خانه » مطالب درسی » انشا صفحه 31 کتاب نگارش پایه نهم / گونه های كاربرد واژگانی مترادف، متضاد، شبکه معنايی گسترش واژه و تنوع افعال

انشا صفحه 31 کتاب نگارش پایه نهم / گونه های كاربرد واژگانی مترادف، متضاد، شبکه معنايی گسترش واژه و تنوع افعال

انشا صفحه 31 نگارش پایه نهم
4.1/5 - (78 امتیاز)

 

به دلخواه موضوعی را برگزينيد و به هنگام نگارش از همه گونه های كاربرد واژگانی ( مترادف، متضاد، شبکه معنايی گسترش واژه و تنوع افعال ) بهره بگيريد

 

انشا صفحه 31 درس 2 کتاب نگارش نهم

 

در این مطلب از سایت درس کده برای شما انشا صفحه 31 کتاب نگارش پایه نهم را آماده و منتشر کرده ایم

 

انشا شماره 1 صفحه 31 نهم :

 

موضوع انشا: گردش ایام

 

مقدمه: روز ها سال ها و ماه ها در پی هم می آیند و میروند و ما هر روز پیر تر میشویم و از جوانی ما فقط یاد و خاطره میماند به قول صاعب تبریزی:
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا / از جوانی حسرت بسیار میماند به جا

 

 

بدنه: مثلا همین بهار که شد درختان از خواب زمستانی بیدار شدند هوا دلپذیر شد گر کدورت ها را کنار زدیم همه لباس تازه به تن کردند حتی درختان ما آنقدر سرگرم کار و مساعل بودیم که زیبایی بهار را فراموش کردیم

تا به خود آمدیم تابستان با روز های گرم و پر حرارت رسید و میوه ها هم رسیدند
هندوانه خربزه طالبی سیب گلابی هلو و یک باره دیدیم پاییز با تن پوش زرد هوهو کنان از راه رسید و لباس درختان را عوض کرد برگ های خسته زیر پای مسافران خش خش کرد تا آمدیم با پاییز و هنر نمایی اش چای و قهوه ای بنوشیم فراش زمستان آمد و چای را برد و گفت یخ کرده است عوضش میکنم
سماور و بخاری را روشن کردیم از پنجره کنار در خانه که نگاه کردم همه جا از قوی سفید پر بود شاید هم اردک ها و مرغابی های سفید تا در را باز کردم که به آن ها آب و دانه ای تعارف کنم پر کشیدند به اوج آسمان و مهاجرت را آغاز کردند

 

نتیجه : حالا آغاز بهار دیگری بود و شکوفه ها و پرستو های کوچک آمدند

 

واژه های مترادف: یاد و خاطره -سال و امسال
واژه های متضاد: گل و خار -پیری و جوانی-آمدت و رفتن
شبکه معنایی: روز – ماه – سال-بهار-تابستان-پاییز -زمستان/هندوانه-خربزه-طالبی-سیب-گلابی-هلو
گسترش واژه: روز های گرم و پر حرارت-هوهو کنان-هنر نمایی-خش خش-دلپذیر-گرد کدورت ها-برگ های خسته
تنوع افعال: می آیند-میروند-می ماند-آمدیم- شد-کنار زدیم-رسید-عوض کرد-روشن کردیم-نگاه کردم-اغاز کردند-پر کشیدند-بود-است-فراموش کردیم

 

انشا شماره 2 : ( موضوع بهار )

 

مقدمه: دنیای ما پر است از تضادها و ترادف ها که هر کدام با گسترش بیشتر مفاهیم آن دنیا بیشتر از سابق به روی ما باز خواهد شد و بهتر و بیشتر دنیای اطراف خود و زیبایی های جهان خود را می بینیم.

 

بدنه :  فصل بهار مانند دیگر فصل ها آرام اما پرهیاهو می آید گاهی مانند نسیمی به آرامی و با ملایمت می وزد و گاهی مانند طوفانی پرهیاهو و پر سر و صدا بر پنجره ها می کوبد و نوید رسیدن خود را اطلاع می دهد. بهار مانند نقاشی خدا تصویری از زیبایی های خود را به نمایش می گذارد و نقاش هنرمند و چیره دست خود را با افتخار به رخ می کشاند.

بهار با باران های نم نم و آرام آرام خود با شگوفه ها و درختان سرسبز خود تبدیل به بهار شده است دقیقا برعکس زمستان با باران های تند و درختان لخت و عریان که نقطه ی مقابل بهار قرار دارد یعنی زمستان سوت و کور! بهار، لحظه ایی روزهایش آنقدر سرد که بی شباهت به زمستان نیست و لحظه ای دیگر آنقدر گرم که گویی وسط تابستان خورشید رخت پهن کرده و می تابد و لحظه ایی دیگر صدای غرش رعد و برق به گوش می رسد و در نهایت شب هنگام می رسد اما انگار که هیچ اتفاقی رخ نداده و سکوت و آرامش همه جا را فراگرفته است. روزهایش بلند اما شب هایش کوتاه. لحظه ایی آرام و لحظه ایی دیگر پر هیاهو. گاهی خشمگین چون طوفانی هولناک و لحظه ایی دیگر همچون نسیمی ملایم، دقیقه ایی آفتابی و گرم و سوزان و دقیقه ایی دیگر ابری و مه گرفته و نمناک.همه اتفاق ها لحظه ایی ودقیقه ایی اند بدون آنکه خبر داشته باشیم، همه می گویند بهار پرشگوفه و زیبا اما من می گویم بهار پرهیاهو و پرماجرا.

 

نتیجه: ما می توانیم از هر اتفاقی در اطرافمان ماجرایی جالب بسازیم مهم نگرش ما و طرز فکر ما است. شاید به نظر خیلی ها بهار هم چنان آرام و پرشگوفه باشد اما برای من پر از اتفاق های پیش بینی نشده است برای همین هنوز به نظرم پرهیاهوست

 

انشا شماره 3 : ( موضوع زندگی )

 

مقدمه : زندگی ما پر از فراز و نشیب است پر از مشکلات و سختی ها و پر از انسان هایی که با محبت هستند و یا بی رحمند که موجب آسایش یا بی قراریت میشوند. در زندگی همه ما با چنین افرادی مواجه میشویم.

 

بدنه: وقتی به گذر زمان نگاه میکنم چیزی که ذهم را مشغود میکند این است که عمرم گذشته و نفهمیدم این مدت چگونه گذشت ولی الان دارم مینویسم از تمام لحاظ خوبی که رقم خورد، غصها های زیادی داشتم و الان برایم خاطره ای بیش نیستند، بهاران زیبایی که گذشت، زمستان های سرد و غمگینی که برایم خاطره شده و هرچی بوده گذشته با همه تلخی و شیرینیش، زندگی من گاهی به شیرینی عسل و بوده و گاهی به تلخی چایی که بدون قند خورده شده در زندگیم تمام سکوتهایی که کردم گذشت اما الان با خودم پیمان بسته ام که همیشه مثل بهار باشم و زمستان را از دلم بیرون کنم.

زندگی همیشه خوب نیست و همیشه بد نیست، باید در لحظه زندگی کنیم و این خوبی ها را جایگزین بدی ها کنیم تا بتوانیم زندگی خوب و آرامی را داشته باشیم.

 

نتیجه : به امید آن روزی که وقتی به اطرافم نگاه میکنم جز عشق و محبت و انسانیت و خوبی چیز دیگری نبینم و همه به همدیگر خوبی کنند و همه ی بدی ها از بین بروند.

 

انشا شماره 4 : ( روز اول مدرسه )

 

مقدمه : به احتمال زیاد اکثر شما با شنیدن عبارت روز اول مدرسه یاد خاطرات خود می افتید و این را هم باید گفت که هر فرد خاطره ای مختص خود را دارد و اجتماع این خاطرات رنگارنگ کلمه ی نوستالژی را به وجود می آورد.

 

بدنه : نوستالژی هارمونی ناراحتی و لذت و خوشحالی است ! ، ناراحتی و افسوس از گذر زمان مخصوصا دوران کودکی و احساس لذت و خوشحالی از به یاد آوردن خاطرات شیرین حتی با دیدن یک عکس قدیمی یا حتی یک عبارت مانند  روز اول مدرسه

روز اول مدرسه پر از پیش هم قرار گرفتن تناقض هاست! ، در یک طرف دانش آموزی خوشحال ، مشتاق و با نشاط نشسته است در حالیکه در طرف دیگر دانش آموزی غمگین و نگران نشسته است ؛ در یک طرف دانش آموزی با دوست جدید خود گرم صحبت است و در طرف دیگر چشمان دانش آموزی خیره به پدر و مادرش است که مبادا او را در این جای ناشناخته رها کند!

روز اول مدرسه عبارتی آشنا برای پیر و جوان است ، جهنم و زندانی برای افراد تنبل است ، در حالیکه بهشت و راه آزادی و نجاتی برای فرد سخت کوش و درس خوان است ؛ هدف مدارس یکی است و آن تعلیم و تربیت است ، اما مدارس بزرگ و کوچک دارند ، دولتی و غیردولتی دارند ، بالا شهر و پایین شهر دارند و… .

 

نتیجه : از همان روز اول هم کسانی هستند که به فکر نقشه ی فرار اند و این موضوع در آینده ی آن ها بسیار تاثیر گذار است ، ولی این را بدانید که از قدیم گفته اند ، هر کس بخواهد ، درسش را می خواند و هیچ چیز جلو دارش نیست ، ولی اگر بخواهد… !

 

انشا شماره 5 : ( گذر عمر  )

 

مقدمه : چه زیباست این گذرای عمر، میگذرد همینطور میگذرد، نفهمیدم چگونه گذشت

 

بدنه: و حال دارم مینویسم از لحظات شادی که رقم خورد، ناراحتی های زیادی خاطره شد، زمستان های سرد گذشت، تابستان های گرم خاطره شد، ولی حیف دیر امد و زود گذشت

هیچ چیزی نفهمیدم، زندگیم مانند شعله بخاری سوخت و مانند باد کولر به باد رفت. ولی باز هم باهمه تلخی و شیرینی هایش گذشت. طعم زندگیم گاهی مانند طعم قهوه تلخ گذشت. وگاهی مانند طعم فالوده شیرازی شیرین. فکر میکنم تا به یادم بیاید سکوت هایی که کردم و فریادی که مانند اتش از چشمانم زبانه میکشید.

حالا چندین سال گذشته و باخودم عهد بستم که به پاییز دلم پایان دهم و بهاری را اغاز کنم، بیاییم با اتش عشقمان یخ های نفرت را آب کنیم. به زمستان دلمان پایان دهیم و تابستانی را شروع کنیم.

 

نتیجه : به امید روزی که وقتی چشمانم را میبندم ببینم که عشق هست، انسانیت هست، خوبی هست، امید هست، همدردی هست ودر اخر چشمانم را که باز میکنم طبق معمول هیچی نیست!!!!

 

انشا شماره 5 : (  گردش ایام از دید یک پنجره چوبی )

 

مقدمه: من یک پنجره چوبی هستم. این انشا شرح حال من و زندگی من است. شاید درس عبرتی باشد برای تازه به دوران رسیده ها و یادآوری خاطرات باشد برای هم سن و سالانم.

 

بدنه: از یک دانه کوچک نهالی خلق شد. از آن نهال درختی تنومند به وجود آمد. درخت، جامه سبز و نارنجی و سفید به تن می کرد. باران اساس و بنیان وجودش را سیراب می ساخت. پنجه های طلایی آفتاب درخت را قدرت می بخشیدند و درخت گوش به آواز پرندگان می سپرد. شاخه هایش به آواز وساز نسیم و باد می رقصیدند.درخت روزها و شب ها با سنجابی که در تنه اش لانه کرده بود، هم صحبت می شد.می خوابید و بیدار می شد.

سال ها گذشت…

سنجاب مرد. درخت پیر شد. مردی آمد. تیغه تبرش را بر سینه درخت کوبید. درخت فریاد زد و پرنده ها پریدند. مرد ضربه ها را محکم و محکم تر کرد تا اینکه درخت بر زمین افتاد.

درخت را به الوار تبدیل کردند و نجاری با آن ها چارچوب پنجره ای را ساخت. آری او من بودم. در تن خالی من چیزی که به آن شیشه می گفتند را قرار دادند و رنگ نیلی را جامه من ساختند. مردی ما را خرید و نگهبان خانه اش ساخت. از آن پس رنگ شد نگهبان من و من شدم نگهبان شیشه و شیشه هم نگهبانی شد برای گرمای تابستان و سرمای زمستان.

ما سه دوست روزگاز خوشی داشتیم. در فصل بهار باران با ما آب بازی می کرد.در تابستان نسیم ملایم وجود ما را نوازش می کرد.در پاییز باد و برگ های رنگارنگ همبازی ما می شدند و در زمستان نور ملایم آفتاب، ذره ذره وجودمان را گرما و محبت می بخشید.

گاهی اوقات صاحب خانه گرد و غبار وجودم را با تن نرم دستمال تمیز و پاکیزه می کرد. من شاهد بازی بچه ها در حیاط و خانه بودم. شاهد غم ها و شادی ها و رفت و آمدشان بودم. شاهد گریه های آسمان، لبخندهای آفتاب، سکوت شب، هیاهوی روز، غرش رعد، زوزه گرگ ها و سوسوی چراغ ها بودم. زندگی من با تماشا کردن به این و آن سپری می شد. جامه رنگی من پاره و ذره ذره می شد و می ریخت.حال، وجود من جایگاه موریانه هایی بود که ذره ذره وجودم را می جویدند.

روزی از همان روزها هنگامی که آفتاب سوزان تابستان در وسط آسمان می تابید و من مثل همیشه مشغول تماشا کردن بودم، ناگهان دیدم یک شی کروی سبز رنگ با سرعت به طرفم می آید. تلاش کردم تکانی به خود بدهم که ناگهان صدایی وحشتناک تنم را انباشته از درد کرد. آن توپ، شیشه قلبم را شکست و من از حال رفتم. وقتی به خودم آمدم،دیدم در یک جای تاریک اسیر شده ام. چندین چشم به من خیره شده بودند. لحظه ای احساس کردم دارم خواب می بینم. ولی خواب نبود من در انباری بودم. روزها گذشتند تا من به نبود آفتاب و ماه و طبیعت عادت کردم. دوستان زیادی پیدا کردم. دیوار انباری که از بیرون شاهد همه چیز بود برایم خبری آورد.او گفت که یک پنجره فلزی جانشین من شده است و به تن مقاوم خود بسیار می بالد و از ضعف های من می گوید و می خندد غرور سراسر وجودش را پر کرده. انگار شکستن شیشه بهانه ای شده بود برای صاحبخانه تا جای مرا با دیگری عوض کند.

حال که دارم شرح حال خودم را برایتان می نویسم، در گوشه ای از انباری نشسته ام. هم صحبت و خبرآورنده من دیوار انباری است.چند وقتی است که صاحبخانه فوت کرده و این خانه فروخته شده است.صاحبخانه جدید، پنجره ها را دوجداره کرده است و پنجره فلزی هم اکنون در کنار من نشسته وباشنیدن شرح حال من به غرورهایی که کرده بود افسوس می خورد و عرق شرم می ریزد.

نتیجه انشا صفحه 31 : آری ای دوستان تازه به دوران رسیده من،از دالان های وجود من،از رنگ پریده من و از قلب شکسته من درس عبرت بگیرید و واژه غرور و تکبر را از دفتر شرح حال زندگیتان پاک کنید تا شرمنده نشوید

 

امیدوارم از این مطلب لذت برده باشید منتظر انشا ها و کامنتای قشنگتون هستیم

دیدگاه ها 11 دیدگاه
  1. ابوالفضل موسوی
    در تاریخ 1401\/08\/07 :

    میگم واژه های مترادف واژه های متضاد شبکه معنایی گسترش واژه نتوع افعال انشای زندگی کدومه لطفا بگین با خواهش

  2. Sara
    در تاریخ 1401\/08\/03 :

    عالی‌ بودددد

  3. ابوالفضل عقیلی
    در تاریخ 1400\/10\/05 :

    عالی

  4. ابوالفضل عقیلی
    در تاریخ 1400\/10\/05 :

    عالی دمتون گرم

  5. امیر حسین
    در تاریخ 1400\/10\/03 :

    آقا چرا نمیشه کپی کرد

  6. gang sahy
    در تاریخ 1400\/09\/29 :

    سلام واقعا دمتون گرممممم خیلی عالی بود مرسیییی😍😍😍😍

  7. آزاد سعدى
    در تاریخ 1400\/09\/05 :

    دمتون گرم حال كردم

  8. مارال
    در تاریخ 1400\/08\/16 :

    خیلی خوبه 🥰

  9. ناشناس
    در تاریخ 1400\/08\/06 :

    عالی بود اما فقط اولش مترادف و متضاد و …….. داشت

  10. ایمان
    در تاریخ 1400\/08\/03 :

    عالی

  11. صادق
    در تاریخ 1400\/07\/27 :

    آقا عالی

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *