خانه » مطالب درسی » انشا به زبان عادی و ادبی صفحه 41 نگارش نهم

انشا به زبان عادی و ادبی صفحه 41 نگارش نهم

انشا به زبان عادی و ادبی صفحه 41 نگارش نهم
3.7/5 - (74 امتیاز)

در این مطلب از سایت درس کده برای شما کاربران عزیز انشا به زبان عادی و ادبی صفحه 41 نگارش نهم را آماده و منتشر کرده ایم.

 

موضوعی را به دلخواه انتخاب کنید. یک بار به زبان عادی و یک بار به زبان ادبی درباره آن بنویسید

 

انشا عادی و ادبی همراه با رعایت :

 

داشتن پيش نويس / شيوه ی خواندن / داشتن پاک نويس / شيوه ی خواندن / به كارگيري مناسب زبان عادی و ادبی / بهره گيري مناسب از شيوه های پرورش فكر

 

با موضوعات: زمستان , کتاب , طبیعت , بهار ,باران و….

 

انشا به زبان عادی و ادبی درباه زمستان :

 

نوشته درباره زمستان به زبان عادی :

 

من زمستان را خیلی دوست دارم در زمستان هوا سرد میشود و برف یا باران از آسمان می بارد و رفت و آمد در داخل شهر و اطراف آن با مشکل رو به رو میشود ولی با این حال همین اندازه که می دانم فصل زمستان هم مثل بقیه ی فصل ها نشانه ای از عظمت خدای بزرگ است باعث آرامش من می شود

در فصل زمستان هوا خیلی پاک و صاف می شود و در زمانی که ابر ها نیستند موقع شب ستاره ها  درخشندگی خاصی پیدا می کنند و این زمان بهترین موقع برای دیدن سیاره ها  ستارگان و سایر صور فلکی است
بعضی ها فصل بهار و تابستان را دوست دارند و از فصل پاییز و زمستان خوششان نمی اید اما برای من هر فصلی نشانه ای است از شاهکار طبیعت و آفریننده ی آن و این طبیعت گوشه ای از قدرت خداوند تواناست پس چه خوب است ما هم در هر فصل با نگاهی قدر شناس کمال لذت را از زیبایی های آن ببریم

 

نوشته درباره زمستان به زبان ادبی :

من فصلی که زمین پیراهن سفید خود را بر تن میکند را دوست میدارم در این فصل سنگ ها از به خود لرزیدن می شکنند و اشک شوق ابر ها همانند گلوله های آبی بر زمین می افتند و رفت و امد را بر مردم سخت می کنند و تمام این ها دلالت بر وجود آفریننده ی هستی لا ینتها است
فصل سفید می آید و سیاهی ها را از هوا ناپدید میکند و هنگامی که ابرهای سیاه پوش و ابستن برف و باران او نیستند آسمان مانند چلچراغی روشن میشود  بعضی ها از فصلی که درختان مو های بلند و سرسبز دارند خوششان می آید و بعضی ها فصلی که درختان به خواب می روند را دوست میدارند

و باز هم همه ی این ها نشانه هایی هستند از آفریننده ای ماهر و زبردست که این ها را بر تابلوی طبیعت نقش کرده پس چه خوب است که ما با چشم دل به این اثر زیبای خداوند نگاه کنیم و از ان لذت ببریم

 

انشا به زبان عادی و ادبی درباره کتاب :

 

نوشته درباره کتاب به زبان عادی :

کتاب خواندن ، باعث تقویت هوش و دوام حافظه شده و یکی از بهترین کار ها برای پر کردن اوقات فراغت ، بی شک خواندن کتاب است ، کتاب است که راه درست را به ما نشان داده و از کج روی هایمان جلو گیری میکند ، پس چه خوب است که چونان دوستی مهربان از او مراقبت کرده و همیشه و در همه جا به او احترام بگذاریم .

 

نوشته درباره کتاب به زبان ادبی :
دوست مهربان من ، یاور همیشگی ، تویی که در سختی و نادانی ها ، راه سعادت را برای من پر رنگ کرده و ضبدری قرمز ، بر راه های نادرست پیش رویم میزنی ، تویی که همیشه ، باعث افزایش دانایی ام ، قدرت تخیلم ، اعتماد به نفس و آرامشم شده ای ، تو ، کتاب ، همیشه همراه من بمان و نگذار تا سختی های زندگی بر من چیره شود ، بگذار بر تو تکیه کرده و همچو کوهی ، پشت به پشت من بایستی

 

انشا به زبان عادی و ادبی درباره طبیعت :

 

نوشته درباره طبیعت به زبان عادی :

یک روز به همراه خانواده به دامان طبیعت رفتیم. خانواده ما بسیار خوشحال بود. به کنار رودخانه زیبایی رفتیم و در آنجا صدای گنجشک­ها و آب چقدر لذّت بخش بود. من در کنار درختان قدم می­زدم تا اینکه به رودخانه رسیدم. صدای آب من را وسوسه کرد تا پای خود را در آن بگذارم. درست آن موقع که پای خود را در آب گذاشتم تمام وجودم را خوشحالی فراگرفت.

 

نوشته درباره طبیعت به زبان ادبی :

روزی از روز ها با خانواده به دامان طبیعت گام نهادم. طبیعت با ارزش­ترین گوهر یکتای آدمی است. آدمی همواره باید کوشا و نگهدار درختان و رودخانه­ های باشکوه باشد. در دل جنگل گام می­نهادم تا به رودخانه ه­ای زلال رسیدم چقدر صدای آب چون موسیقی دل­انگیزی زیبا بود. پاهای خود را در آب یخ نهادم. درست همان لحظه بود که اوج زیبای خدای را احساس کردم.

 

انشا به زبان عادی و ادبی درباره باران  :

 

نوشته درباره باران به زبان عادی :

ایا تا به حال به بارش باران نگاه کرده اید؟
هنگامی که باران می بارد همه زود قلم و کاغذی میاورن و شاعر میشن .اخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادی و تکراری روزمره را فراموشش کرده بودند.
وقتی باران می اید مردم از انجام کار های کم ارزش و بیهود دست بر میدارند و به تماشای باران می پردازند و در اوج احساسات غرق میشوند
و حتی مقصدشان را هم عوض میکنن یعنی باران باعث میشود تا همه چیز را رها کنند و به اوای باران جذب شوند.
در بارش باران دقت کرده باشید عدالت هم وجود دارد چون هر قطره ی آن هر همه جا و در همه مکان ها یکسان می بارد.

 

نوشته درباره باران به زبان ادبی :

باران یکی از زیبا ترین نعمت های خداوند روی زمین است . زمانی که باران می بارد پاک و زیبایی را برای زمین به ارمغان می اورد . بعد از باران همه چیز تازه است و باران است که موجب سرسبزی مزارع و رشد گل ها و گیاهان می شود.
روزهایی است که نه تنها انسان ها بلکه تمام موجودات در حسرت باران هستند. زیرا آب است که حیات بخش موجودات و گیاهان زمین است .
در هر کدام به زبان خودشان باران را می خوانند تا اسمان سخاوتمندانه بارانش را بر زمین جاری کند.
باید شادی همه کشاورز را بعد از باران دید ان هزار بار خداوند را سپاس می گویند.. هر قطره ای از این باران ارزشمند است .
در روزهای بارانی به اسمان خیره شوید تا از دیدن رنگین کمان لذت ببرید و به خلاقیت خدا پی ببرید.

 

انشا به زبان عادی و ادبی درباره زندگی  :

 

نوشته درباره زندگی به زبان عادی :

من زندگی را دوست دارم و به نظرم زندگی کردن فقط نفس کشیدن، راه رفتن و کار کردن نیست بلکه ما باید در طول زندگی خود به کارهایی که دوست داریم هم اهمیت بدهیم و شاد و خوشحال باشیم.

مادرم می گوید زندگی ارزش زیادی دارد اما بسیاری از آدم ها ارزش آن را خوب نمی دانند و زندگی خودشان را با غصه خوردن و وقت تلف کردن می گذرانند در حالی که ما فقط یک بار زندگی می کنیم و باید قدر همه لحظه های آن را بدانیم و از این زندگی که خدا به ما داده است خوب استفاده کنیم.

زندگی خیلی قشنگ است و من وقتی به درخت هایی که باد آن ها را تکان می دهد و ماهی که در حوض خانه شنا می کند نگاه می کنم می بینم که زندگی برای همه موجودات روی کره زمین و نه فقط ما انسان ها هدیه ای از طرف خداوند است.

من برای زندگی خودم نقشه های زیادی کشیده ام و برنامه ریزی کرده ام، می دانم وقتی بزرگ شدم می خواهم چه کاره شوم و نمی خواهم وقت خودم را با انجام کارهای بیهوده هدر بدهم.

اما ما باید به همان اندازه که به فکر زندگی خودمان هستیم به زندگی دیگران هم کمک کنیم، مثلا به همکلاسی های خود در درس ها کمک بدهیم، از پول خودمان به افراد فقیر ببخشیم تا راحت تر زندگی کنند و به پدر و مادر خود احترام بگذاریم چون آن ها کسانی هستند که خداوند به وسیله آن ها به ما زندگی بخشیده و ما را به این دنیا آورده است.

مادرم می گوید این که چند سال زندگی می کنیم خیلی مهم نیست، بلکه خوب زندگی کردن است که مهم است. من از حرف های مادرم می فهمم که این که ما چقدر در این دنیا باشیم خیلی مهم نیست اما باید تلاش کنیم تا در این مدت بتوانیم کارهای خوب زیادی بکنیم و به هیچ کس ظلم و ستم نکنیم.

 

نوشته درباره زندگی به زبان ادبی :

زندگی حس عمیقی است که در تک تک سلول های تن جریان دارد، چیزی فراتر از هر آن چه تاکنون واژه ای برای آن خلق شده و واژه ای عمیق تر از هر آن چه بتوان توصیف دقیقی برایش نوشت.

زندگی را نه در قالب کلمات و نه با وصف و توضیحات نمی توان تعریف کرد بلکه آن را تنها باید زندگی کرد و جام آن را تا آخرین جرعه ای که می توان نوشید.

زندگی زیباست، زیباترین و با ارزش ترین تحفه ای که خداوند به همه مخلوقاتش از بشر گرفته تا نباتات و جانداران بخشیده است، هدیه ای گرامی که فقیر و غنی، زن و مرد، کودک و جوان و پیر، زیبا و زشت نمی شناسد و همه به یک اندازه از آن بهره برده اند.

اما همین زندگی وقتی به جان انسان های مختلف دمیده می شود به گونه متفاوتی ظهور پیدا می کند. یکی آن را بی ارزش می داند و در پوچی و بیهودگی هدرش می دهد، آن یکی با دو دستش به آن چنگ می زند که مبادا از دستش بدهد و در عدم و نیستی غرق شود، حال آن که دیگری گرامی اش می دارد و آن را نه هدف که وسیله ای می داند که با آن می تواند هرچه بیشتر و بیشتر به اصل خود نزدیک تر شود.

زندگی نه جواهری گرانقیمت است که از ترس خش افتادن و گم شدن بی استفاده در صندوقچه ای رهایش کنیم و نه بی ارزش و پوچ که زیر دست و پا انداخته و بی هدف و بیهوده آن را سر کنیم.

زندگی را باید زندگی کرد، از اولین طلوع تا آخرین لحظه اش و همیشه به خاطر داشته باشیم که:

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

 

انشاء به زبان عادی:
بهار فصل طبیعت است موقع بهار همه جا سرسبز و زیبا میشود و همه چیز دیدنی است، در فصل بها حیاط خانه ی ما پر از شکوفه میشود و پر از عطر بهاری میشود صدای پرندگان در میان درختان حیاط خانه ی ما به گوش میرسد من فصل بهار را بسیار دوست دارم چون پر از زیبایی و شادی و انرژی است و دوست دارم تمام مرد از این بهار به خوبی و خوشی استفاده کنند و لذت ببرند.

انشا به زبان عادی و ادبی درباره بهار  :

 

نوشته درباره بهار به زبان عادی :

بهار فصل طبیعت است موقع بهار همه جا سرسبز و زیبا میشود و همه چیز دیدنی است، در فصل بها حیاط خانه ی ما پر از شکوفه میشود و پر از عطر بهاری میشود صدای پرندگان در میان درختان حیاط خانه ی ما به گوش میرسد من فصل بهار را بسیار دوست دارم چون پر از زیبایی و شادی و انرژی است و دوست دارم تمام مرد از این بهار به خوبی و خوشی استفاده کنند و لذت ببرند.

نتیجه : ما در بهار نشانه های خدارا میبینیم و متوجه میشویم خداوند چقدر رئوف است، پس باید قدر نعمت های خداوند را بدانیم و شکرگزار باشیم.

 

نوشته درباره بهار به زبان ادبی :

بهار فصل آغاز نو شدن و جشن طبیعت است لباس های رنگارنگ گلها بسیار چشم نواز است از هر رنگی که بخواهی درختان لباس مخملی سبز به تن کرده اند و طبیعت بعد از گذراندن زمستان سر با آغاز بهار زنده شده است.

نتیجه: بهار یکی از با شکوه ترین جلوه های خداوند است که میتوان جمان پروردگار را به تماشا نشست.

 

 

انشا به زبان عادی و ادبی درباره باران  :

 

نوشته درباره باران به زبان عادی :

من خیلی باران را دوست دارم

با این وقتی باران می آید آدم ها خیس میشوند و حتی پرنده ها و گربه ها هم خیس میشوند

و بعضی وقت ها آدم سردش میشود اما من باز هم باران را دوست دارم

وقتی باران می آید انگار همه چیز قشنگ تر میشود

مثل وقتی است که ما دست و صورتمان را میشوریم و تمیز و زیبا میشویم

باران هم دست و صورت همه چیز را میشود و همه چیز زیبا و تمیز و شاد میشود

گل ها و درخت ها وقتی تشنه هستند دعا میکنند که خدا به آنها باران بدهد

زمین هم وقتی گرمش است دعا میکند باران بیاید و خنک شود

من هم دعا میکنم همیشه باران بیاید تا هیچ کس در زمین تشنه نباشد .

دوست دارم مثل شعر ” باز باران با ترانه ” وقتی باران میاید در کنار دریا و جنگل بدوم .

وقتی باران می آید بوی خاک بلند میشود که من خیلی دوست دارم

و وقتی باران به شیشه میخورد خیلی زیبا است .

باران زیبا و عزیز من تو را خیلی دوست دارم .

نتیجه: ما خدا را به خاطر باران شکر میکنیم .

 

نوشته درباره باران به زبان ادبی :

باران به پنجره می زند، صدای باران در گوش هایم طنین انداز می شود و بوی باران تمام وجودم را متبرک می کند … و من بی اختیار تمام ترانه های باران که در حافظه ذهنم ذخیره کرده ام یک به یک زمزمه می کنم و به سوی آن سوی پنجره ها می شتابم، که باران بر من بتابد و روحم را از رایحه های بهشتی سرشار کند.

باران رحمت است و برکت، باران عشق است و مهربانی، باران لطف است و نعمت، باران پیام عشق آسمان به زمین است و من عاشق ثبت این لحظه های عاشقانه در سراچه ذهنم هستم.

باران می بارد که عطش تشنگان زمینی را سیراب کند، تشنگانی همچون درختان و گل ها و زمین و پرندگان و دریا را و تشنگانی همچون من و تو که عطش روحمان از غلتیدن در قطرات باران بهشتی سیراب شود.

باران را بدون شتاب، بدون چتر و بدون سایه بان باید درک کرد و با قدم های آهسته طی کرد، که باران یعنی در جاده و خیابان بمانی و نروی و از فرصت تازه شدن نهایت استفاده را ببری، پس چرا این مردم با چنین شتابی از کنارم رد می شوند؟! و این سوالی است که در روزهای بارانی زمانی که همگام با باران بی هدف در خیابان قدم می زنم بارها از خودم می پرسم و جوابی برایش پیدا نمی کنم.

 

 

مجموعه انشا به زبان عادی و ادبی

 

دیدگاه ها 4 دیدگاه
  1. پسرک خوشگل
    در تاریخ 1400\/09\/30 :

    خیلی خوبه ممنون فقط باید انشا باموضوع های بیشتر میگذاشتید

  2. Asrin
    در تاریخ 1400\/09\/22 :

    خوبه فقط هرکی چیز بهتری بلد هست بگید

  3. دخترک خوشگل
    در تاریخ 1400\/09\/02 :

    خوبه بد نی

  4. زهرا
    در تاریخ 1400\/08\/22 :

    خوب بود فقط بچه ها خودتون میتونید انشایی به جز اینها نوشتید بفرستید ممنون

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *