خانه » مطالب درسی » انشا درباره درخت صفحه 96 کتاب نگارش پایه نهم / درختی را با ویژگی های زیر تصور کنید

انشا درباره درخت صفحه 96 کتاب نگارش پایه نهم / درختی را با ویژگی های زیر تصور کنید

انشا درخت
3.9/5 - (75 امتیاز)

انشا درخت صفحه 96 کتاب نگارش نهم

 

در این مطلب از سایت درس کده برای شما کاربران گرامی تصویر نویسی انشا آزاد درخت صفحه 96 کتاب نگارش پایه نهم را قرار میدهیم . امیدواریم مورد رضایت شما قرار گیرد.

قالب های این مجموعه انشا در قالب طنز , قالب غیر طنز , قالب نوشتاری , قالب گزارش , قالب ادبی , قالب نامه غیر رسمی , قالب داستانی , قالب خاطره و … میباشد

 

تصویر نویسی / انشای آزاد :

 

درختی را با ویژگی های زیر تصور کنید و متنی درباره ی آن بنویسید

۱- پا در هواست

۲- ریشه هایش در ابر فرو رفته است

۳- شاخه هایش روی زمین گسترده شده است

 

در ادامه مطلب برای شما تصویر نویسی انشای آزاد صفحه 96 نگارش نهم درباره ی درخت را آماده کرده ایم امیدواریم لذت ببرید

 

 

متن انشا درخت : ( شماره 1 تصویر نویسی )

 

چقدر شگفت انگیز است داده های خداوند..

هر اندازه که به آن ها بیشتر توجه کنیم قدرت خداوند را بیشتر مشاهده می کنیم. و چقدر هیجان انگیز است.

به درخت رو به رو نگاه میکنم. درختی افتاده بر روی زمین که ریشه هایش در ابرها فرو رفته است. ریشه هایش در آسمان در ذکر و ثنای خداوند است. با تمام وجود خداوند را ستایش میکند. و در حال حمد و ثنای اوست.

و هر چه میگذرد بالا و بالاتر میرود.و دست هایش را بیشتر به عرش میبرد. و پیوسته در حال مناجات با معبود است.

برگ هایش را میبینم که چطور فروتن و متواضع در حال سجده اند و نیایش خدای بی همتا را به جا می اورند.

درخت شاخه هایی پر از برگ را در روی زمین گسترانیده و ریشه هایش همچون مار در هم پیچیده است. و در داخل ابر ها فرو رفته ..

ریشه های قطور درخت گویا با یکدیگر مسابقه گذاشته اند تا ببینند کدام یک زودتر به خدا میرسند. با نیروی هر چه تمام تر و با سرعت بی اندازه در شتابند تا به اسمان برسند.

جای ریشه و برگ های درخت عوض شده است.

و ریشه درخت که همیشه در قعر زمین قرار داشته الان در آسمان هاست.

پس از این درخت میتوانیم درس بگیریم همان گونه که این درخت وارونه شده و جای ریشه با شاخه آن عوض شده دنیا هم اینگونه است.

وقتی پرنده ای زنده است مورچه را میخورد .وقتی میمرد مورچه ها او را میخورند . زمان و شرایط در هر موقعیتی میتواند تغییر کند یک درخت میلیون ها چوب کبریت میسازد. ولی تنها یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها جنگل کافیست.

پس اگر روزی قدرتمند بودی و همانند شاخه های درخت در عرش صعود کردی یادت نرود که دنیا در چرخش است .

و خداوند از تو قدرت مند تر…

و ممکن است روزی در زیر قرار بگیری ..

پس همیشه خوب باش و خوب زندگی کن.

 

انشا درباره درخت : ( شماره 2 تصویر نویسی )

 

درختان هم یک نوع موجودات زنده هستند و خوبی های فراوانی دارند مانند تصویه کردن هوا و زیبایی کردن آن منطقه و سایه البته برای بعضی ها هم خوبی نوشتن یاددگاری که این کار بسیار ناپسند است.
من یک درخت تنومند بودم با شاخه ای درشت و برگ های سبز رنگ. من کنار دوستان و همسایگانم به خوبی زندگی میکردیم و در روز ها چند نفری زیر سایه ی ما استراحت میکردند و به ما آب میدادند.تا این که سالها گذشت و من پیر شدم و چند انسان آمدند من را قطع کردند و در ماشین خودگذاشتند و مرا به یک محل بزرگ بردند روی درب ورودی آن محل نوشته بود کارخانه ی چوب بری.من ترسیده بودم اما کمی هم خوشحال ، خوشحالی خود را میدانم برای چه بود… و مرا روی دستگاه چوب بردی انداختند و قطعه قطعه ام کردد و بخشی از قسمت هایم را به کارخانه ی کاغذ سازی و بیشتر قسمت هایم را به کارخانه ی ایی بردند که قسمت های بدن من را به هم با میله ایی آهنی میچسباند.
و من از شدت ترس به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم در اتقاقی هستم نگاهی به خودم کردم و لبخندی زدم و گفتم: چه میز خوشگلی شده ام و نگاهی به کنار خود کردم چند ها میز دیگر را دیدم و با آن ها گفت و گو کردم که شما اهل کجایید و …
تا بعد از مدتی مرا به ساختمانی بزرگ بردند کار میز های قدیمی.از آنان پرسیدم که من کجا هستم گفت شما در مدرسه ایید و به داش آموزان خدمت میکنید و سهمی در آینده ی کشور دارید و باید به خودمان افتخار کنیم من خیلی خوشحال شده بودم اما تا این که یکی از آنان گفت باید رنج های زیادی را تحمل کنی که بعد از گذشت روز ها به آن ها عادت میکنید.
از اون پرسیدم چه رنجی؟
او گفت داش آموزانی هستند که دوست دارند روی ما خط بکشد و نقاشی بشکند آیا میتوانی این ها را تحمل کنی؟
من به اون گفتم آری من پیر شده ام و از پس مشکلات زیادی برآمده ام و برای آینده ی کشورام هر سختی را تحمل میکنم.
تا این که مدرسه ها شروع شدند و دانش آموزان میزهای خود را انتخاب کردند.و میز هم خیلی خوشحال و کنجکاو بود زیرا زندگی اش از این به بعد برای دانش آموزانی بود که سرمایه کشور هستند و هر سال با شور و کنجکاوی منتظر دانش آموزان جدید تری میشد.

 

انشا درباره درخت : ( شماره 3 تصویر نویسی )

 

باد میان برگ هایش میپیچد و تلی را از جنس شکوفه با خود همراه میکند ، قلقلکش می آید و لبخند میزند . با شوق دستانش را تکان میدهد و با چشمانش شکوفه ها را دنبال میکند . چه صحنه دل انگیزی…!!

به اطرافش نگاه میکند ، تنهای تنها بود ، ناگهان ترس وجودش را فرا میگیرد .

میترسد از اینکه او هم مانند دیگر دوستانش قطع شود . پذیرای پرندگان آواز خوان نباشد ، تکیه گاه چوپان ها نباشد ، تماشاگر بازی کودکان و تفریح خانواده ها نباشد .
شور و هیجانش به یکباره از بین رفت و هر لحظه بر نگرانی او افزوده میشد

خاطرات روزهای غریبانه اش را مرور میکرد . باران میگیرد و پنهان میکند اشک های او را که از سر دلتنگی بر روی گونه اش میریخت . میان غرش آسمان صدای اره برقی را میشنود

در سرنوشتش اینگونه نوشته شده بود ک نباشد… عمری طولانی تر، از خدا خواستار بود اما گلایه هم نمیکرد

صدا که نزدیک تر میشود چشمانش را می بندد و در دل با تمام سال های زندگی اش خدا حافظی میکند

 

انشا درباره درخت : ( شماره 4 تصویر نویسی )

 

ﻣﻘﺪﻣﻪ :

ﺩﺭﺧﺖ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺬﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺑﺪﻧﻪ: ﺍﻣﺎ ﺁﻣﺪﻥ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺁﺭﯼ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻥ ﻧﺴﯿﻢ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺴﯿﻢ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﻫﺪ
ﺭﻭﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯿﺸﻮﺩ ، ﺩﺳﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﺖ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ. ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻧﻮﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺍﻧﺪﮎ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﺭﺍ ﺳﺮﻭﭘﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺮﺩ

ﺯﯾﺮﺍ ﺑﺮ ﻫﺮ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﮕﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺩﺷﺖ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﯿﺮ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺩﺷﺖ ﺷﺎﺩﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﺩﺷﺖ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

 

انشا درباره درخت : ( شماره 5 تصویر نویسی )

 

در دیار من پشت جنگل­ های شهر من درختی پهن و زیباست. آن درخت ریشه­ هایی به وسعت دریا داشت. ریشه­ هایش تا به ابرها رفته و در ابرها فرو رفته بود. پاهایش همان ریشه­ هایش بود که در هوا معلق بود. و شاخه­ هایش روی زمین گسترده بود. درخت کهن سال من مانند درختان دیگر نبود. او واژگون به زندگی خود ادامه می­دارد. کسی نمی­توانست از سایه­ های او بهره ببرد و یا حتی ازمیوه ه­ایش لذت ببرد، اماهمچنان من آن درخت زیبا را دوست داشتم.

آن درخت تلاقی­گر زندگی مشقت بار من است انگار خودم هستم که با تمام توان دست­هایم را روی خاک می­کشم تا بتوانم زندگی­ ام را سامان دهم اما باز دستانم در تلاشی بی­فایده است زیرا زندگی هر چه باشد همان می­شود و تو باید قدر تک تک لحظه­ ها را بدانی. مدت­ها گذشت تا فلسفه آن درخت کهن سال را دانستم.

فهمیدم که هر چقدر او در سختی است اما مهم این است که با دیگران فرق دارد. همیشه مثل دیگران بودن خوب نیست زیاد که مثل دیگران باشی خسته می­شوی. زده می­شوی و آن زمان است که دیگر حتی لحظه­ای از زندگی لذّت نمی­بری. می­خواهم مانند آن درخت کهن سال باشم در عین سختی مقاوم و فنا ناپذیر باشم.

در زندگی­ام تلاش کنم که تغییری در آن ایجاد کنم هر چند سخت و تا حدودی نا ممکن است اما می­دانم هر نا ممکنی می­تواند ممکن گردد. اگر تو تمام نیرو و توانت را روی آن کار بگذاری می­توانی بر مشکلات فایق آیی و پله­های ترقی را طی کنی

 

متن انشا درخت : ( شماره 6 )

 

درختان فایده های زیادی دارند از جمله چوب آن. از آن می توان وسایل زیادی تهیه کرد، مثل در، پنجره، میز، صندلی و حتی مداد و کاغذ. این وسایلی است که می شود از چوب درخت ساخت. بعضی ها می گویند که نباید درخت را قطع کرد، این درست است چون طبیعت آن زیبایی را از دست می دهد، دیگر اکسیژن کم می شود و گاز کربن دی اکسید در هوا پخش می شود، ولی اگر درخت را قطع نکنیم نمی توان وسایل چوبی را ساخت. بیایید پیشنهاد من را بشنوید، من می گویم که باید درختها را قطع کرد اما به اندازه و در کنار قطع درختان، درخت هم بکاریم. اینگونه هم طبیعت و اکسیژن داریم، هم وسایل چوبی. خلاصه ما از درختان استفاده های دیگری هم می کنیم، مثلا هر خانواده ای یک خانه دارد و در هر خانه یک باغچه، و در هر باغچه درختان و گیاهانی روئیده اند و هر درخت و گیاه به اندازه خود اکسیژن تولید می کند، به علاوه هر درخت میوه و هر گیاه مواد خوراکی تولید می کند، به اینگونه غذایمان و هوای پاکیزه را به دست می آوریم.

نتیجه گیری انشا درخت:

نتیجه می گیریم که اگر درختان نبودند اکسیژن نبود، جنگل نبود، میوه نبود و حتی دیگر طبیعت زیبا هم نبود.

 

انشای دیگری در مورد درخت:

درخت یكی از زیباترین مظاهر خلقت و جلوه ای از تجلیات آفریدگار عالم است.

درخت نماد آبادانی و شاخص سبزی و خرمی و مظهر زندگی و باعث تلطیف هوا و موجب آسایش و رفاه مردم و صفا و پاكی طبیعت می باشد.

در دین مقدس اسلام، بنابر آیات و روایات و سیره معصومین(ع) می توانیم به نقش و اهمیت این نعمت و موهبت عظیم پروردگار عالم پی ببریم.

بر اساس آیات قرآن، یكی از مواهب و نعمت های خداوند در آخرت و یكی از ویژگی های بهشت كه در آیات كریمه و روایات شریفه بارها به آن اشاره شده است، درخت می باشد:« در بهشت باغ هایی وجود دارد كه از زیر درختانش نهرها جاریست».

در میان این درختان بهشتی، درختان میوه نیز وجود دارد، میوه هایی كه به تعبیر قرآن « و فاكهه مما یتخیرون » است.

بسیاری از پیامبران و امامان معصوم (ع) ما كشاورز و باغدار بودند و خود با دست خود به کاشت و برداشت درختان اقدام می كردند و به این وسیله در عمران و آبادانی زمینی كه خداوند به آن امر فرموده، اهتمام می ورزیدند، مثلاً حضرت علی(ع) چندین نخلستان را با دست مبارك خود احداث كرد و یا امام محمد باقر (ع) در کاشت درختان و كشت و زراعت حتی در گرمای تابستان، كوتاهی نمی فرمود.

پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) نیز علاوه بر دامداری و تجارت، به کشت درختان و زراعت اقدام می فرمود و در حفظ درختان، حتی در جنگ با دشمنان و اشغال سرزمین آنها، به سربازان اسلام تاكید می فرمود.

در اهمیت درخت و درختكاری همین بس كه در روایتی معتبر از یكی معصومین (ع) منقول است كه: «حتی اگر دیدید قیامت بر پا شد و شما مشغول كاشتن درختی بودید، ازاین عمل نیك خود دست برندارید». و این نشانگر تاكید و توصیه اولیای اسلام به حفظ و حراست از درختان و اهمیت درختكاری است. گرچه متاسفانه با پیشرفت تكنولوژی، تخریب جنگل ها و نابودی درختان رو به افزایش است، اما جای خوشبختی است كه بشر امروز به این عمل زشت خود اقرار دارد و سازمان هایی را برای حفظ و حراست و گسترش پارك ها و ازدیاد درختان به وجود آورده است.

در کشور ما نیز در حفظ و حراست درختان و جنگل ها كوشش های چشمگیری انجام گرفته، از جمله هر ساله 15 تا 22 اسفند ماه به عنوان هفته درخت و درختكاری اعلام شده و مردم و دولت به انجام این امر مهم مبادرت می ورزند.

 

سایر انشا ها در مورد درخت در ادامه ی این مطلب.. ( روی دکمه ادامه مطلب کلیک کنید )

 

انشای شماره هفت در مورد درخت:

 

صدای وزیدن باد میاید و شاخه هایم در هوا رقصان جلوه میدهد.
سال هاست که درـ میان دشتی سرسبز و سرتاسر سکوت،در اعماق خاک رشد کرده و تنهام…
چه عاشقانه هایی شنیدم زیر برگ های رنگارنگ پاییز و چه برفی بود در زمستان تاریک روی شاخه های نازک قدرتمندم…
چــه دردها که از زبان کبوتر ها نشنیدم و چه رنج ها که از پیری نکشیدم…
تنم عریان بود در زمستان و در پاییز قاب عکسی زیبا بودم
دست به قلم نیستم اما ، ذهنم پر از خاطراتی است که اگر بنویسم پایانی ندارد…
چه نبرد ها که سنگر و سپر جان بودم و چه زخم ها که دردش نباشد خاطراتش هست ؛ خاطره ها تند تر از ما میدوند و میدوند ، به ما میرسند و ناگهانی گرفتارمان میکنند…
نه،این فکر اشتباه است!

فقط انسان ها نیستند که درد و زخم را میفهمند و قدرت درک و حس دارند، خیلی جاها همین انسان زخم بر تنم گذاشت…
روزهایی که عصبانی بود و بر بدنم تراشید…
روزهایی که یادگاری بر بدنم گذاشت …
برای دفاع از خودش ناگهانی خنجری بر تنه ام کشید‌..
وقتی خواست به منافع دست بزند ،با تبر مرا برید…
اما من نباختم و شکوفه زدم
رفته رفته خمیده شدم و شاخه هایم دیگر توان قبل را نداند و شکننده هستند؛ عمرم رو به پایان است و من شاید قرن هاست به تماشای جهان نشستم …
اما ، جز غرور و طمع و نیرنگ ندیدم، جز جنگ و نبرد ندیدم..پس صلح کجاست؟
بس نیست این همه ناکامی ، این همه زخمی؟؟
تا کی شمشیر کشیدن روی برادر ، تا کی طمع پول و ثروت ، چرا جهان این را درک نکرد که تنها یکبار زنده است و یک بار آرامش رآ تجربه خواهد کرد و تنها یکبار امنیت را با تمام وجودش حس کند؟؟
در تمام طول عمرم پناهی بودم از گرما،همدمی برآی تنهایی و کاغذی برای نوشتن ، شکوفه و برگ هایی برآی زیبایی طبیعت ، تکیه گاه دخترک بی پدر و موجی از نگفته های بسیاری از انسان ها……
شنیدم درد را ،خوشی را اما هیچ کس از خدا کلامی نگفت …
این بود بشریت و این مخلوقی که من دیدم..
بی گناهی که بالای دار رفت و سربازی که نامه های عاشقانه مینوشت برای روزی که نبود…
و من هرروز افتاده تر میشدم…
پنجره را رو به حیاتی دوباره باز کن !حتما من را خواهی دید و قول میدهم شکوفه بزنم برایت و در پاییز اجازه خواهم داد با موسیقی برگ ها زیر پاهایت همراه شوی و با میوه های رنگارنگم روح لطیفت را شاداب کنی…

 

انشای شماره هشت در مورد درخت:

 

درخت به سختی خود را سر پا نگه داشته بود و تمام ترسش  از این بود که شاخه هایش بشکند و مانع عبور رهگذران شود. ناگهان فکری به ذهنش رسید ، به خود گفت: « بهتر است منطقی و دوستانه با پلیز صحبت کنم، تا شاید سر عقل بیاید و کمتر آزارم دهد »

در حالی که دست هایش را تکان می داد ، او را صدا زد وگفت :« پاییز جان ، دوست داری آمدنت در نظر مردمان رنگارنگ و قشنگ بشد؟»

 

پایز گفت: زیبایی من بر هیچ کس پوشیده نیست همه آن می بینند .
درخت گفت: فرصت زیادی نداری ، و بودنت همیشگی نخواهد بود. پاییز اخمی کرد و گفت : می دانم ، ولی تو نیز شاخ و برگ هایت را از دست خواهی داد . درخت پاسخ داد : اگر زردی و رنگارنگی برگهای من نباشد ، کسی متوجه آمدن تو نمی شود . پابیز گفت: باد سرد پاییزی آمدن مرا خبر میدهد..

درخت گفت : نه جانم ، آدم ها تور بخاطر صدای خش خش و رنگارنگی و برگ های من دوست دارند.

باد پاییزی لحظه ای می وزد و می رود خاطره ای در ذهن باقی نمیگذارد .

پس بیا و مهربان تر باش . برگهای مرا رنگین کن و با آرامش ، شاخه هایم را تکان بده ، من نیز قول می دهم فرشی از قشنگترین رنگها را روی زمین پهن کنم ، طوری که خاطره
ی پاییز همیشه در یاد مردم زیبا بماند.

پاییز کمی فکر کرد ، به درخت خیره شد ، به خودش گفت : راست می گوید اگر او نباشد من چگونه جلوه گری کنم …..

پاییز شرمنده شد و به درخت نزدیکتر شد او را در آغوش کشید و به آرامی برگهایش را رنگ آمیزی کرد . شاخه ها را آرام تكان داد و طنین زیبای خش خش برگها فضا را پر کرد .
و پاییز در آغوش درخت به خوابی خوش فرو رفت

 

انشای شماره نه در مورد درختی که پا در هواست :

 

در حیاط مدرسه، چیزی که توجه من را بیشتر به خودش جلب کرده بود، درختی بود که کنار آب سرد کن قرار داشت.

در تصور خودم درخت را وارونه تصور کردم، تصور جالبی بود.

درختی که برگهایش روی زمین و ریشه هایش در هوا پخش شده بود.

ریشه های که در هم پیچیده شده بودند و صحنه های وحشتناکی را ایجاد کرده بودند.

نمیتوانستم تصور کنم که درخت وارونه چطور می تواند زنده بماند.

شاید فقط زمانی که باران میبارید میتوانست تشنگی خود را رفع کند و آب را به برگ هایش برساند.

اما درخت وارونه بیشتر از آنکه برگ هایش از نور آفتاب استفاده کند، ریشه هایش آفتاب را می بیند.

درخت پا در هوا فقط تنظیمات خودش را بهم نمیریخت بلکه پرندگانی را هم که بر روی شاخه هایش لانه ساخته بود گمراه می کرد.

بیچاره پرنده ها که نمیدانستند الان باید کجا لانه بسازند.

آسمان که همیشه بالای سرش بوده حالا در زیر پاهایش گسترده شده و روی سرش که همیشه فضایی باز و هوایی خوش بوده حالا زمینی سفت و سخت است.

دنیای وارونه دنیای عجیبی است.

 

انشای شماره ده در مورد درختی که پا در هواست :

 

ریشه های درخت در باد شدیدی که می وزید، تکان می خورد، ریشه هایی انبوه و در هم پیچیده که با هر وزش امکان داشت کنده شده و به جایی نا معلوم برده شود.

از آرزویی که کرده بود پشیمان بود، ولی دیگر کاری از دستش بر نمی آمد.

آرزو کرده بود که ریشه هایش بتوانند آسمان را ببینند، ولی نمی دانست که اگر ریشه هایش از خاک بیرون باشند خواهند مرد و دیگر درختی وجود نخواهد داشت.

به این فکر نکرده بود که درخت باید ریشه درخاک داشته باشد و این قانون طبیعت است و سرپیچی از آن یعنی مرگ.

مرگ را جلوی چشمانش می دید و با هر وزش باد ریشه هایش را در حال کنده شدن احساس می کرد و به خود لعنت می فرستاد.

هر چه تلاش می کرد شاخ و برگ هایش را به زمین برساند تا به کمک آن ها شاید بتواند ریشه هایش را به زمین بر گرداند و تنه اش را صاف کند، نمی توانست.

این که اگر ریشه ها و شاخ و برگش کنده شوند چه بلایی بر سرشان خواهد آمد آزارش می داد، حالا می فهمید خاک و زمین چه لطفی در حقش می کنند و سخاوتمندانه ریشه هایش را در خود جای می دهند و با وجود آن هاست که او می توانست با صلابت و سر به آسمان بایستد و سایه اش را بر زمین پهن کند.

با وجود همین خاک و زمین است که برگ های درخت می توانستند با شادی برقصند و پرندگان در میان شاخ و برگش لانه کنند و آواز شادی سر دهند، چوپانی بر تنه اش تکیه دهد و آواز نی اش آسمان را پر کند، کودکی روی نوک پا بایستد و میوه اش را بچیند و با شور کودکانه آن را بخورد.

مدتی قبل دشت زیر پایش بود و خورشید بر سرش می تابید ولی حالا همه چیز بر عکس شده بود، پا در هوا و سر بر زمین مانده بود و داشت نفس های آخرش را می کشید و هیچ کس نبود که کمکش کند، حالا اگر می توانست ریشه هایش را به زمین بر گرداند حتما قدر آن را می دانست و از خدا تشکر می کرد.

دیگر رمقی برایش نمانده بود، ریشه هایش در حال خشک شدن بودند و برگ هایش یکی یکی در آسمان پراکنده می شدند که یک دفعه طوفان شدیدی به تنه اش خورد و درخت را سر جایش بر گرداند.

ریشه ها به جایی که از آن کنده شده بودند، برگشتند، درخت باور نمی کرد که نجات پیدا کرده است.

غرق در شادی شد و شروع کرد به نفس کشیدن، صدای رعد و برق در آسمان پیچید و باران بارید.

درخت تا می توانست آب خورد و ریشه هایش را سیراب کرد و تصمیم گرفت دیگر آرزویی این چنین نکرده و به خدا اعتماد داشته باشد که بهترین و مناسب ترین ها را برای هر موجودی مقدر کرده است.

 

انشای شماره 11 در مورد درخت:

 

درختان تا آنجا که به یاد می آورند، در برابر بادها ایستاده اند و از اینکه توانسته اند حمله بادها را از خود دفع کنند،با غرور تمام به خود می بالند.

درخت تصویر قامت خداست.درخت، قبله است. کعبه است. کنده خشک درختیک حجر الاسود است. درخت مصحفی سبز، آسمانی و سرشار از حرفهای سبز تری است که ما را به ماندن و بودن در این زمین امیدوار می سازد.درختان به گفته جبران خلیل جبران،:«گویی اشعار زمینند که خاکشان به آسمان می نگارند.ولی ما این سرودهای سبز را قطع می کنیم و از آنها کاغذ می سازیم تا تهی بودنمان را در آن به ثبت رسانیم.»
درختان بهترین آوازه خوانان عالم هم هستند. به راستی اگر درختان نبودند،آیا باز هم تار و تنبور ها بر روی زانوی نوازنده ها می نشستند تا بانگ گردش های چرخ را برایمان روایت نمایند.درختان هشدار دهنده و بیدار کننده اند.از یک نگاه سبز ؛« همچنان که بهار تعجب سبزی است درچشم های خاک،درختان نیز تجسم استفهامی سبزند که سال را چگونه بر آوردی؟» درختان ،بخشنده اند وخواستار آرامش. با همان دستها که به نشانه دعا به سمت آسمان گرفته اند،خدا خدا می کنند که آسمان دل این خلق بی شمار نیز هماره آبی بماند واز آنها هرچه که می خواهند بسازند اما دسته تبر نسازند.به درخت همیشه سلامی دوباره باید داد. پس دیگر بار «سلام بر درخت که تا زنده است،از او قنداق تفنگی نمی توان ساخت.»
این همه گفتیم و نگفتیم که اگر درخت ها نبودند، ما به این نقطه ای که هستیم، نمی رسیدیم.بنابراین اگر درخت ها نباشد، فرزندان ما نیز به فردایی روشن نخواهند رسید.ما به اندازه ای که با پس انداز کردن پول و سرمایه ، نگران آینده آنها هستیم، چرا نباید نگران محیط زیست و طبیعت اطراف آنها باشیم؟ جانب انصاف را باید نگاه داشت. اکنون که دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما نیز باید بکاریم تا دیگران بخورند.

 

انشای شماره 12 در مورد درخت:

 

درختان یکی از زیباترین مظاهر خلقت و جلوه ای از تجلیات آفریدگار عالم است.
یک درخت نماد آبادانی و شاخص سبزی و خرمی و مظهر زندگی و باعث تلطیف هوا و موجب آسایش و رفاه مردم و صفا و پاکی طبیعت می باشد.
در دین مقدس اسلام، بنابر آیات و روایات و سیره معصومین (ع) می توانیم به نقش و اهمیت این نعمت و موهبت عظیم پروردگار عالم پی ببریم.
بر اساس آیات قرآن، یکی از مواهب و نعمت های خداوند در آخرت و یکی از ویژگی های بهشت که در آیات کریمه و روایات شریفه بارها به آن اشاره شده است، درخت می باشد: « در بهشت باغ هایی وجود دارد که از زیر درختانش نهرها جاریست».
در میان این درختان بهشتی، درختان میوه نیز وجود دارد، میوه هایی که به تعبیر قرآن « و فاکهه مما یتخیرون » است.
بسیاری از پیامبران و امامان معصوم (ع) ما کشاورز و باغدار بودند و خود با دست خود به کاشت و برداشت درختان اقدام می کردند و به این وسیله در عمران و آبادانی زمینی که خداوند به آن امر فرموده، اهتمام می ورزیدند، مثلاً حضرت علی (ع) چندین نخلستان را با دست مبارک خود احداث کرد و یا امام محمد باقر (ع) در کاشت درختان و کشت و زراعت حتی در گرمای تابستان، کوتاهی نمی فرمود.
پیامبر عظیم الشان اسلام (ص) نیز علاوه بر دامداری و تجارت، به کشت درختان و زراعت اقدام می فرمود و در حفظ درختان، حتی در جنگ با دشمنان و اشغال سرزمین آنها، به سربازان اسلام تاکید می فرمود.
در اهمیت درخت و درختکاری همین بس که در روایتی معتبر از یکی معصومین (ع) منقول است که: «حتی اگر دیدید قیامت بر پا شد و شما مشغول کاشتن درختی بودید، ازاین عمل نیک خود دست برندارید». و این نشانگر تاکید و توصیه اولیای اسلام به حفظ و حراست از درختان و اهمیت درختکاری است. گرچه متاسفانه با پیشرفت تکنولوژی، تخریب جنگل ها و نابودی درختان رو به افزایش است، اما جای خوشبختی است که بشر امروز به این عمل زشت خود اقرار دارد و سازمان هایی را برای حفظ و حراست و گسترش پارک ها و ازدیاد درختان به وجود آورده است.
در کشور ما نیز در حفظ و حراست درختان و جنگل ها کوشش های چشمگیری انجام گرفته، از جمله هر ساله 15 تا 22 اسفند ماه به عنوان هفته درخت و درختکاری اعلام شده و مردم و دولت به انجام این امر مهم مبادرت می ورزند.

 

انشای شماره 13 در مورد درخت:

 

مقدمه:

دنیای خیال آنقدر بزرگ  و شگفت انگیز است که تنها با یک چشم بستن می توانی ساعت ها در آن غرق شوی و از آن لذت ببری.

بدنه : دوست من چشمانت را ببند و دنیایی را تصور کن که همه چیز در آن واژگون است اما چیزی که بیشتر جلب توجه می کند درخت کهن سالی است که گویی پا در هواست و ریشه هایش در ابرها فرورفته است و تنها شاخه هایش روی زمین گسترده، کمی که نزدیک تر می روم و برگ هایش را از زمین لمس می کنم دقیقا عین برگ های دیگر درختان است. اما کنجکاوی راه گلویم را می فشارد و من را به سمت درخت سوق می دهد. پایم را روی شاخه های درخت می گذارم و با هدف بالا رفتن و رسیدن به بالای ابرها جای پای خود را محکم تر می گذارم و با اراده ی بیشتر و سرعت بالاتر پیش می روم. از تنه بالا می روم در نهایت به ریشه های پیچ و تاب خورده ی درخت می رسم! دقیقا حس و حال جک و لوبیای سحرآمیز را دارم اما با این تفاوت که درخت من لوبیا نیست بلکه درختی است که پاهایش در هواست و ریشه های در هم تنیده اش مانند هزار تو مرا پیچ و تاب می دهد تا در نهایت دستانم را کش می دهم و از لابه لای ریشه خودم را خارج می کنم و با رسیدن سرم به بیرون دیدن ابرهایی که سراسر سفید اند و مانند پنبه نرم تمام پوست و وجودم به وجود می آید و شتابان خود را تمام یه بالا می کشم و پا روی ابرهای سفید می گذارم. می پرم و بالا و پایین می روم ، بدون آنکه ترسی از افتادن داشته باشم اما کمی بعد خسته و کوفته روی تخت نرم و سفید ابری آسمان دراز می کشم و گوش می سپارم به سکوت و تن خود را در این آرامش و حس ناب رها می کنم.

نتیجه: 

دنیای خیال انگیز دنیایی است که هر چقدر که در آن پیش روی تمامی ندارد و هر آن چه را که بخواهی به دست می آوری بدون آنکه ترس و وحشتی از کسی یا چیزی داشته باشی، دنیای خیال دنیایی است که در آن لبخندهایت خالص تر و دنیایت شیرین تر است

 

انشای آخر در مورد درخت: 

 

درخت بزرگ به تماشای حیوانات نشسته بود، جنگل پر از سر و صدای حیوانات بود ؛ پرندگان در آسمان آبی جنگل پرواز می کردند، سنجاب ها از شاخه ای روی شاخه ی دیگری می‌پریدند، خرگوش ها می جهیدند، اسب ها به دنبال هم می ‌دویدند و باد یال هایشان را شانه میزد، گوزن ها در سبزه زار می چریدند و با هم بازی می کردند و به همدیگر شاخ می‌زدند، بچه شیرها از سر و کول هم بالا می رفتند و به شادی و بازی و تفریح زندگی می گذراندند، مورچه ها غذا به دهان روی زمین راه می رفتند. همه در حال جنب و جوش و حرکت بودند غیر از درخت که پاهایش در زمین فرو رفته بود.

درخت با حسرت به همه حیوانات جنگل نگاه می کرد و آه می کشید و می گفت: از وقتی که چشمم را باز کرده ام در همین جا بوده ام و نتوانستم حرکت کنم، ای کاش من هم میتوانستم مانند این حیوانات روی زمین حرکت کنم و بتوانم همه جای دنیا بروم و همه جای زمین را ببینم…

درخت هر روز غمگین بود و به فکر این بود که چطور می‌تواند پاهایش را از زمین بیرون بکشد و مانند حیوانات روی زمین حرکت کند.

او در این فکر بود که ناگهان فیل بزرگی آمد تا از برگهایش بخورد همین که فیل به درخت نزدیک شد، درخت گفت: به شرطی اجازه میدهم از برگ هایم بخوری که مرا از خاک بیرون در آوری و مرا در زمین بگردانی تا بتوانم همه جارا تماشا کنم، من غیر از اینجا جای دیگری را ندیده ام دوست دارم از اینجا بیرون بیایم و به دشت بروم و آنجا را ببینم.

فیل بزرگ با تعجب پرسید: تو را از خاک بیرون در آورم ؟ تو درخت هستی و باید در خاک باشی، اگر از خاک بیرون بیایی ریشه هایت خشک می شود، تو که حیوان نیستی تا بتوانی راه بروی.

درخت گفت: هیچ بهانه ای را قبول نمی‌کنم باید مرا از خاک بیرون بیاوری و به دشت ببری.

همچنان درخت اصرار می کرد و فیل انکار تا اینکه فیل قبول کرد، به درخت گفت: آماده باش تا تو را از زمین بیرون بیاورم.

فیل خرطومش را دور تنه ی درخت حلقه کرد و محکم درخت را از ریشه بیرون کشید و بلند کرد و با خودش به دشت برد.

همه حیوانات با تعجب درخت را نگاه می‌کردند و می‌گفتند: وای درخت پا در هواست …

درخت با خوشحالی می گفت: من هم میتوانم حرکت کنم…

ناگهان حال درخت بد شد، سرش گیج میرفت و احساس خشکی می کرد، به فیل گفت: حالم خیلی بد است، فیل با نگرانی گفت: به خاطر این است که به ریشه هایت هوا خورده، اگر زودتر به خاک برنگردی خشک می شوی.

درخت گفت: نه من دیگر نمی خواهم روی زمین اسیر شوم.

فیل در فکر فرو رفته بود ناگهان گفت: من فکری دارم اجازه بده فعلاً تو را در زمین بکارم و فردا کاری خواهم کرد که بتوانی همیشه حرکت کنی.

درخت قبول کرد.

فیل درخت را در زمین کاشت و از او خداحافظی کرد.

روز بعد فیل سراغ درخت آمد در حالیکه یک گاری را با خود آورده بود. درخت با تعجب پرسید: این دیگر چیست!؟

فیل با خنده گفت: این پاهای توست، سپس مقداری خاک در گاری ریخت و درخت را از روی زمین بیرون کشید و او را درون گاری کاشت بعد گاری را به سمت دشت هل داد، درخت دیگر میتوانست حرکت کند و حالش هم بد نمیشد او تنها درختی که پا در هوا میتوانست حرکت کند.

 

پایان مجموعه انشا درخت امیدواریم لذت برده باشید و براتون مفید بوده باشه

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *