعه دفاع کنن. باسواد بودن نعمت بزرگیه.

با شنیدن حرف های پدرم به درس و مدرسه علاقه مند تر شدم و از این به بعد تلاش میکنم و خوب درس میخونم تا در آینده زندگی راحت تری داشته باشم.

 

انشا شماره شش درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

مقدمه انشا فرار از مدرسه :
در آن هنگام همه چیز به نظرم وحشتناک می‌آمد. از صدای زنگ مدرسه که یعنی بیایید داخل کلاس تا در و دیوار سرد و بی روح مدرسه و حرف‌های معلم که کند و حوصله سربر بود و آنقدر کش می‌آمد که مغزم دچار گرفتگی عضلانی می‌شد! هنوز دو هفته نشده بود که به کلاس اول وارد شده بودم و به اصطلاح بچه مدرسه‌ای شده بودم. تصمیم گرفتم فرار کنم!

تنه انشا :
اولین زنگ تفریح که به صدا در آمد و بچه ها با هیاهو به حیاط ریختند. من هنوز نشسته بودم تا کلاس خالی بشود. داشتم فکر می‌کردم کیفم را با خودم ببرم یا نه. در نهایت به این نتیجه رسیدم که بهتر است آن را زیر نیمکت پنهان کنم و بدون کیف از در خروجی مدرسه بیرون بروم. آنقدر ریزه میزه بودم که توجه چندانی را جلب نمی‌کردم. به حیاط رفتم و در میان جمعیت کمی پرسه زدم. آرام آرام به انتهای حیاط رفتم تا به در مدرسه نزدیکتر باشم. ناظم مدرسه را می‌پاییدم که هر وقت حواسم پرت شد در را سریع باز کنم و بیرون بپرم.

ناگهان دو تا از بچه ها با هم گلاویز شدند و عده زیادی دور آن‌ها جمع شدند. ناظم هم سریعا خودش را رساند تا ببیند چه خبر است. فرصت را غنیمت دانستم. در را باز کردم و الفرار…

یکی از بچه ها ناظم را صدا کرد تا صحنه‌ی فرار من را نشان بدهد و زمانی که دیگر از مدرسه خارج شده بودم صدای سوت ناظم را شنیده بودم اما دیگر کار از کار گذشته بود و من از کوچه رد شده و به خیابان رسیده بودم.

خیابان شلوغ نبود اما یک موتور از دور داشت می‌آمد. فکر کردم سریع‌تر از رسیدن او می‌توانم بدوم و خیابان را رد کنم. اما وسط خیابان به هم رسیدیم و من دیگر چیزی نفهمیدم…

چشم که باز کردم در بیمارستان بودم، با پای گچ گرفته و درد شدیدی که قابل توصیف نیست. مادرم گریه می‌کرد و ناظم مدرسه، کمی دورتر با چشم‌هایی نگران به من خیره شده بود. این بار به نظرم چهره‌اش مهربان بود و حتی دلم برایش سوخت.

از زمانی که با پای گچ گرفته در خانه ماندم و حتی از انجام کارهای معمولی‌ام ناتوان بودم بگذریم. در همین مدت مدیر و معلم به عیادتم آمدند. دانش‌آموز کنار دستی‌ام تلفنی احوالم را جویا شد و همگی به من کمک کردند که در خانه از طریق موبایل مادرم درس‌های مدرسه را مرور کنم و از بقیه دانش آموزان عقب نمانم. مادرم هم در این راه کمکم کرد.

پدر با دلسوزی از اهمیت مدرسه و اینکه درس خواندن یا نخواندن چقدر در سرنوشت ما تاثیر می گذارد برایم حرف زد و من کم کم مشتاق مدرسه رفتن و درس خواندن شدم.

پایان :

هنگامی که  بالاخره به مدرسه برگشتم موقع ورود به کلاس همه برایم دست زدند و معلم مهربان به من گفت چقدر از سلامتی‌ام همه خوشحالند و چقدر جای من در کلاس خالی بوده است. حالا همه چیز به نظرم زیبا و دوست داشتنی می‌آمد و به افکار بچگانه خودم که منجر به فرار از مدرسه شده بود می‌خندیدم.

 

انشا شماره هفت درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

مقدمه این انشا: 

مدرسه در زندگی پیش روی ما و همچنین روابط و رفتارمان تاثیر قابل توجهی را دارد

ما در مدرسه درس های زیادی را هم به صورت علمی و هم عملی یاد می گیریم .

مدرسه در اصل پرورش گاه انسان ها ، برای زندگی آینده  و پیش روی آن هاست .

ما در مدرسه دوستان بسیار زیادی را پیدا می کنیم که می توانند بعد ها ما را در بسیاری از کار ها کمک کنند و یاری رسان ما باشند .

متن انشا عاقبت فرار از مدرسه :

کسانی که از مدرسه و آموزش فرار می کنند در اصل پا در مسیری می گذارند که به راه درستی ختم نمیشود

البته باید این را هم ذکر کرد که در بعضی از مدارس آنچنان با دانش آموزان طوری رفتار میشود که علاقه ای به مدرسه نخواهد داشت .

اما این دلیل نمی شود که دانش آموز از مدرسه فرار کند او می تواند مراتب را به اطلاع والدینش برساند و آن ها هم از طریق مدیر این اطلاعات را به اطلاع سایر مسئولین و آموزش پرورش مدرسه برسانند .

معمولا انسان هایی که از مدرسه فرار می کنند ، آینده ی خوبی نخواهند داشت این افراد بدون در دست داشتن مدرک ، در هیچ اداره دولتی استخدام نخواهند شد .

کسانی که از مدرسه ترک تحصیل می کنند ، در شغل هایی مانند دست فروشی ، کارگری ، ضایعاتی و غیره دست به کار می شوند .

این شغل ها نه بیمه ای خواهند داشت و نه حقوق ثابتی و نه حقوق بازنشستگی

بسیاری از دانش آموزانی که از مدرسه فرار می کنند ، معمولا از آگاهی کاملی نسبت به آینده خود ندارند .

بسیاری از این دانش آموزان فقط همان لحظات خوش فرار از مدرسه را می بینند .

خیلی از این افراد بد بودن اوضاع اقتصادی جامعه دلیل بر ترک تحصیل خود می دانند .

باید این را به یاد داشت که در بدترین شرایط جامعه ، باز هم در دست داشتن مدرک مهم است نه داشتن گردنی کلفت ! .

نتیجه گیری انشا عاقبت فرار از مدرسه :

مدیران و معلمان  باید شرایطی بسیار خوب را برای درس خواندن دانش آموزان فراهم کنند .

دانش آموزان باید قدر فرصت هاشون رو بدونند و با راه گذاشتن در مسیر علم و دانش آینده ی خود رو به بهترین حالت ممکن رقم بزنند

 

انشا شماره هفت درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

آن روز بعد از شنیدن صدای زنگ آخر، کتاب هایم را جمع کردم و راهی خانه شدم.

در راه مدام به موضوع انشا فکر میکردم، معلم نگارش از ما خواسته بود تا در مورد عاقبت فرار از مدرسه انشا بنویسیم.

خیلی جالب بود که در راه وانتی را دیدم که پشت آن نوشته بود: عاقبت فرار از مدرسه!

وارد خانه که شدم بوی خورشت قورمه سبزی تمام فضا را پر کرده بود.

پدرم سر کار بود، به همین دلیل بعد از خوردن نهار، سراغ تلفن همراهم رفتم و با پدرم تماس گرفتم.

میخواستم با پدرم درباره موضوع انشا صحبت کنم، پدرم هم با خوش رویی تمام گفت مطالب زیادی برای گفتن دارد.

پدرم میگفت در دوران دبیرستان، یک روز دوستانم با هم تصمیم گرفتن که از مدرسه فرار کنند.

با وجود اینکه پدرم دانش آموز درس خوانی بود اما آن روز با دوستانش همراه می شود و از مدرسه فرار می کنند.
پدرم میگفت به مادرم گفته بودم که چون معلم نداشتیم زودتر به خانه آمدم.

بعد از مدتی، وقتی مدیر مدرسه متوجه غیبت پدرم و دوستانش می شود با مادربزرگم تماس می گیرد.

مادربزرگ هم با پدرم حسابی صحبت می کند که کاری که انجام دادی کار شایسته ای نبوده و باید به مدرسه برگردد و از مدیر معذرت خواهی کند.

پدرم میگفت همیشه به درس خواندن علاقه داشته و با جدیت تمام درس می خوانده و خدا رو شکر نتیجه زحمت هایش را هم دیده است.

در دنیای امروزی داشتن سواد ضروری است.

فرار از مدرسه شاید در نگاه همه کاری زشت و ناپسند باشد ولی برای برخی افراد فرار از مدرسه آغاز موفقیت است.

مدرسه یک مسیر مستقیم برای رسیدن به موفقیت را به انسان نشان می دهد، اما رسیدن به موفقیت در این مسیر بستگی به تلاشمان دارد.

اما مسیر موفقیت بدون مدرسه، به دلیل اینکه انسان باید مسیر های پر پیچ و خم زیادی را تجربه کند کمی سخت است.

به نظرم در هر دو حالت به خود فرد بستگی دارد که انسان موفقی شود یا خیر.

 

انشا شماره هشت درباره عاقبت فرار از مدرسه:

 

در همین حوالی شهر ، دو نفر با هم خیلی دوست و رفیق بودند. اسم یکی محمد و دیگری سینا بود. همدیگر را بسیار دوست می داشتند.

سینا و محمد کلاس پنجم بودند و کم کم با هم بزرگ و بزرگتر شدند سال اخر مدرسه شدند.

سینا درس خون بود اما محمد به درس زیاد اهمیت نمیداد.

محمد این اواخر غیر از سینا دو سه تای دیگر دوست داشت که با آنها هم رفت آمد میکرد.

سینا که محمد را دیده بود به او گفته بود که این افراد را میشناسد و بهتر است با آنها رفاقت نکند.

محمد به حرف سینا گوش نکرد و کم کم ارتباط محمد و سینا قطع شد.

سینا به دانشگاه رفت و درسش را ادامه داد

و مراحل زندگیش را پشت سر هم با موفقیت سر میکرد و به درجه عالی از تحصیل رسید.

یک روز که سینا داشت قدم میزد از جلوی مدرسه ی دوران دبستانشان گذشت

و همه ی خاطرات برایش تداعی شد و سریعا به یاد محمد افتاد و تصمیم گرفت محمد را پیدا کند و ببیند چه میکند.

سینا روزها و شبها به دنبال محمد میگشت و از هرکسی که میدید

حال محمد را میپرسید و میگفت ایا خبری از او دارید.

بعد از گذشت یکماه بالاخره سینا ، محمد را پیدا کرد اما باور نمیکرد.

آری محمد معتاد شده بود و کنج خیابان ها و کوچه ها افتاده بود.

یک دست لباس که چه عرض کنم لباس نبود و با پای بدون کفش راه میرفت.

جلو رفتم و گفتم محمد تویی؟ گفت اقا مزاحم نشو. گفتم محمد،

سینا هستم و خودم را کامل برایش معرفی کردم.

اشک توی چشمای محمد جمع شد و گفت سینا جان دیدی چه به سرم آمده و نگاه کن به چه روزی افتادم.

محمد برایش تعریف کرد که چه بلایی سرش امده و همان دوستان ناباب او را به همچین روزی انداختند.

سینا به او گفت : این همه عاقبت درس نخواندن و فرار از مدرسه.

سینا فورا محمد را بلند کرد و سوار ماشینش کرد و یک دست لباس شیک و کفش برایش خرید و او را به مرکز ترک اعتیاد برد.

بعد از گذشت یکسال حالا سینا و محمد عین همان دوستان دوران دبستان هستند.

 

پایان مجموعه انشا عاقبت فرار از مدرسه

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *