خانه » مطالب درسی » انشا درباره ایستادن توی صف به صورت طنز و غیر طنز صفحه 55 نگارش نهم

انشا درباره ایستادن توی صف به صورت طنز و غیر طنز صفحه 55 نگارش نهم

انشا ایستادن توی صف به صورت طنز و غیر طنز
4.2/5 - (38 امتیاز)

در این مطلب از سایت درس کده برای شما همراهان عزیز انشای طنز و غیر طنز ایستادن در صف صفحه 55 کتاب نگارش پایه نهم را آماده کرده ایم

 

نام انشا: انشا ایستادن توی صف به صورت طنز و غیر طنز

صفحه: 55 کتاب نگارش نهم

 

از ميان موضوع های زير، يكی را برگزينيد؛ يک بار با فضای ( غير طنز ) و بار ديگر با فضای ( طنز ) درباره آن بنويسيد.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 1 فضای غیر طنز )

 

مقدمه : صف برای نظم دادن به جمعیتی است که برای دریافت خدمت یا انجام دادن کاری به جایی مراجعه کرده اند، اگر صف نباشد همه چیز به هم می ریزد و هرج و مرج به وجود می آید، مثل مدرسه که دانش آموزان قبل از ورود به کلاس درس در صف می ایستند و با نظم وارد کلاس می شوند.

 

بدنه انشا : صف هایی زیادی هستند که ما در طول روز برای انجام کار های مان باید در آن ها منتظر نوبت خود بمانیم ، صف هایی مثل صف نانوایی، صف اتوبوس، صف مترو و …

ایستادن در صف به این معنی است که ما به حقوق دیگران و وقت آن ها احترام می گذاریم و حق آن ها را ضایع نمی کنیم حتی اگر این در صف ایستادن خیلی طول بکشد و ما را کلافه کند ما مجبوریم در صف بایستیم و در نوبت خودمان کار مان را انجام دهیم در غیر این صورت با اعتراض دیگران مواجه خواهیم شد.

 

با انجام دادن چند کار ساده می توانیم ایستادن در صف را برای خود و دیگران قابل تحمل کنیم و باعث آزار دیگران نشویم، اول این که به افرادی که جلو تر از ما و پشت سر ما ایستاده اند نزدیک نشویم و فاصله ی خود را با آن ها حفظ کنیم.

دومین موردی که باید هنگام صف ایستادن آن را رعایت کنیم این است که دیگران را هل ندهیم زیرا این رفتار بسیار زشت و زننده و نشانه ی بی ادبی می باشد.

موردی دیگری که باید رعایت کنیم این است که سعی کنیم به موقع و بدون هدر دادن وقت کار مان را انجام دهیم تا مدت ایستادن در صف را برای دیگران هم کوتاه تر کنیم.

با رعایت این نکات می توانیم به خود و دیگران کمک کنیم و مانع از درگیری ها و زد و خورد هایی شویم که هنگام ایستادن در صف های طولانی ممکن است پیش بیاید.

 

نتیجه : ایستادن در صف نشانه ی فرهنگ بالا و ادب هر شخصی است و در مهم بودن این مسئله هیچ شکی نیست، اولین آموزش ها برای این رفتار از دوران مدرسه و ایستادن در صف کلاس درس آغاز می شود جایی که در هر شرایطی، سرما، گرما و صبح ها و ظهر ها باید در صف بایستیم و بعد وارد کلاس شویم.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 2 فضای طنز )

 

مقدمه : ایستادن توی صف هم در فامیل ما برای خودش ماجراهای خنده داری داشت. برای این که خنده‌ دارترین و در عین حال غم انگیز ترین خاطره از صف ایستادن را بازگو کنم، باید به روزی برگردم که قرار بود با خاله ام و بچه هایش به سینما برویم. من و خواهرم به همراه خاله، دختر خاله و پسرخاله‌ام تصمیم گرفتیم به سینما رفته و یک فیلم خنده ‌دار ببینیم. مثل همیشه خاله و بچه‌هایش دیر آماده شدند و در مسیر رسیدن به سینما نیز ترافیک سنگینی وجود داشت.

 

تنه انشا : هر طور بود به سینما رسیدیم و فکر می‌کنید با چه صحنه‌ای مواجه شدیم؟ صفی طویل از افرادی که برای خرید بلیط سینما در صف انتظار بودند. از آن جایی که قشر سینما برو، افرادی بافرهنگ و متمدن‌تر هستند، این صف به شکلی منظم ادامه پیدا کرده بود. کمی که از دور نگاه می‌کردم؛ پس از عبور صف در مقابل ساختمان سینما، یک پیراشکی فروشی را هم رد کرده بود و کمی دیگر به ابتدای ایستگاه اتوبوس می‌رسید. بوی پیراشکی داغ در صف بلیط سینما پیچیده و بسیار وسوسه‌کننده بود.

ما هم در صف ایستادیم و با توجه به نفراتی که مقابلمان وجود داشت، بعید بود که موفق به خرید بلیط برای سانس پیش رو شویم. خاله‌ام به ما گفت که جای نگرانی نیست و او با تقلب در صف جلو می‌رود و خودش را به ابتدای آن می‌رساند. من و خواهرم که بسیار با ضایع کردن حقوق دیگران مخالف بودیم، از خاله‌ام خواستیم که چنین کاری انجام ندهد.

اما خاله اصرار داشت که قهرمان صف بلیط سینمای آن روز شود و خودش را با زرنگی از انتهای صف به نفرات اول برساند. خواهرم به زمین و زمان نفرین می‌کرد که اصلا چرا به سینما آمده است و از کار خاله به شدت ناراحت بود. من از دور می‌دیدیم که خاله‌ام چطور مانند یک مجرم سابقه‌دار و حرفه‌ای با خونسردی نفر به نفر در صف خود را جا به جا کرده و از غفلت سایر افراد استفاده یا بهتر بگوییم سوء استفاده می‌کرد.

 

نتیجه انشا ایستادن توی صف : خلاصه خاله آن روز موفق شد که بسیار زودتر از سایر افرادی که در صف ایستاده بودند، بلیط سینما را برای هر پنج نفر ما خریداری کند. اما آن روز تماشای فیلم در سینما برای من و خواهرم اصلا خوشایند نبود و در تمام مدت تماشای فیلم به این فکر می‌کردیم که تا چه اندازه حق سایرین را ضایع کرده‌ایم

 

انشا کوتاه ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 3 فضای غیر طنز )

 

مقدمه : ما بیشتر اوقات قبل از اینکه به کلاس برویم در صف می ایستیم. ایستادن در صف هم قوانینی دارد که عمل کردن به آن باعث ایجاد نظم و هماهنگی صف می شود. با همین ایستادن منظم در صف، ورزش می کنیم تا با حال خوش تری وارد کلاس درس شویم.

بدنه: هرچند گاهی اوقات  از ایستادن در صف خسته می شویم ولی با ورود به کلاس و گفت و گو کردن با دوستانمان، خستگی به یکباره از تنمان بیرون می رود. برای مرتب کردن صف هایمان انتظامات مدرسه تلاش می کنند و خود ما هم سعی می کنیم نظم صف را بهم نزنیم.
بدون ایستادن در صف، مدرسه چهره ی مغشوش و آشفته ای به خود می گیرد و مدیر و ناظمی که روی سکو می ایستد و شروع به سخنرانی می کند، با دیدن آشفتگی مدرسه نمی تواند سخنش را با آرامش آغاز و به اتمام برساند. پس صف ایستادن خیلی مهم است.
در صف که می ایستیم، دانش آموزان هر کلاسی از هم تفکیک می شوند و به ترتیب وارد کلاسشان می شوند بدون هیچ شلوغی

 

نتیجه انشا : ایستادن در صف می تواند نشانه ای از اتحاد دانش آموزان هر کلاس باشد. پس ایستادن در صف را دست کم نگیریم!

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 4 فضای غیر طنز )

 

مقدمه : سال‌ هاست که می ‌بینیم در موقعیت‌ های مختلف نیاز به ایستادن در صف داریم. این موقعیت‌ها را در صف نانوایی‌ها، صف صندوق فروشگاه‌ ها، صف اتوبوس، صف عابر بانک، صف بلیط سینما و … مشاهده می‌کنیم. همینطور همیشه عده‌ای را می‌بینیم که بسیار موقر و متین در جای خود داخل صف ایستاده و عده دیگری در حال تلاش برای یک نفر جلو افتادن در صف هستند.

بدنه انشا : این اتفاقی است که حین رانندگی نیز مشاهده می‌کنیم. در حالی که برخی خودروها در ترافیک عادی پیش رفته و به مسیر عادی خود پایبند هستند، برخی دیگر سعی در سبقت گرفتن‌های خطرناک می‌کنند. این عدم پایبندی به حقوق شهروندی و نادیده گرفتن حق دیگران، بدترین چیزی است که در چهره خیابان‌ها می‌بینیم.

با وجودی که یک نفر جلوتر یا عقب‌تر به راستی تاثیری در زمان‌بندی ما نمی‌گذارد، اما همچنان بعضی از ما در تلاش هستیم که حتی شده به اندازه یک نفر در صف جلوتر باشیم. این احساس برتری و یا به زمان خودمانی زرنگی کردن، چیز خوشایندی نیست و نباید آن را به چشم یک رفتار مثبت نگاه کنیم. با نگاهی واقع‌بینانه می‌بینیم که چنین رفتاری در صف، نه تنها جالب نیست، بلکه باعث افت شخصیتی افراد شده و جامعه نگاهی منفی به آن‌ها خواهد داشت.

متاسفانه گاهی اوقات با بروز چنین رفتارهایی از سوی یک یا چند نفر در صف‌های شکل گرفته، به طور کلی ساختار صف بر هم می‌ریزد. مشاجره‌های لفظی و حتی بدتر از آن اتفاق افتاده و یک اجتماع کوچک چند نفره قادر به حفظ موقعیت منسجم و قانونمند خود نخواهد بود.

 

نتیجه انشا ایستادن توی صف با فضای غیر طنز : هر کدام از ما به عنوان یک شهروند، موظف هستیم که نسبت به حقوق سایرین و همین طور حقوق خود در محیط جامعه، فعال و مسئولانه رفتار کنیم. ایستادن صحیح در صف و رعایت نوبت دیگران، یکی از ساده‌ترین و ابتدایی‌ ترین اصول زندگی در جامعه بوده و شکستن آن، به راستی نقض جقوق دیگران به شمار می‌رود.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 5 فضای طنز )

 

مفدمه : زمانی که در صف می ایستیم بخصوصوقتی که آفتاب بی رحمانه می سوزد، دقیقا احساس تخم مرغ پخته شده در تابه ی داغ، به ما  دست می دهد! از مدیر و معاون گرفته تا آبدارچی مدرسه هم هر کدام باید یکبار بلندگو را در دست مبارکشان بگیرند و سخنرانی کنند!

تنه: خلاصه ما در روزهای آفتابی، آب پز میشویم و روزهای سرد زمستان هم قندیل می بندیم. البته ناگفته نماند که بیشتر وقت ها در این شرایط بی خیال می شوند و ما را به کلاس می فرستند. این روزها انقدر علم پیشرفت کرده است که علت بسیاری از بیماری ها کشف شده؛ شاید در آینده هم علت واریس و کمر درد را ایستادن بیش از حد ما در دوران مدرسه بدانند!

یک بار ورزش همگانی داشتیم و از اداره برای دیدن ورزشمان به مدرسه آمده بودند. ما هم برای این مسابقه ی منطقه ای کلی تلاش کرده بودیم و چند ماهی را در هوای سرد و گرم به تمرین پرداخته بودیم. خلاصه روز مسابقه هوا آفتابی بود و چند ساعت در صف ایستاده بودیم. ورزش که شروع شد خیلی خوب پیش رفتیم. اواخر ورزشمان بود که یکهو از بعضی از صف ها چند نفر غش می کردند و از حالت عمودی، افقی می شدند!

نتیجه: آن روز نمی دانستیم بخندیم یا دوستانمان را که از شدت گرما غش کرده بودند را از زمین جمع کنیم! بالاخره ایستادن در صف هم همچین مزایایی دارد!

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 6 فضای طنز )

 

آن روز صبح رود من و بچه ها مثل همیشه به مدرسه آمدیم و از آنجا که زنگ خورده بود، سر صف ایستادیم.نصف صف آفتاب بود.نیم متری این طرف تر ایستادم.صدای فریاد محمدی،نماینده کلاس آمد: (خانوم محترم ! برای بار هزارم،درست وایسا )

ای بابا،کدام هزارم، من که تازه آمده ام. قیافه پوکر فیسی گرفتم رفت توی صف،اما تا از جلویم رد شد و رفت،دوباره آمدم اینطرف.

آخر میدانید؟ میگویند آفتاب ساعت ۱۰تا ۲ظهر باعث سرطان پوست میشود.

من هم همان دختری هستم که شب قبل خواب حتما باید ترتیب: فوم صورت،کرم دور چشم،لوسیون و کوفت و زهر مار را بزنم

صدای فریاد سحر آمد: (ای بابا! خسته شدیم؛باز این مدیر میاد اینجا غرغر میکنه.)

یکدفعه پس گردنی خورد و نزدیک بود با مخ به زمین بایفتد که او را گرفتم.ناظم را پشت سرش دیدم و چشمانم گرد شد

خجالت بکشین؛ وقتی از نمره انضباطتون ۲ نمره کم کردم اون وقت میفهمید.

وقتی ناظم رفت مریم در حال افسوس خوردن و غرغر کردن بود.

شیما نگاه عاقل اندر صحیفانه ای به سحر انداخت و گفت:(غمت نباشه بابا؛حتی اسمت رو نمیدونه که بخواد ازت نمره کم کنه.)

یکدفعه صدای فریاد ناظم را شنیدیم:(درست وایستین تا نمره تون مثل سحر مشرف کم نشه.)

دهن سحر اندازه غار علی صدر باز شد.شیما هم کلا رفت ته صف محو شد.‍ همه صف شروع کردند به بالا رفتن.حالا که فکرش را میکنم بیاید با عوامل مدرسه شوخی نکنیم؛ ایستادن در صف مانند راه رفتن روی شمشیر است.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 7 فضای طنز )

 

زمانی که کلاس ششم دبستان بودم، دوستانم خیلی لنگه به لنگه بودند، یکی خیلی بلند یکی خیلی کوتاه.

جالب این بود که قد بلندِ، توی لیست اسامی، نفر اول بود و اون قد کوتاهِ آخر لیست.

معلم خیلی به نظم ما مخصوصاً برای صف صبحگاهی حساس بود.

همیشه میگفت نبینم نامرتب بایستید، شما بزرگای مدرسه هستید و باید الگوی دانش آموزای دیگه باشید.

خیلی مرتب و مطابق لیست کلاسی، صف هاتون رو مرتب کنید.

اول سال بود و هنوز بیچاره ما رو اندازه نگرفته بود.

سرکلاس مدام جای بچه ها رو عوض میکرد و میگفت چرا قدای شما اینجوره! اینقد تا به تا هستید؟

دو تا رو میاورد جلو کلاس، یکی رو میبرد آخر کلاس، دوباره یکی رو میاورد جلو، سه تا رو میبرد عقب.

همه کاری کرد تا به ترتیب قد مرتب بشیم، فقط کم مونده بود با چکش بزنه تو سرمون که لااقل نصفمون بره تو زمین.

این فقط مشکلات توی کلاس بود و بنده خدا از صفمون خبر نداشت.

یه روز که جشن داشتیم، به ناچار توی گرما سر صف ایستادیم تو حیاط.

قد بلنده اول صف بود، قد کوتاه وسط صف، یکی کوتاه یکی بلند، یکی از اون طرف داد زد زی زی گولو درا کوتا تا ب تا!

یهو دیدم میله پرچم افتاد!

میله واقعی که نه، این دوستم از بس قدش بلند بود، بهش میگفتن تو پرچم رو به احتزاز در بیار!

همه ی معلمین و معاونین به صف ایستادن و یک دو سه چهار، یک دو سه چهار مثل رژه مورچه ها، سر و ته این عزیز غش کرده رو گرفتن.

حالا نوبت به صف شدن صندلی ها بود، هر چی صندلی توی مدرسه بود به صف کردیم و دوستم رو روش خوابوندیم.

بعدش فکر کردم اگه امروز پرچم رو نمیخواست به احتزاز در بیاره الان انقدر گرفتاری درست نشده بود.

از معلم و مدیر و معاون بگیر تا صندلی های مدرسه، برای خدمت به این بلند بالا به صف ایستاده بودند.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 8 فضای غیر طنز )

 

مقدمه : این روزها برای انجام خیلی از کارها نیاز به ایستادن در صف داریم.

برای خرید مواد غذایی، صف اتوبوس، مترو، بانک و …

بدنه: در واقع صف گرفتن یک توانایی است که ما ایرانی ها در انجام آن ضعیف هستیم.

باید بدانیم که یکی از نشانه های کشور های پیشرفته، توانایی ایجاد صف است.

صف گرفتن و ایستادن در صف دارای آدابی است مثلاً:

1- به حریم شخصی دیگران احترام بگذاریم.

2- اگر به صورت گروهی می خواهیم از صف استفاده کنیم همه افراد در صف قرار بگیرند و یک نفر برای بقیه صف نگیرد.

3- صبر داشته باشیم.

4- اگر صف طولانی است قبل از ماندن در صف کارهایی که داریم را انجام دهیم.

نتیجه : ما برای بسیاری از کارهای روزانه مجبور هستیم که در صف بایستیم اما اکثر ما حوصله ایستادن در صف را ندارد و میخواهیم سریعتر کارمان را انجام دهیم.

باید بدانیم که همه افراد مشکلات خودشان را دارند و باید به حقوق هم احترام بگذاریم.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 9 فضای طنز )

 

از روزی که به دنیا آمده ام و یادم می آید مرا به صف نانوایی فرستاده اند.

تابستان ها روزی دوبار صبح ساعت 7 به صف نانوا می رفتم و خواب شیرین نداشتم.

ظهر هم که به غیر از من و سایه ام حتی گنجشکی هم ساعت 3 ظهر بیرون نیست من به صف نانوایی می رفتم.

شهر ما ساعت 3 نانوایی شروع به کار می کند تا ساعت 4. بسیار هم شلوغ است.

جلوی آن آفتاب سوزان و ایستادن توی صف بیست نفری در نانوایی زندگی را به من شیرین کرده !

زمستان ها هم ساعت 7 صبح که تا به نانوایی می روم و برمیگردم قندیل می بندیم.

مجیورم از خواب شیرین زمستان هم بگذرم و برمدر صف نانوایی بایستم.

ظهر هم ساعت 3 جلوی باران و برف به صف می رفتم و تا بر میگشتم به اندازه یک رودخانه آب در لباسم جمع شده بود.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 10 فضای غیر طنز )

 

در هرجایی صف لازم است و ایستادن در صف از قدیم بوده و خواهد بود.

صف نانوایی ، صف پمپ بنزین ، صف بانک و صف کلاس و …

ایستادن در صف حوصله و صبر می خواهد و کار زیبا و پسندیده ای است.

صف ایستادن قوانین دارد مثل قوانین صف کلاس که صف باعث ایجاد نظم و هماهنگی میشود.

تصویر یک مدرسه بدون صف و نظم داشته باشید که چقدر چهره ای نامناسب دارد.

هنگام ایستادن در صف همه ی دانش آموزان به تفکیک باید وارد کلاس شوند. خیلی زیباست.

ایستادن در صف امری ذاتی است که ما انسان ها دوست داریم.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 12 فضای غیر طنز )

 

اگر نظر مرا بپرسید یکی از بدترین و خسته کننده ترین کار های دنیا منتظر ماندن است، منتظر چیزی ماندن یا کسی ماندن،

آدم انگار در بلاتکلیفی است و وقتش هدر می رود خیلی از منتظر ماندن ها در صف است،

صف هایی که برای ما ساخته شده اند تا عمرمان را در آن تلف کنیم و خیلی ها به پیشرفت خود مشغول باشند،

کلا از توی صف ماندن نفرت دارم حالا چه صف مدرسه باشد چه صف نانوایی، چرا باید منتظر چیزی بمانم؟

نمیدانم شاید این دید من بد است فعلا که اخلاقم همین است

اگر از نظر شما خوب نیست پس دعا کنید درست شود،

ولی اگر قرار باشد در صف ماندن را انتخاب کنم صف مدرسه از همه برایم بهتر است

چون حداقل هم سن و سال های من وجود دارند و باهم کلی حرف میزنیم و حتی سر صف بازی می کنیم.

اصلا بچه تر که بودیم بر سر اینکه کی نفر اول سر صاف بایستد دعوا بود

و انگار هر کس جلو تر از دیگری بود یک برتری داشت و همیشه خنگ ترین فرد کلاس آخرین نفر بود

یا شاید کم رو ترین فرد کلاس، کیف هایمان را به نشانه اینکه کی اول یا دوم است سر صف می گذاشتیم

و می رفتیم بازی تا وقتی بخواهیم برای مراسم صبح گاهی بیاییم نوبتمان گرفته شود،

هرکس زودتر می آمد نفر اول تر بود،

من هم که الان از صف متنفرم بیشتر موقع ها جزو 5.6 نفر اول بودم.

خلاصه قانون قد کوتاه جلو تر آمد و همه را داغون کرد. یکی دیگر از سرصف وایسادن ها صف نانوایی است

که خداروشکر به لطف مسئولین و دولت دلسوز دیگر کسی مثل قدیم هم نان نمی خورد و نانوایی ها خلوت شده است،

ولی قبل تر که نانوایی شلوغ می شد سرسام آور بود

همین الان هم اگر صبح جمعه به اولین سنگکی یا بربری محل بروی میبینی

همه مردم آمده اند نان بخرند و نان قحطی قرار است بیاید یا انگار دیگر روزهای هفته نان نمیخوریم

که الان انقدر شلوغ شده است، خلاصه بعضی وقت ها نانوایی آنقدر شلوغ می شد که باید 2یا 3 ساعت سر صف می ایستادیم

تا نوبتمان بشود بعضی وقت ها هم تا می خواست نوبتت شود می گفت نان تمام شده است یا برق می رفت،

این هم از شانس ما، خلاصه توصیه می کنم شما هم اگر مثل من از سر صف مانند بدتان می آید

طوری برنامه ریزی کنید که سر صف نمانید یا حداقل کمتر بمانید.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 13 فضای طنز )

 

توی خونه بودم و طبق معمول داشتم با ps4 بازی میکردم که مامان اومد بهم گفت برو چند تا نون بخر. منم گفتم باشه و بازم مشغول بازی شدم. دوباره مامان اومد بهم گفت و من هر دفعه گفتم میرم ولی خداییش دل کندن از بازی خیلی سخت بود. خلاصه بعد از صدبار که مامان اومد بهم گفت از بازی دل کندم و با اعصابی خورد رفتم نونوایی، عصاب که نداشتم با دیدن صف سه متری نونوایی هم دلم میخواست سرم را بکوبونم به دیوار، خلاصه ایستادم آخر صف هر دو ساعت یه بار هم یه میلی متر حرکت میکردیم. دیگه حسابی کفری شده بودم، حالا اینا به کنار از این زورم میاد که یه مرده اومده میگه صف نونوایه پ ن پ صف دسشویی عمومیه. خلاصه تمام سعیم را کردم که به اعصابم مسلط باشم و تو افکارم غرق شده بودم که یکدفعه احساس کردم اکسیژن این قدر کم شد که الان به دیار باقی میشتابم. یه مرده چاق اومده بود ایستاده بود جلوی من و من قشنگ داشتم بین دو نفر له میشدم. با هر بدبختی بود بهش گفتم آقا ببخشید باید برید آخر صف، مرده برگشت و بهم نگاه کرد و گفت دلم میخواد اینجا وایسم مشکلی داری؟صداش این قدر کلفت بود بای این هیکلی هم که داشت نه تنها لال شدم بلکه خودمم خیس کردم. خلاصه بعد از ساعت ها توی صف ایستادن نوبتم شد و نون خریدم و رفتم خونه و داغی گذاشتم پشت دستم که دیگه هیچوقت نونوایی نرم.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 14 فضای طنز

 

متن : باز هم این زنگ مسخره که مرا از خواب های خوبم جدا میکند و بازهم باید به مدرسه بروم..! و دوباره اول صبح صفی بی سرانجام. . هعی خدا… ! دلم میخواهد که حداقل چند وقتی بی صف برویم سر کلاس هایمان. بی هیچ استرس و خستگی. با دوستانم وارد صف شدیم، و همزمان که ایستاده بودیم و باهم صحبت میکردیم، به صحبت های مدیر و معاون و برنامه صبحگاه هم گوش میدادیم. و بازهم تذکر هایی که نصیبمان میشد. ای خدا.. ! اخرای صحبتشان بود ک دیگر خسته شدم و نشستم دوستانم هم که مرا دیدند نشسته اند و در ان واحد کل مدرسه روی زمین نشستند و بازهم تیکه ها و تحقیر و توهین هایی که میشد. مطمعنم سالهای آینده یکی از خاطرات مزخرفم همین لحظات در صف خواهد بود.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 15 فضای طنز

 

متن: صف، خطی پر از آدم، که میتواند دانش اموز باشد یا صف نان و هرچیز دیگر. برای رعایت نظم و نوبت بسیار کاربردی است و باید انجام شود درست است که خیلی خسته کننده است اما در انتها همان طوری که تو نمیتوانی به حق دیگری تجاوز کنی کسی هم نمیتواند نوبت تورا بگیرد و یا از تو سوء استفاده کند. درکل صف ها برای نظم و انضباط و زیباییِ قرار گرفتن انسانها کنارهم در صف های نظامی و یا ایجاد همدلی و همدردی ای که در صف ها وجود می اید ، همه و همه راجع به چیزی بود که اصلا حس نمیکردیم روزی کسی انقدر مسئله اش را برایمان بازکند و ما به تحلیل های ریزتر بپردازد.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 16 فضای طنز

 

متن انشا : یه روز جلوی دراتوبوس وایساده بودم و نه راه پیش داشتم نه راه پس که متوجه شدم یه چیز نک تیز در پهلویم فرو می رود به عقب که بازگشتم عصای پیرزنی را دیدم که سعی داشت با ان من را کنار بزند و از طرفی دیگر کسی هم مدام مانتویم را می کشید و کسی هم از پشت مدام مقنعه ام را می کشید و من هم بطور مداوم داشتم دفع حمله می کردم و مشغول به مقاومت بودم و با خود عهد بسته بودم که به هیچ وجه عقب نشینی نکنم و تا اخرین قطره خون هم از جلوی در اتوبوس کنار‌نروم. ناگهان دیدم سایه ای بزرگ بر روی اندام نحیفم افتاد و صاحب سایه که دقیقا پشت سرم بود با دستش به شانه ام ضربه میزد با ترس و لرز به عقب بازگشتم و نگاه مملوع از ترسم را بر چشمان مشکی از خیره کردم کمی در چشمانم خیره شدو با صدایی نازک و جیغ مانند گفت«دختر خانم از سر راهم کنار برو»بعد هم که دید منی را که هیچ حرکتی از خود نشان نمی دهم و مات و مبخوت مانده بودم که این صدا به این هیکل می خورد یا نه؟هل داد و داخل اتوبوس شد و من با وارد شدن دوباره عصای پیرزن در یهلویم به بیرون از اتوبوس پرتاب شدم و اوتوبوس هم راه افتاد و رفت و من دیگر هیچ وقت دیگر وارد اتوبوس نشدم.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 17 فضای طنز

 

یه خاطره ی تقریبا بدی از دوران کودکی در مورده صف ایستادن دارم
که الان وقتی یادم میاد یا مامانم واسه کسی تعریف میکنه از خنده میمیرم و خنگ بودنم خجالت میکشم.
قضیه ازین قرار بود که یه روز همیشه یا مامانم میگرفت یا بقیه افراد خونه هیچوقت از من نمیخاستن که این کارو انجام بدم البته ناگفته نمونه که من ۸ ساله بودم، تا اینکه یه روزی هجوم مهمون ها به خونمون بقدری میشه که همه مشغوله یه کاری میشن و مادر عزیزتر از جانم از من میخاد که به نونوایی برم و برایشان نون بیارم
جونم براتون بگه که سبدو برداشتم و با غرور به راه افتادم
ولی یهو یادم افتاد برگشتم گفتم مامان بهش بگم چی،
مامانم گفت یعنی چی بگم چی، گفتم اخه نمیدونم به آقاهه چی بگم گفتش بگو آقا ۶ تا نون میخام خلاصه راه افتادم و رفتم
رسیدم به نونوایی دیدم خیلی شلوغه منم تو صف پشته یه شخصی ایستادم خیلی برام جالب بود و خیره به صف مونده بودم کمی نگذشته بود که یه نفر اومد و از من جلو زد رفت جلو من وایستاد و من رفتم پشتش، هنوز مبهوت اون بودم که بعده اون یکی دیگه اومد خلاصه این روال همینجوری ادامه داشت و همه بدون توجه به من ازم جلو میزدن، نمیدونستم چند ساعته تو صف هستم ولی خیلی خسته شده بودمو و تشنه که یهو صدای داد مادر عزیزتر از جانم را شنیدم
گفت تو ۳ ساعته کجایی مردم از نگرانی،
و وقتی منو بدونه نون و آخر صف دید بیشتر عصبانی شد، گفت تو چرا آخر صف هستی کو نون
مونده بودم چی بگم که آقای نونوایی محترم که لال از دنیا نمیره گفت خانم این دختره شماست همینجا فقط تو صف مونده و هرکی میومده جاشو به اون میداده مامانم آتیشی تر شد و گفت این عقل نداشت تو چی
تو عقل نداشتی بگی بچه چی میخای،
آقاهه هم کی عصبانیت مامانمو دید جرات نکرد جوابه توهین مادر عزیزتر از جانه منو بده،
بعدشم سری مامانم گفت آقا زود ۶ تا نون بده
آقاهه گفت بخدا ندارم تموم شده فقط میتونم ۳ تا از نونایی که واسه خودم کنار گذاشتمو بدم
مامانم گفت نه اصلا مهمون دارم و کمی نرم تر صحبت کرد،
گفتش بخدا مهمون دارم و کلی کار رو سرم ریخته خیره سرم این بچه رو فرستادم که کارام زودتر تموم شه حالا مهمونا بیان بدونه نون آبروم میره، آقاهه طفلی وقتی آه و ناله مادر عزیزتر از جانم رو که دید گفت باشه ۵ تاش واسه شما یه دونش واسه خودم خوبه
مامانم با اکراه گفت باشه اشکالی نداره
خلاصه نون رو بالاخره گرفتیمو رفتیم خونه،
ولی خب مادر عزیزتر از جانم این کارمو بدون جواب نزاشت واسه همه فک و فامیل از صف وایستادن من تعریف کرد و آبرو واسم نزاشت.
از روزه بعد کارم تازه شروع شده بود مادرم قانون گذاشته بود
که هرکی میره نونوایی منو هم با خودش ببره تا من هم طرز درست وایستادن تو صف رو یاد بگیرم، و سعی کنم از حقم دفاع کنم.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 18 فضای طنز

 

اگر من استاندار بودم صف ایجاد می کردم اصولا ما ایرانی های صف و نوبت را دوست داریم . خیال نکنید که این موضوع سابقه تاریخی ندارد نه آسیاب به نوبت از قدیم بوده . اگر ما از مقابل یک نانوایی رد بشویم که خلوت باشد تمایلی در ما ایجاد نمیشود که بایستیم و نان تهیه کنیم اما اگر ببینیم شلوغ است حتما می ایستیم و نان تهیه می کنیم و این حس در صف ایستادن حالت ژنی تاریخی جغرافیایی دارد . اشتیاق ما برای نوبت و صف علاوه بر ژنی بودن مسئله شاید به این دلیل باشد که احساس میکنیم خبری خواهد شد و این همه آدم این جا ایستاده اند . این در باور ما ایرانی ها وجود دارد که همرنگی با جماعت زیانی به دنبال نخواهد داشت از قدیم گفتند دو سه تا نان در خانه اضافه باشد عیب ندارد …اما ما چرا صف و نوبت را دوست داریم مسئله این است؟؟!

و یا بهتر است بگویم صف و نوبت چه فوایدی دارد . هیچ یک از ما در صف سکوت نمیکنیم بلکه در حال کفتمان هستیم ان هم از نوع آزاد بدون خود سانسوری. اطلاعاتی در این صف ها رد و بدل میشود که در هیچ بنگاه خبری نمی توانی نظیر آنرا پیدا کرد . از خود خبرها مهمتر تحلیل خبرها است که هیچ کارشناس سیاسی با عقل ناقص نمی تواند به آن برسد .خبر کذب گران شدن کالاها و خدمات یکی از این اخبار در هفته های اخیر بوده است. براساس امار رسمی یکی از چهل محلی که ( در این مورد ما در جهان اولیم )حق ارائه امار را دارد چهل درصد ریشه ازدواج ها در همین صف ها بسته میشود .خیال بد نکن که جوانان در صف و نوبت ابرو به هم بیاندازند نه معمولا جوانان از صف و نوبت بدشان میاید این پیران هستند که در مورد ازدواج جوانان در صف ها تصمیم می گیرند . تازه این که چیزی نیست در همین صف ها درمان بسیار از دردها لا علاج تجویز میشود شا باجی خانم میفرماید عروس گلابتون خانم سرطان خون از نوع بسیار بد گرفته دکترها جواب کرده اند سریه ننه میفرماید عروس عمه فرنکیز هم این طور شده بود دم کرده تلخون دادند خوب شد . تازه اینها به جای خود اونی که توی صف ایستاده کلی منت سر خانواده خواهد گذاشت که من نمی دانم بعد مردن من چه کسی برایتان نان خواهد خرید کوپن ها را خواهد خرید . البته اینها همه جنبه های تقریبا شخصی قضایا است و به دلیل تنک بودن جا از نوشتار مابقی فواید فردی وشخصی معذوریم وجنبه ملی را بررسی میکنیم . امروزه تلاش همه ایجاد اشتغال است و یکی از گزارشات مهم و در خور توجه مسئولین به ملت فهمیم این میتواند باشد که مثلا سازمان فلان جا دو نفر را جذب کار کرده . با ایجاد صف های طولانی برای افرادی بسیار ایجاد اشتغال میشود .همین جریان بنزین و صفی شدن کاز را ملاحضه فرماید هیچ میدانید باعث اشتغال چند نفر شده است. سیب زمین فروش تنوری نوشابه و چای فروش واکسی و … حداقل برای هر صف پمپ کاز چهار نفر. تعویض پلاک هم همین تعداد و بیشتر عنایت فرماید در مورد تعویض پلاک مواردی خارج از دستور خدمتتان عرض کنم. دیگر لازم نیست که کسی کسی را نفرین کند که مثلا گرفتار سرطان بشوی انشا ا… یا مثل بگوید الهی از جوانی خیر نبینی که بار منفی دارد و باعث بد آموزی میشود در موردافراد خاطی منبعد میتوانید اینگونه نفرین کرد پسرم خدا نصیب کند انشا ا… ماشین بخری. همین دعا برای هفت پشتش بس است . کسی که ماشین میخرد باید پلاک خودرو خود را عوض کند در تعویض پلاک حداق لیک شخص فهمیم ده سال پیرتر و رنجورتر میشود. اصلا می دانید میتوان به جای زندان کردن افراد و اعمال عمل شاق مجرم را مجبور کرد که پلاک خودرو بگیرد.. صف قطار و هواپیما و اخذ شماره از دکتر هم ایجاد اشتغال میکند خود دکتر ویزیتش چهار هزار تومان است . برای اینکه زودتر بتوانی نوبت بگیری ده هزار تومان به عباس عمو میدهی که شمار یک فردا را به تو بدهد صف تماشای بازی استقلال و پیروزی هم اشتغال زائی دارد بلیط ده تا بگیر پنج تومان تا شب دویست هزار تومان کاسبی . اصلا صف ها به دلیل اشتغال زائی جلو دزدی و فسق وفجور را هم می گیرد .علاوه بر اینها عدهای هستند که بلد هستند نوبت بگیرند یعنی فوق تخصص ورود به نوبت دیگران را دارند استفاده از قفل و گذاشتن سله (سبد ) از ساده ترین کارهاست در مورد هم دانشگاه ازاد تبریز که مبتکر ایجاد رشته های جدید است میتواند یک رشته جدید در رشته کارشناسی ارشاد با عنوان چگونه وارد صف شویم ایجاد کند . خاطرات مرحوم ناصرالدین شاه از صفدر خیابانها فرنگ مشغول سیر وسیاحت بودیم. که عده ای را ملوکانه رویت کردیم. که پشت سر هم ایستادند امر کردیم چاکران تحقیق نمودند. به عرضمان رسانند که اینان منتظر ترامبا(همان مترو که قرار است ما هم یک زمان داشته باشیم ) هستند . از صف ایستادن فرانکیان خوشمان امد یکی از فدویان را احضار کردیم و دست نوشته دادیم به میرزا نوری امر کردیم در ایران هم صف ایجاد کند ولو صف نان و اما بعد من اگر جای استاندار بودم برای رونق اقتصادی و کاهش بیکاری در استان دستور میدادم صف ها متعدد و طولانی ایجاد گردد. تا بیکاری از این استان رخت بر بندد.

 

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 19 فضای طنز

 

پیرزن ایستاده بود توی صف جوان خوش پوش پرسید:مادر! آخرین نفر شمایید؟ پیرزن در حالیکه عینک ته استکانی ‌اش را روی بینی جابجا می کرد گفت:”آره مادر جون!”

بعد پسر پشت سر پیرزن توی صف ایستاد… و همین مکالمه کوتاه بود که باعث شد پسرک شروع کند به حرف زدن…

و اتفاقا چه حرف های قشنگی هم می زد. وقتی گفت که از بچگی خیلی دوست داشته یک مادر بزرگ داشته باشد، دیگر اشک توی چشم های پیرزن جمع شد. بعد بلورهای محرمانه کم کم صورتش را خیس کرد. یک لحظه فکر کرد اگر اجاقش کور نبود لابد الان عزیزی همسن و سال همین پسر داشت.

توی همین فکر ها بود که شاطر با صدایی خراشیده و کشدار داد زد:”پخت آخره ها”

“پخت آخر” یعنی آنهایی که انتهای صف ایستاده اند بی خیال نان شوند.

پیرزن شروع کرد به صلوات فرستادن. صف چقدر کند جلو می رفت. یاد حاج آقا افتاد که الان حتما دست به سیاه و سپید نزده و نشسته کنار سفره تا مونسش با نان داغ از راه برسد.

پیرزن به پیشخوان که رسید و شاطر را با چهار قرص نان در دست دید که به سمتش می آید، دیگر خیالش راحت شد.

پیرزن تا آمد پانصد تومانی مچاله را بگذارد توی دست شاطر دید دیگر نانی در کار نیست.

شاطر انگار به سنگینی التماس اینجور نگاهها عادت داشت. خیلی راحت گفت:”تمام شد مادر، تمام”.

بعد آرام و با وسواسی عجیب درب پیشخوان را بست. پیرزن بغضش گرفته بود. پسرک خوش تیپ نان بدست، سر پیچ کوچه گم شد

انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز : ( انشای شماره 20 فضای طنز

 

یک روز من به نانوایی محله مان رفتم تا تعدادی نان بخرم

صف نانوایی خیلی شلوغ بود و خیلی آرام حرکت میکرد من نفر 12-13 ام بودم

سپس چند جوان آمدند و اصلا نظم صف را رعایت نمیکردند

یک از آن ها حواس مرا به سمتی دیگر پرت کرد و در یک حرکت سریع بقیه در صف از من جلو زدند من خیلی عصبانی شدم اما چون کوچک بودم زورم به آن ها نمیرسد به همین دلیل چیزی نگفتم

خلاصه من نیم ساعت در صف ایستادم وقتی نوبت به جلویی من رسید نانوا گفت که نان تمام شده و من خیلی عصبانی شدم

اما آن جوان ها تعدادی از نان ها را به من دادم و از من معذرت خواهی کردند

من هم خوشحال و خندان به سمت خانه حرکت کردم و خاطره ی آن روز و ایستادن توی صف را هنوز به یاد دارم

از آن روز به بعد نمیگذارم کسی به من زور بگوید و در صف از من جلو بزند

 

 

پایان مجموعه انشا ایستادن توی صف با فضای طنز و غیر طنز کتاب نگارش پایه نهم

 

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *